وگانارشسیم ؛ همراهی وگانیسم و آنارشیسم در یک انقلاب اجتماعی
مقالهی پیشرو ترجمهی مقالهای ست با عنوان «آزادی حیوانات و انقلاب اجتماعی» نوشتهی برایان دومینیک که در آن پیرامون ارتباط متقابل بین وگانیسم و آنارشیسم و بهعبارت بهتر درخصوص وگانارشیسم صحبت میشود.
در این نوشته درخصوص جایگاه تفکر وگان در بههمریختن ساختار ناعادلانهی اجتماعی و پیوستگی آن با سایر تغییر نگرشهای ضروری در این راستا و همچنین درمورد دو جریان یعنی تلاش برای آزادی حیوانات و تلاش برای از بینبردن پایههای ستم اجتماعی و ارتباط متقابل آنها با یکدیگر سخن به میان آمده است. وگانیسم نه فقط یک رژیم غذایی و نه حتی ایدهای محدود به خودداری از مصرف محصولات حیوانی ست. همانطور که در این مقاله آمده وگانیسم بدون مطرحشدن همراه و در زمینهی آنارشیسم نخواهد توانست آن آیندهی متصور برای وگانها، که همان رفع ستم بر حیوانات است، را بهدست آورد. همسو با نظرات بیانشده توسط برایان دومینیک در این نوشته، گمان میکنم هرگونه حرکت غیررادیکال در راستای احقاق حقوق حیوانات مسیری انحرافی خواهد بود که بنبست خواهد رسید و تلاش برای وگانکردن دیگران با راهکارهایی مانند تشویق آنها به سالمترشدن، لاغرترشدن (!)، کاهش گازهای گلخانهای، رفع معضل گرمایش جهانی، رفع مشکل کمبود آب، و نظایر آنها، تنها روشی موقت برای رفع ستم بر حیوانات است و با اینقسم راهکارها چرخهی ستم بر موجودات بیدفاع منحل نخواهد شد و همین گمان انگیزهی ترجمه و انتشار این مقاله بود.
پذیرفتن وگانیسم و خودداری از مصرف محصولات حیوانی پایان کار نیست، بلکه یک شروع است، شروع تازهای که به یک وگان این فرصت را میبخشد تا این توانایی را داشته باشد که هر روز حقایق را به شیوهی متفاوتی دریابد. با این حال صحبت دربارهی رنجهای حیوانات غیرانسانی و فواید یک شیوهی زندگی وگان برای وگانها موقعیتی بسیار مأیوسکننده است، زیرا معمولاً اولین واکنش مخاطبان مخالفت است. مخالفان وگانیسم میگویند شیوهی نگرش وگانها به ارتباطات بین انسان و حیوان اشتباه است و پیامد نامطلوب آن هزینهای سنگین برای چنین نافرمانی پرطمطراق اجتماعی است. در نهایت آنها پیشبینی میکنند که خطای وگانیسم روشن و سرانجام این ایده کنار گذاشته خواهد شد.
گرچه منتقدین وگانیسم از یک بعد درست میگویند. تا زمانی که فرد آنچه وگانیسم را «نامعقول» میسازد درنیابد، استدلال صحیح در پس معنای وگان بودن را درنخواهد یافت. تا زمانی که فرد نداند چه چیزهایی وگانیسم را نزد غیروگانها «اشتباه» جلوه میدهد نخواهد توانست مسیر اشتباه آنان را در پذیرش خشونت انسانی و رفتارهای نابهجا نسبت به حیوانات غیرانسانی نشان دهد. تا زمانی که اصول وگانیسم برای تعیین خط قرمز بیعدالتی بهطورکلی بهکار گرفته نشود فرد هرگز نخواهد توانست ضرورت وگانیسم را درک کند. آنها درست میگویند چرا که وگانیسم در انزوا هدفی را که برای آن ایجاد شده است از دست میدهد.
اغلب بیگانگی از جامعه برای فرد وگان به عنوان یک تأثیر از شکستن قراردادهای اجتماعی کافی است تا وی تعهد خود را به وگانیسم زیر سؤال ببرد. به عنوان یک فلسفه، وگانیسم در جایگاه مخالف ایدئولوژیهایی میایستد که هستهی اندیشهی غرب را تحت تأثیر قرار میدهند. بر خلاف سیستمهای اعتقادی غیرعقلائی که در آن سازمانهای دارای سلسلهمراتب مردم را برای «پذیرش» اجتماعی میکنند، اصول وگانیسم فرد را در مقابله با عقاید متعصبانهای که آنها مطرح میکنند و ایجاد اخلاق و ارزشهای جدید، بر پایهی پیششرطهای شفقت و عدالت، به چالش میکشد.
مقابله با سیستم اعتقادی موجود در جامعهای که به خودی خود دارای سربازان داوطلب برای پارادایمهای مسلط اجتماعی دولت است، مفهومی هراسانگیز است. گرچه همانطور که برایان دومینیک در مقالهی پیشروی نشان میدهد، اگر ما صادقانه به دنبال ارزیابی صحیح از آنچه انقلاب اجتماعی باید عرضه کند هستیم، ناگزیریم دقیقاً تحقق همین مقابله را بپذیریم. در مجموع فرایند وگانیسم تنها یک عنصر از ساختمان پیچیدهی انقلاب اجتماعی است. در پرتو این مفهوم است که مقالهی برایان خودنمایی میکند. آزادی حیوانات و انقلاب اجتماعی چارچوبی جهت یاری رساندن به ما در تلاش برای فهمیدن اینکه شفقت، تفکر انتقادی و عقلانیت چه نقشهایی (باید) در ساختارشکنی و دگرگونیهای اجتماعی ایفا کنند، ترسیم میکند. برایان پیگیرانه برای تصویر کردن تمثیلی از چرخهای این دگرگونی در ذهن، ما را به مقابله با ایدئولوژیهای ستمگرانهای که خود را در میان آنها پناه دادهایم و کشف پیوند آنها با بیعدالتیای که به تمام حوزههای وجودمان نفوذ کرده تشویق میکند.
بنابر باور برایان به هر کدام از ما ابزار ترسیم این نتایج بایسته، داده شده است. فرقی نمیکند که شما آنارشیستی با رویکرد وگانیسم هستید و یا وگانی با رویکرد آنارشیسم یا هیچکدام از این دو، تمام آنچه نیاز دارید تلاش هماهنگ برای اراده بر آستین بالا زدن، تیز کردن ابزار و ترسیم کردن چیزی است که دید کوتاهبین بشر از جامعهی عادل را به چالش میکشد.
جوزف اسمیت/ نوامبر 1995
هرکس یک میزان محدود زمان و انرژی در اختیار دارد و زمانی که برای فعالیت در یک هدف اولیه صرف شده، زمان در دسترس برای هدف دیگر را محدود میکند. اما هیچ چیز کسانی که وقت و انرژیشان را وقف مسائل بشری برای تحریم محصولات ظالمانهی دامپروری صنعتی میکنند، متوقف نمیسازد. گیاهخواری زمانی بیشتر از خوردن گوشت حیوانات نیاز ندارد. زمانی که یک غیرگیاهخوار میگوید مشکلات انسان اولویت دارد، من نمیتوانم تعجب نکنم که آنها دقیقاً چه کاری برای انسانها انجام میدهند که وادارشان میسازد به حمایت از استثمار حیوانات اهلی ادامه دهند.
پیتر سینگر/ آزادی حیوانات
وگانیسم و آنارشسیم : وگانارشیسم
امروزه گاهاً آزادی حیوانات و فعالینی که به نام آن مبارزه میکنند درگیر فعالیتها و مباحث داغی شدهاند. هرچند تئوری و فعالیتهای آزادی حیوانات بهندرت توسط جریان اصلی چپ مورد استقبال قرار گرفته یا جدی تلقی شده است، با این حال بسیاری از آنارشیستها شروع به دریافت حقانیت آن، نه تنها به عنوان یک هدف معتبر بلکه به عنوان یک جنبهی صحیح و ضروری از تئوری رادیکال و فعالیت انقلابی نمودهاند. در حالیکه بیشتر افرادی که خود را آنارشیست مینامند آزادی و شیوهی زندگی متناظر آن، وگانیسم، را نپذیرفتهاند، اما شمار آنارشیستهای جوانی که طرز تفکر جامع محیطزیستی، شامل حیوانات، را به عنوان بخشی از رویهی کلی خود پذیرفتهاند، در حال افزایش است.
به همین ترتیب، بسیاری از وگانها و طرفداران آزادی حیوانات تحت تأثیر تفکرات آنارشیستی و سنت غنی آن هستند. گواه این امر خصومت روزافزون فعالان حقوق حیوانات با تشکیلات دولتمحور، سرمایهدار، دارای تبعیضجنسیتی، نژادپرست و دارای تبعیضسنی است، که شدت مبارزهی آنها را نه تنها برای حیوانات غیرانسانی بلکه برای منافع انسانها فزونی میبخشد. نهادهای نسبتاً تازهی طرفدار آزادی حیوانات به سرعت از کلیت نیرویی که ماشین گونهپرستی را به حرکت درمیآورد، یعنی جامعهی مدرن، آگاه میشوند. نتیجهی افزایش چنین آگاهیای باید وابستگی بین طرفداران آزادی حیوانات و همتایان آنها، که بیشتر جهتگیری اجتماعی دارند، یعنی آنارشیستها، باشد.
هرچه بیشتر اشتراک و وابستگی متقابل مبارزهمان را، که در ابتدا آنها را کاملاً متمایز از هم فرض کردیم، در مییابیم بیشتر متوجه معنی واقعی آزادی و انقلاب میشویم.
در خلال دیدگاه گستردهی ما، آنارشیستها و طرفداران آزادی حیوانات راهبردهای کلیدیای با هم به اشتراک میگذارند. من بدون اینکه ادعا کنم میتوانم از جانب همه صحبت کنم، خواهم گفت، آنانی که من به عنوان آنارشیستهای واقعی و طرفداران واقعی آزادی حیوانات در نظر میگیرم در تلاشاند که از هر طریق مؤثری دیدگاه ما را دریابند. ما بر خلاف شناختهای اصلیای که از ما صورت گرفته، فهمیدهایم که تخریب سرکش و خشونت، فرجام مورد نظرمان را فراهم نخواهد آورد. اما بر خلاف لیبرالها و ترقیخواهان که هدفشان محدود به اصلاحات میشود تمایل به تأکید بر این نکته داریم که تغییر واقعی تنها از طریق افزودن نیروی مخرب به دگرگونی خلاقمان در جامعهی ستمگر محقق میشود. ما میتوانیم آنچه را که خواستار آن ایم بسازیم. ما باید هر جا که ممکن است نقش فعال داشته باشیم. گذشته از این ما فهمیدهایم که تنها به واسطهی از میان بردن آنچه برای منع آزادیمان وجود دارد میتوانیم خلق را آزاد سازیم.
من وگان هستم چرا که نسبت به حیوانات شفقت دارم، من به آنها به عنوان موجوداتی که ارزشی مشابه انسان دارند مینگرم. من آنارشیستم چرا که شفقتی مشابه نسبت به انسان دارم و چرا که از پذیرش دیدگاههای سازشگرانه، از راهبردهای ناکامل و اهداف به پایان رسیده امتناع میکنم. به عنوان یک رادیکال دیدگاه من به آزادی حیوانات و انسانها بدون مصالحه است. آزادی کامل برای همه یا هیچ.
من مایلم در این مقاله نشان دهم که هر رویکردی به تغییر اجتماع نه تنها باید حاوی درکی از ارتباطات اجتماعی باشد بلکه باید شامل ارتباطات بین انسانها و طبیعت، شامل حیوانات غیر انسانی، هم باشد. من همچنین امیدوارم در اینجا نشان دهم که چرا هیچ رویکردی به آزادی حیوانات بدون درک کاملی از یک حضور واقعی در تلاش انقلابی اجتماع غیرعملی است. همهی ما اگر میخواهیم به مطلوب خود برسیم مجبوریم «وگانارشیست» شویم.
انقلاب اجتماعی چیست؟
«انقلاب» از واژههایی است که معنای آن بهطور گستردهای از فردی به فرد دیگر متفاوت است. در واقع بهتر است بگوییم به احتمال بسیار، هیچ دو فردی ایدهی مشابهی از چیستی انقلاب ندارند. از دید من این همان چیزی است که انقلاب را واقعاً زیبا میسازد.
هنگامیکه من از انقلاب سخن میگویم، منظورم یک دگرگونی دراماتیک اجتماعی است. اما انقلاب من با تغییرات بیرونی در جهان اطراف ما، مانند سرنگونی سرمایهداری، تعریف نمیشود. اینها از نظر من فقط یکسری نشانهاند. خود انقلاب نمیتواند بیرون از ما یافت شود. انقلاب کاملاً درونی و کاملاً شخصی است.
هر فرد دارای یک نقطهنظر است. هر کدام از ما دنیا را به شیوهی متفاوتی میبینیم. گرچه دیدگاه بیشتر مردم توسط جامعهای که در آن زندگی میکنند، طرحریزی شده است. اکثریت قریب به اتفاق ما دنیا و خودمان را به شیوهای که نهادهای ادارهکنندهی زندگیمان به ما تحمیل کردهاند میبینیم، نهادهایی مانند دولت، خانواده، ازدواج، کلیسا، شرکتهای بزرگ، مدرسه و … . هر کدام از این نهادها عموماً بخشی از چیزی هستند که من آن را تشکیلات میخوانم. واحدی که تنها برای تداوم قدرت یک اقلیت نسبی وجود دارد. «تشکیلات» که با اشتیاق این گروه ویژه، برای قدرت بیشتر و بیشتر تحریک میشود، ناچاراً قدرت را بهواسطهی ستم، از بقیهی دنیا میستاند.
«تشکیلات» شیوههای متنوعی از ستم را به کار میگیرد. بیشتر آنها معمولاً شناخته میشوند اما به ندرت درک میگردند و حتی کمتر از آن مورد مخالفت قرار میگیرند. در ابتدا اختلافِ طبقاتی است که یک ستم اقتصادی محسوب میشود، سپس دولتمحوری یا انقیاد مردم توسط قدرت سیاسی، تبعیض جنسیتی و هموفوبیا، ستمی بر اساس برتری جنسیتی (مرد) یا پدرسالاری، نژادپرستی، واژهای کلی که برای اشاره به ستم بر اساس تبعیض نژادی مورد استفاده قرار میگیرد. علاوه بر این ستمهای شناخته شده، تبعیض سنی نیز وجود دارد، یعنی تسلط بزرگترها بر کودکان و افراد جوان و سرانجام ستمی به نام گونهپرستی و تخریب محیط زیست که از انسانمحوری نتیجه میگردد.
در طول تاریخ «تشکیلات» بر پایهی این ستمها برپا بوده است و قدرت خود را از نتیجهی آنها افزایش داده و متمرکز کرده. نتیجتاً هرکدام از این ستمها در وابستگی متقابل با دیگری است.
بنابراین نیرویی که در پس نهادهایی که ما را از نظر اجتماعی مهندسی میکنند وجود دارد، همان نیرویی است که در پس نژادپرستی، گونهپرستی، تبعیض جنسیتی، اختلاف طبقاتی و … قرار دارد. منطقی خواهد بود که فرض کنیم بیشتر ما محصولات نهادهای این «تشکیلات» هستیم که از نظر اجتماعی برای پروراندن ستم درون و مابین خودمان مهندسی شدهایم.
انقلاب فرایندِ، نه یک حادثهی، به چالش کشیدن فضائل و ارزشهای تلقینشده به ما و نیز بهچالشکشیدن بایدها و نبایدهای اعمال ما ست. دشمن خود ما هستیم، سرنگون شدن ستمگر در اذهان ما انقلاب خواهد بود. نظارهگربودن تخریب ساختمانهای آنها در خیابان تنها یک نشانهی شادی وسرور خواهد بود از اینکه ما طی یک اتحاد انقلاب کردهایم. چنین روشی طریقهای بدون محدودیت است. تغییرات رادیکال اجتماعی در وضعیت بیرونی محیطی که ما در آن زندگی میکنیم فقط میتواند نتیجهای از چنین انقلابی باشد.
دو واژهی دیگری [به غیر از انقلاب] که معنای آنها [ در بطن موضوع وگانیسم و آنارشیسم ] معمولاً اشتباه برداشت میشود «رادیکالیسم» و «وگانیسم» هستند. برگزینی همزمان این دو عبارت توسط لیبرالهای کوتاهاندیش و خودمحور، قابلیتهای ذاتیای را که به این واژهها تعلق میگیرد، از بین میبرد.
رادیکالبودن و افراطیبودن بر عکس باور عامه به هیچ وجه مترادف نیستند. کلمهی رادیکال از واژهی لاتین rad به معنی «ریشه» گرفته شده است. رادیکالیسم اندازهگیری درجهی تعصب ایدهئولوژیک به چپ یا راست نیست، بلکه رادیکالیسم یک رویکرد به مشکلات اجتماعی را تبیین میکند. رادیکال عیناً به شخصی گفته میشود که به دنبال ریشهی مشکلات است تا از این طریق بتواند برای حل آن اقدام کند.
رادیکالها اهدافشان را به اصلاحات محدود نمیکنند. مطلوب آنها توافق با ستمگران در مورد تخفیف فلاکت حاصل از ستمها نیست. این کار معمولاً به لیبرالها و ترقیخواهان واگذار میگردد. در حالیکه تصدیق میکنیم دستاوردهایی در اصلاحات پیدا میشود، معتقدیم برای رادیکالها پیروزیهای کوچک پایان رضایتبخشی نیست. پایانی که برای ما به عنوان یک تغییر انقلابی در ریشههای ستم تعریف شده است.
در تعریف من گیاهخواریِ صرف وگانیسم نیست. امتناع از مصرف محصولات حیوانی درعینحال که انتخاب بسیار جالبی است، وگانیسم نیست. وگانیسم انتخابهای خود را به درک رادیکالی از آنچه ستم واقعی بر حیوانات است بر پا میکند و انتخاب شیوهی زندگی یک وگان بسیار آگاهانه و با سیاست است.
برای مثال این برای برخی بهاصطلاح وگانها غیرمعمول نیست که مصرف سبکسرانهی تولیدات کارخانهای را با این ادعا که حیوانات قابل حمایت نیستند، در حالیکه انسانها هستند، توجیه کنند. در بسیاری از کشورها مردم توسط نیروی نظامی از درخواست شرایط کار مناسب انسانی منع شدهاند. در عصر حاضر چنین مسائلی اتفاق میافتد، چرا که کشورهای موسوم به «جهان سوم» یا دستکم اقلیت ادارهکنندهی آنها میخواهند سرمایهگذاری غرب را جذب کنند. این امر به بهترین وجه به در نظر گرفتن نیروی کار عمومی به عنوان یک سلاح سیاسی منجر شده است. در چنین کشورهایی رفتار با «منابع انسانی» بهتر از رفتار با «منابع حیوانات غیرانسانی» نیست. خرید یک محصول در بازار آمریکای شمالی که تحت چنین شرایطی تولید شده، بهطور غیر مستقیم حمایت از برقراری ابدی چنین شرایطی است و بنابراین حقیقتاً روشی وگان نیست.
برخی گیاهخواران در تعیین اعتبار اهداف آزادی بشر در اشتباه اند، یا این اهداف را در درجهی دوم اهمیت نسبت به حیواناتی که خود نمیتوانند برای حقوقشان مبارزه کنند، میدانند. چنین تفکری غفلت گیاهخواران لیبرال را نه تنها نسبت به ستم نوع بشر، بلکه نسبت به ارتباط متقابل دیرینه بین سیستم سرمایهداری در بعد وسیع و ستم صنعت حیوانات نشان میدهد.
بسیاری از افرادی که خود را وگان یا فعال حقوق حیوانات مینامند، بر طبق تجربیات من از علم اجتماع کماطلاع یا بیاطلاع هستند و اغلب آنچه واقعاً دربارهی ارتباط بین اجتماع و طبیعت غیرانسانی میدانند با عناوین اشتباه تعریف میشود. برای مثال شنیدن بحث وگانها در این مورد که مصرف محصولات حیوانی باعث گرسنگی جهانی میشود چیز غیرمعمولی نیست. اینکه بیش از هشتاد درصد محصول غلهی آمریکا برای تغذیهی دام مورد استفاده قرار میگیرد و این مقدار بیش از مقدار مورد نیاز برای تغذیهی تمام مردم گرسنهی دنیاست، بنابراین منطقی است نتیجه بگیریم که پایان یافتن مصرف محصولات حیوانی در آمریکا غذای مورد نیاز برای تغذیهی مردم گرسنه در تمام دنیا را فراهم کند. به نظر میرسد جان رابینز، معلم وگان، چنین باوری دارد.
اما این باور تماماً اشتباه است. اگر مردم آمریکای شمالی در یک سال آینده از خوردن گوشت امتناع ورزند، متأسفانه نخواهد توانست حتی یک فرد گرسنه را با غلات رشد یافته در زمینهای تازه آزادشدهی خاک آمریکا تغذیه کند. این امر بدین سبب است که مشکل گرسنگی جهانی، همانند مشکل افزایش بیرویهی جمعیت، آنگونه که به نظر میرسد نیست. این مشکل ریشه در نحوهی تخصیص منابع دارد تا در دسترس بودن منابع. اقلیت ویژه بنا به دو دلیل عمده به قحطی، یعنی یک ذخیرهی کاملاً منحصرشده از منابع، احتیاج دارد. اول از همه ارزش بازار کالاها در صورت افزایش منابع قاطعانه سقوط خواهد کرد. اگر این مقدار غلاتی که در حال حاضر برای تغذیهی دام مورد استفاده قرار میگیرد، به طور ناگهانی [برای خوراک انسان] در دسترس قرار گیرد، تغییر حاصله قیمت غلات را به پایینترین حد ممکن کاهش خواهد داد و حاشیهی سود تضعیف خواهد شد.
گروهی از این اقلیت ویژه در بازار کشاورزی غلات سرمایهگذاری میکنند و بنابراین دارای منافع مستقیم متناظری با اقلیت ویژهای هستند که در بازار دامپروری مالک هستند. گیاهخواران به این اندیشه گرایش دارند که کشاورزان غلات مهربان هستند، در حالیکه پرورشدهندگان دام فرومایه و پست اند. حقیقت این است که گیاهان یک کالا هستند و کسانی که در صنعت گیاهان منفعت مالی دارند نمیخواهند که محصولاتشان در دسترس باشد، اگر این دسترسی به معنای تولید بیشتر اما سود کمتر باشد.
دوم این است که موضوع تخصیص غذا یک ابزار سیاسی ملی و بینالمللی است. دولتها و سازمانهای اقتصاد بینالمللی به دقت منابع آب و غذا را برای کنترل جمعیت دستکاری میکنند. گاهاً غذا با هدف تضعیف و مطیعنگاهداشتن مردم گرسنه از آنها دریغ میشود و در بعضی مواقع نیز فراهم آوردن غذا بخشی از راهبردی است که تلاش میکند مردم ناآرام را ساکت کرده و آنها را در حاشیهی شورش نگاه دارد.
با دانستن همهی اینها منطقی است فرض کنیم دولت آمریکا که سختگیرانه توسط منافع شخصی کنترل میشود، جهت حفظ صنعت از فروپاشی برای عدم تولید غلات سوبسید بپردازد. ممکن است برای عدم تولید غلات حتی برای از بین بردن محصولات به کشاورزان پول پرداخت گردد.
این کافی نیست که از خوردن محصولات حیوانی امتناع کنیم و امیدوار باشیم که منابع برای تغذیهی گرسنگان بازتخصیص خواهند یافت. ما بایستی سیستمی دایر کنیم که دقیقاً قصد مواجه شدن با نیازهای بشر را داشته باشد. چنین سیستمی دلالت بر انقلاب اجتماعی دارد.
این تنها یکی از ارتباطات بین استثمار انسان و حیوانات غیرانسانی است، اما با این حال ضرورت یک انقلاب کامل را به تصویر میکشد.
یک انقلاب در رابطه بین انسان و حیوان به دقت در کانون توجه قرار گرفته و در حقیقت بهواسطهی ماهیت حقیقی جامعهی مدرن مقدم شمرده شده است. در درجهی نخست یک دلیل استثمار حیوانات این است که سوءاستفاده از آنها سودآور است. گیاهخواران بیشتر در تلاش اند تا این جنبه را درک نمایند. اما صنعت گوشت (شامل لبنیات، آزمایش روی حیوانات و …) یک مفهوم بسته نیست. تا زمانی که بازار سرمایهداری نابود نشود، صنعت گوشت نابود نخواهد شد و برای تحقق چنین امری نابودی مورد دوم [صنعت گوشت] انگیزه و ابتکار عمل برای نابودی مورد اول [بازار سرمایهداری] است. برای سرمایهداران چشمانداز سود آسان ناشی از استثمار حیوانات غیرقابل چشمپوشی است.
انگیزهی سود تنها فاکتور اجتماعیای نیست که استثمار حیوانات را تشویق میکند. در حقیقت اقتصاد تنها یک صورت از ارتباطات اجتماعی است. ما دارای ارتباطات سیاسی، فرهنگی و درونفردی هستیم که هر کدام از آنها میتواند این فرض را نشان دهد که حیوانات برای استفادهی انسانها ست که وجود دارند.
کتاب مقدس مسیحیت و مذاهب شرقی بهطورکلی، انباشته از منابعی هستند از به اصطلاح «حق الهی» برای استفاده از همراهان غیرانسان خود جهت رفع نیازهایمان. در این لحظه از تاریخ بیمعنا ست کسی فکر کند که انسان به استثمار حیوانات نیاز دارد. آنچه که ما میتوانیم از طریق رنج حیوانات غیرانسانی به دست آوریم بسیار اندک است. اما ظاهراً خدا گفته است که ما میتوانیم از آنها استفاده کنیم، بنابراین ما همچنان به این کار ادامه میدهیم، علیرغم این حقیقت که ما از هر نیاز واقعی که زمانی شاید به حیوانات داشتهایم خارج شدهایم.
آزمایشکنندگان روی حیوانات ادعا میکنند که ما میتوانیم از حیوانات غیرانسانی یاد بگیریم و از این ادعا برای توجیه شکنجه و کشتار موجودات دارای احساس استفاده میکنند. رادیکالها باید، همانطور که وگانها فهمیدهاند، این نکته را دریابند که تنها چیزی که ما میتوانیم از حیوانات بیاموزیم این است که در یک ارتباط سالم و درست با محیطمان زندگی کنیم. باید حیوانات را در محیط طبیعیشان مورد مشاهده قرار دهیم و هر جا ممکن است ارتباطات محیطی آنان را در محیط خودمان تقلید کنیم. چنین فهمی از ارتباط هماهنگ بین انسان و طبیعت بیش از درمان سرطان ناشی از علم شکنجهی حیوانات میتواند زندگی انسان را حفظ نماید و به آن ارزش ببخشد. گذشته از این ریشهی بیشتر سرطانها در رفتار نادرست انسان با طبیعت است. هیچ رادیکالی انتظار یافتن راه حل برای چنین مشکلی را با تخریب مجدد طبیعت از طریق آزمایش روی حیوانات ندارد.
همچنین ارتباط بین گونهپرستی و نژادپرستی، ارتباط بین رفتار با حیوانات و رفتار با رنگینپوستان، به دقت مورد بررسی قرار گرفته است.
مارجر اسپیگل در کتاب خود به نام «مقایسهی ترسناک: بردگی انسان و حیوان» مقایسهی عجیبی بین نحوهی رفتار انسانها با حیوانات و نحوهی رفتار سفیدپوستان با «نژاد پست» ترسیم و ادعا میکند که آنها بر اساس یک سری ارتباطات پایهای بین ستمگر و ستمدیده بنا شدهاند. همانطور که اسپیگل تصویر میکند، رفتار سفیدپوستان با غیرسفیدپوستان در طول تاریخ بهطور شگفتانگیزی مشابه رفتار انسانها با حیوانات است. برای تصمیمگیری در مورد اینکه یک ستم دارای اعتبار است و دیگری نیست باید فهم یک فرد را از دنیا آگاهانه محدود کرد. این بیشتر یک چشمپوشی آگاهانه برای یک منفعت شخصی است. تفکر مونیست میگوید «یک هدف در یک زمان»، در حالیکه این عناصر پویای مرتبط به هم میتوانند از طریق ارتباط با هم، یکدیگر را بیثمر ساخته یا از هم اقتباس شوند.
سلطهی مردانه به شکل مردسالاری و گونهپرستی که توسط تفکر انسانمحور به وجود آمدهاند در کتاب کارل آدامز به نام «سیاست جنسی گوشت» به نظمی شاعرانه تصویر شدهاند. فمنیسم و وگانیسم اشتراکات بسیار دارند و هرکدام چیزهای زیادی برای آموختن به یکدیگر دارند. پس از این تصویر مطابقت حقیقی بین دیدگاه مردسالارانه و نحوهی رفتار با حیوانات، آدامز ارتباط عمیقی بین زندگی وگان و زندگی فمنیستی را توضیح میدهد.
یک شباهت ارتباطات بینفردی بین انسان و حیوان که بر اساس اطلاعات من تاکنون به درستی مورد مطالعه قرار نگرفته است، شامل رفتار افراد مسن با کودکان یا جوانان و نیز رفتار افراد بزرگسال با افراد سالخوردهتر است. در هر دو حالت مورد ستم واقعشده در موقعیتی که نمایندهی کامل فعالیتهای او باشد قرار ندارد. برای مثال کودکان و گروه افراد سالخورده به چشم افراد ناتوان و بیکفایت نگریسته میشوند (برعکس تواناییهای بالقوهی آنان برای پذیرش مسئولیت). سنگرایی ریشه در چیزی دارد که من آن را حکومت بزرگسالان مینامم، به این معنا که بزرگسالی کیفیتهای خاصی برای پذیرش مسئولیت دارد که در سنین جوانی یافت نمیشود. مشابه حیوانات، فردی که توسط سنگرایی مورد ستم واقع شده به عنوان موضوعی جدا از شخصیت فردی خویش در نظر گرفته شده است. این افراد هر کجا که امکان داشته استثمار شدهاند، وقتی «بانمک» خوانده شدهاند در حقیقت تضعیف شدهاند و تقریباً هرگز حرمت تعلق گرفته به بزرگسالان به آنها داده نشده است. کودکان، سالخوردگان و حیوانات، موجودات زندهی متفکر و با احساسی هستند که در اشتیاق افراد بزرگسال برای قدرت و سلطه گم گشتهاند. برخلاف پدرسالاری برتری سنی به سلسلهمراتب رسمی نیاز ندارد، آنها برتری خود را با متقاعد کردن قربانیانشان به دست میآورند. این قربانیان در حقیقت اعتبار کمتری نسبت به ستمگر بزرگسال خود دارند. حیوانات غیرانسانی هم میتوانند به سادگی بیاعتبار شوند. محروم کردن آنها از آزادی برای گسترش شخصیت فردی خود قدمی بزرگ در این راه است.
شکی نیست که دولتها طرفدار کسانی هستند که حیوانات را استثمار میکنند. به غیر از استثناهای جزئی، قانون قطعاً بر ضد حیونات است. این امر خصوصاً در سوبسیددهی دولتها به صنایع گوشت و لبنیات، آزمایش روی حیوانات، استفادهی نظامی از حیوانات و مخالفت با کسانی که در مقابل صنایع استثمارگر حیوانات میایستند، قابل مشاهده است. سیاستمداران هرگز نخواهند فهمید چرا دولت باید از حیوانات محافظت نماید. گذشته از این هر دو گروه اجتماعی سوءاستفادهی خود را نادیده میگیرند و به پیش میبرند. فعالیت بر اساس منافع فعلی حوزهی بشریت، گرچه اشتباه، همواره به تغییرات علیه امپراطوری حیوانات تعبیر میشود، حوزهی وسیعی که باید قدرت تصمیمگیری دریافت کند.
اما آنارشیستها سؤال میکنند که اگر به هر حیوان حق انتخاب داده شود و در نتیجه آنها از طریق رأی نیاز خود را به محافظت اعلام کنند، آیا ما دنیای بهتری خواهیم داشت؟ به این معنا که آیا ما به دولتی نیاز داریم که بین انسان و حیوان قرار گیرد، یا اینکه ما پیشتر چنین مانعی را حذف کرده بودیم؟ بسیاری موافق هستند که اتخاذ تصمیم انسانی علیه مصرف محصولات حیوانی، بدون دخالت دولت، بهترین گزینهی ممکن است. بالاخره اگر ممنوعیت مشروبات الکی باعث این همه جرم و خشونت میشود، تصور کنید تحریم گوشت چه نزاع اجتماعیای ایجاد خواهد کرد! همانطور که جنگ علیه موادمخدر هرگز نتوانسته ضربهای به مشکلی که از وابستگی شیمیایی و دنیای تبهکارانهی مطابق آن ایجاد شده وارد آورد، هیچ جنگ قانونیای علیه گوشت نخواهد توانست محدود شدن استثمار حیوانات را به همراه داشته باشد، چنین اقدام قانونیای تنها میتواند مشکلات بیشتری را ایجاد نماید. ریشهی چنین مشکلاتی در تمایلات شدید ایجاد و تقویتشده توسط جامعه برای تولید و مصرف چیزی است که ما واقعاً به آن نیازی نداریم. همهچیز در جامعهی کنونی ما میگوید ما به موادمخدر و گوشت «نیاز» داریم. اما چیزی که ما واقعاً به آن نیاز داریم، ویرانکردن چنین جامعهای است.
یک وگان باید از فهم یکجانبه از ستم علیه حیوانات فراتر رفته و ریشههای آن را در ارتباطات اجتماعی انسان بیابد. علاوه بر این او باید سبک مقاومت خود را به مقاومت علیه ستم انسانی گسترش دهد.
مقایسهی رنج سیاهپوستان، یا هر گروه ستمدیدهی دیگری، تنها حملهای به فرد گونهپرست است، کسی که مفهوم اشتباهی از آنچه حیوانات هستند را پذیرفته است. کسی که از مقایسهی همتایان خود ناراحت شده، گرفتار تبلیغات فرار به جلوی ستمگران شده است. انکار شباهتمان به حیوانات انکار و تحلیل بردن قدرت خودمان است.
مارجر اسپیگل/ مقایسهی خطرناک
خشونت در زندگی روزمره
جامعهی ما، با مخالفت عدهی اندکی، بر اساس خشونت پایهریزی شده است. به هر سو که میرویم خشونت را میبینیم، مفهومی که توسط تصاویر شرکتهای کنترلکنندهی رسانهها بهصورت انتزاعی گسترش یافته است. متأسفانه این خشونت بهعنوان بخشی از فرهنگ و وجود واقعی ما، چنان تأثیر عمیقی رویمان دارد که حتی به سختی میتوانیم امیدوار باشیم که گسترهی آن را بهدرستی درک کنیم. کسانی که هدف خشونت هستند طبیعتاً از ناتوانیهای بسیاری رنج میبرند. از آنجایی که قدرت یک مفهوم اجتماعی است، ما به عنوان مردم جامعه ضرورتاً این که قدرت چه مفهومی برایمان دارد را درک نمیکنیم. هنگامی که ما یک فقدان قدرت را درک میکنیم، یکی از عکسالعملهای معمول ما این است که قدرتی را که از دست دادهایم، مورد ادعا قرار میدهیم. همین که ما تأثیرات ستمگری را درونی میکنیم، و گاهی تنها برای آنکه خود قربانیکننده باشیم، آن را به همراه خود خواهیم داشت. این حقیقت ناخوشایند است که قربانیکنندگان گاه دست به جنایت میزنند، چرا که خودشان قربانی هستند. هنگامی که قربانی گرفتن، شکل خشونت فیزیکی میگیرد، معمولاً به عنوان شدیدترین خشونت تفسیر میشود.
اینجاست که میتوانیم به روشنی ببینیم چرا سوءاستفاده از حیوانات، خواه بهطور مستقیم همانطور که در موارد مربوط به بدرفتاری با حیوانات خانگی مشاهده میشود، یا بهطور غیرمستقیم طی فرایند گوشتخواری، در ارتباط دوطرفه با خشونت اجتماعی است. انسانهایی که با خودشان بدرفتاری میکنند، مستعد بدرفتاری با دیگران اند و حیوانات در این میان سادهترین و بیدفاعترین قربانیان هستند. این دلیلی دیگری را نشان میدهد که چرا ستمگری باید در ارتباط با تلاش برای آسایش حیوانات مورد مقابله قرار گیرد.
علاوه بر این چنین عامل پویای علت و معلولی، از هر دو سو دارای کارکرد است. نشان داده شده است که افرادی که نسبت به حیوانات خشونتآمیز رفتار میکنند، مجدداً بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، بیشتر احتمال دارد که نسبت به انسانها خشونتآمیز رفتار کنند. بهطور مثال افرادی که از رژیم گیاهخواری تغذیه میکنند، معمولاً نسبت به کسانی که گوشت میخورند، خشونت کمتری دارند. افرادی که از حیوان خانگی خود سوءاستفاده میکنند، غیرمحتمل است که در همینجا متوقف شوند، فرزندان و همخانههای آنان معمولاً قربانیان بعدی هستند.
بیهوده است فکر کنیم که جامعهای که نسبت به حیوانات غیرانسانی ستم روا میدارد، قادر باشد تبدیل به جامعهای شود که به انسانها ستم نداشته باشد. بنابراین در نظر گرفتن ستم حیوانات پیشنیاز یک تغییر اجتماعی رادیکال است.
در ابتدای قرن اخیر، توماس ادیسون یک شیوهی جدید برای نمایش اختراع کرد. قدرت الکتریسیته و تأثیر دوربین متحرک بهطور همزمان. ادیسون اعدام عمومی یک فیل را به تصویر کشید.
لاری لاو/ زمانهای تماشایی- حیوانات
بیگانگی در زندگی روزمره
تفکر رادیکال ادعا میکند که ریشههای ستم در بیگانگی است. نوع بشر موجودی اجتماعی است. ما قادر به احساس کردن شفقت هستیم. ما قادر هستم درک کنیم که یک آسایش اجتماعی و یک خیر مشترک وجود دارد. از آنجا که میتوانیم نسبت به یکدیگر احساس همدلی کنیم، پس آنچه ما را تحت عنوان جوامع، ارتباطات و افراد متقابل یکدیگر قرار میدهد، و نیز آنچه ما را به عنوان بشر در مقابل طبیعت قرار میدهد است که ما را از تأثیر فعالیتهایمان بیگانه کرده است. سخت است انسانی را متقاعد سازیم که به انسان دیگر آسیب برساند. حتی سخت است انسانی را متقاعد کنیم که به یک حیوان غیرانسانی بی هیچ دلیلی آسیب برساند یا به طور غیرمستقیم در تخریب محیط طبیعی خود مشارکت نماید.
هنگامی که یک اجتماع با اجتماع دیگر وارد جنگ میشود، ضروری است که رهبران هر اجتماع تودهها را متقاعد کنند که جمعیت دشمن فرومایه و مادون انسان اند. علاوه بر این رهبران باید نتایج واقعی جنگ را از مردم پنهان سازند: خشونت، تخریب و ریختن خون توده. به ما گفته شده جنگ چیزی است که همهجا اتفاق میافتد و بیگانگانی که میمیرند مستحق مرگ اند.
عوامل پویای ستمگری در روابط اجتماعی همواره بر پایهی دوگانگی ما- شما نهاده شدهاند، که در آن ستمگر در یک تضاد آشکار از ستمدیده تشخیص داده میشود. برای ستمگر «ما» به معنی برتر و ممتاز است. ثروتمند ثروت خود را دستاورد روشهای منصفانه و عادلانه میپندارد. هم ستمگر و هم ستمدیده به این باور ترغیب میشوند که ناتوانی و بیکفایتی فقرا است که آنان را پایین نگه میدارد. این شناخت وجود ندارد که برتریها بهطور خودکار نابرابریها را تسریع میکند. در شرایطی که برخی مجاز اند مقداری بیش از سهام مساوی کسب کنند، سهام کافی برای همگان وجود نخواهد داشت. اما ثروتمند با این حقیقت بدیهی بیگانه شده است. او باید بیگانه شود وگرنه قادر نخواهد بود نابرابریای را که در آن مشارکت داشته توجیه کند. این در مورد تمام ستمگران صادق است و باید هم اینطور باشد.
انسانها حتی باید در راستای دوگانگی ما- شما بین انسانها و حیوانات (مثل اینکه ما خودمان حیوان نیستیم!) با عقلانیت ساده در پس وگانیسم بیگانه نگاه داشته شوند. در نتیجه ما قادر نخواهیم بود تا بحثهای اساسی برای فرارفتن از این حس اشتباه دوگانگی را بشنویم. به ما گفته شده است که انسانها میتوانند روشهای پیچیده و بغرنج زبانی را برای استدلال بهکار گیرند و حیوانات غیر انسانی نمیتوانند. انسانها آدم هستند و حیوانات در بهترین حالت جانور. اما حیوانات در فرایند از دست رفتن صفات انسانی بشر است که پایینتر از انسان قرار گرفتهاند نه توسط طبیعت، فرایندی که مطابق آن انسان آگاهانه حیوانات را از ارزششان محروم میکند. علاوه بر این ناتوانی در صحبت کردن و استدلال با یک صلاحیت «به خوبی شکل گرفته»، کودکان یا انسانهای عقبافتادهی ذهنی را هر روزه، در ابعاد میلیونی، دچار رنجی مشابه حیوانات غیرانسانی نمیسازد.
اجازه دهید با این مسئله روبرو شویم. دوگانگی بین انسان و حیوان بیشتر مستبدانه است تا علمی. اختلافی که بین «سیاه» و «سفید» یا «سرخ» و «زرد» در نظر گرفته میشود، وجود حقیقی ندارد، اختلاف بین بزرگسالان و کودکان، بین مرد و زن، بین دگرجنسخواه و همجنسخواه، بین محلی و خارجی وجود ندارد. خطوط، بدون دقت و با قصد منحرف ترسیم شدهاند و نهادهای مهندسیکنندهی ما، ما را به گونهای باور آوردهاند که باور کنیم که ما در یک سمت خط هستیم و وجود این خطوط نیز منطقی و عقلانی است.
در زندگی روزمره، ما با نتایج بیشتر فعالیتهای اصلی خود بیگانه میشویم. زمانی که ما یک محصول را از مغازه میخریم میتوانیم لیست مواد اولیهی آن را بخوانیم و معمولاً قادر خواهیم بود بگوییم آیا حیوانات در فرایند تولید این محصول، کشته یا شکنجه شدهاند یا خیر، اما در مورد انسانهایی که این محصول را تولید کردهاند چه میتوانیم بفهمیم؟
آیا دستمزد زنان کمتر از مردان بوده است؟ آیا سیاهپوستان توسط سفیدپوستان بر اساس شرایط کارخانه مورد انقیاد قرار گرفتهاند؟ آیا اتحادیه یا تلاش مشترکی برای فعالیت کارگران وجود داشته است؟ آیا صدها قربانی در صف اعتصاب برای درخواست دستمزد امرارمعاش خود بودهاند؟
هنگامی که من به عنوان مرد با یک زن یا فردی جوانتر از خودم صحبت میکنم، آیا سلطه و غلبهای که توسط شرایط جامعهی مردسالاری به من داده شده را دارم؟ آیا من به عنوان یک سفیدپوست خودم را، حتی بهطور ناخودآگاه، برتر از سیاهپوستان میبینم؟ در واقع آیا من به رنگینپوستان به عنوان موجوداتی که بهطور ذاتی متفاوت با من هستند مینگرم؟ اینها سؤالاتی هستند که ما برای پرسش از خود به آنها تشویق نشدهایم، اما بایستی آنها را از خودمان بپرسیم. برای غلبه بر ستم بایستی منتقدی آگاه، نه تنها نسبت به جهان اطرافمان، بلکه نسبت به ایدهها، دیدگاهها و فعالیتهای خودمان باشیم. اگر میخواهیم ستم را در اذهانمان نابود کنیم، باید بهطور پیوسته باورها و مفروضات خود را مورد پرسش قرار دهیم. سؤالی که باید به عنوان یک فرد از خود بپرسیم این است که تأثیر فعالیتهای ما نه تنها بر افراد پیرامون ما، بلکه بر محیط پیرامون ما چیست؟ بیگانگی، به عنوان یک مؤلفهی کلیدی در تداوم ستم، باید نابود شود. تا زمانی که میتوانیم از رنج درون کشتارگاهها و آزمایشگاههای تشریح حیوانات چشم بپوشیم، خواهیم توانست شرایط کشورهای جهان سوم، خانههای فحشا، کلاسهای درس طرفدار استبداد و غیره را نادیده بگیریم. توانایی بر نادیده گرفتن هر ستم، توانایی نادیده گرفتن ستمهای دیگر است.
سرمایهداری با تکنولوژی مدرن خود، انبوه رسانهها، سیستمهای حمل و نقل سریع، کامپیوترها، طرحهای اقتصادی و …، اکنون میتواند بسیاری از شرایط خود را کنترل نماید. دنیایی که ما میبینیم دنیای واقعی نیست، این تصویری از دنیایی است که ما برای دیدن آن شرطی شدهایم. حقیقت در حال حاضر آن چیزی است که ما به آن نگاه و در مورد آن فکر میکنیم، نه آن چیزی که تجربه میکنیم.
لاری لاو/ منظره، یک استخوانبندی کلیدی
یک تلاش انقلابی
درک خود و ارتباطمان بادنیای اطراف نخستین قدم به سمت انقلاب است. پس از آن ما باید چنین درکی را در یک برنامهی عملی برای «فعالیت» به کار بندیم. هنگامی که من در مورد «فعالیت» صحبت میکنم منظورم صرفاً اتفاقات هفتگی یا ماهیانه نیست که در آن با همکاری یک گروه سازماندهی شده باورهایمان را در یک تظاهرات ابراز میکنیم و یا زمانی که در هجومی برنامهریزی شده، به امکانات یک نهاد ستمگر حمله میکنیم.
«فعالیت» تا این حد محدود شده نیست. «فعالیت» میتواند در زندگی روزمره یافت شود، در اقدامات روتین و نه چندان روتین. هنگامیکه ما عقاید خود را در یک گفتوگو، در محل کار و سر میز شام ابراز میکنیم در حال «فعالیت» هستیم. در حقیقت، چه ما متوجه باشیم چه نباشیم، هر کاری را که ما انجام میدهیم یک «فعالیت» یا مجموعهای از «فعالیت»ها ست. چنین شناختی به ما اجازه میدهد که زندگی روزمرهی خود را از سرکوب و بیگانگی به سمت «فعالیت»های آزادیخواهانه و انقلابی ببریم.
نقش انقلابیون ساده است. زندگی خود را تبدیل به یک مدل کوچک از جامعهی انقلابی آلترناتیوی کنید که در تصور دارید. شما جزء کوچکی از دنیای اطراف خود هستید و حتی پایهایترین «فعالیت»های شما زمینهی جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد. چنین تأثیری را در ماهیت خودشان محقق و رادیکال سازید.
انقلاب باید بخشی از شیوهی زندگی ما شود که توسط دیدگاه ما هدایت و توسط شفقتمان تحریک میشود. هر اندیشهای که بدان میپردازیم، هر کلمهای که به زبان میآوریم و هر فعالیتی که انجام میدهیم، باید ریشه در رویهی رادیکال ما داشته باشد. ما باید از طریق انتقاد پیوسته از فکری که به ما آموخته شده و جستوجوی مداوم برای چیزی که واقعاً میخواهیم آرزوهای خود را محقق سازیم. هنگامی که آرزوهای ما شناخته شدند، ما باید بر اساس منفعت آنها فعالیت کنیم.
پس از شناخت اینکه جامعهی ما چگونه عمل میکند و اخذ تصمیم در مورد اینکه چه میخواهیم، باید شروع به از بین بردن حال و ساختن آینده نماییم و باید این دو فعالیت را به صورت همزمان انجام دهیم. همزمان با هم با ازهمدریدن ذرات ستم، با تمرکز و فوریت، شکل جدیدی از ارتباطات اجتماعی و محیطزیستی خلق نماییم. این کار از طریق نهادهای جدید تسهیل میگردد.
برای مثال از بعد اقتصادی، مالکیت خصوصی کنونی باید در آینده تبدیل به مالکیت جمعی شود. در حالیکه اکنون تولید، مصرف و منابع بر اساس تحمیل نیروهای غیرعقلانی بازار تخصیص یافتهاند، در آینده باید برای توزیع منابع و خدمات سیستم عقلانی با تأکید بر عدالت، تفاوتها، خودمختاری و یا هر آنچه ما به عنوان ارزشهایی که دیدگاهمان را هدایت میکند مفروض پنداشتهاید، وجود داشته باشد.
از لحاظ نظری یک وگان دنیا را آزادشده از استثمار حیوانات میخواهد. در آینده فرد وگان خواهد توانست صلح واقعی و رابطهای سالم بین جامعهی انسانی و محیط طبیعی را ببیند. جنبش ژرف بومشناسی به ما نشان داده است که طبیعت غیرانسانی دارای ارزشی است که نمیتواند توسط اصطلاحات اقتصادی به صورت کمّی تعریف شود. دقیقاً همانطور که وگانها ارزش حیوانات غیرانسانی را نشان دادند. ارزشی که نمیتواند توسط اقتصاددانان محاسبه شود، تنها توسط شفقت انسان اندازهگیری میشود. این شفقت برای طبقهی کارگر توسط سوسیالیستها، برای زنان و کوئیرها توسط فمنیستها، برای رنگینپوستان و اقوام بهحاشیهراندهشده توسط اینترکامیونالیستها، برای جوانان و سالخوردگان توسط مخالفان تبعیض سنی و برای کسانی که بیش از همه مورد ستم دولت قرار گرفتهاند توسط لیبرالها اندازهگیری میشود. شفقت مشابهی وجود دارد که توسط وگانها و طرفداران رادیکال محیطزیست در قبال حیوانات غیرانسانی اندازهگیری میشود. این که هر کدام از ما باید در تمام این جنبهها رادیکال باشیم و ایدئولوژی آنها را در یک تئوری، دیدگاه، راهبرد و عملکرد جامع ترکیب کنیم، حقیقتی است بدیهی که نمیتوانیم بیش از این تلاش به انکار آن نماییم. تنها دیدگاه و شیوهی زندگی بر اساس شفقت حقیقی میتواند ساختارهای ستم را در جامعهی کنونی نابود کند و از نو شروع به خلق ارتباطات و حقایق رویایی نماید.
این برای من ماهیت آنارشی است. کسی که موفق به پذیرش تمام مبارزات علیه ستم نمیگردد، درخور تعریف من از آنارشیست نیست. این خواستهی زیادی به نظر میرسد، اما من از درخواست آن از تمام موجودات بشری دست برنخواهم داشت.
یک زبالهی انسانی از یک سیستم در حال فساد … باید نابود شود و نابود هم میشود. اما این بهزودی برای ما دستیافتنی نخواهد بود. جامعهای که تمام سرگذشت خود را از میان میبرد، فسخ خود را تنها سرنوشت حقیقی میسازد.
آنانیموسهای ضداقتدارگرایی/ سرنوشتهای تحت نظارت
تئوری یا یک تئوری عملی خواهد بود- تئوری عمل انقلابی- یا اینکه هیچ نخواهد بود … هیچ مگر آکواریومی از ایدهها، یک تفسیر خیالی از جهان. حوزهی ایدهها اتاق انتظار ابدی برای آرزوهای تحقق نیافته است.
خاتمه برای سومین چاپ آزادی حیوانات و انقلاب اجتماعی
هنگامی که دومین ویرایش از این جزوه، حدود یک سال قبل، زیر چاپ رفت، من خلاصهی مختصری به آن اضافه کردم و نگرانیام را نسبت به برخی مفاهیم که در متن اصلی بیان شدهاند اعلام نمودم. علاوه بر ایجاد تغییرات مهم در محتوای این مقاله، که من همچنان معتقدم مقالهای مستحکم است، تصمیم گرفتم برخی نتیجهگیریهای اخیرم را پیرامون مطلب، مورد بحث قرار دهم.
درباب آزادی
یکی از مشکلاتی که من اکنون با متن اصلی دارم، کاربرد خودم و دیگران از واژهی «آزادی»، برای تعریف آنچه در واقع «رهاسازی» حیوانات از دست ستم انسان است، میباشد. من گمان میکنم که آزادی یک مفهوم انسانی است بر پایهی فرایند درونی بالا بردن آگاهی و خودتوانمندسازی. آزادی، عملی شخصی و بسیار پیچیدهتر از صرفِ از بین بردن قید و بندهای فیزیکی است. هنگامیکه یک زندانی از محدودیتهای محبوس بودن رها میشود، لزوماً از ستمهای جامعهی اقتدارگرا «آزاد» نشده است. او تنها از سلولهای زندان آزاد شده است. دستیابی به آزادی، که خود شاید ایدهآل غیرممکنی برای هر موجود زمینی باشد، گاهاً ورای قابلیتهای هر حیوانی [چه انسانها و چه حیوانات غیرانسانی] است.
ممکن است گاهی گفته میشود حیواناتی که مورد سوءاستفاده یا خشونت قرار گرفتهاند، و بهوضوح آسیبهای روانی دیده اند، باید، همچون انسانهای ستمدیده، تحت یک فرایند بهبود روانشناختی قرار گیرد. اما حتی بهبود فردی به معنای راستین آزادی نیست. از آنجا که آزادی، همانطور که توضیح داده شد نیاز به افزایش آگاهی اجتماعی دارد، قابلیتی که حیوانات غیرانسانی، و برخی انسانها، ندارند، بنابراین شالودهی آن پیچیدهتر از بهبودی است.
تمام اینها ممکن است موضوعات معناشناسی به نظر آیند. هر چند من اصرار دارم که چیزی بیش از آن است. برای مدتهای طولانی آزادی بشر به عنوان یک فرایند منحصراً اجتماعی/ساختاری درک شده است: هنگامی که ما شرایط جامعه را تغییر دهیم آزاد خواهیم شد. اما من باور دارم که دیدگاههای دیالکتیکتری در این میان دخالت دارند. ما باید قبل از بازسازی جامعه بهصورتی که به آزادی منتهی شود، خود به عنوان افراد جامعه آزاد شویم و در عین حال قبل از اینکه بتوانیم فردی آزاد، قدرتمند، آموختهشده و … شویم، باید جامعه و نهادهای آن را بازسازی کنیم. این به نوعی مانند موقعیت کچ 22 به نظر میرسد، ما را شبیه گربهای میکند که به دنبال دم خود میدود. اما اگر به این موضوع از جنبهی دیالکتیکی و به عنوان یک فرایند جزر و مد آهسته و دوجانبه نگاه کنیم، پیچیدگی تئوری آزادی برطرف میشود.
طرفداران آزادی حیوانات که مطمئناً فعالینی هستند که صادق اند و وقف این راه شدهاند، گرایش به نادیده گرفتن دو نکته دارند. نخست اینکه هر فرد به تنهایی فقط میتواند خودش را آزاد کند. بیشترین خدمتی که میتوانیم امیدوار باشیم برای دیگران انجام دهیم، رهاسازی آنها از خودداریشان برای آزاد کردن خودشان است. دوم اینکه تنها کسانی که میتوانند پیچیدگیهای ستم روا شده به خود را دریابند، میتوانند از طریق فرایند آزادی با آن مبارزه کنند. برای کشورهای بیشماری بهترین تلاش برای آزادی انسان تعبیر به کشمکشی ناامید میشود برای اینکه تنها بتواند آنها را از تحمیل سلطهی جامعهی ستمگر رها سازد. همانند حیوانات در قفس، کاری بیشتر از تخریب خود قفس از ما برنمیآید. گرچه بر خلاف حیوانات در قفس، ما این قابلیت را داریم که در درجهی اول بفهمیم قفس «چرا» وجود دارد. ما میدانیم که همواره قفسهای بیشتری وجود خواهند داشت و تا زمانی که ماشینهای اجتماعی که این قفسها را تولید میکنند، را نابود نکنیم، هم برای انسان و هم برای حیوانات غیرانسانی، نزدیکترین موقعیتی که به آزادی خواهیم داشت، یک رهایی زودگذر و نسبی است.
پ.ن: موضوع کشتن یک فیلم با استفاده از جریان برق توسط ادیسون که در این نوشته به آن اشاره شده در برخی منابع تکذیب شده و ارتباط بین شرکت اعدامکنندهی این فیلم و ادیسون تنها یک تشابه اسمی ذکر شده است.