اگر اصل علیت در دنیای پدیداری ما برقرار باشد، که هست، میتوانم گفت که رابطهای دیالکتیکی میان وضعیت جهان انسانی و اندیشههای فلاسفهی بزرگ برقرار است. بهراستی که نمیتوان مدرنیته را از افکار دکارت و هیوم و کانت جدا دانست، و افکار اینان را هم نمیتوان بهکلی فراتر از مدرنیته دانست. اگر کتاب تأملات دکارت نبود، آیا فردگرایی و لیبرالیسم و روش علمی ریاضی و موارد دیگری که هر یک از عناصر مدرنیته شدند به وجود میآمدند؟ اگر اینها نبودند آیا کانت به وجود میآمد؟ اگر کانت نبود آیا فلسفهی علم و کل علم آنچنان که پیش رفت پیش میرفت؟ اما اگر هیومی نبود آیا کانت قلم در دست میگرفت تا درباب وجودِ پیشینیِ برخی مقولات در ذهن خصوصاً علیت سخن گوید؟ کانت خود در «تمهیدات» اذعان میدارد که این هیوم بود که او را از خواب جزمی بیدار کرد. هیوم در دوران جوانی کتابی نوشت تحت عنوان «درباب طبیعت انسانی» که به قول خود او «همچون نوزادی بود که در نفس اول بمیرد» [هیوم، در زندگی خودم در کتاب تاریخ طبیعی دین، برگردان حمید عنایت، تهران، نشر خوارزمی، ۱۳۸۷]. او پس از نگاشتن این کتاب درصدد برآمد که کتاب را به چند بخش تقسیم کند و به چاپ برساند و اینگونه شد که بخش نخست کتاباش که در باب فهم انسان بود در کتابی مجزا با نام «کاوشی در خصوص فهم بشری» منتشر شد. در این کتاب هیوم در باب برخی اندیشههای نو سخن راند که از آن میان میتوان به تجربیکردن تمامی ادراکات آدمی و پس از آن به علیت اشاره داشت. پیشتر در متنی مختصر به علیت از نظرگاه هیوم پرداختهام و این بار نوبت به انطباعات و تصورات در فلسفهی هیوم رسیده – به امید آن که به زودی بحثی در باب کلیت کتاب کاوشی در خصوص فهم بشری داشته باشم.
مقدمه در باب انطباعات و تصورات در فلسفهی هیوم
هیوم در قسمت نخست کتاب خود، فلسفه را به دو نوع تقسیم میکند. از نظرگاه او یک فلسفه آن است که انسان را همچون موجودی عملگر میبیند که در این نوع فلسفه زندگی انسان در بطن زندگی مورد بررسی قرار میگیرد و عمدهی بحثها در باب فضیلت و رذیلت و موارد این قبیل اند و نوع دیگر انسان را نه همچون موجودی عملگر بل بهمثابهی موجودی عقلانی و متعقل درمییابد. در این نوع فلسفه کوشش بر آن است که فهم آدمی مورد بررسی قرار گیرد.
فلسفهی حقیقی از نظرگاه هیوم هم این است و هم آن. انسان موجودی عقلانی لیکن اجتماعی و عملگر است – اما نکتهای که در این بین وجود دارد این است که:
… طبیعت نوع مخلوطی از زندگی را چونان مناسبترین نوع برای نژاد بشری یادآور شده است، و بهطور پنهانی آنان را بر حذر داشته است که هیچیک از این گرایشها را اجازه دهند که زیاده از حد پیش برود، چنانکه آنان را از اشتغالات و سرگرمیهای دیگر ناتوان کند. طیبعت میگوید به اشتیاقتان برای علم میدان دهید، اما بگذارید علمتان بشری باشد، و چنان باشد که بتواند ارجاع مستقیمی داشته باشد به عمل و جامعه. اندیشهی غامض و پژوهشهای ژرف را منع میکنم، و بهسختی مجازات خواهم کرد. از طریق مالیخولیای فکورانهای که با خود میآورند، از طریق برخورد سردی که اکتشافات ادعاییِ شما با آن مواجه خواهند شد، وقتی که بیان شوند. فیلسوف باشید؛ اما در میانِ فلسفهتان، همچنان انسان باشید. [د. هیوم، کاوشی در خصوص فهم بشری، برگردان کاوه لاجوردی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۹۵، ص ۸]
این مقدمه را گفتم چرا که هیوم با توجه به این مقدمه در کتاب کاوشی در خصوص فهم بشری درصدد برمیآید که در این راستا پیش رود و ذهن و اندیشیدن را بزداید از اندیشههای غامضی که برخی فلاسفهی آن روزگار بیان میکردند. اینگونه میشود که او در پی بررسی فهم بشر برمیآید تا نشان دهد که ذهن آدمی چه ظرفیتی دارد و تا کجا میتوان روی آن حساب کرد. بهنوعی هیوم برآن است که مابعدالطبیعه و خلاصه هر نوع اندیشهی پیچیده و بهفهمدرنیامدنی را از میان بَرَد چرا که «… عدم قطعیتشان تا کنون عاقلان را مانع بوده و تیرگیشان جاهلان را.» [پیشین، ص ۱۵].
کار هیوم در این راستا با بررسی منبع ادراکات آغاز میگردد، یعنی موضوع بحث ما در این نوشتار.