14 تا از غمگین‌ترین جملات شوپنهاور در کتاب اصلی‌اش

جملات شوپنهاور

سردرد گرفته‌است. حالت تهوعی هم کمابیش حس می‌کند، اما نه‌آن‌چنان که آزار-اش دهد. تصمیم می‌گیرد از آن قفس خارج شود، از قفسی که از بد قصه ثابت نیست بل دیوارهای‌اش گویا از فشارآوردن به او لذت می‌برند. خارج می‌شود، اما در خارج نیز چیزی نیست که تسکین‌اش دهد. انسان‌ها را می‌بیند که این‌جا و آن‌جا می‌روند و هر یک در پی چیزی اند. زندگی‌شان چیزی جز «در پی چیزی‌بودن» نیست. تحمل نمی‌کند، بازمی‌گردد، این بار اما دیوارها بیش‌تر فشار می‌آورند، چه‌آن‌که دانسته‌اند او جایی جز میانِ آن دیوارها ندارد. ضرورت همواره سعادت نمی‌آورد آقای اسپینوزا. اگر راه خلاصی نجوید هر آن این احتمال هست که بدن‌اش کم آوَرَد و یاری‌اش نکند برای سر کردن لحظاتی بیش‌تر. هراس او از آن نیست که قلب بایستد، بل می‌هراسد که بیمار شود و رنج‌های جسمانی‌ای تازه بر قبلی‌ها افزون شوند. فکری به سر-اش می‌رسد، این‌که جملات شوپنهاور را بخواند.

می‌گوید این‌که بدانم روزها و ماه‌ها و سال‌ها و دهه‌ها و سده‌های پیش، بوده‌اند انسان‌هایی که رنج‌های مرا کشیده‌اند، آرام‌ام می‌کند؛ چه‌آن‌که مقداری از تنهاییِ سنگینی که تحمل‌اش بر من گران است را کم می‌کنند. از میان دیوارها خارج می‌شود، لیوانی آب می‌نوشد. به میان دیوارها بازمی‌گردد، نفسی عمیق می‌کشد، کتاب را از قفسه برمی‌دارد و برای بار n اُم کتاب جهان همچون اراده و تصور را بازمی‌کند و باری دیگر غرق نوشته‌های کسی می‌شود که شاید به اندازه‌ی او درد نکشیده‌است، لیکن درد-اش را به‌خوبی می‌شناخته‌است.

غمگین‌ترین جملات شوپنهاور در کتاب جهان همچون اراده و تصور

هرچه فکر می‌کند، می‌بیند اگر درد و لذت را به‌مثابه‌ی شر و خیر ببیند، نمی‌تواند بدبین نباشد. هرچه این دو را در ترازو می‌گذارد، به‌وضوح‌ می‌بیند که کفه‌ی درد بسیار پایین‌تر از کفه‌ی لذت است، جز داوری کنونی‌اش چه داوری‌ای می‌تواند کرد؟ می‌بیند نه، فعلاً فایده ندارد، می‌باید ذهن بسپارد به جملات شوپنهاور .

[پیش از آن‌که جملات شوپنهاور پیرامون بدبینی در کتاب جهان همچون اراده و تصور را نقل کنم لازم است به این نکته اشاره کنم که این نوشتار صرفاً پیرامون جملات شوپنهاور است، بی‌آن‌که استدلال‌های شوپنهاور را بازگو کند. پیش‌تر در نوشتاری جداگانه به‌طور مختصر گفته‌ام که استدلال‌های شوپنهاور در دفاع از بدبینی فلسفی چه چیزهایی اند. برای اطلاعات بیش‌تر از این لینک استفاده کنید>>> شوپنهاور و بدبینی]

1- هرگونه اراده‌ورزی ناشی از نیاز، نقص و لذا ناشی از رنج است. تحقق [خواست اراده] به این نیاز پایان می‌دهد؛ اما در ازای میلی که برآورده می‌شود دست‌کم ده میل دیگر باقی می‌مانند که ارضا نمی‌شوند؛ وانگهی، اشتیاق مدت مدیدی دوام می‌آورد و می‌خواهد و دوست دارد که به بی‌نهایت برسد. اقناع کوتاه است و اعانه‌وار. لیکن حتی خود رضایت نهایی نیز صرفاً صوری است؛ میلی که برآورده شد بی‌درنگ راه را برای میل دیگر باز می‌کند؛ اولی فریبی معلوم است، دومی فریبی هنوز مجهول. هیچ‌یک از اهداف اراده‌ورزی نمی‌تواند رضایتی تولید کند که دوام آورده و زایل نشود؛ همواره همچون سکه‌ای است که برای گدایی پرتاب می‌شود و به او رخصت می‌دهد تا بتواند بدبختی‌اش را تا فردا کش دهد. از این رو، مادام که آگاهی‌مان در تصرف اراده باشد، مادام که تسلیم انبوه امیال و بیم‌ها و امیدهای همیشگی آن باشیم و مادام که فاعل اراده‌ورزی باشیم، هرگز روی خوشبختی یا آرامش با دوام را نمی‌بینیم. [شوپنهاور، جهان همچون اراده و تصور، برگردان رضا ولی‌یاری، تهران، نشر مرکز، 1393، جلد اول، دفتر سوم، ص 204.]

 2- … همان‌گونه که قدم‌برداشتن‌مان را به‌عنوان سقوطی که مداوماً جلوی آن گرفته می‌شود می‌شناسیم، واضح است که حیات جسم‌مان نیز تنها مردنی است که دائماً جلوی آن گرفته می‌شود، و مرگی است که تا کنون به تأخیر افتاده. سرانجام هوشیاری و فعالیت ذهن ما نیز کسالتی است که دائماً به تعویق می‌افتد. هر نفسی که برمی‌آوریم مرگ را که همواره به‌سوی ما هجوم می‌‌آوَرَد دفع می‌کند. [پیشین، جلد اول، دفتر چهارم، ص 309]

3- … رنجْ ذاتیِ زندگی است، و از این رو از بیرون بر ما جاری نمی‌شود، بلکه هر کسی سرچشمه‌ی دائمی آن را در خود دارد. [پیشین، جلد اول، دفتر چهارم، ص 315]

4- آرزوهایی که هرگز برآورده نمی‌شوند، تلاش‌های بی‌ثمر، امیدهایی که به‌طرز بی‌رحمانه‌ای توسط تقدیر بر باد می‌روند، اشتباهات ناگوار سرتاسر زندگی، همراه با رنج فزاینده، و مرگی در پایان، همواره یک تراژدی را برای‌مان به نمایش می‌گذارند. به این ترتیب، چنان‌که گویی تقدیر خواسته تا به رنج هستی‌مان ریشخندی هم علاوه کند، زندگی ما باید تمامی پریشانی‌های تراژدی را دربربگیرد، و با این حال حتی نمی‌توانیم شأن شخصیت‌های تراژدی را هم داشته باشیم و در جزئیات مهم زندگی لاجرم شخصیت‌های ابله یک کمدی هستیم. [پیشین، جلد اول، دفتر چهارم، ص 319]

5- … هر چیزِ بهتر لاجرم با اِشکال مواجه می‌شود؛ آن‌چه عاقلانه و شرافت‌مندانه باشد بسیار به‌ندرت ظهور می‌کند، اثرگذار می‌شود یا گوش شنوایی می‌یابد، اما جفنگیات و لاطائلات در حوزه‌ی اندیشه، و امور هرزه و بی‌مزه در حوز‌ی هنر، و رذالت و کلاه‌برداری در حوزه‌ی عمل، حقیقتاً چنان تفوقی به دست می‌آورند که تنها مختصر خللی در آن راه می‌یابد. در مقابل، هر چیز عالی و قابل‌ستایش تنها یک استثناء و یک مورد در میلیون‌ها است. [پیشین، جلد اول، دفتر چهارم، ص 321]

شوپنهاور و بدبینی ، بدبینی شوپنهاور

6- … هرگونه تاریخ زندگی، زندگی فرد، سرگذشت رنج است؛ زیرا قاعدتاً هر زندگی رشته‌ای پیوسته از حوادث ناگوار کوچک و بزرگ است که تا حد ممکن توسط شخص مستتر می‌شود، زیرا می‌داند که دیگران تقریباً همواره از مشاهده‌ی مصائبی که فعلاً از آن‌ها در امان اند احساس رضایت می‌کنند؛ دیگران به‌ندرت احساس همدردی و دل‌سوزی خواهند کرد. [پیشین، جلد اول، دفتر چهارم، همان]

7- معنای اصلیِ تک‌گویی معروف هملت، به‌طور خلاصه، این است که حال ما چنان فلاکت‌بار بوده که یقیناً نیستی کامل بر آن مرجح است. [همان]

8- … تا کنون هیچ شخصی وجود نداشته که بیش از یک‌بار آرزو نکرده باشد که ای کاش روز بعد زنده نباشد. از این رو شاید کوتاهیِ زندگی – که اغلب مایه‌ی تأسف است – بهترین حُسن زندگی باشد. [همان]

9- اگر متحجرترین و سنگدل‌ترین خوش‌بینان را به میان بیمارستان‌ها، درمانگاه‌ها و اتاق‌های جراحی می‌بردیم، و از میان زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها و برده‌خانه‌ها و از فرار میدان‌های نبرد و اعدام عبور دهیم، اگر تمامی گوشه‌های تاریک رنج را، مکان‌هایی را که نگاه خیره‌ی خونسردانه‌ به آن‌ها ممکن نیست به او نشان دهیم و سرانجام اگر بگذاریم تا به درون سیاه‌چال اوگولینو که زندانیان در آن از گرسنگی جان می‌دادند نگاه کند، او نیز به‌روشنی می‌بیند که این «احسن عوالم ممکن» چگونه دنیایی است؛ زیرا اگر دانته مصالح دوزخ خود را از دنیای واقعی ما نیاورده، پس از کجا آورده؟ او – در واقع – جهنم خوبی ساخت؛ در عوض هنگامی که به سراغ وصف بهشت و لذات آن رفت، با اشکال بزرگی مواجه شد، چون جهان ما برای چیزی از این دست مطلقاً مصالحی دربرندارد. [پیشین، جلد اول، دفتر چهارم، ص 322]

10- … شادترین لحظه‌ی زندگی انسان خوشبخت لحظه‌ای است که به خواب می‌رود و بدترین لحظه‌ی زندگی انسان بدبخت لحظه‌ی بیداری اوست. [پیشین، جلد دوم، دفتر چهارم، ص 1016]

11- … خوشحالی و لذت هزاران نفر دلتنگی و عذاب مرگ یک نفر را از بین نمی‌برد؛ و خوشحالی فعلی من رنج‌های قبلی‌ام را خنثی نمی‌کند. [پیشین، جلد دوم، دفتر چهارم، ص 1014]

12- زمان صورت پیشینی و لازم کل ادراک ما است؛ همه‌چیز باید خود را در زمان نشان دهد، حتی خود ما. در نتیجه، زندگی ما اصولاً شبیه پولی است که صرفاً به شکل سکه‌های مسی به ما پرداخت می‌شود و باید برای آن رسید بدهیم؛ سکه‌ها روزها هستند و رسید همان مرگ است. [پیشین، جلد دوم، دفتر چهارم، ص 1012]

13- … هیچ‌چیز ارزش تقلاها و آلام و تلاش‌های ما را ندارد و همه‌ی چیزهای خوب پوچ و زودگذر اند و جهان از هر نظر محکوم به شکست است و زندگی کسب است که دخل‌اش با خرج‌اش نمی‌خواند… [همان]

14- … اکثر و در واقع همه‌ی مردم چنان سرشته‌ شده‌اند که نتوانند شادمان باشند، و فرقی نمی‌کند که در چه جهانی قرار گیرند. وقتی که چنین جهانی عسرت و مشقت را محدود کند، مردم طعمه‌ی کسالت می‌شوند و وقتی که کسالت از میان رود، به بدبختی و رنج و اضطراب می‌افتند. از این رو اگر قرار است انسان شادمان شود، فقط کافی نیست که به «عالمی بهتر» نقل‌مکان کند؛ برعکس، لازم است که تغییر بنیادینی نیز در خود انسان رخ دهد و او دیگر آن‌چه هست نباشد و آن چیزی بشود که نیست. [پیشین، جلد دوم، دفتر چهارم، ص 941]

سخن پایانی

این‌ها را می‌خوانَد، اما درگیر این مسئله است که این همه داد سخن دادن شوپنهاور و پتک بر فرق هستی زدن ناشی از پیش‌انگاره‌های ذهنی‌اش پیرامون لذت و رنج است. از این رو با خود می‌گوید می‌توان با ارائه‌ی تأویلی متفاوت نسبت به رنج و لذت از شوپنهاوریسم فارغ شد. این است که برمی‌خیزد و چنین گفت زرتشت را در دست می‌گیرد.

معنای جزء در کل و معنای کل در جزء است. جملاتی که در بالا آوردم را آن‌هنگام می‌توان بهتر دریافت و تبیین‌شان کرد که در کلِ کتاب بخوانیم‌شان؛ با این حال بد نبود که فارغ از اندیشه‌های انتزاعی و پیچیدگی‌ها مروری بر برخی از جملات شوپنهاور که هر یک از مبین بخشی از فلسفه‌ی شوپنهاور هستند داشته باشیم.

همچنین بخوانید: خودکشی از نگاه شوپنهاور