بحث در باب انکار تصورات کلی انتزاعی توسط جرج برکلی

بحث در باب انکار تصورات کلی انتزاعی توسط جرج برکلی

جرج برکلی یا بارکلی از مهم‌ترین فلاسفه‌ی بریتانیایی است و کی‌ست که یارای آن داشته باشد که تأثیر-اش بر فلسفه‌ی انگلوساکسون – حتی در قرن بیست‌ام- را انکار کند؟ همو بود که فلسفه‌ی تجربه‌گرایانه‌ی لاک را ورزیده‌تر کرد و راه را از برای برآمدن هیوم و عقاید انقلابی‌اش در معرفت‌شناسی هموارتر نمود. برکلی در کتاب اصلی‌اش – رساله در اصول علم انسانی – بحث‌های بسیاری را به میان می‌آورد. یکی از مهم‌ترینِ این بحث‌ها، بحث او در باب «تصورات کلی انتزاعی» است. من برآن ام که در این نوشتار به‌صورت بسیار مختصر توضیح دهم که برکلی به‌چه‌سان تصورات کلی انتزاعی یا تجریدی را انکار می‌کند و این انکار به چه درد او می‌خورد.

مقدمه در باب بحث

تصورات کلی از دیرباز در فلسفه اهمیت داشته‌اند، لیکن سقراط و افلاطون و ارسطو بودند که بیش از همه بدان‌ها اهمیت دادند. سقراط و افلاطون این تصورات را عینیت بخشیدند و آن‌ها را به مکانی ورا و فرای جهانی که در آن هستیم بردند و به‌مثابه‌ی ایده به‌مان نشان دادن‌شان. لیکن ارسطو بود که پس از افلاطون این تصورات را ذهنی اعلام کرد و گفت که تصورات یا مفاهیم کلی را ذهن ما از «دنیای خارج» تجرید یا انتزاع می‌کند. البته چنین نظری از سوی ارسطو به‌معنای ذهنی‌بودن محض این مفاهیم نیست چه آن‌که دست‌آخر ذهن این مفاهیم را از جهان خارج انتزاع می‌کند.

بحث‌ها در باب این مفاهیم در قرون وسطی هم ادامه داشت، اما برکلی در کتاب اصلی‌اش – رساله در اصول علم انسانی – آن چیزی را که در اصل نشانه گرفته بحث «جان لاک» در باب تصورات کلی انتزاعی است. جالب آن که همچون بسیاری از موضوعات دیگر، برکلی تفسیری خاص از بحث لاک در باب تصورات انتزاعی در کتاب «جستاری در فهم انسان» به‌دست می‌دهد و به همان تفسیر واکنش نشان می‌دهد. آن‌چه که اهمیت دارد واکنشی است که برکلی به تصورات کلی انتزاعی نشان می‌دهد، واکنشی که نشان از اعتقادنداشتن برکلی به این مفاهیم است. او خود در کتاب اصلی‌اش و در جاهای دیگر اذعان داشته که وجود همین مفاهیم یکی از علل این همه اختلاف‌نظر در میان فلاسفه و البته یکی از زمینه‌های شکاکیت است.

تصورات کلی انتزاعی از نظرگاه برکلی

برکلی در مقدمه‌ی طولانی کتاب “رساله در اصول علم انسانی” ابتدا نشان‌مان می‌دهد که منظور-اش از تصورات کلی انتزاعی چیست. او در این باب می‌گوید:

همگان را در این رأی اتفاق است که کیفیات یا حالات اشیاء هریک جداگانه و به‌خودی‌خود و به‌تفکیک از دیگران موجود نیست بلکه با یکدیگر نوعی امتزاج دارند و گویی در یک موضوع و محل با هم آمیخته شده‌اند؛ اما می‌گویند که ذهن چون قادر است هر یک از این کیفیات را به‌تنهایی و بالانفراد و به‌انتزاع از سایر کیفیاتی که با آن‌ها اتحاد دارد لحاظ کند بدین‌وسیله تصورات انتزاعی را حاصل می‌نماید. مثلاً به‌دیده‌ [= با چشم] ما شئ‌ای را ادراک می‌کنیم که دارای بُعد و رنگ و حرکت است، حال ذهن از تحلیل این تصور مرکب به اجزای ساده و سازنده‌ی آن و به لحاظ آوردن هر یک از آن‌ها بالانفراد و با قطع‌نظر از دیگران تصورات انتزاعی بعد و رنگ و حرکت را به‌حصول می‌آورد. البته نه آن است که وجود رنگ یا حرکت بدون بُعد ممکن باشد لکن ذهن می‌تواند بالانتزاع تصور رنگ را بدون بُعد و تصور حرکت را بدون بعد و رنگ هر دو در خویش حاصل نماید. [جرج برکلی، رساله در اصول علم انسانی، برگردان منوچهر بزرگمهر، نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۷۵، صص ۴-۵٫]

یعنی آن که در یک جسم مرکب یا ترکیب‌یافته [از رنگ و بعد و حرکت و …] ذهن این توانایی را دارد که هر یک از مفاهیم را جدا از سایر مفاهیم انتزاع کند و پس از آن امور غیرمشترک را انکار نماید و اموری را که اشتراک دارند بپذیرد. این‌چنین تصوری کلی از برای خود بیافریند – تصوری کلی که خود شامل کلی تصور جزئی است.

به‌عنوان مثال، زمانی که ذهن در حال انتزاع مفهوم رنک است، آن هنگام که به رنگ‌ها می‌رسد، از آن‌چه که آن‌ها را هم از هم متمایز می‌کند صرف‌نظر می‌کند و آن‌چه را که در میان‌شان اشتراک دارد می‌پذیرد و به‌عنوان تصور کلی تجرید-اش می‌کند. در این شرایط، آن‌چه که ذهن به‌مثابه‌ی یک تصور کلی انتزاعی یا تجریدی، انتزاع یا تجرید کرده هیچ رنگ معین دیگری ندارد. چنین قضیه‌ای از برای تصورات دیگر هم صادق و برقرار است. ازباب مثال:

… ذهن چون ملاحظه می‌کند که زید و عمرو و بکر از بعضی جهات مشترک از قبیل شکل و صفات دیگر با یکدیگر شباهت دارند، از تصور مرکب و مختلطی که از زید و عمرو و یا هر انسان معین دیگری دارد آن‌چه را که مختص به هر یک از آن‌هاست خارج می‌سازد و فقط آن‌چه که مشترک بین همه‌ی آن‌هاست نگاه می‌دارد و بدین‌نحو تصوری انتزاعی از انسان حاصل می‌نماید که همه‌ی افراد از آن بهره دارند، یعنی تمام آن تعینات و فصولی را که آن را به یک موجود جزئی اختصاص می‌دهد از آن سلب و منتزع می‌نماید. بدین نحو تصور انتزاعی انسان یا انسانیت یا طبیعت انسانی به دست می‌آید … . [پیشین، ص ۶]

رد تصورات کلی انتزاعی از سوی برکلی

تا این‌جا آنچه که گفتم صرفاً توضیح تصورات کلی از نظرگاه برکلی یا بارکلی بود، اکنون نوبت آن است که به طریقه‌ی انکار تصورات کلی انتزاعی از سوی برکلی بپردازم. او برآن است که هیچ با این تصورات کلی انتزاع‌شده سر سازگاری ندارد و نمی‌تواند وجودشان را بپذیرد. اما فکر می‌کنم پیش از آن که به ذکر دلیل برکلی برای انکار این تصورات بپردازم بهتر باشد نکته‌ای مهم را ذکر کنم. برکلی به‌کل منکر وجود تصورات و مفاهیم کلی نیست بل تصورات کلی انتزاعی را نمی‌پذیرد. او در این باب می‌گوید:

… من وجود تصورات کلی را به‌طور مطلق انکار نمی‌کنم و فقط وجود تصورات کلی انتزاعی را نفی می‌نمایم، زیرا در عباراتی که نقل کرده‌شد هرجا ذکر تصورات کلی رفته چنین فرض شده که حصول آن‌ها به‌وسیله‌ی انتزاع … [است]. لیکن اگر در ازای الفاظ معنایی قائل شویم و فقط درباره‌ی آن‌چه تصور-اش برای ما میسر است سخن بگوییم ناچار ایم تصدیم کنیم تصوری که فی‌نفسه جزئی است وقتی می‌تواند کلی شود که آن را نمودار یا علامت کلیه‌ی تصورهای جزئی دیگری قرار دهند که با وی از یک نوع اند. برای تشریح مطلب می‌توان مثالی آورد: فرض کنیم ریاضی‌دانی می‌خواهد طریقه‌ی قطع خطی را به دو قسمت متساوی بیان کند. برای این کار خط سیاهی به طول یک گره رسم می‌نماید؛ این خط که به‌خودی‌خود خط جزئی معین است از لحاظ افاده‌ی معنی کلی است زیرا در اینجا جزئی‌بودن آن لحاظ نشده بلکه نمودار کلیه‌ی خطوط جزئی دیگر است. پس هر حکمی که درباره‌ی آن ثابت کنند نسبت به همه‌ی خطوط ثابت خواهد بود، یا به عبارت دیگر در مورد خط به طور کلی صدق خواهد کرد. [پیشین، صص ۱۰-۱۱]

فی‌الواقع می‌توان گفت که این توضیحی که برکلی می‌آورد موجب نمی‌شود که او را در زمره‌ی نام‌گرایان نیاوریم، یعنی سبب نمی‌شود که بگوییم او باور دارد که تصورات کلی وجود دارند. لب کلام او این است که ما از برای برخی علوم به تصورات کلی نیاز داریم، اما آن مفاهیمی که به عنوان تصورات یا مفاهیم کلی به کارشان می‌بریم همان مفاهیم جزئی اند، لیکن در آن لحظه کاربرد مفهومی کلی را از برای‌مان دارند. یعنی آن که مفهومی که به‌مثابه‌ی مفهوم کلی در نظر گرفته می‌شود در ذات خود مفهومی جزئی است، لیکن در لحظه‌ی استفاده به صورت اعتباری مفهومی کلی است. به سخن خود او:

… این مفاهیم بدان‌نحو که گفته‌اند به‌وسیله‌ی انتزاع حاصل نمی‌شود و کلیت – تاآن‌جاکه من فهمیده‌ام – در ذات یا مفهوم محصل و مطلقِ چیزی نیست بلکه در نسبتی است که میان چیزی و جزئیاتی که وی آن‌ها را نمودار می‌سازد قائم است و به این اعتبار اشیاء و اسماء و مفاهیمی که ذاتاً جزئی هستند اعتباراً اخذ کلیت می‌کنند. [پیشین، ص ۱۳].

سخن بسیار گفته‌ام، اما هنوز نگفته‌ام که چرا برکلی تصورات کلی انتزاعی را قبول ندارد. دلیلی که او از برای انکار موجودیت چنین تصوراتی می‌آورد دلیلی از جنس دلایل جدلی است، از آن‌ها که حریف را به چالش می‌کشند و چون حریف در گذشتن از چالش موفق نمی‌تواند شد، قضیه‌ را به‌واسطه‌ی آن دلیل درست می‌انگارند. دلیل برکلی از این قرار است که او به‌مثابه‌ی انسان ناتوان از انتزاع یا تجرید است. او قوه‌ای در خود ندارد که بتواند مفاهیم را از جزئیات بپیراید و مفهومی فارغ از هر نوع جزئیات به دست آوَرَد. او برآن است که هر انسانی را که تاکنون دیده‌است یا تصور می‌تواند کرد، یا سفید است، یا سیاه، یا گندم‌گون و یا خلاصه انسانی جزئی است و او هر اندازه که کوشش کند یارای آن ندارد که انسانی فارغ از صفات جزئی – یعنی تصوری منتزع از انسان – در ذهن خود تصور کند.

این قضیه را در کتاب سه‌گفت‌وشنود میان فیلونوس و هیلاس – یکی دیگر از کتاب‌های مهم برکلی – هم می‌بینیم. در جایی فیلونوس به هیلاس می‌گوید:

اگر می‌توانی در فکر خود یک تصور انتزاعی از حرکت و امتداد عاری از هرگونه حالات و اوصاف محسوسی مانند سرعت و بطء [ = کندی] و کوچکی و بزرگی، و استداره و تربیع و امثال آن که همگی در ذهن وجود دارند حاصل نمایی، من تسلیم نظر تو خواهم شد؛ لیکن اگر تو قادر به آن نباشی معقول نیست که راجع‌به امری که از آن هیچ تصوری نداری اصرار بورزی.

اینجاست که هیل در پاسخ اقرار می‌کند که چنین تصوری ندارد. [سه گفت‌وشنود میان هیلاس و فیلونوس، برگردان منوچهر بزرگ‌مهر، ص ۱۵۶]

************

بحث برکلی در باب تصورات کلی انتزاعی با بحث او در باب زبان رابطه‌ای مستقیم دارد و این دو راه را از برای او جهت نیل به «ایده‌آلیسم» هموار می‌کنند.