معرفی کتاب درباره معنی زندگی از ویل دورانت
بسیار اند کسانی که مدام از خود در باب چرایی زندگی پرسش میکنند. «چرا باید زندگی کرد؟»، «چرا با آنکه میدانیم زندگی پر از درد و رنج است باید به آن ادامه دهیم؟»، «معنای این روزها و شبها که در پی یکدیگر میآیند و میروند چیست؟»، به قول معروف «که چه بشود؟». اندیشمندان بسیاری، خاصه پس از جنگجهانیدوم، به بحثوفحص در باب چنین پرسشهایی پرداختهاند؛ اما ویل دورانت در کتاب درباب معنی زندگی به طور متفاوتی به این پرسشها پرداخته است. کتاب درباره معنی زندگی از ویل دورانت شامل پرسش دورانت از بسیاری از افراد مشهور در ارتباط با معنی زندگی است. خواندن آن را به کسانی که درگیر این پرسش هستند پیشنهاد میکنم. در ادامه به همراه یکدیگر مروری بسیار کلی بر خلاصه کتاب درباره معنی زندگی از ویل دورانت خواهیم داشت.
شمای کلی کتاب درباره معنی زندگی از ویل دورانت
در ابتدای کتاب، خود ویل دورانت میگوید نامهای را برای چندین و چند نویسنده، سیاستمدار، بازیگر و … فرستاده تا به آن نامه پاسخ بدهند. محتوای اصلی نامه، پرسش در باب معنی زندگی است. هر کدام از آن چندین و چند نفر پاسخی به نامه دادهاند و دورانت تمامی پاسخها را گرد هم آورده و در یک کتاب به نام درباره معنی زندگی چاپ کرده است. در آخر، خود دورانت نیز به نامهی خود پاسخ میدهد و کتاب را به پایان میرساند.
در ادامه، خلاصهای از نامهی دورانت به همراه مختصری از چند پاسخ را با یکدیگر مرور خواهیم کرد؛ اما پیش از آن باید بگویم کتاب درباره معنی زندگی به فارسی ترجمه شده و میتوانید این کتاب 146 صفحهای را تهیه کرده و با تکتک پاسخهای نامه رابطه برقرار کنید. (و. دورانت، دربارهی معنی زندگی، برگردان ش.عباسی، تهران، نشر پارسه، 1396.)
نامهی دورانت در کتاب درباره معنی زندگی
در نامهای که دورانت برای آن چندین و چند نفر میفرستد، یک یأس کامل حکمفرماست. خود دورانت در کتاب میگوید که این یأس کامل بر خود دورانت حکمفرما نیست و غرض از ایجاد آن در نامه فقط این بوده که نامه را طوری ارائه کند که
… در برابر خوشبینی سطحیای که افراد به لطف آن موفق میشوند از مسائل عمیقتر زندگی فاصله بگیرند، مصون باشد. (دربارهی معنی زندگی، ص 26).
نامهی دورانت، چنانکه در بالا گفتم، یک پرسش اصلی دربردارد: «معنای زندگی چیست؟». او در نامه خطاب به کسانی که قرار است نامه را برایشان بفرستد مینویسد:
… اندیشه، با نفسِ شرح و بسطش، گویی اهمیت زندگی را از بین برده است. رشد و گسترش معرفت، که برای آن این همه آرمانگرا و اصلاحطلب دست به دعا میشدند، به سرخوردگیای ختم شد که روح نسل ما را تقریباً در هم شکسته است. (پیشین، ص 24).
خلاصهی سخنان دورانت در ادامه منحصر به پیشرفتهای علمی و تأثیر آنها بر زندگی آدمی، یا به عبارت بهتر بر معنی زندگی آدمی، است. ستارهشناسان زندگی آدمی را لحظهای ناچیز در سیر یک ستاره میدانند، زیستشناسان آدمی را حیوانی میدانند که مانند دیگر حیوانات مجبور است به جنگ و نزاع برای بقا بپردازد. روانشناسان روح جاودان انسان را منکر اند.
آرمانهای سوسیالیستی رنگ باختهاند، خانواده آن رنگوبوی مقدس را از کف داده و ازدواج به چیزی مبدل شده که تنها اندکی از بیبندوباری جنسی فراتر است. از همه مهمتر، خدا، یعنی آن تسلی بخش درد و رنج، یاور لحظات تنهایی، دیگر حضور ندارد، زیرا علم و آزمایش او را نمیتواند ثابت کند. دورانت از همهی اینها نتیجه میگیرد که «بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود. کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایی که تسلیمان میدادند. … حالا که به آن نگاه میکنیم حیرت میکنیم که چرا اینقدر برای یافتناش بیتاب بودهایم چون هر دلیلی برای وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذتهای لحظهای و امید ناچیز فردا را». (پیشین، ص 25)
در آخر، دورانت میپرسد «معنی زندگی شما چیست؟ چه چیزی به شما برای ادامهی زندگی انگیزه میدهد؟».
در واقع دورانت تا به اینجای کار یک سری دلیل برای پوچانگاشتن جهان آورد و راه را باز کرد برای شنیدن پاسخهای افرادی که در ظاهر زندگیشان به گونهای است که گویی پوچی را خیلی حس نمیکنند.
برخی پاسخها به پرسش معنی زندگی در کتاب درباره معنی زندگی
پاسخها متفاوت اند. اما یاریجستن از دین و کار، دو موردی هستند که فراوانی بیشتری به نسبت دیگر پاسخها دارند. برخی نویسندگان، از دین و برخی از کار و فعالیت به عنوان انگیزهای برای زندگی نام میبرند. برخی نیز، خانواده و خوشبختی آنها را بزرگترین پشتوانه و انگیزه میدانند. برخی نیز پاسخی نمیدهند و پاسخ ندادنشان را با نداشتن وقت توجیه میکنند. برخی هم معنای زندگی را در چیزی بزرگتر میبینند و نه در خودِ فرد انسان. پاسخها را یک به یک ذکر نمیکنم تا اگر قصدِ مطالعهی کتاب را داشتید، پیشاپیش کتاب را برایتان لوث نکنم. اما یکی از پاسخها، که بسیار کوتاه است، یعنی پاسخ جرج برنارد شاو، را برایتان نقل میکنم:
آخر من از کجا بدانم؟ آیا خود سوال اصلاً معنایی دارد؟ (پیشین، ص 125).
پاسخ ویل دورانت به پرسش معنی زندگی
ویل دورانت پیش از پاسخگفتن به مسئلهای که خود به میان آورده، میگوید که در سال 1930 چندین و چند نامه دریافت کرده که نویسندگان آنها به سبب پوچی و فکر فلسفی در اندیشهی خودکشی بودهاند. در همین راستا، آنچه که دورانت در کتاب دربارهی معنی زندگی به عنوان پاسخ خود آورده، مجموعهای از پاسخهایی است که به آن اشخاص داده. خلاصهای از پاسخ دورانت را در ادامه خواهیم خواند:
1- شک به علم
دورانت بر این عقیده است که اگر خودکشی برای فلسفه و علم باشد، به راستی خودکشیای بیهوده است. نبایستی انسان عمر خود را به خاطر سخنان برخی از دانشمندان از کف دهد. نبایستی بر این گمان رود که هرچه دانشمندان میگویند راست است. البته خود دورانت نیز معنایی مطلق و متافیزیکی برای زندگی قائل نیست، اما سخن دانشمندان را نیز گوهرِ حقیقت نمیداند. او میگوید:
باید تصویر تیره و تاری را که علم معاصر از جهان ترسیم کرده، شکلی گذرا در شهر فرنگِ گمانهای انسانی ببینیم. باید به یاد داشته باشیم که هیچ چیزِ قطعی یا پایداری در مورد این تصویر وجود ندارد، و آینده احتمالاً به آن خواهد خندید همانطور که ما امروزه به آکوئیناس و آنسلم، و اسکوتس و آبلار میخندیم. بیا اخترشناسان را خیلی جدی نگیریم. آنها نه میدانند سیارهی ما از کجا آمده و نه میدانند به کجا متکی است و کی آغاز شده و چه زمان از هستی باز میماند؛ در حقیقت آنها هم مثل فلاسفه حدسزنندگان بزرگی هستند. … باید یاد بگیریم که حتی به دانشمندان هم شک کنیم.
کمی مضحک به نظر میرسد که ناامیدی خود را بر فلسفهای ماشینوار بناکنی که اسپنسر برای ما به جا گذاشته، که یادگاری است از سادگیِ دورانِ میانویکتوریاییِ او.
… آنچه که در علم میتوانیم در موردش مطمئن باشیم مفروضات متافیزیکیاش نیست، بلکه دستاوردهای فیزیکی آن است؛ کشتی بخار، هواپیما و بهداشت عمومی کمی واقعیتر اند از تبدیل مایعات جوشان در لولههای آزمایشگاه به فلسفه.
… [خلاصه به زعمِ دورانت] از واقعیتهای علم حظ ببر، و به نظریههای استعلاییشان بخند. (پیشین، صص 132-131)
2- پیوستن به کل
دورانت در ادامه با اشاره به قدرت عشق، یکی از راههای معنادار کردن زندگی را پیوستن به کل میداند. او معتقد است که انسانهای منزوی، آنهایی که ازدواج نمیکنند، آنهایی که دوست و رفیقی ندارند بیش از دیگران بدبین و عبوس اند. او زندگی انسانهای سادهدلی که دوست و رفیق دارند را به زندگی انسانهای منزوی، یعنی انسانهایی که به گمان خود از دنیا فاصله گرفتهاند ترجیح میدهد و بر این عقیده است که پیوستن به یک کل، میتواند زندگی را با معناتر کند. به زعم او «اگر کسی بخواهد به زندگی خود معنی ببخشد، باید هدفی بزرگتر از وجود خودش و پایدارتر از زندگی خودش داشته باشد». (پیشین، ص140)
بنابراین دورانت بر این رأی است که زندگی متأهلی، زندگی در کنار خانواده، بسی بهتر و سرزندهتر از زندگی مجردی و گوشهگیری است. اما با این همه، آن کلی که میتوان به آن پیوست، لزوماً نمیباید خانواده باشد. میتواند یک انجمن انقلابی باشد، میتواند دولتی بزرگ باشد؛ ولی در کلیتِ امر، آن چیزی که باعث بخشیدنِ معنی به زندگی میشود «… فرد را از خودش فراتر میبرد و او را جزئی همکنشگر در طرحی وسیعتر میکند. راز معنییابی و رضایتمندی، در داشتنِ کار و وظیفهای است که همهی انرژیهای فرد را جمع میکند و زندگیِ آدمی را کمی غنیتر از قبل میکند». (پیشین، ص 142)
برای مطالعهی بیشتر، حتماً کتاب درباره معنی زندگی از ویل دورانت را تهیه کنید.
- بیشتر بخوانید: معرفی کتاب فیلسوفان بدکردار