مروری بر آثار فئودور داستایفسکی به ترتیب تاریخ انتشار
فئودور میخایولویوچ داستایفسکی [Fyodor Mikhailovich Dostoevsky] از بزرگترین نویسندگان تمام تاریخ است و آثارش بارها ترجمه و نقدها و شرحهای بسیاری پیرامونشان نوشته شدهاند. در میان آثار این نویسندهی بزرگ رمانهای برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، ابله و شیاطین بیش از همه موردتوجه قرار گرفتهاند، اما او نهتنها علاوه بر این آثار رمانهای قابلتوجه دیگری دارد، بلکه داستانهای کوتاهاش هم باارزش، درخور توجه و خواندنی هستند. در این نوشتار مروری بر آثار داستایوفسکی خواهم داشت. سعیام بر این است که کتابهای داستایوفسکی را بهترتیب زمان انتشارشان معرفی کنم.
آثار فئودور داستایفسکی بهترتیب تاریخ انتشار
1- رمان بیچارگان (1844)
رمان بیچارگان، بهانگلیسی Poor Folk، که با عناوین دیگری مثل مردمان فرودست هم ترجمه شده، اولین رمان فئودور داستایفسکی است که بین سالهای ۱۸۴۴ و ۱۸۴۵ نوشته و در ۱۵ ژانویهی ۱۸۴۶ در سالنامهی St. Petersburg Collection منتشر شد. این همان رمانیست که نیکولای نکراسوف (Nikolay Nekrasov)، منتقد مشهور ادبی در روسیهی آن زمان، بعد از خواندنش گفت که گوگول تازهای در روسیه ظهور پیدا کردهاست. ویساریون بلینسکی (Vissarion Belinsky) یکی از دیگر منتقدان ادبیِ بهنام آن زمان روسیه این سخن نکراسوف را تأیید و بیچارگان را اولین رمان اجتماعی روسی دانست و این چنین شد که داستایفسکی در اوج جوانی و در اوایل دههی سوم زندگیاش، به آنچنان جایگاهی در ادبیات روسیه دست پیدا کرد که خود باورش نمیشد.
بسیاری از منتقدان همان زمان روسیه، و منتقدان ادبی در سایر کشورهای جهان بعد از ترجمهی اثر، براین باورند که داستایفسکی بیچارگان را با الهامگرفتن از رمان شنل نیکلای گوگول (Nikolai Gogol) نوشتهاست. شخصیت اصلی این رمان شباهت بسیاری به یکی از دو شخصیت اصلی بیچارگان دارد و حتی صراحتاً در داستان، کتاب شنل را از دختردخترعمویاش هدیه میگیرد و با آن شخصیت، همزادپنداری میکند.
بااینحال بیچارگان، خلاف باور بعضی از منتقدان، نه تقلیدی صرف از شنل است و نه هجویهای بر آن، برعکس، حرفهایی نو برای گفتن دارد و مهمتر آنکه اولین گام برای شکلگیری رمانهای تاریخساز بعدی نویسندهاش است. داستایفسکی بعدها در رمان توهین و تحقیرشدگان از زبان راوی داستان به رمان بیچارگان و سرانجام غمانگیز آن اشاره میکند.
بیچارگان بهصورت مکاتبههایی بین دو خویشاوند دور، بهنامهای ماکار آلکسیهویچ دوشکین [Makar Alekseyevich Devushkin] و واروارا آلکسیونا دوبروسیولووا [Varvara Alekseyevna Dobroselova]، که اولی مردی چهل و چند ساله، فقیر، گوشهگیر و کارمند دفتریِ دونپایه و دومی دختری جوان، فقیر، بیمار، افسرده و احساساتیست که همراه خانوادهاش برای زندگی به پترزبورگ مهاجرت کرده اما پدر و مادرش را از دست داده است. این دو در دو آپارتمان محقر که روبروی هم قرار دارند زندگی میکنند، بهطوریکه میتوانند از پنجره، ولو بهطور مبهم یکدیگر را ببینند، اما ترجیح میدهند برای جلوگیری از حرفوحدیثها ازطریق نامه با هم رابطه داشته باشند، رابطهای که همانطور که ماکار دوشکین در اوایل رمان میگوید رابطهی پدر و دختریست، اما بعدها حالتی عاشقانه بهخود میگیرد و درنهایت بهصورت یکطرفه بهپایان میرسد.
داستایفسکی در بیچارگان زندگی مردم تهیدست را از زبان نمایندههایی از آنها، توصیف میکند. از آنجا که شرححال این بیچارگان بهصورت نامه، آن هم با فرد دیگری از همان طبقه است که رابطهای صمیمانه با هم دارند، بسیار تأثیرگذار شده است و هر خوانندهای با اندکی احساس شفقت را دنبال خود میکشاند. بهطورکلی فقرا جایگاه مهمی در رمانهای داستایفسکی دارند و کمتر اثری از او هست که فقرا در آن نقش نداشته باشند و این هم بهخاطر فقریست که خود نویسنده سالها درگیر آن بوده و هم ناشی از جایگاهیست که داستایفسکی بهطورکلی برای رنج قائل است.
این کتاب با عنوان بیچارگان با ترجمهی خشایار دیهیمی در نشر نی، با عنوان بیچارگان ترجمهی نسرین مجیدی در انتشارات رمان روزگار، با عنوان مردم فقیر با ترجمهی کاظم انصاری در انتشارات جاودان خرد، با عنوان مردمان فرودست با ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات مجید، با عنوان تیرهبختان با ترجمهی کاظم خلخالی در نشر چلچله و با عنوان بیچارگان با ترجمهی محمد مجدی در نشر ورا به فارسی برگردانده و چاپ شده است.
2- همزاد (1846)
همزاد، بهانگلیسی The Double، با عنوان فرعی شعر پترزبورگ، دومین اثر فئودور داستایفسکی است که برای اولین بار در سال 1946 در سالنامهی Otechestvennye Zapiski منتشر شد. بسیاری بر این باورند که داستایفسکی در نوشتن همزاد هم از گوگول تأثیر گرفته و حتی تأثیر گوگول بر همزاد را بیش از هر اثر دیگر داستایفسکی میدانند. عنوان فرعی شعر پترزبورگ خود تداعیگر «روحهای مرده» اثر گوگول است و محتوای کتاب و حالت فراواقعی آن هم خواهناخواه فضای آثار او بهویژه داستان کوتاه دماغ را در ذهن مخاطب شکل میدهد.
بعضی از صاحبنظران باور دارند که داستایفسکی برای اولین بار عقاید اگزیستانسیالیستیاش را در داستان همزاد مطرح کرده است. محور اصلی این داستان برههی کوتاهی از زندگی مردی بهنام یاکوف پتروویچ گالیادکین [Yakov Petrovich Golyadkin] معاون رئیس دفتر یک شرکت است که با شخصیت خود و ضعفهایش درگیر است و از یک سو به سلامت عقلش شک دارد.
گولیادکین بعد از چند اتفاق روزمره مثل مواجهشدن با چند نفر از همکارانش در خیابان، ملاقات با دکترش و بیرونشدن از مهمانی اولسفی ایوانوویچ بهناگهان با فردی مواجه میشود که از نظر ظاهری کاملاً شیبه به خود اوست و بهزعم «قهرمان» داستان میخواهد جایگاهش در محیط کار را بگیرد و با زن موردعلاقهاش ازدواج کند. ادامهی داستان به واکنش گالیادکین به همزادش میپردازد و دستآخر به انتقال او به دیوانهخانه ختم میشود.
عزت نفس، تناقضهای درونی انسان و آزادی در ساختن شخصیت از جمله مهمترین موضوعاتی هستند که داستایفسکی در این اثر به آنها پرداخته است. گالیادکین از جایگاه اجتماعی خود راضی نیست و عزت نفس ندارد و از سویی خصایص ضدونقیض بسیاری در درون خود دارد. مشکلاتی که داستایفسکی 16 سال بعد بهطور مفصلتر و جزئینگرانهتری در یادداشتهای زیرزمینی واکاویشان میکند.
سرگشتگی او در مواجهه با این تناقضها بهجایی میرسد که برای انکار ضعفهایش گالیادکین دیگری میسازد و تلاش میکند تمامی ویژگیهای منفی خود را به او نسبت دهد و بهعبارتی او کاراکتر خوب و گیلیادکینِ همزاد، کاراکتر بد داستان باشند. توانایی گالیادکین در ساختن شخصیتی تازه اشاره به نظر داستایفسکی در آزادی انسان برای تغییر شخصیت و ساختن شخصیتی نو، علیرغم تمامی محدودیتهای محیطی، دارد.
از سویی انکار نقاط ضعف و انتساب آن به دیگری هرگز مورد تأیید داستایفسکی نیست و همانطور که میبینیم راهکار «قهرمان» داستان همزاد برای مواجهه با نقاط ضعفش سرانجام خوبی ندارد. داستایفسکی براین باور است که انسان نهتنها موجودی سرشار از تناقضهاست، بلکه باید پذیرندهی این تناقضها باشد و نمیتواند آزادی خود را در تغییر شخصیت انکار کند، آن را به تقدیر و جبر ارتباط دهد یا گردن دیگری بیندازد.
همزاد با ترجمهی سروش حبیبی در انشارات ماهی، با ترجمهی ناصر مؤذن در انتشارات نگاه، با ترجمهی نسرین مجیدی در نشر روزگار، با ترجمهی طوبی مردانی در انتشارات بهنود، با ترجمهی فاطمه رسولی در انتشارات بهنود به فارسی برگردانده و منتشر شده است.
3- آقای پروخارچین (1846)
آقای پروخارچین، بهانگلیسی Mr. Prohartchin، یکی از داستانهای کوتاهی فئودور داستایوفسکی است و مانند بسیاری از آنها در سال ۱۸۴۶ نوشته شده.
این داستان کوتاه، که براساس یک ماجرای واقعیست، دربارهی مردی بهنام پروخارچین است که درظاهر تهیدست است، لباسهای ژنده میپوشد و خوب غذا نمیخورد. حالوروز او باعث تأثر اطرافیاناش میشود، اما این درحالیست که او واقعاً فقیر نبوده و بعد از مرگاش مقدار زیادی پول در بالشاش پیدا میکنند.
4- خانم صاحبخانه (1847)
خانم صاحبخانه، بهانگلیسی The Landlady، سومین اثر از آثار فئودور داستایفسکی است که در سال 1847 نوشته شده و در اکتبر و نوامبر همان سال در دو نوبت و در سالنامهی «یادداشتهای سرزمین پدری» چاپ شده است.
داستان خانم صاحبخانه دربارهی رابطهای است که بین مردی بهنام واسیلی میخائولوویچ اردینوف [Vasily Mikhailovich Ordynov] و زنی بهنام کاترینا شکل میگیرد که اردینوف جوان در یکی از اتاقهای خانهی او و شوهرش ساکن است. اردینوف که در پترزبورگ بهدنبال خانه میگردد، بهطور اتفاقی با کاترین و شوهرش، مورین، مواجه میشود و بهعلت تأثیری که کارترین بر او میگذارد به تعقیب آنها میپردازد و از خوب ماجرا موفق میشود یکی از اتاقهای خانهی آنها را اجاره کند و در آن ساکن شود. بعد از مدتی کاترین و اردینوف رابطهی خاصی با هم برقرار میکند و کاترین سرگذشت خود و نحوهی آشناییش با ایلیا مورین را، که پیرمردی جادوگرمانند و دارای قدرتهای فرازمینی است، برای مرد تعریف میکند.
شخصیتهای اردینوف و کارترین شباهت زیادی به شخصیتهای بعضی از دیگر آثار فئودور داستایفسکی دارند. بهعنوان مثال اردینوف به شخصیت اصلی شبهای روشن و یادداشتهای زیرزمینی شبیه است. تمامی این شخصیتها مردانی گوشهگیر، عزلتنشین، فقیر و فاقد عزتنفس هستند که وارد رابطهای با زنی میشوند و میخواهند از این طریق نواقص شخصیتشان را برطرف یا انکار کنند. کاترینا هم ناتاشا در تحقیر و توهینشدهها را در ذهن بیدار میکند که بهطرز غیرقابلباوری بهخاطر عشق نامعقول یک مرد از همه چیز رویگردان میشود و خود را با آنکه میداند چنین خواهد شد به نابودی میسپارد.
بعد از انتشار صاحبخانه همانهایی که داستایفسکی را ستوده و او را همرتبهی گوگول آورده بودند، سخت انتقادش کردند. بلینسکی این داستان را «مزخرفاتی بس مشمئزکننده» نامید و براینباور بود که داستایفسکی اصلاً آن نویسندهی نابغهای که فکر میکرده، نبودهاست.
اگرچه خانم صاحبخانه از نظر بسیاری از منتقدان از نظر ساختار ادبی ایراد و اشکالهای زیادی دارد، همچنان اثری درخور توجه است. چنانچه به شخصیتهای این داستان بهعنوان عناصری نمادین نگاه کنیم، بیشتر پی به اهمیت و ارزش آن، بهویژه در روشنکردن باورهای دینی داستایفسکی که بعدها در سایر آثارش، و بهویژه ابله، مطرح شدند، میبریم.
اردنیف نمادی از روشنفکران روس و اصلاحات دینیای است که آنها طرفدارشان بودند. کاترینا نمادی از مردم روسیه و مورین نمادی از باورهای دینی مردم است. داستایفسکی که همیشه بهدنبال مسیحیت روسی و خواستار فراگیری آن در سراسر اروپا بود، دریافت که مردم روسیه از اصلاحات دینی دوران حکومت الکسی میخائیلوویچ روگردان شدند و خود را بهشکلی کورکورانه به باورهای قدیمیشان پیوند زدند. با این دیدگاه میتوان خانم صاحبخانه را بیشتر درک کرد و به ارزشش برای نویسنده پی برد.
این داستان کوتاه با عنوان خانم صاحبخانه با ترجمهی پرویز داریوش در انتشارات بوتیمار و با عنوان بانوی میزبان با ترجمهی سروش حبیبی در نشر ماهی به فارسی برگردانده و منتشر شده است. ترجمهی پرویز داریوش این داستان در کتاب شاهکارهای کوتاه که شامل شش داستان کوتاه از داستایفسکی است و توسط انتشارات جامی گردآوری شده هم آمده است.
5- قلبی ضعیف (1848)
قلبی ضعیف، بهانگلیسی A Weak Heart، هم جزو داستانهای کوتاه مربوط به سال ۱۸۴۸ داستایفسکی است.
«یک قلب ضعیف» ماجرای دو دوست را روایت میکند که یکیشان اخیراً با زنی آشنا شده و میخواهد با او ازدواج کند. این دو با اشتیاق فراوان برای سرگرفتن نامزدی آماده میشوند، اما مشکل اینجاست که مردی که قصد ازدواج دارد، تنها چند روز برای تمامکردن کاری زمانبر وقت دارد و بسیار از کارش عقب است. او به بازنویسیکردن متون برای مدیر یک شرکت مشغول است و باید صفحات زیادی را در چند روز تحویل دهد، چرا که به رئیساش قول دادهاست. اشتیاق بیپایان او برای ازدواج از یک طرف و دغدغه و هراس از کار ناتمام از سوی دیگر وجود او را فرا میگیرند.
کار ناتمام، دستآخر مرد را به ناکامی میکشاند و این درحالیست که دوستاش در پایان داستان متوجه میشود که آن اوراق چندان مهم نبودهاند و تأخیر در تحویلشان هیچ ضرری به رئیس نمیرساندهاست.
قلبی ضعیف به فارسی ترجمه شده، اما متأسفانه خاطرم نیست آن را کجا خواندم!
6- همسر مردی دیگر و شوهری زیر تخت (1848)
همسر مردی دیگر و شوهری زیر تخت، بهانگلیسی Another Man’s Wife and a Husband Under the Bed، یکی از معروفترین داستانهای کوتاه فئودور داستایفسکی است و او آن را با ترکیب دو داستان کوتاهی که قبلاً نوشته بوده، یعنی «همسر مردی دیگر» و «شوهر حسود» نوشتهاست. چند نمایش و فیلم براساس این داستان ساخته شدهاند و همین خود باعث شهرت بیشتر آن نسبت به سایر داستانهای کوتاه نویسنده شد.
داستایفسکی این داستان را بهسبک نمایشهای وودویل که نمایشهایی طنزآمیز، هجوآلود و همراه با موسیقی و حرکات آکروباتیک هستند، نوشتهاست. او این شکل از طنز را بعدها در نوشتن آثاری مثل رویای عمو جان و محتوای آن را در داستان همیشه شوهر بهکار گرفت.
7- یک دزد صادق (1848)
یکی دزد صادق، بهانگلیسی، An Honest Thief، نام داستان کوتاهی دیگر از داستایفسکی است. این داستان حکایت دوستی اتفاقی دو مرد بهنامهای آستافی ایوانوویچ [Astafy Ivanovich] و املیان ایلیچ [Emelyan Ilyitch] است که از زبان آستافی برای شخصی دیگر که کتاش را دزدیدهاند، نقل میشود.
آستافی مردیست که به املیان سرپناه و غذا میدهد، اما او دائمالخمر است و از نوشیدن دستبردار نیست، تا جایی که روزی مجبور میشود لباسی که آستافی برای مردی دیگر دوخته بوده را بدزد و در نهایت درحالیکه به پایان عمرش نزدیک شده بوده، به این دزدی اعتراف میکند.
8- شبهای روشن (1848)
شبهای روشن یا شبهای سفید، بهانگلیسی White Nights، یکی از بهترین داستانهای کوتاه فئودور داستایوفسکی است. شخصیت اصلی و راوی داستان شبهای سفید همان مرد تنها و عزلتنشینی است که در بسیاری از آثار داستایفسکی حضور دارد. او که در طول زندگی خود با زنی آشنا نشده، بهطور اتفاقی با دختری بهنام آناستازیا آشنا میشود که منتظر مردیست که به او قول داده یک سال بعد از جداشدنشان برگردد و با او ازدواج کند. آناستازیا که قرار است چهار شب منتظر نامزدش باشد و جایی برای ماندن ندارد، همراه مرد به آپارتمان کوچکش میرود و طی این چهار شب داستان زندگیاش را برای او تعریف میکند.
از داستان شبهای روشن اقتباسهای زیادی شده و فیلمهای متعددی براساس آن ساخته شدهاند. این اثر با ترجمهی سروش حبیبی در نشر ماهی، با ترجمهی مهناز مهری در انتشارات بهنود، با ترجمهی هانیه چوپانی در انتشارات کتاب کولهپشتی، با ترجمهی پرویز همتیان بروجنی در انتشارت امیرکبیر، با ترجمهی نسرین مجیدی در انشارات روزگار، با ترجمهی محمدجواد نعمتی در انتشارت یوشیتا و با ترجمهی مرتضی مقدم در انتشارات جامی به فارسی برگردانده و چاپ شدهاست.
9- یک درخت کریسمس و یک عروسی (1848)
یک درخت کریسمس و یک عروسی، بهانگلیسی A Christmas Tree and a Wedding، یکی دیگر از داستانهای کوتاه مشهور داستایفسکی است که بر اساس آن فیلمی به همین نام هم ساخته شدهاست.
این داستان از زبان یک راوی حکایت میشود که در یک مهمانی سال نو حضور داشته؛ مهمانیای که در آن هم گروهی از دوستان حاضر بودهاند و هم شخصی بهنام جولیان ماستاکوویچ [Julian Mastakovich] که یک مهمان افتخاری بهحساب میآمده و مورد احترام دیگران بودهاست.
صحبت در این مهمانی به جهیزیهای میکشد که مردی برای دخترش کنار گذاشته و مبلغ آن قابلتوجه بوده و بهحساب مهمان افتخاری تا زمان رسیدن دختر به 16 سالگی بسیار بیشتر هم میشدهاست. درنتیجه او به دختر نزدیک میشود؛ درحالیکه دختر از او میهراسد. جولیان در هر صورت توجه والدین دختر را به خود جلب میکند و در پایان داستان راوی، در حال گذر از کنار یک کلیسا، متوجه یک مراسم عروسی میشود و میبیند که داماد همان جولیان و عروس همان دختر است؛ درحالیکه سخن دیگران را میشنود که میگویند، جهیزیهی دختر درست بهاندازهی محاسبات داماد در 5 سال پیش و در شب مهمانی کریسمس است.
10- نیهتوچکا (1849)
نیهتوچکا نیزوانوف، بهانگلیسی Netochka Nezvanova، نام رمانی نیمهتمام از داستایفسکی است که بخش اول آن در سال 1949 تمام شده، اما بهعلت دستگیری و تبعید داستایفسکی به سیبری ادامه پیدا نکردهاست. داستایفسکی اگرچه بیش از دو سال برای نوشتن این اثر وقت گذاشت، بعد از بازگشتن از تبعید آن را به پایان نرساند و برای همیشه نیمهکاره رهایش کرد.
نیهتوچکا رمانی نیمهکاره است، اما از آنجا که نویسنده با علاقهی شخصی، نه فقط برای کسب درآمد، روی آن کار کرده و با توجه به استقبال نسبتاً کم از همزاد و خانم صاحبخانه، انگیزهی بالایی برای خلق آن داشته، درنهایت اثری تأثیرگذار و ارزشمند از آب درآمده و بهخوبی پیداست که اگر به پایان میرسید، چیزی کم از شاهکارهای داستایفسکی نمیداشت. نیهتوچکا از معدود رمانهای داستایفسکی است که از زبان یک زن روایت میشود و جالب این جاست که عنوان فرعی آن «تاریخچهی یک زن» بودهاست. داستایفسکی در این داستان سعی دارد به موضوع جایگاه زن در جامعه بپردازد، موضوعی که در آن زمان در روسیه بین نویسندگان و مردم مطرح بوده.
نویسنده در نوشتن این اثر از شیوهی رماننویسی بیلدونگسرمان یا رمان تربیتی استفاده کرده، شیوهای که در رمانهایی مثل دیوید کاپرفیلد چالرز دیکنز و امیل ژان ژاک روسو هم استفاده شده و در آن مخاطب با رشد و تغییرات روانی و ذهنی شخصیت اصلی داستان از کودکی تا بزرگسالی آشنا میشود.
داستان با خاطرات دوران کودکی نیهتوچکا شروع میشود، زمانی که او زندگی فقیرانهای را با پدر و مادرش در پترزبورگ داشته و بیشتر به شخصیت پدر نیهتوچکا، یفیموف [Efimov]، یک نوازندهی ویلون با خصایص روانی غیرعادی، میپردازد. بعد از مرگ مادر و پدر نیهتوچکا او توسط فردی بهنام شاهزاده ایکس بهفرزندخواندگی پذیرفته میشود و رابطهی خوبی با کاتیا دختر شاهزاده پیدا میکند، اما بعد از مدتی از او جدا میشود و بعد از آن تحت حمایت خواهر ناتنی کاتیا الکساندرا میخایلوونا [Alexandra Mikhailovna] قرار میگیرد. نیهتوچکا از رازی که الکساندرا دارد اطلاع پیدا میکند و باقی داستان پیرامون همین راز ادامه پیدا میکند.
نیه توچکا با ترجمهی محمد قاضی در انشارات نیلوفر به فارسی برگردانده و چاپ شدهاست.
11- رویای عموجان (1859)
داستایفسکی بعد از تبعید به سیبری تا سال 1854 در حبس بود و تا سال 1859 چیزی ننوشت. او در سال 1859، زمانی که هنوز به مسکو برنگشته بود و در سمیپالاتینسک سیبری خدمت میکرد رویای عموجان، بهانگلیسی Uncle’s Dream، را نوشت و آن را در مجلهی زبان روس چاپ کرد. رویای عموجان یک داستان کوتاه است و اگرچه درکل روایتی جدی دارد، توصیفهای آن به داستان حالت طنز دادهاند.
رویای عموجان دربارهی سفر پیرمردی بهنام امیر ک به منطقهای روستایی بهنام مارداسوف است، جایی که در آن ماریا الکساندراونا ماسکالوا [Mariya Aleksandrovna Moskaleva]، یکی از سرشناسترین زنان روستا، تلاش میکند با اغفالکردن پیرمرد او را مجاب به ازدواج به دختر جوانش، زینائیدا آفناسیونا [Zinaida Afanasievna]، کند. دختر دلبستهی معلمی مسلول است و با کار مادرش موافق نیست و از سویی افراد دیگری در آن خانه هستند که بهخاطر دشمنی با ماریا الکساندراونا شکست او را میخواهند. این عوامل درنهایت دست به دست هم میدهند تا نقشهی این زن را نقش بر آب کنند.
رویای عموجان یا خواب عموجان با ترجمهی آلک قازیان توسط انتشارات جامی و با ترجمهی طوبی مردانی توسط نشر بهنود به فارسی برگردانده و چاپ شده است.
12- روستای استپانچیکو (1859)
روستای استپانچیکوو، بهانگلیسی The Village of Stepanchikovo، که با عنوان دوست خانواده (The Friend of the Family) هم شناخته میشود در سال 1859 منتشر شدهاست. این اثر هم مثل رویای عموجان حالتی طنزآمیز دارد و داستایفسکی بیشتر آن را برای پرداختن بدهیهایش نوشتهاست. او اگرچه در ابتدا دید خوبی به این داستان نداشته، اما ظاهراً توانسته موضوعاتی که ذهنش را در آن زمین درگیر کرده بودهاند، وارد آن کند و بههمین علت کمی بعد نظر مساعدتری نسبت به روستای استپانچیکو پیدا کردهاست. یکی از نکات مهم در ارتباط با این داستان این است که از اینجا به بعد ردپای گوگول از آثار داستایفسکی محو میشود.
استانیسلاو ماتسکهویچ بر این باور است که او با خلق شخصیت فام فومیچ اوپیسکین [Foma Fomich Opiskin] که مرد پنجاهسالهی شارلاتانی است که خود را نویسنده میپندارد، اما درحقیقت چیزی برای عرضه ندارد، بهطور غیرمستقیم به بلینسکی، منتقد ادبی بهنام آن زمان، که زمانی تحسینگر و دوست داستایفسکی بوده و اکنون به مخالف هم تبدیل شده بودهاند اشاره کردهاست. استانیسلاو ماتسکهویچ، که امتیاز این کشف را برای خود محفوظ میداند، به نشانههای متعددی اشاره میکند که تصدیق میکنند توماس همان بلینسکی است و اعتقاد دارد داستایفسکی بدینترتیب خواسته حسابش را با بلینسکی تسویه کند و برای همیشه پروندهاش را ببندد.
راوی داستان دوست خانواده سرگئی الکساندرویچ [Sergey Alexandrovich] است. او قصد سفر به به املاک عمویش، که سرهنگ ارتش بوده و بعد از ترک خدمت به روستای استپان چیکوو میرود، را دارد و در این سفر متوجه میشود عمویش از او خواسته با دختری ازدواج کند که خود او پیش از مرگش دلبستهی او بوده.
دوست خانواده با ترجمهی مهرداد مهرین در انتشارات جامی بهچاپ رسیده است.
13- توهین و تحقیرشدگان (1861)
آزردگان یا توهین و تحقیرشدگان، بهانگلیسی Humiliated and Insulted، در سال 1861 در ماهنامهی ورمیا منتشر شد. توهین و تحقیرشدگان دارای دو خط داستانی بهظاهر مجزاست که در اواخر داستان به هم میرسند. خط اول داستان به رابطهی راوی داستان با ناتاشا میپردازد که بهخاطر عشق مرد دیگری بهنام آلیوشا، خانوادهاش را ترک و پدرش او را طرد کردهاست و این درحالیست که پدر آلیوشا یعنی شاهزاده والکوفسکی اصرار دارد او با دختر دیگری بهنام کاتیا ازدواج کند.
خط دوم داستان به ماجرای دختربچهای بهنام نلی میپردازد که مادرش را بهتازگی از دست داده و از قضا مادر نلی هم درست مثل ناتاشا خانوادهاش را برای ازدواج با مردی ترک کرده است. این ماجرا، یعنی زندگی نلی و آنچه بر سرش آمده، همان عقده و ترس همیشگیای است که داستایفسکی همراه خود داشته و آن را در هم در جنایت و مکافات و هم در شیاطین تکرار میکند.
معلوم نیست که آیا داستایفسکی واقعاً در جوانی مرتکب چنان جنایتی دربارهی یک دختربچه شده، یا اینکه مطابق ذات هموارهدرگیرباخودش این جنایت را به خود القا و آن را باور کردهاست. آنچه مسلم است این است که تحقیر و توهینشدگان زمانی نوشته شده که داستایفسکی در شرایط بد روانی و سخت تحتتأثیر شکنجهی عذابوجدان و عقدهی ناشی از ماجرای همان دختربچه بودهاست و همین باعث شده این اثر، بهزعم بسیاری از منتقدان، ضعیفترین اثر او از آب درآید. البته ضعیف در مقایسه با سایر آثار نویسنده، چرا که این اثر بهواقع داستانی گیرا دارد و بهتر از بسیاری از آثار ادبی مشهور زمان ماست.
رمان توهین و تحقیرشدگان اگرچه بهاندازهی آثار بعدی داستایفسکی مثل ابله، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف شناختهشده نیست، بنابه نظر بسیاری از منتقدان سنگ بنای خلق چنین شاهکارهای بینظیری است. همانطورکه اشاره کردم، فقرا همیشه در داستانهای داستایفسکی حضور دارند و این داستان به موضوع فقرا هم میپردازد، اما از این نظر با آثار قبلی او تفاوت دارد که نویسنده آن را بعد از مطالعهی آثار چارلز دیکنز نوشته و تأثیر آثار دیکنز بر او در توهین و تحقیرشدگان مشهود است.
این اثر داستایفسکی با عنوان تحقیر و توهینشدهها با ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات مجید، با عنوان رنجکشیدگان و خوارشدگان با ترجمهی محسن کرمی در انتشارات نیلوفر، با عنوان آزردگان با ترجمهی مشفق همدانی در انتشارات صفی علیشاه، با عنوان آزردگان با ترجمهی بهزاد در انتشارات خواجه، با عنوان آزردگان با ترجمهی ع. شکیباخو در انتشارات دنیای کتاب، با عنوان آزردگان با ترجمهی فهمیه حصارکی در انتشارات نگارستان و با عنوان آزردگان و خوارشدگان با ترجمهی علی سلامی در نشر گویا به فارسی برگردانده و چاپ شدهاست.
14- خاطرات خانهی اموات (1860)
خاطرات خانهی اموات، بهانگلیسی The House of the Dead، از معدود آثار داستایفسکی است که نویسنده محدودیت زمانی برای تحویلدادنش به ناشر نداشته، مشکلی که همیشه بر آثار او سایه افکنده و کاملاً اثر خود را نشان میدهد. خاطرات خانهی اموات را میتوان نوعی اتوبیوگرافی دانست، چرا که داستایفسکی در آن به خاطرات خود در زمان زندانیبودن در سیبری میپردازد و با خواندن آن میتوان بهخوبی با آنچه نویسنده در تبعید از سر گذرانده پی برد.
یکی از دیگر نکات قابلتوجه دربارهی خاطرات خانهی اموات اثر فئودور داستایوفسکی این است که در این اثر برای اولین بار شاهد وقوع جنایت بزرگی مثل قتل هستیم، موضوعی که به درونمایهی اصلی دو تا از بزرگترین آثار داستایفسکی یعنی جنایت و مکافات و برادران کارامازوف تبدیل میشود. نکتهی دیگر این که این اثر داستایفسکی تنها اثری از اوست که توانست نظر مساعد لئو تولستوی را جلب کند.
داستان خاطرات خانهی به زندگی یک بوروژوا بهنام السکاندر پتروویچ گوریانچیکوف [Aleksandr Petrovich Goryanchikov] میپردازد که به جرم قتل همسرش به ده سال تبعید به سیبری محکوم میشود. توصیفهای دقیق و استادانهی داستایفسکی از شرایط زندانهای سیبری تصویری روشن از وضعیت زندانیان را به مخاطب میدهد و از آنجا که تا اندازهی زیادی حاصل تجربهی شخصی خود نویسنده است، از نظر آشنایی با چگونگی برخورد با زندانیان تبعیدی در آن زمان روسیه هم دارای اهمیت و ارزش است.
این اثر فئودور داستایفسکی با عنوان خاطرات خانهی اموات با ترجمهی مهرداد مهرین در انتشارات نگاه، با عنوان خاطرات خانهی مردگان با ترجمهی محمدجعفر محجوب در انتشارات علمی و فرهنگی، با عنوان خاطرات خانهی مردگان با ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات مجید، با عنوان خاطرات خانهی اموات با ترجمهی مینا امانالله در انتشارات بهنود، و با عنوان یادداشتهایی از خانهی مردگان با ترجمهی سعیده رامز در نشر نو به فارسی برگردانده و چاپ شدهاست.
15- یک اتفاق مسخره (1862)
یک اتفاق مسخره، بهانگلیسی A Nasty Story، که با عناوین مختلفی مثل «یک ماجرای شرمآور» یا «یک مصبیت ناگوار» هم ترجمه شده، داستان کوتاه دیگری از داستایفسکی است که در آن او باز هم از طنز و هجو استفاده و به این روش وضعیت طبقات اجتماعی در روسیه، بعد از لغو بردهداری، را تصویر کردهاست.
در این داستان شاهد احساسات متناقض درون یک انسان، و وجود اختلافی بزرگ بین آنچه در سر دارد و آنچه در عمل هست، هستیم. گذشتهازاین داستایفسکی در یک اتفاق مسخره به چگونگی رفتار ملاکان و زیردستان، بعد از اصلاحات الکساندر دوم، میپردازد.
این داستان حکایت ژنرالی بهنام ایوان پرالینکسکی [Ivan Pralinksky] است که یک ژنرال بلندپایه است و در یک مهمانی حین دفاع از برابری انسانها با هم و رفتار دوستانه با زیردستان، با دوستاناش به مشکل برمیخورد. زمانی که او تصمیم میگیرد به خانه برگردد، متوجه میشود که کالسکهران با کالسکهاش بدون اطلاع او برای کاری به جایی رفتهاست و درنتیجه مجبور میشود پیاده به سمت خانه برود.
در این راه او به خانهای میرسد که در آن مراسم عروسی یکی از زیردستان خودِ او درحالبرگزاری است. ژنرال تصمیم میگیرد به آنجا برود و درحالیکه با این کار میخواهد فروتنیاش را نسبت به این قشر جامعه نشان دهد، درآنواحد، ولو ناآگاهانه، قصد خودنمایی و منتگذاشتن بر آنان را هم دارد و این از شیوهی رفتار و سخناناش در مهمانی پیداست. سرانجام حضور او در آن مهمانی به فضاحتی مضحک میکشد و آبروی او را بر باد میدهد.
این اثر داستایفسکی با نام «یک اتفاق مسخره» با ترجمهی میترا نظریان در انتشارات ماهی ترجمه شده و بهچاپ رسیدهاست.
16- یادداشتهای زیرزمینی (1864)
یادداشتهای زیرزمینی، بهانگلیسی Notes from Underground، در سال 1846 نوشته شده و یکی از مهمترین آثار اگزیستانسیالیستی داستایوفسکی است. داستایفسکی در این اثر هم، مثل همزاد، به تناقضهای موجود در شخصیت انسانها، ازدستدادن عزت نفس و نفی آزادی میپردازد و البته دراینبین به یکی از مهمترین نکاتی اشاره میکند که بعدها در آثار بعدی او هم بهعنوان یک راه نجات بهمیان میآید: عشق.
احتمالاً شنیدهاید که داستایفسکی یک اگزیستانسیالیست است. باورهای اگزیستانسیالیستی داستایفسکی برای اولین بار بهطور مستقیم و مشهود در یادداشتهای زیرزمینی مجال بروز پیدا میکنند.
یادداشتهای زیرزمینی از دو قسمت اصلی تشکیل شده است، یکی زیرزمین و دیگری بر برف نمناک. در قسمت اول داستان داستایفسکی بیشتر به موضوع تناقضهای موجود در شخصیت راوی پرداخته و بارها بر این نکته تأکید میکند که خلاف باور بسیاری در آن زمان انسانها لزوماً بهدنبال بیشترین نفع نیستند و هرگونه جبری که آزادی انسان در انتخاب را سلب کند رد میکند. این بخش از داستان داستایفسکی بهوضوح واکنشی است به کتاب «چه باید کرد؟» اثر نیکولای چرنیشفسکی (Nikolai Chernyshevsky) و نمایشگاه کریستال پالاس که داستایفسکی در اروپا از آن دیدن کرده بودهاست.
بخش دوم داستان یعنی بر برف نمناک خود از سه قسمت تشکیل میشود. دو بخش اول بهوضوح به موضوع ازدسترفتن عزت نفس راوی میپردازد و قسمت سوم به واکنش راوی به این موضوع و تلاشاش برای مرهمگذاشتن بر آن. در همین قسمت سوم است که شاهد حضور دختری هستیم که شباهت بسیار زیادی به سونیا در جنایت و مکافات دارد.
این اثر داستایفسکی با ترجمهی نسرین مجیدی در انتشارات رمان ماندگار، با ترجمهی حمیدرضا آتشبرآب در نشر علمی و فرهنگی، با ترجمهی تینا خواجوی در انتشارات آلاقلم، با ترجمهی رحمت الهی در انتشارات امیرکبیر، با ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات مجید و با ترجمهی شهروز مجید در انتشارات آرش به فارسی برگردانده و چاپ شده است.
17- کروکودیل (1865)
کروکودیل، بهانگلیسی Crocodile، یکی دیگر از داستانهای کوتاه طنز داستایفسکی با مضمون اجتماعی است و در آن شاهد اتفاقی خارقالعاده شبیه به آنچه در داستان «دماغ» گوگول میبینیم، هستیم و احتمالاً نویسنده در این اثرش هم تحتتأثیر گوگول بودهاست. در این داستان ماجرای ژنرالی توصیف شده که روزی میبیند صورتی ندارد و تنها یک دماغ دارد.
این داستان اولین بار با عنوان کروکودیل. یک حادثهی خارقالعاده، در سال 1865 در نشریهی خود داستایفسکی یعنی Epoch چاپ شدهاست. داستایفسکی دربارهی ایدهی این داستان در خاطراتاش نوشته که روزی در یک پاساژ مردی آلمانی را دیده که با گرفتن پول از بازدیدکنندگان به آنها یک تمساح را نشان میدادهاست.
در این داستان ایوان ماتوویچ [Ivan Matveich] در حالیکه همراه با همسرش النا ایوانونا [Elena Ivanovna] و یکی از همراهانشان از یک پاساژ عبور میکنند، به مردی برمیخورند که یک تمساح را بهنمایش گذاشتهاست. دراینبین ایوان توسط تمساح بلیعده میشود، اما نهتنها نمیمیرد، بلکه از شرایط جدیدش بسیار هم راضی است و زندگی خوبی دارد.
واکنش شخصیتهای داستان نسبت به این اتفاق هم درست مثل خودِ آن عجیب و غیرعادیست. ایوان بعد از بلعیدهشدن برای کارهای آیندهاش برنامهریزی میکند و خوشحال از این است که از آنجا بهتر میتواند دیگران را تحتتأثیر بگذارد. او 1000 سال دیگر زنده خواهد بود و تنها از از این ناراحت است که دیگر نمیتواند لباسهایی با پارچهی انگلیسی بپوشد. مرد آلمانی که تمساح را بهنمایش گذاشته بود، تنها نگران سلامتی اوست و النا هم درگیر شرایط فعلیاش بهعنوان یک بیوهزن است.
از این اثر داستایفسکی هم اقتباسهایی شده و مشهورتر از همه نمایشی از تام بسدن و اپرایی از Llywelyn ap Myrddin هستند.
کروکودیل با نام «تمساح» توسط بابک شهاب ترجمه شده و در انتشارات برج بهچاپ رسیدهاست.
18- جنایت و مکافات (1866)
جنایت و مکافات، بهانگلیسی Crime and Punishment، یکی از مشهورترین آثار فئودور داستایفسکی است و از شناختهشدهترین رمانهای تاریخ ادبیات بهشمار میآید. جنایت و مکافات در سال 1866 در نشریهی The Russian Messenger در چند نوبت بهچاپ رسید. داستایفسکی پیشتر تا حدی در یادداشتهای زیرزمینی رویکرد و نظرش را هم دربارهی نیهیلسم و هم دربارهی فلسفهی فایدهگرانه بیان کرده بود و در این رمان هم بار دیگر به این موضوعات، این بار در زمینهای دیگر، میپردازد.
نکتهی مهمی که باید حین مطالعه و بررسی جنایت و مکافات در نظر داشته باشیم، تعهد ترسناک داستایفسکی به ناشرش است. او برای اینکه بتواند از ناشرش مبلغی بهعنوان پیشپرداخت دریافت کند و اندکی به مشکلات مالیش سروسامان دهد، تعهد کرده بود که اگر رمان جدیدش را تا اول نوامبر 1886 به او نرساند، هر آنچا تا آن زمان نوشته بوده و آن چه پس از آن تاریخ تا آخر عمر خواهد نوشت، به آن ناشر تعلق خواهد داشت.
بدیهیست که چنین تعهد سنگینی اثرش را بر کار نویسنده خواهد گذاشت و آن شتابزدگی و عجلهای که در نوشتن جنایت و مکافات شاهدش هستیم، ناشی از همین تعهد است، خصوصاً اینکه ماه اکتبر فرا رسیده بوده و داستایفسکی هنوز هیچ ننوشته بودهاست! همین جاست که آنا، همسر آیندهی داستایفسکی، به کمکش میآید و با کمک در تایپ آنچه او دیکته میکرده بهپایانرساندن داستان در موعد مقرر را ممکن میسازد.
تناقضهای شخصیت انسان، آزادی کامل او، عزتنفس ازدسترفته و راهکار داستایفسکی برای مواجهه با این معضلات موضوعاتی هستند که نویسنده در زمینهی ماجرای قتل دو زن به دست یک مرد جوان به آنها پرداختهاست. آزادی انسان در جنایت و مکافات به فعالترین حالت خود در داستانهای داستایفسکی تا پیش از این رمان، و حتی شاید در تمامی آثار او، میرسد و خود را در دستزدن به عمل خطیری مثل قتل نشان میدهد.
داستایفسکی قبلاً در یادداشتهای زیرزمینی آزادی مرد زیرزمینی را بهطرق مختلف، مثلاً بهشکل لجاجتش در درمان بیماری کبدش، نشان داده بود، اما این، حالتی منفعل از استفاده از آزادی نامحدود انسانیست. در جنایت و مکافات مرد زیرزمینی از حالت منفعل خارج شده و دست به اقدامی متهورانه میزند و اینچنین آزادیاش را اثبات میکند.
داستان جنایت و مکافات دربارهی مردی بهنام رودیون رومانوویچ راسکولنیکوف [Rodion Romanovitch Raskolnikov] است، که همانطور که بهطور ضمنی گفتم، شباهت بسیار زیادی به راوی یادداشتهای زیرزمینی دارد و شاید بتوان مهمترین تفاوت او را یکی در تنهانبودن مطلقاش و دیگری عطشاش برای عمل دانست.
او که تنها در آپارتمانی در پترزبورگ زندگی میکند، دانشجوی سابق دانشگاه است، فقیر، تنها، عزلتگزیده و بیمار روزگار میگذراند و داستانش از جایی برای ما روایت میشود که فکر قتل یک پیرزن را در سر میپرورد.
او بر این باور است که مردم توانایی دستزدن به کاری جدید را ندارد، اما خود میخواهد دست به عملی جدید بزند. درنهایت او پیرزن و، بهطور ناگهانی و ناخواسته، خواهرش را میکشد و با تبعات چنین عملی روبرو میشود. راسکولنیکوف قبل از دستزدن به قتل مقالهای نوشته و ما ازطریق آن مقاله با انگیزهی اصلی قتل او آشنا میشویم. انگیزهی قتل پیرزن یکی از مهمترین موضوعاتی است که در داستان آمده و داستایفسکی در آن نظرش را دربارهی جزای مجرمان و آزادی آنها در انتخاب مکافات عملشان بیان میکند.
در طول داستان چند شخصیت ازجمله دمیتری فئودوروویچ رازومیخین [Dmitry Prokofyich Razumíkhin] دوست راسکولنیکوف، خواهر و مادر راسکولنیکوف و سونیا سیمونوونا مارملادوف [Sofya Semyonovna Marmeladova]، دختری که راسکولنیکوف به او علاقهمند میشود، وارد داستان میشوند و او را تا انتها همراهی میکنند.
شخصیت سونیا، مواجههاش با رادیا و رویکرد راسکولنیکو، به او و زانو زدنش در برابر این دختر از نکات مهم داستاناند. داستایفسکی در جنایت و مکافات به یک نتیجهگیری مهم میرسد و آن این است که تکیه بر عقل و منطق راه به جایی نمیبرد و انسان برای رهاشدن از سراب نیهیلیسم میتواند، یا شاید باید، دستبهگریبان احساسات، شفقت و عشق شود، آن هم عشقی شبیه به سونیا که برای راسکولنیکوف مظهر رنج است و به همین علت است که در برابرش زانو میزند؛ درست مثل پدر زاسیما که در برادران کارامازوف در برابر دمیتری زانو میزند.
این اثر داستایسفکی از نظر ادبی، روانشناسی، فلسفی، تاریخی و حتی جرمشناسی قابلبررسی است و منتقدان زیادی در طول تاریخ به آن واکنش نشان دادهاند. جنایت و مکافات آنقدر پیچیده و گسترده است که برای معرفی کاملش میتوان کتابها نوشت، پس بهتر است از ادامهی صحبت دربارهی آن پرهیز و آن را به نوشتار مفصلتری دربارهی این اثر ارزشمند موکول کنم.
جنایت و مکافات با ترجمهی اصغر رستگار در انتشارات نگاه، با ترجمهی مهری آهی در انتشارات خوارزمی، با ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات کتاب پارسه، با ترجمهی بهزاد در نشر دنیای کتاب، با ترجمهی احد علیقلیان در نشر مرکز، با ترجمهی محمدصادق سبطالشیخ در انتشارات سپهر ادب، با ترجمهی منیره کفتری در انتشارات آوای مهدیس و با ترجمهی حمیدرضا آتشبرآب در انتشارات علمی و فرهنگی به فارسی برگردانده و چاپ شدهاست.
19- قمارباز (1866)
قمارباز، بهانگلیسی The Gambler، از بهترین آثار داستایفسکی است و اولین بار در 1866 و دقیقاً زمانی نوشتهشده که داستایفسکی بهخاطر اعتیادش به قمار زیر بار بدهی سنگینی بودهاست.
داستان قمارباز از زبان یک معلم خصوصی بهنام الکسی ایوانوویچ [Alexei Ivanovich] نقل میشود که در اختیار یک ژنرال بازنشسته است و همراه با نامزد و دخترخواندهاش، برای سفر به آلمان رفتهاست. ژنرال قصد دارد با زنی جوان بهنام مادمازل بلانش ازدواج کند و از سویی از آنجا که بدهی بسیاری دارد و اموالاش را در گرو گذاشته، سخت منتظر مرگ عمهاش است تا با ارثی که از او دریافت میکند، بدهیهایاش را تسویه کند.
اما درست زمانی که همه منتظر مرگ «مادربزرگ» هستند او با خدموحشماش به همان هتلی میرود که ژنرال در آن ساکن شده و به آنها میفهماند که قصد مردن ندارد. در این اثنا مادربزرگ همراه با الکسی ایوانوویچ به سالن قمار کشیده میشود و با ریسک بالا موفق به برد مبلغی قابلتوجه میشود، اما کمی بعد، حتی درحالیکه الکسی ایوانوویچ دیگر حاضر به همراهیاش نیست، باز هم به سالن قمار میرود و هر چه دارد، میبازد.
الکسی که عاشق پولینا الکساندرونا [Polina Alexandrovna] بود، بعد از رویآوردن پولینا به مردی دیگر، بعد از بردن مبلغ زیادی در قمار، با مادمازل بلانش، که بعد از ناامیدشدن از ثروت ژنرال از او دست شسته، به فرانسه میرود.
قمارباز با ترجمهی سروش حبیبی در نشر چشمه، با ترجمهی حمیدرضا آتشبرآب در انتشارات علمی و فرهنگی، با ترجمهی جلال آلاحمد در انتشارات نگاه، جامی و چند مورد دیگر، با ترجمهی صالح حسینی در انتشارات نیلوفر و با ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات مجید به فارسی ترجمه و چاپ شدهاست.
20- ابله (1869)
ابله (The Idiot) در سالهای ۱۸۶۸ و ۱۸۶۹ بهصورت سریالی در روزنامهی پیام روسی منتشر شد. داستایوفسکی بعد از نوشتن جنایت و مکافات و تجربهی بد مطلق، دست به آزمونی جدید برای تجربهی خوب مطلق زد. او در ابله، که یکی از شخصیترین رمانهایش است، سعی کرد با خلق شخصیت پرنس میشکین، خوببودن یک انسان را بهشکل مطلق و بهویژه براساس آرمانهای مسیحیت ارتدوکس روسی، بهتصویر بکشد. پرنس میشکین که بهحد بینهایت خوب، خوشقلب، صادق و خیرخواه است، پس از طیکردن یک دورهی درمان در خارج از کشور، به روسیه برمیگردد. او با سابقهی مشکل روانی و ضمن داشتن ویژگیهایی که گفتم، در محیطی جدید قرار میگیرد و از سویی صاحب ثروتی قابلتوجه میشود.
پرنس در همان ابتدای داستان موردتوجه دیگران قرار میگیرد و نهتنها از سوی آنها پذیرفته میشود، بلکه بعضی، مثل خانوادهی یپانچین از همان برخورد اول، برای او ارزش بسیار قائل میشود و جایگاه اجتماعی والایی به او میدهند. بااینحال رفتارهای او، بهعنوان مردی ثروتمند با جایگاه اجتماعی خوب، بهشکلیست که باعث میشود بسیاری او را ابله بپندارند، ابله گاهی با بار منفی و گاهی با بار مثبت و شاید، هم با بار منفی و هم با بار مثبت. البته که ابله در عنوان این رمان بار مثبت دارد، نه منفی.
ابله درحقیقت رمانی نمادین است و بسیاری از شخصیتهایش و اتفاقاتی که طی آن رخ میدهند، جنبهی نمادین دارند. پرنس میشکین درواقع نمادی از مسیحیت ارتدوکس، یا مسیحی که ارتدوکسها میشناسند، است که داستایفسکی همیشه به آن باور داشته و دغدغهی فراگیرشدناش در اروپا را داشتهاست.
مجموع سایر کاراکترهای داستان هم نمادی از روسیهای هستند که بهسمت مدرنشدن، و البته گسترش نفوذ فرهنگی سایر کشورهای اروپایی در آن، میرود و دراینبین هدف نشاندادن ارتباط متقابل این دو با هم است. سخنرانی پرنس میشکین در ضیافت خانوادهی یپانچین دربارهی مسیحیت ارتدوکس و کاتولیک از مهمترین قسمتهای کتاب و گویای آرمان داستایفسکیست که بدینشکل در ابله نشان داده شدهاست.
در ابله هم شاهد بسیاری از موضوعات اصلی آثار داستایفسکی هستیم. بهعنوان مثال تأکید بر آزادی اراده و تلاش انسان برای اثباتش، ولو بهقیمت ازدستدادن زندگی، که آن را در روشنترین وجه در تلاش هیپولیت مسلول برای خودکشی میبینیم. در ابله هم داستایفسکی نشان میدهد که چه اهمیتی برای رنجکشیدن قائل است و آن را کاملاً از نظر پرنس دربارهی ناستازیا فیلیپونا و نحوهی برخوردش با او درمیابیم.
این رمان هم مثل بسیاری از دیگر آثار داستایفسکی بارها به فارسی برگردانده شدهاست. ابله توسط سروش حبیبی از روسی به فارسی برگردانده شده و در نشر چشمه چاپ شدهاست. ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات مجید، ترجمهی علیرضا زارعی در انتشارات هرمس، ترجمهی نسرین مجیدی در انتشارات روزگار، ترجمهی مشفق همدانی در انتشارات امیرکبیر، ترجمهی کیومرث پارسای در انتشارات سمیر، ترجمهی اصغر اندرودی در انتشارات ناژ، ترجمهی مهری آهی در انتشارات خوارزمی، ترجمهی آرا جواهری در نشر پارمیس و ترجمهی منوچهر بیگدلی در انتشارات خمسه بهچاپ رسیدهاند.
21- همیشهشوهر (1870)
داستایفسکی همیشهشوهر، بهانگلیسی The Eternal Husband، را در سال 1870 نوشت و آن را برای اولین بار در مجلهی زاریا (Zarya) چاپ کرد. بسیاری منتقدان بر این باورند که این داستان داستایفسکی ضعیفتر از بسیاری از آثار اوست و حقیقتاً هم از متن داستان پیداست که او این داستان را در یک بحران روانی و بهاحتمال زیاد مالی نوشته و وقت کمی هم برای نگارشش داشتهاست. بااینحال این داستان بهخوبی حالوروز انسانی را که در گرداب یک عمل غیراخلاقی، که در گذشته انجام داده، افتاده، نشان میدهد و باز هم مفاهیمی مثل تصمیمگیری اخلاقی درست در بزنگاه و مواجهشدن با پیامدهای تصمیماتی که میگیریم را نشان میدهد.
داستایفسکی این داستان را براساس خاطرات یکی از دوستانش یعنی A.E.Wrangel و البته تجربههای شخصی خودش نوشته و در بسیاری از قسمتهای آن از احساسات خود و شخصیتهای اطرافش استفاده کردهاست.
منظور از همیشهشوهر شخصیتی بهنام تروسوتسکی است که بعد از مرگ همسرش برای کاری اداری به شهر محل سکونت شخصیت اصلی داستان یعنی الکسی ایوانوویچ ولچانینف میرود. ولچانینف قبلاً سفری به شهر تروتسکی داشته و در آن هنگام به همسر او علاقهمند شده بودهاست. ادامهی داستان به مواجههی ولچانینف با تروسوتسکی و آنچه در گذشته انجام دادهاست، میپردازد.
جالب است بدانید که شخصیت تروسوتسکی زادهی تخیل داستایفسکی نیست. این شخصیت، یعنی شوهری بیخیال، تا حدی مضحک و رنجور، پیشتر در سایر آثار ادبیات اروپایی مثل داستان «مدرسهای برای شوهران» اثر مولر یا حتی «مادام بواری» اثر گوستاو فلوبر دیده میشود.
همیشه شوهر با نام «شوهرباشی» با ترجمهی میترا نظریان در انتشارات ماهی، با نام «همیشهشوهر» با ترجمهی علیاصغر خبرهزاده در انتشارات نگاه، با نام «همیشهشوهر» با ترجمهی طوبی مردانی در نشر بهنود و با نام «همیشهشوهر» با ترجمهی سعیده رامز در انتشارات افکار ترجمه و چاپ شدهاست.
22- جنزدگان (1872)
جنزدگان، بهانگلیسی Possessed، که با عنوان شیاطین، بهانگلیسی Demons، هم بهفارسی ترجمه شده یکی از دیگر آثار بزرگ و شناختهشدهی داستایفسکی و جزو 4 شاهکار اصلی اوست. این رمان هم مثل ابله ابتدا بهشکل سریالی در نشریهی پیام روسیه و در سالهای 1871 و 1872 چاپ شد.
معروف است که میگویند داستایفسکی نویسندهای بود که میخواست برای روسیه بنویسد، اما به نویسندهای جهانی تبدیل شد. این سخن هنگام خواندن جنزدگان بیش از هر اثر دیگر نویسنده موضوعیت پیدا میکند. داستایفسکی جنزدگان را با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی آن زمان روسیه نوشته و شخصیتها و رویدادهای آن اغلب به شخصیتهای شاخص روسیه و فعالیتهایشان اشاره دارند. از همین روست که برای درک رمان جنزدگان باید اندکی هم که شده، با جو روسیه در زمان نوشتهشدناش آشنا باشیم.
داستایفسکی جنزدگان را زمانی که نوشت که در روسیه نبود و دوران نگارش این رمان مصادف با جنگ بین فرانسه و پروس در سالهای 1870 و 1871 بودهاست. در آن زمان در روسیه گروههایی از دانشجویان، که روشنفکر خوانده میشدهاند، تحتتأثیر اندیشهی باکونین و شاگرد روساش، سرگئی گنادیویچ نیچایف، دست به اقداماتی انقلابی برای بهزیرافکندن حکومت تزاری و ترور تزار میزدند. این جوانان نیهیلیست بودند، تنها به تخریب آنچه هست و بهباورشان نباید باشد، میپرداختند و در این راه کاملاً در راه یا همان انقلابشان مستغرق میشدند و دیگر هویت شخصی نمیداشتند. اینان نهتنها به مسیح، بلکه به خدا باوری نداشتند و دلخوری و مخالفت داستایفسکی با ایشان هم از همین جا ریشه میگیرد.
داستایفسکی اینان را همان جنزدگانی میداند که حکایتشان در باب هشتم انجیل لوقا آمده و نویسنده آن را در ابتدای رمان نقل میکند. جنزدگانی که ارواح شیطانی در آنها حلول کردهاند و بیاراده به سمت دریاچه میدوند و خود را در آن غرق میکنند.
آنچه داستایفسکی را به مخاصمت با ایشان کشانده بود، رویکردشان در برابر مسیح و خدا و باورهای کورکورانهشان برای ازبینبردن تزار، بدون اندیشیدن به آینده و عاقبت کار، بودهاست. البته داستایفسکی همیشه آنان را بهشکل انسانهایی بدخواه تصویر نمیکند و ظاهراً مخالفاش با ایشان، به مخالفت با باورهایی که داشتهاند و رفتارهای کورکورانهشان برمیگردد.
تلاشهای شاتوف برای حمایت از همسر باردارش که با استاوورگین به او خیانت کرده بوده و سادهدلی کیریلف که بیشتر درگیر دغدغههای فلسفیست، اما همچنان بهشکل انسانی بیاراده میخواهد در خدمت انقلاب باشد، نمونههایی از روشنفکرانی هستند که داستایفسکی در آنها ردپایی از بازگشت به مسیح و وفاداری به روسیه را دنبال میکند.
داستایفسکی همیشه یک وطنپرست بود و روسیه را عزیز میداشت و با این باور بدیهیست که مقابل آنان که بهگماناش علیه روسیه اقدام میکنند، دشمن باشد. انتقاد داستایفسکی در جنزدگان تنها متوجه نیهیلستها نیست، او در این رمان لیبرالهای روسیه و حتی دستگاه حکومت را هم مورد انتقاد قرار میدهد. احتمالاً ستیز داستایفسکی با این دو گروه تا اندازهی به خصومت شخصیاش با نویسندههای لیبرال آن زمان و همچنین دلخوریاش از حکومت، بهخاطر وضع محدودیتهایی برای بازگشتاش به روسیه، ارتباط دارد.
در رمان جنزدگان فعالیتهای گروهی از همین جوانان و چگونگی نابودی هرکدامشان بهطریقی روایت میشود.
رمان جنزدگان با نام اصلی «شیاطین» و عنوان فرعی «جنزدگان» با ترجمهی سروش حبیبی در انتشارات نیلوفر، با عنوان «تسخیرشدگان» با ترجمهی علیاصغر دادخواه در انتشارات نگاه و با عنوان «جنزدگان» با ترجمهی نسرین مجدی در انتشارات روزگار بهفارسی برگردانده و چاپ شدهاست.
23- بوبوک (1873)
بوبوک، بهانگلیسی Bobok، برای اولین بار درر سال 1873 در نشریهای که داستایفسکی در آن زمان ادارهاش میکرد، منتشر شد. این اثر بهاندازهی رمانهای داستایفسکی شناخته نشدهاست، بااینحال هم حاوی بسیاری از مضامین اصلی آنهاست و هم شخصیتهایی که در این داستان میبینیم در رمانهای نویسنده، با پرداخت و بسط بیشتر، حضور دارند و از این نظر هم این اثر داستایفسکی حائز اهمیت و قابلتوجه است.
داستان بوبوک با توصیف حالات روانی مردی بهنام ایوان ایوانوویچ [Ivan Ivanovich] شروع میشود که دچار درگیریهای درونی شده و صدایی را میشنود که تکرار میکند: بوبوک!
ایوان ایوانوویچ روزنامهنگار است، مثل داستایفسکی در زمان نوشتن داستان، و شخصیتی شبیه به مرد زیرزمینی دارد. او برای رهایی از این درگیریها بیرون میرود و اتفاقاً با مراسم تشییع جنازهی یکی از بستگان دورش مواجه میشود و به آن میپیوندد. بعد از پایان مراسم، او خلاف همه، گورستان را ترک نمیکند، بلکه روی سنگی دراز میکشد و آنجاست که ناگهان متوجه میشود صداها و گفتوگوهایی را میشنود که از گورها بهگوش میرسند و درواقع این تازهدرگذشتگاناند که با هم حرف میزنند.
در ابتدا گفتوگوهایی مغشوش بین مردگان ردوبدل میشوند، اما کمی بعد یکی از آنها پیشنهاد میکند که دروغگویی و شرم را کنار بگذارند و با صداقتی بیشرمانه واقعیت خود را بیان کنند. این پیشنهاد تا حد زیادی شبیه به بازیایست که در مهمانی الکساندرا ایوانوونا در ابله برگزار میشود و در آن هر کدام از مهمانها باصداقت، بزرگترین گناهشان در زندگی را افشا میکند.
این داستان همراه با داستان کوتاه دیگری از داستایفسکی بهنام «نازنین» توسط رحمت الهی ترجمه شده و در انتشارات علمی و فرهنگی بهچاپ رسیدهاست.
24- جوان خام (1875)
جوان خام، بهانگلیسی The Adolescent، که با عنوان «یک خانوادهی تصادفی» هم ترجمه شده و در ابتدا اختلاف [Discord] نام داشته، یکی دیگر از آثار داستایوفسکی است که اولین بار بهشکل سریالی در نشریهی ادبی Otechestvennye Zapiski چاپ شد.
جوان خام به ارتباط یک پسر جوان بهنام آرکادی موکاروویچ با پدرش، ماکار ایوانوویچ، که یک ملاک است و همچنین تلاش این جوان برای دنبالکردن «ایده» مختص به خودش، که دستیابی به ثروت بسیار است، میپردازد. درحقیقت این دو شخصیت نمادی از طرز تفکر مردم روسیه در حدود 1840 و دیدگاههای غربزده و جدید جوانان در حدود سال 1860 است. جوان خام گاهی بهشدت مورد انتقاد قرار گرفته و گاهی آن را ارزشمند و درخور تحسین دانستهاند.
یکی از نکات جالبتوجه این داستان تأکید همیشگی آرکادی به داشتن یک «ایده» و قدرتگرفتن از آن است و آنچه جالب است اینجاست که این ایده بهدستآوردن پول بسیار زیاد است، چیزی که درحالحاضر ما هم آن را ، بهخصوص در جوانترها، بهعنوان یک هدف غایی میبینیم؛ البته باز هم تحتتأثیر فرهنگ غرب. آرکادی هم مثل بسیاری از امروزیها پول را برای پول میخواهد، چرا که باور دارد اگر پولدار باشد، مهم نیست که حتی لباسهای ژنده بپوشد و درنظر دیگران تهیدست جلوه کند و آنچه مهم است این است که خود میداند پول دارد. داستایفسکی قبلاً در سال 1846، به این مضمون، یعنی زندگی فقیرانه و همراه با خست یک انسان، در داستان کوتاهی بهنام «آقای پروخارچین» پرداخته بود.
موضوع دیگری که در این رمان به آن پرداخته میشود شرایط جدید جامعهی روسیه بعد از الغای بردهداری است. این موضوع یکی از موضوعات اجتماعی موردتوجه داستایفسکی بوده و قبلاً در رمان کوتاهی بهنام «یک اتفاق مسخره» هم به آن پرداخته بودهاست.
رمان جوان خام فئودور داستایفسکی با نام «جوان خام» با ترجمهی عبدالحسین شیریفیان در انتشارات نگاه و با عنوان «جوان خام» با ترجمهی رضا رضایی در انتشارات اختران بهفارسی برگردانده شده و بهچاپ رسیدهاست.
25- پسر گدا در درخت کریسمس مسیح (1876)
پسر گدا در درخت کریسمس مسیح، بهانگلیسی The Beggar Boy at Christ’s Christmas Tree، که با عنوان «درخت کریسمس بهشتی» هم شناخته شدهاست، از داستانهای کوتاه داستایفسکی است و اولین بار در کتاب خاطرات نویسنده بهچاپ رسیدهاست.
نویسنده در ابتدای داستان اظهار میکند که این داستان را ساخته، بااینوجود گمان میکند که واقعاً اتفاق افتادهاست و ظاهراً درواقع بخش اول داستان، یعنی پسر کوچک فقیری که در شهر سرگردان است را هنگامی که درحال قدمزدن در شهر همراه با دخترش بودهاست، دیده.
این داستان دربارهی پسربچهایست که بیدار میشود و متوجه میشود که مادرش مردهاست. او کمی بعد برای اولین بار در شهری بزرگ سرگردان و با زرقوبرقهای شهر در شب جشن کریسمس مواجه میشود. دراینمیان پسری او را به زمین میزند و کلاهاش را میدزدد. پسر که بسیار درمانده شده، در گوشهای مینشیند و بعد خود را در کنار مادرش، در جمعی میبیند که همه شرایط او و مادرش را دارند و فردای آن روز جسد پسر همراه با مادرش را پیدا میکنند.
26- نازنین (1876)
نازنین، بهانگلیسی A Gentle Creature، یک داستان کوتاه است که داستایفسکی آن را بعد از خواندن خبر خودکشی یک مرد خیاط در آپریل سال 1846 نوشته و در نوامبر همان سال منتشر کردهاست. ظاهراً داستایفسکی بهشدت تحتتأثیر آن خودکشی قرار گرفته بوده و از آن بهعنوان « meek suicide» یاد کرده و این داستان را گاهی با عنوان « The Meek One» هم ترجمه کردهاند.
سطور اول داستان بسیار گیرا و تأثیرگذار نوشته شدهاند. ابتدای داستان راوی که مردیست که همسرش بهتازگی خودکشی کردهاست، او را روی میز مقابل خود قرار داده و آنچه بر سرشان آمده را نقل میکند. او در ازای گرفتن گرویی به دیگران پول قرض میدهد و همسرش هم یکی از مشتریاناش بودهاست. آن دو با هم ازدواج میکنند، اما بعد از مدتی دچار اختلافاتی میشوند که بهتدریج بالا میگیرند و باعث بیمارشدن زن میشوند.
از داستان نازنین بارها اقتباس شده و چند فیلم براساس آن ساخته شدهاند. داستان نازنین فئودور داستایفسکی همراه با داستان بوبوک توسط رحمت الهی به فارسی ترجمه و در انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شدهاست.
27- رویای مرد مسخره (1877)
رویای مرد مسخره یا رؤیای آدم مضحک، بهانگلیسی The Dream of a Ridiculous Man، یکی از رمانهای کوتاه داستایفسکی است که در سال 1877 در نشریهی A Writer’s Diary که خود داستایفسکی بهطور ماهانه منتشر میکرده، بهچاپ رسیدهاست.
رویای مرد مسخره بهاندازهی شاهکارهایی مثل جنایت و مکافات، ابله یا برادران کارامازوف طویل نیست و شهرت آنها را هم ندارد، بااینحال میتوان در آن بسیاری از عقایدی که داستایفسکی در سایر آثارش مطرح کردهاست را با روایتی دلپذیر و البته خلاصه پیدا کرد.
رویای مرد مسخره هم مثل ابله عنوانیست که در وهلهی اول خواننده را بهاشتباه میاندازد. درحقیقت این مرد مسخره تهمایهای از شخصیت پرنس میشکین در ابله را دارد. در رویای مرد مسخره داستایفسکی نظرش دربارهی علم و رویکرد انسان اروپایی به آن را نقد میکند و نتایج چنین رویکردی را نشان میدهد. آرمانشهری که مرد در خواب میبیند، همان اروپای آن زمان است که به علم تکیه کرده، خوشبختی و شادی را از کف داده و از نظر نویسنده رو به زوال میرود.
رویای مرد مسخره داستان مردی نیهیلیست است که به این نتیجه رسیده که هیچ چیز برایاش اهمیت ندارد و بنابراین قصد دارد با اسلحهای که خریده، خودکشی کند. او در همان روزی که قصد دارد تصمیماش را عملی کند، حین قدمزدن با دختری مواجه میشود که از او کمک میطلبد، اما مرد پاسخی به خواهش او نمیدهد. مرد بعد از بازگشت به خانه، قدری میخوابد و رویایی که حین خواب میبیند، دربردارندهی محتوای اصلی داستان است.
او میبیند که مرده و بعد از مرگ به یک آرمانشهر میرود. بدی در ساکنان آن سرزمین جایی ندارد، تا زمانی که مرد به آنها یاد میدهد دروغ بگویند. همین، زوال آن آرمانشهر را بهدنبال دارد. مرد بعد از بیداری متحول میشود و به وجود بهشتی زمینی ایمان میآورد.
کتاب رویای مرد مسخره اثر داستایفسکی با نام «رویای آدم مضحک» با ترجمهی رضا رضایی در انتشارات ماهی و با عنوان «رویای مردی مسخره» با ترجمهی نسرین مجیدی در انتشارات روزگار بهفارسی برگردانده و چاپ شدهاست.
28- برادران کارامازوف (1880)
برادران کارامازوف، بهانگلیسی The Brothers Karamazov، آخرین اثر داستایفسکی و بدونتردید از شاهکارهای تاریخ ادبیات است. برداران کارامازوف برای اولین بار بین سالهای 1879 تا 1880 بهصورت سریالی در نشریهی « The Russian Messenger» منتشر شدهاست. داستایفسکی تنها چهار ماه بعد از پایان انتشار این رمان درگذشت.
در برادران کارامازوف داستایفسکی به بسیاری از موضوعاتی که در تمام زندگی درگیرشان بوده و در آثارش بهطرق مختلف به آنها پرداخته، بهشکل کاملتر و جامعتر میپردازد. آزادی اراده، تناقضهای شخصیتهای انسان، شک و ایمان، جنایت و مکافات، نیهیلیسم و جنون، ستایش عشق و رنج، پولپرستی و حرص و بسیاری مضامین دیگر که قبلاً در آثار داستایوفسکی دیدهایم، بهشکلی هنرمندانه و البته دقیقتر و با ارائهی راهحلهایی جدید در برادران کارامازوف تکرار میشوند.
برداران کارامازوف داستان سه بردار بهنامهای ایوان، آلیوشا و دیمیتری کارامازوف و پسر نامشروع پدرشان اسمردیاکوف است. اینان پدری بهنام فئودور پاولوویچ کارامازوف [Fyodor Pavlovich Karamazov] دارند که مردی حریص و شهوتران است و در میانهی داستان کشته میشود. داستایفسکی در برادران کارامازوف هم، مثل جنایت و مکافات، آنچه قصد بیاناش را دارد در قالب یک ماجرای جنایی میگنجاند.
از آنجا که دیمیتری عاشق گروشنکا، که پدرش هم قصد ازدواج با او را دارد، شده، و پیش از بهقتلرسیدن پدرش آشکارا او را به قتل تهدید کرده بوده، همه او را قاتل میدانند و دستآخر هم مجازاتاش میکنند و این درحالیست که درواقع قاتل نبودهاست.
دراینبین آلیوشا، که شاید بتوان او را کاملترین کاراکتر در تمامی آثار داستایفسکی دانست، بعد از مرگ پدر زوسیما، روحانیای که به او ارادت داشته، دچار بحران شک و ایمان و از سویی درگیر وسوسه و البته موضوع پسربچهای بیگناه میشود.
ایوان هم که نمونهی یک نیهیلیست است، بعد از مرگ پدرش دچار بحران روحی شده و به جنون کشیده میشود و داستایفسکی از طریق او بار دیگر موضعاش را نسبت به نیهیلیسم و بیخدایی بیان میکند؛ همانطور که قبلاً در جنزدگان موضعاش را نسبت به نیهیلیسم سیاسی و اجتماعی بیان کرده بود.
اسمردیاکوف که ظاهراً عقل درستوحسابی ندارد و به صرع مبتلاست علاقهی خاصی به ایوان و عقاید او دارد و تحتتأثیر جملهی مشهور «اگر خدا نباشد هر کاری مجاز است» قرار گرفتهاست.
برادران کارامازوف آنقدر وسیع، پیچیده و غنی است که نه میتوان آن را خلاصه کرد و نه میتوان در چند سطر چیزی دربارهاش گفت. از این داستان بارها اقتباس شده و فیلمهایی براساس آن ساخته شدهاند.
برادران کارامازوف توسط با ترجمهی صالح حسینی در انتشارات ناهید، با ترجمهی پرویز شهدی در انتشارات مجید، با ترجمهی اصغر رستگار در انتشارات نگاه، با ترجمهی نسرین مجدی در انتشارات روزگار و با ترجمهی مشفق همدانی در انتشارات بدرقه جاویدان بهفارسی برگردانده و چاپ شدهاست.