فراسوی نیک و بد یا به عبارت بهتر فراسوی خیر و شر از کتابهای اصلی نیچه است. در این کتاب، این کوبندهی فلسفههای پیشین بر بسیاری از موارد قبلی فلسفه میتازد – از جمله حقیقت و اخلاق. نیچه از اخلاقستیزان تاریخ بود، اما این به معنای آن نیست که او بر این عقیده بود که میباید تمامی اخلاقهای موجود را تخریب کرد و فارغ از خیر و شر زیست، بل او خود به خیر و شری دیگر اعتقاد داشت. او برآن بود که ارزشهای پیشین منجر به نیهیلیسم شدهاند و میباید آنها را تخریب کرد و ارزشهایی نو آفرید. نقد نیچه بر اخلاق صرفاً در کتاب فراسوی خیر و شر نیست بل در کتابهای دیگر-اش هم بر اخلاق تاختهاست، با این حال من در این نوشتار صرفاً بر روی نقد نیچه بر اخلاق در کتاب فراسوی خیر و شر متمرکز ام.
نیچه بهچهسان در کتاب فراسوی خیر و شر بر اخلاق میتازد؟
فراسوی نیک و بد بیش از همه نقدیست بر اخلاق. البته – چنانکه در بالا گفتام – خصومت نیچه با اخلاق با تمامی اخلاقها نیست. او خصم جدی تمامی اخلاقهاییست که فرد را در گله حذف کرده و ارزشها را همگانی و مطلق میکنند. خصم اخلاق مسیحیافلاطونی است که با ارزشهایاش دستآخر به نیهیلیسم رسیدهاست. نیچه با استفاده از پیشفرضهای طبیعتگرایی، خواست قدرت، روح آریگویاش به زندگی و چند پیشفرض دیگر، بر اخلاقهای پیش از خود میتازد، زیرا به قول خود-اش «اخلاق در اروپای امروز، اخلاق حیوان گلهای است». [فردریش نیچه، فراسوی نیک و بد، برگردان داریوش آشوری، تهران، نشر خوارزمی، 1375، گزینگویه 202، ص 155]
عقیده به نابرابری آدمیان، طبیعت فارغ از ارزشهای انسانی، روح سروریجو و قدرتطلب آدمی و همچنین آریگویی به شور زیستن، نیچه را وامیدارد که به اخلاق مسیحی، که به قول او همان اخلاق افلاطونی است که باور دارد قوانین اخلاقی عینی و جهانشمول هستند، و اخلاق کانتی حمله بَرَد. در این بین، او با فایدهباوری انگلیسیها نیز گلاویز میشود.
نیچه در فراسوی نیک و بد – چه در اخلاق، چه در فرااخلاق و چه در روانشناسی اخلاق – استدلالهایی علیه واقعباوری اخلاقی و همچنین مطلق بودن اخلاق دارد. من در این ادامه، پیشفرضهایی که نیچه از آنها برای طرد و رد اخلاق استفاده کرده را، بهاختصار، ذکر میکنم – البته پیشفرضهایی که صرفاً در کتاب فراسوی نیک و بد موجود اند.