فلسفه

جان لاک چگونه مالکیت خصوصی نامحدود را توجیه کرد؟

من در نوشتار پیشین نگاهی به قسمت‌های نخستِ کتاب رساله‌ی دوم در باب حکومتِ جان لاک داشتم. اگر آن را مطالعه کرده‌باشید دیده‌اید که پیرامون وضعیت طبیعی و وضعیت جنگی بحث کردم، اما پس از آن قسمت‌ها و قبل از آن‌که جان لاک به سمت بحث‌های‌اش در باب اجتماع و جامعه‌ی مدنی و حکومت برود، بحثی در باب مالکیت خصوصی دارد. لاک در این قسمت به‌شدت از مالکیت خصوصی – آن هم به‌شکل نامحدود – دفاع می‌کند. من در این نوشتار خواهم گفت که استدلال‌های لاک برای دفاع از مالکیت خصوصی به‌چه ترتیب اند.

مالکیت خصوصی و ارتباط آن با «کار»

جالب آن‌که تبیینی که لاک در کتاب رساله‌ی دوم در باب حکومت برای مالکیت می‌دهد هم تبیینی‌ست که بر پایه‌ی خدا استوار است. این مالکیت خصوصی‌ای که اکنون در غرب و حتی تقریباً در کل جهان وجود دارد و هیچ نمی‌توان انکار کرد که جان لاک در آن نقش داشته‌است، در واقع ریشه‌ای مذهبی دارد، آن هم در جهانی که عمده‌ی کشورهای‌اش غیرمذهبی و سکولار اند.

لاک در ابتدای بحث‌اش باری دیگر به قانون طبیعت یعنی حفظ و بقای تمامی افراد بشر اشاره می‌کند و یادآور می‌شود که خدا زمین را به تمامی بشر ارزانی داشته‌است. او در ادامه قصد سخنان‌اش را نشان‌دادنِ حق مالکیت انسان بر چیزهایی می‌داند که خدا به‌واسطه‌ی طبیعت به تمامی نوع بشر ارزانی داشته‌است. پس انسان باید برای حفظ و بقای خود در دنیا، از طبیعتی که خدا به‌صورت عام به آدمیان بخشیده به‌صورت خاص استفاده کند. حصول این قضیه به واسطه‌ای نیاز دارد. یعنی برای مالکیت چیزها به یک ابزار نیاز است و آن ابزار از نظرگاه لاک «کار» است.

لاک در پاره‌ی ۲۷ از کتاب‌اش، که بی‌شک از مشهورترین پاره‌های کتاب‌اش در طی تاریخ است، اظهار می‌دارد که هر انسانی مالکیتی بر شخص خود دارد. افزون بر این، و البته به همین سبب، حاصل کار بدنی و دستان آن شخص به خود او تعلق دارد. از این رو – این‌جا خیلی مهم است – شخص می‌تواند آن چیزی را که بر آن مالکیت دارد، یعنی بدن‌اش و البته کار-اش را، با چیزهای مشترکِ طبیعت «بیامیزد» و مشترک‌ها را از آنِ خود کند. در واقع انسان آن چیزی که به او تعلق دارد را با چیزی که به همه تعلق دارد و اشتراکی است می‌آمیزد و آن مورد اشتراکی که با کار-اش درآمیخته را از اشتراکی‌بودن خارج کرده و از آنِ خود می‌سازد. نکته‌ای که وجود دارد این است که لاک در پاره‌ی ۲۷ بر این نکته تأکید می‌کند که «حداقل در جایی که به حد کافی برای دیگران باقی مانده باشد». یعنی انسان اگر روی زمین بایر کار کند، از آن‌جا که زمینِ بایر به میزان کافی برای همه هست، انسان می‌تواند آن قسمتی که روی آن کار کرده را از آنِ خود کند. البته که این که تشخیص دهیم زمین یا هر چیزی به میزان کافی برای دیگران باقی مانده کار ساده‌ای نیست و لاک هم هیچ اشاره‌ای به این قضیه نمی‌کند – جز آن‌که زمین را به رود تشبیه می‌کند. در این مورد در ادامه خواهم گفت.

در کل، کسی که سیبی را از درخت می‌چیند، آن را از آنِ خود می‌کند و می‌تواند از آن سیب تغذیه کند. اگر کسی بگوید که این سیب مال تمامی انسان‌هاست و هر آن کسی که قصد چیدن‌اش را دارد می‌باید از تمامی انسان‌ها اجازه بگیرد، از نظرگاه لاک حرفی ناروا گفته‌است. چراکه اصلاً چنین چیزی ممکن نیست. لاک می‌گوید:

اگر چنین توافقی ضروری می‌بود، علی‌رغم آن‌که خداوند نعمت‌های فراوانی به او عطا کرده‌است، او از گرسنگی می‌مرد. در چیزهای مشترک، که توسط پیمان مشترک اند، مالکیت زمانی آغاز می‌شود که کسی بخشی از چیزهای مشترک را برداشته و از وضعیت طبیعی‌اش خارج کند. درغیراین‌صورت چیزهای مشترک برای هیچ‌کس سودی نخواهد داشت. برداشتن این یا آن بخش از چیزهای مشترک نیازی به رضایت همه‌ی مشترکین ندارد. از این رو علفی را که اسب من خورده‌است، چمنی را که خدمت‌کار من از ریشه بیرون کشیده‌است، و سنگ معدنی را که من از زمین استخراج کرده‌ام، بدون آن‌که نیاز به موافقت کسی داشته باشد، ملک من می‌شود. کاری که متعلق به من بود، با جدا کردن آن‌ها از وضعیت مشترک، حق مالکیت مرا تثبیت نموده‌است. [جان لاک، رساله‌ای درباره‌ی حکومت، برگردان ح.عضدانلو، تهران، نشر نی، ۱۳۹۱، ص ۹۶]

خلاصه آن‌که نه‌تنها آمیختن کار شخصی با چیزهای مشترک از مشترک‌بودن‌ خارج‌شان می‌کند بل برای این کار نیازی به کسب اجازه از دیگر آدمیان و جلب رضایت همگان نیست. نکته‌ی جالب دیگری که در صحبت‌های لاک وجود دارد این است که حیوان من یا خدمتکار من نیز اگر کارشان را با چیزی بیامیزند آن چیز مال می‌شود، چراکه حیوان و خدمتکار مال من اند. در واقع هر چیزی که مال من باشد اگر با مال همگانی آمیخته شود، آن مال همگانی هم مال من می‌شود. این نکته مهم است و در ادامه به کار لاک می‌آید.

جان لاک و مالکیت خصوصی

لاک محدودیت وضع می‌کند

تا این‌جا لاک نشان داده که چیزهای عمومی درصورتی‌که با کار شخصی آمیخته شوند، خصوصی می‌شوند؛ اما لاک به‌یک‌باره محدودیتی اضافه می‌کند. محدودیت نخست برای ازآنِ خود کردن چیزهای عمومی از نگاه لاک این بود که کار شخصی و در کل مالکیت شخصی با مالکیت عمومی آمیخته شود، اما محدودیت جدید این است که هیچ‌کس نمی‌تواند هر اندازه که بخواهد از چیزهای عمومی استفاده کند. به‌عنوان مثال، فرض کنید فردی توانایی جسمی زیادی دارد. او می‌تواند روزانه ۱۵ ساعت کار کند و مثلاً به سروقتِ خیلی از درخت‌ها برود و سیب‌های‌شان را بچیند. آن‌قدر بچیند که که ده‌ها انبار را پُر کند. لاک با این ماجرا موافق نیست و محدودیتی سر راه چنین فردی می‌گذارد. محدودیت این است که آن فرد باید تا جایی جمع کند که بتواند استفاده کند. از آن‌جا که آن فرد نمی‌تواند آن همه سیب که در انبارها ذخیره کرده را استفاده کند، حق ندارد مالکیتی بر آن همه سیب داشته باشد.

او باز هم با تکیه بر بحث‌های مذهبی می‌گوید:

خدواند هیچ چیزی را برای آن به وجود نیاورده‌است که مردم فاسد و تباه‌اش کنند. از این رو، با توجه به فراوانی نعمت‌های طبیعی که برای مدت‌زمانی طولانی در جهان بوده‌است و تعداد اندک مصرف‌کنندگان، و با توجه به این‌که یک انسان فقط می‌توانسته مقدار کمی از آن‌ها را به تملک خود درآورَد و با تبعیض نسبت به دیگران احتکار کند، و به‌ویژه با توجه به محدودیتی که عقل برای بهره‌مندشدن از آن‌ها قائل شده‌است، می‌بینیم که دیگر جایی برای نزاع و ستیز در مورد تملک چیزهای موردنیاز وجود ندارد. [پیشین، ص ۹۷]

در باب مالکیت زمین

آن‌چه که لاک تا این‌جا برای‌مان گفته پیرامون محصولات زمین بوده‌اند، اما مهم‌ترین مسئله مالکیت خود زمین است که دربردارنده‌ی تمامی محصولات است. لاک برآن است که

… تملک آن نیز به همان صورت به دست می‌آید که گفته شد. یک انسان می‌تواند مالک همان مقدار زمین باشد که آن را اصلاح کند، شخم بزند، در آن نهال بکارد، کشت کند، و بتواند از محصول آن بهره‌مند شود. می‌شود گفت که او با کار خود آن زمین را از وضع اشتراکی خارج می‌کند. اگر بگوییم که دیگران نیز حقی یکسان نسبت به آن زمین دارند و از این رو او نمی‌تواند آن را به خود اختصاص دهد، و بدون جلب رضایت همه‌ی مشترکین از وضع طبیعی جدا سازد، باز هم حق او را ساقط نخواهد کرد؛ زیرا وقتی خداوند جهان را به صورتی اشتراکی به همگان بخشید فرمانِ کارکردن را نیز به آن‌ها داد، و فقر و نیازمندی آدمی نیز او را مجبور کرد تا کار کند.

خدا و عقل به انسان فرمان داده‌اند که زمین را مطیع خود سازد، یعنی آن‌ را برای سودمندیِ حیات خود بهبود بخشد و کار خود را، که متعلق به خود اوست، با آن پیوند زند. کسی که در اطاعت از این فرمان خداوند زمین را مطیع خود کند، بخشی از آن را شخم می‌زند، و در آن دانه می‌کارد، بدان‌وسیله چیزی به آن افزوده‌است که ملک اوست و دیگری نه حقی نسبت به آن دارد و نه می‌تواند بدون آسیب‌رساندن به آن شخص آن را از او بگیرد. [پیشین، صص ۹۸-۹۹]

می‌بینید که از نگاه لاک کار بر روی زمین و از آنِ خود کردن آن پیروی از دستور خدا و عقل است. او همچنین زمین را همچون رود می‌نگرد. اگر کسی مقداری از آبِ رود بنوشد، کسی نمی‌آید به او بگوید با نوشیدن این مقدار از آبِ رود داری تمام‌اش می‌کنی، چراکه رود است و آن همه آب، زمین هم از نگاه لاک چیزی است که فراوان است و هر کس هرچه‌قدر هم زمین داشته باشد، باز زمین برای دیگران باقی می‌ماند. لاک تأکید می‌کند که «مسئله‌ی زمین و آب، در جایی که به قدر کافی از هر دو موجود است، مشابه یکدیگر اند». [پیشین، ص ۹۹]

نکته‌ی دیگر آن‌که لاک برای زمین چندان ارزشی قائل نیست و برآن است که این «کار بر روی زمین» است که ارزش دارد. او می‌گوید مثلاً زمین‌هایی که در آمریکا هیچ سودی ندارند واقعاً ارزش دارند یا زمین‌هایی که در جنوب غربی انگلیس آن همه کشت‌وکار روی آن‌ها شده و گرسنگی مردمان را برطرف کرده‌اند؟

در واقع کار انسان ۱۰ برابر به زمین بایر ارزش می‌دهد. لاک حتی می‌گوید ۱۰۰ برابر! او می‌گوید اصلاً «اگر برای چیزهایی که مصرف می‌کنیم بهایی قائل شویم و برآورد کنیم که کدام بخش از ارزش آن‌ها را مدیون طبیعت و کدام بخش را مدیون کار خود هستیم، خواهیم دید که نودونه درصد ارزش آن‌ها را مدیون کار هستیم». پیشین، ص ۱۰۶]

نکته‌ی دیگر آن‌که لاک برآن است که آن محدودیتی که در بالا برای محصولات وجود داشت برای زمین هم وجود دارد. یعنی اگر کسی مالک زمینی بود که بخش‌هایی از آن محصولات‌اش، علف‌اش یا درخت‌اش خراب شدند، این یعنی او بیش از آن که بتواند استفاده کند زمین صاحب شده و دیگران می‌توانند آن قسمت را از آنِ خود کنند؛ اما نکته‌ی مهم این است که لاک راهی پیدا می‌کند که نه‌تنها هر کس بتواند مالکیت نامحدود روی زمین داشته باشد، بلکه کلاً مالکیتی نامحدود روی هر چیزی داشته باشد!

بحث در باب مالکیت نامحدود

دیدیم که استدلال لاک برای محدود کردن مالکیت بر محصولات و حتی خود زمین این بود که مالک آن‌ها را «فاسد و تباه» کند، یعنی کاری که برخلاف خواست خداست. اما او مستدل می‌دارد که در طی تاریخ چیزی اختراع شده که به‌واسطه‌ی آن می‌توان مالکیتی نامحدود و نابرابر داشت: پول یا همان طلا و نقره.

او می‌گوید کسی که ده‌ها انبار سیب دارد، اگر سیب‌ها را نگاه دارد قطعاً فاسد و البته تباه می‌شوند و بنابراین حق ندارد آن‌همه سیب داشته باشد، اما اگر آن‌ها را با طلا و نقره عوض کند، یا به‌اصطلاح بفروشد، دیگر سیب‌ها فاسد نمی‌شوند و او هم می‌تواند صرفاً طلاها و نقره‌ها را که فاسد نمی‌شوند نگهداری کند. به این ترتیب می‌تواند هر مقدار که می‌تواند مال داشته باشد. این قضیه برای زمین هم برقرار است.

در واقع از نگاه لاک «محدودیت عادلانه‌ی دارایی او در وسعت مالکیت او نیست، بلکه در فاسدشدن چیزهایی است که در ملکیت او مصرف‌نشده تباه می‌شوند». [پیشین، ص ۱۱۱]

پس لاک نمی‌گوید مالکیت زیاد و در کل ثروتمندبودنِ بسیار بد است، بلکه فقط زمانی بد است که موجب فاسدشدن محصولات و البته محروم‌شدن دیگر انسان‌ها از مصرف آن‌ها شود. اگر گندم با گردو عوض شود، اگر گردو با طلا عوض شود و به همین ترتیب، چیزها فاسد نمی‌شوند و حدی هم برای مالکیت وجود نخواهد داشت!

لاک بر آن است که با اختراع پول، «انسان‌ها با رضایت و توافق خود راهی را یافتند که یک انسان می‌تواند حقاً و بدون آسیب‌رساندن به دیگری، مالک چیزی بیش‌تر از آن باشد که خود می‌تواند مصرف کند. او این کار را با دریافت طلا و نقره که می‌توانست بدون زوال و فساد برای مدتی طولانی و مازاد بر احتیاج‌اش در مالکیت خود داشته باشد انجام داد. آن‌ها به این توافق رسیدند که این فلزها باید دارای ارزش باشند». [پیشین، ص ۱۱۳]

سخن پایانی

این بود بحثی کوتاه پیرامون بحث لاک در باب مالکیت. دیدیم که لاک ابتدا مالکیت را محدود کرد، اما سپس با بهره‌گیری از اختراع سکه و در کل پول این حق را داد که هر کسی بتواند هر اندازه که می‌تواند ثروت جمع کند. مالکیت نامحدود از جمله اساسی‌ترین پایه‌ها و عناصر سرمایه‌داری است.

من در بخش بعدی به اجتماع و جامعه‌ی مدنی از نگاه لاک می‌پردازم و خواهم گفت که این بحث مالکیت که لاک مطرح کرد چگونه به کار-اش خواهد آمد. برای مشاهده‌ی مطالب مربوط به جان لاک، روی برچسب جان لاک در زیر کلیک کنید.

همچنین بخوانید: وضعیت طبیعی و جنگی از نگاه لاک

آرش شمسی

هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو | چو پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
عضو شدن
Notify of
guest
1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها

این‌ها را هم بخوانید