کتاب بر قله های ناامیدی | یادداشتهای یک جوان عاصی
آنهنگام که جوان هستی و رفتهرفته از دنیای کودکی و نوجوانی وارد دنیای بزرگسالی میشوی، و بهتدریج پرسشهای فلسفی گریبانات را میگیرند و شخصیتات نیز بهگونهای است که تاب رفتوآمد با انسانهای سطحی دیگر را نداری و از بحثها و گپها و خندهها و غصههایشان تهوع میگیری، کمکم – بدون آن که خیلی هم استدلالهایات محکم باشند – نوعی پوچی یقهات را میگیرد و کاری میکند که شبها تا صبح نتوانی بخوابی و روزها نیز نتوانی لحظهای آرام سَر کنی. این وضعیت ممکن است برای درصد کمی از جوانان باهوش هر کشور پیش آید، و از این درصد برخیشان پس از سالهای اولیهی جوانی بهتر میشوند و طریقهی زندگی معمول پیش میگیرند و برخی دیگر نیز بدتر میشوند و پختهتر استدلال میکنند و راه فلسفه و ادبیات را شدیدتر ادامه میدهند. این قضیه برای امیل سیوران یا امیل چوران هم صادق است؛ نویسندهی کتاب بر قله های ناامیدی .
بر قله های ناامیدی نوشتهای ست مربوط به دوران جوانی امیل سیوران یا امیل چوران و نوعی دلزدگی از هستی و نیستی در آن هست؛ دلزدگیای که بعدها نیز در نوشتههای او یافت میشود ولیکن اندکی پختهتر است و شاید دوستنداشتیتر. در کتاب بر قلههای ناامیدی جوانی را میبینیم که افکار شوپنهاور و نیچه و امثالهم را در سر دارد، لیکن نوشتههایاش نشان میدهند که استفادهکنندهی محض نیست بل خود نیز ذهنی پویا دارد و قادر است بیاندیشد و اندیشههایاش را روی کاغذ آوَرَد؛ هرچند اندیشههایاش خیلی عمیق نباشند.
در این نوشتار قصد ندارم به نقد و بررسی اندیشههای امیل سیوران در کتاب بر قله های ناامیدی بپردازم، بل صرفاً میخواهم به همراه یکدیگر مروری بر برخی از گزینگویههای او در کتاب بر قله های ناامیدی داشته باشیم تا شاید انگیزهای باشد برای خریدن این کتاب توسط کسانی که آنرا تا کنون مطالعه نکردهاند. منبع این نوشتار، کتاب بر قلههای ناامیدی ترجمهی خانم سپیده کوتی است. [ا.سیوران، برقلههای ناامیدی، برگردان س.کوتی، تهران،نشر پیدایش، 1396]
برخی از بهترین گزینگویههای کتاب بر قله های ناامیدی
الف | برخی جملات در باب پوچی امور
1- وقتی همهی آنچه زندگی به شما پیشکش کرده را تا سرحد هجوم شوری متعالی زیستید، به مرحلهای میرسید که دیگر نمیتوان هیچچیز را تجربه کرد؛ چراکه دیگر چیزی باقی نمانده. [پیشین، ص 23]
2 – [در راستای جملهی فوق:] آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیدهاند، چه انتظاری از این زندگی میتوانند داشته باشند؟ [پیشین، ص 24]
3- آنانکه از بیتفاوتی بیبهره اند، مفلوکترین اند. [پیشین، ص 76]
4- اگرچه زندگی برایام شکنجه است، نمیتوانم از آن بگذرم؛ چراکه به ارزشهای مطلقی که بتوانم خود را به نام آنها قربانی کنم اعتقادی ندارم. [پیشین، ص 62]
5- این جهان ارزش قربانیشدن بهنام یک ایده یا عقیده را ندارد. [پیشین، ص 63]
ب | برخی جملات در باب شکاکیت
آنان که – خصوصاً جوانان – دم از پوچی امور میزنند، البته اکثرشان، درگیر شکاکیت، اندیشهبهمرگ، تنهایی، رنج و ناامیدی هم هستند. امیل سیوران نیز در کتاب بر قله های ناامیدی چنین وضعیتی دارد. او افزون بر پوچی امور و زیستن در جهان، از مقولاتی که نام بردم نیز کم سخن نمیگوید. از باب مثال، برخی سخنان او در باب شکاکیت از قرارِ زیر اند:
1- این جهان ارزش قربانیشدن بهنام یک ایده یا عقیده را ندارد.
2- اگرچه زندی برایام شکنجه است، نمیتوانم از آن بگذرم؛ چراکه به ارزشهای مطلقی که بتوانم خود را به نام آنها قربانی کنم اعتقای ندارم.
3- در شگفت ام که چگونه هنوز انسانهایی در پی حقیقت اند. آیا عاقلان هنوز درنیافتهاند که حقیقتی نمیتواند در کار باشد؟ [پیشین، ص 142]
4- نمیدانم چهچیز درست است و چهچیز غلط؛ چهچیز مُجاز است و چهچیز ممنوع. من نه میتوانم داوری کنم و نه ستایش. جهان هیچ ملاک معتبر اصول پایداری ندارد. [پیشین، ص 84]
ج | برخی جملات در باب مرگ
1- مرگ چیزی بیرونی نیست که از منظر هستیشناسی متفاوت با زندگی باشد، چراکه مستقل از زندگی مرگی در کار نیست. … اگر مرگ درونی زندگی است، چرا آگاهی به مرگ زندگی را ناممکن میکند؟ این آگاهی خاطر انسان معمولی را نمیآزارد، چراکه سیر گذار به مرگ بهسادگی با تقلیل تدریجی شور حیات اتفاق میافتد. چنین انسانی تنها مشقت لحظهی احتضار را میچشد، نه مشقت طولانی مرتبط با اصل مقدمات زندگی را. از چشمانداز گور، هر قدم زندگی گامی است بهسوی مرگ و حافظه تنها دلالت بر نیستی دارد. انسان معمولی، بیبهره از درک متافیزیکی و فاقد این آگاهی از پیشروی تدریجی بهسوی مرگ است، هرچند نه او و نه هیچکس دیگر را یارای گریز از سرنوشت محتوم مرگ نیست. اما آنهنگام که آگاهی از زندگی مجزا میشود، شهود مرگ چنان قدرت مییابد که حضور-اش تمام سادهدلیها، اشتیاقهای شادمانه و هوسرانیهای طبیعی را در هم میشکند. آگاهی به مرگ چیزی است شریر و بهشدت فاسد. شعر معصومانهی زندگی، اغوا و افسون آن، همه بیمحتوا به نظر میرسند و به همان میزان طرحهای غایتگرای انسان و توهمات الهیاتی او توخالی اند. … هرآنکس که مشقت هولناک مرگ را تجربه نکرده، که برمیخیزد و میگسترد چون موجی از خون، چون چنبرهی خفقانآور ماری که به توهمی هولناک دچارمان میکند، بیخبر است از سرشت اهریمنی زندگی و خروش درونی که استحالههای بزرگ برآمده از آن اند. این حالت سیاهمستی لازمهی درک میل فرد به بیدرنگ پایانیافتن این جهان است. این سرمستی درخشانِ وجود نیست که رؤیاهای بهشتیاش شما را مسحور شکوهشان کند و به خلوصی تصعیدشده در مجردات برکشد، بلکه سیاهمستی دیوانهوار، پرخطر، ویرانگر و بهستوهآمدهای است که در آن مرگ، با وسوسهی پلید چشمان کابوسوار ماری، پدیدار میشود. تجربهی چنین احساسات و تصاویری یعنی چنان به جوهر حقیقت نزدیک شوید که توهمات زندگی و مرگ فرو ریزند و به شگرفترین شکل خود در درون شما تجلی یابند. مشقتی متعالی، زندگی و مرگ را در ورطهای هولناک درهم میآمیزد: شیطانصفتیای درندهخو اشک را از هوسرانی وام میگیرد. زیستن، همجون مشقتی طولانی در مسیر مرگ، هیچ نیست مگر جلوهای از دیالکتیک اهریمنی زندگی که در آن فرمها فقط برای ویرانشدن زاده میشوند. نامعقولی زندگی خود را در بسیط شدن فراگیر فرم و محتوا نمایان میکند، در این میل شدید دیوانهوار به جایگزینی ابعاد نو با کهنه، هرچند جایگزینیای بدون ارتقای کیفی. خوشا آن که میتواند خود را برای چنین شدنی رها کند و تمام امکانات فراهم در هر لحظه را جذب کند، بیاعتنا به ارزشداوریهای بغرنجی که در هر لحظه نسبیتی حلناشدنی را کشف میکند. [پیشین، صص 44- 48]
3- حضور مرگ در زندگی رگهای از نیستی را در وجود فرد میگنجاند. بدون نیستی نه میتوان به مرگ اندیشید و نه به زندگی بدون اصلی نفیگرایانه. ترس از مرگ، جز ترس از نیستیای که مرگ ما را به آن پرتاب میکند نیست، ثابت میکند که پیشانگارهی مرگ نیستی است. درونبودگی مرگ در زندگی نشان پیروزی نهایی نیستی بر حیات است و به این ترتیب، آشکار میکند که حضور مرگ معنایی ندارد جز راهگشودن تدریجی بهسوی نیستی. [ص 49]
از این سخنان نمیتوان به تمامی افکار سیورانِ جوان پی برد، اما میخواستم این متن مختصر تلنگری باشد برای آنانی که – در هر سنی – قرابتی هرچند اندک میان افکار خود و سیورانِ جوان میبینند، نزدیکیای در جهانبینی.