سینما

نقد فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین | حِرمان به‌مثابه‌ی انسان‌بودن

به سینمای کشورهای معتبرِ سینمایی که نگاه می‌کنی، لیست راضی‌کننده‌ای از فیلم‌های هنری، فلسفی یا مفهومی می‌بینی، اما دریغا که کشورمان – با وجودی که حرف‌هایی برای گفتن در زمینه‌ی سینما دارد – بسیار کم فیلم فلسفی، مفهومی یا هنری عرضه می‌کند. اما فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین از آن فیلم‌های فلسفی و هنری‌ست که هر بار که ببینی‌شان، چیزی جدید برای عرضه دارند. تماشای این فیلم در یک اتاق نسبتاً کوچک با نور کم و سکوت زیاد، از آن موقعیت‌هایی‌ست که سخت بتوانی فراموش‌شان کنی. نگاهی خواهم داشت به فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین و آن‌چه که درصدد گفتن‌شان بود و آن‌چه من دریافتم.

نقد فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین

1- مقدمه

همه‌ی ما محرومیم ایم، این جمله صادق است اگر دقت کنیم که محروم‌بودن همواره یک «از» هم دارد. مگر انسانی در کل جهان و کل تاریخ وجود داشته و دارد که همه‌چیز داشته باشد؟ قطعاً خیر و موارد بسیاری بوده که او از آن یا آن‌ها محروم بوده‌است. بنابراین درست است که شخصیت‌های اصلی این فیلم جذاب در ظاهرِ ماجرا جزو جماعت محروم اند، اما حال و اوضاع‌شان، آن‌چه که به آن‌ها می‌گذرد، حال و اوضاع تمامی انسان‌هاست، هر چند که بسته به شرایط، شدتِ این حال و اوضاع متفاوت است.

زمینی که در آن زیست می‌کنیم، نسبت به آن‌چه که تخیل‌مان تخیل می‌کند، بیغوله‌ای بیش نیست. نگاهی سرسری به «شر» در تاریخ بشریت نشان‌مان می‌دهد که زمین نه حتی بیغوله که می‌تواند «جهنم» لقب گیرد، اگر که آرمان‌های بشری‌مان را در سیاره‌ای تخیلی قابل‌تحقق ببینیم.

بسته به تاریخ و جغرافیای‌مان، بسته به آن‌چه که به‌مان گذشته و آن‌چه که دیده و شنیده و خوانده‌ایم، آرزوهایی داریم، خواست‌هایی داریم. خواست‌های ما البته از آرزوهای‌مان متفاوت اند، مگر نه این است که هر آرزویی خواست است ولی  هر خواستی آرزو نیست؟ اما همان خواست‌ها هم گاه دست‌نیافتی اند، چه رسد آرزو؛ لیکن زندگی فراتر از این خواست‌ها و آرزوها نیست. ما نمی‌توانیم خود را زنده انگاریم اگر ابراز داریم که «خواست» نداریم. زیستن در این جهان یعنی خواستن و خواستن یعنی رنج‌کشیدن، مصیبت‌دیدن و دل‌خوش‌کردن به لذاتی موقت که حافظه‌مان گاه آن‌ها را خوب در خود نگاه می‌دارد و گاه بدن‌مان چنان درد تحمل می‌کند که آن لذات از حافظه‌مان پاک می‌شوند. اما پاک‌شدن یا پاک‌کردن خواستن، خود زمینه‌ای می‌شود برای خواستن‌هایی تازه، با شکل‌وشمایل‌های عجیب.

2- کلیت داستان فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین

یدی [با بازی خوب نادر فلاح]، صدری [با بازی فوق‌العاده‌ی محسن تنابنده] و عباس [با بازی راضی‌کننده‌ی محسن نامجو]، چندان متفاوت از یکدیگر نیستند. هر یک انسان اند، هر یک خواست‌هایی داشته‌اند و دارند و هر یک البته درصدد برتری‌‌جویی اند، هر چند که از روش‌های مختلف درصدد ارضای برتری‌جویی‌شان برمی‌آیند.

صدری و یدی، که رابطه‌ای برابر ندارند، در پمپ‌بنزینی کار می‌کنند که به‌ دلایلی اکنون به متروکه تبدیل شده و رونق گذشته را ندارد. صدری دل‌باخته‌ی یک زنِ مُرده شده و به جنازه‌ی او محبت می‌ورزد و چون نمی‌خواهد این جنازه از بین رَوَد، صرفاً مشتاق سردشدن هوا و بارش برف است تا جنازه هم بو نکند و هم از بین نرود.

یدی اما دل در گرو دختری دارد که او را نمی‌‌بیند و هر از گاهی نامه‌ای می‌نویسد و به عباس نامه‌رسان می‌دهد تا نامه را به دست معشوق‌‌اش برساند، معشوقی که اگر صفت «خیالی» روی آن بگذاریم، چندان بی‌راه نگفته‌ایم. عباس نامه‌رسان هم منتظر است که وسیله‌ی زیرپای‌اش از دوچرخه به موتورسیکلت تبدیل شود، هر چند که در این راه باید غرولندهای بالادستی‌اش را تحمل کند. او پدر پیر و برادر عقب‌‌افتاده‌ای دارد که سر کردن با آن‌ها برای‌اش دشوار است. هرسه‌ی این افراد، چیزهایی می‌خواهند و تفاوت ویژه‌ای با بخش اعظمی از انسان‌ها – چه ثروتمند و چه فقیر – ندارند.

بررسی فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین

3- خواست و انتظارِ برآوردن

سرنوشت آدمی چندان پیچیده نیست و کلیت رفتار-اش را می‌توان در «خواستن» و درصدد برآوردن «خواست» خلاصه کرد. این خواست البته در طی تاریخ شکل‌وشمایل مختلفی به خود گرفته، اما همچنان «خواست» است.

صدری، زمانی پهلوان بوده و امروز به دلایلی یک نیمه‌معلول است که از جامعه رانده شده و در پمپ‌بنزینی در بیابان می‌زید. او البته زمانی عاشق بوده، اما هم پهلوانی‌اش را به عاشق‌بودن باخته و هم تجربه کرده که باختنِ برخی چیزها برای او باختن چیزهای دیگر را هم در پی دارد، چرا که عمده‌ی انسان‌ها عمدتاً در زمان بُرد در کنار-ات هستند. صدری دیگر توانایی خواست بزرگ ندارد. او می‌باید درگیرِ خواستن‌های روزمره‌اش باشد و بداند که خواستن بزرگ‌تر برای او برابر با عدم‌رسیدن به خواست و ناکامی است. اما این ماجرا موجب نشده که صدری دیگر نخواهد و امروز خواستن‌اش معطوف به جنازه‌ی یک زن است. او دیگر در جایگاهی نیست که بتواند میل‌اش، خواست‌اش، به زن را برآورده کند و دنیا نهایتاً یک زن مرده را به او رسانده‌است. اما صدری همین مُرده را هم نکوداشته و سخت دل در گرو آن نهاده‌است، اما دل‌نهادن صدری به زن مرده نه به زن مرده بل به خواست‌هایی‌ست که بوده‌اند و سرکوب شده‌اند و همین موجب شده که امروز شکل‌وشمایلی دیگر داشته‌باشند.

بررسی فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین

یدی نیز چنین شرایطی دارد، ولی مقداری متفاوت. او نیز می‌خواهد، اما او هم خواست‌اش در دنیای‌مان برآورده نمی‌شود و مجبور است دل به خیال و «غیاب» ببندد و تلاش کند که پولی، هدیه‌ای، جمع کند و خودنمایی کند و خود را بیش از چیزی که هست نشان دهد تا دلِ معشوق را به دست آوَرَد.

عباس نیز تقلا می‌کند موتورسیکلت را به دست آورد، هر چند که در میان تقلاهای‌اش چندان مشکلی نمی‌بیند اگر سرکوفت بشنود و غرور-اش له شود.

اما آن‌چه که این سه نفر ناخوآگاه به آن چسبیده‌اند این است که خواستن راز زندگی است و هر اندازه که خود خواستن را انکار کنی یا جهان، دست‌آخر خواستن یک مابه‌‌ازا پیدا می‌کند، حال آن مابه‌ازا می‌خواهدد یک مُرده باشد یا یک توهم.

اما این پایان ماجرا نیست. خواستن به‌خودی‌خود زجر-ات می‌دهد، چون نشان‌ات می‌دهد که چیزی را نداری و باید داشته باشی، همچنین زمانی که خواست به مقصد نمی‌رسد، یک حس ناکامی و ناامیدی و درد گریبان‌ات را می‌گیرد و زمانی هم که به مقصد می‌رسد، خواستی جدید حاصل می‌گردد و ملالی محسوس از رسیدن به خواست.

این قضایا برای شخصیت‌های فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین صادق اند و این اتفاقات برای آن‌ها رخ می‌دهند. پریشانی و گریه‌ی صدری، پس از آن که نعشِ زن را با آمبولانس می‌برند، پریشانی و گریه‌ی میلیاردها انسان در طی تاریخ است، انسان‌ها که خواستند، اما نتوانستند به خواست‌شان برسند، ولی پریشانی و گریه‌ی صدری، باری اضافه‌تر نسبت به پریشانی درصدی از انسان‌ها دارد. صدری و امثال صدری، خواست‌شان را حداقل کرده‌اند، آن‌ها نه دیگر به موارد مربوط به زندگان بل به مردگان دل بسته‌اند، اما همین هم از سرشان زیاد جلوه می‌کند و همین را هم به دست نمی‌آورند. این دیگر نهایت ظلم دنیا به انسان‌هاست، اما افسوس و دریغ که در همین دنیای فعلی، میلیون‌ها انسان با چنین شرایطی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، از گرسنگان آفریقا گرفته تا امثال صدری و یدی در کشور خودمان. حرف‌ دل این‌ها را صدری زد، زمانی که به خدا گفت:

چشامو گرفتی، گفتم تو خدایی، خودت دادی خودت گرفتی. ولی دیگه به اینجام رسیده. مگه من چی می‌خوام ازت؟ مگه من چی‌ می‌خوام؟ … چرا دست از سر من برنمی‌داری؟

چند کیلو خرما برای مراسم تدفین

4- انسان‌بودن

اما سامان سالور در این فیلم، با وجودی‌که عمدتاً روی ناکامی‌های بشری متمرکز بوده، به‌خوبی نشان داده که حتی زخم‌خورده‌ترین انسان‌ها، حتی آن‌ها که در ظاهر ظلمی به کسی نکرده‌اند، از «حیله‌گری»، «دروغ‌گویی» و موارد این قبیل مبرا نیستند. زورگویی و تسلط صدری روی یدی، دزدی‌کردنِ یدی برای هموار کردن راه رسیدن به مقصود و حیله‌گری‌ها و تلکه‌کردن‌های عباس، همه نشان از این قضیه دارند.

همچنین ببینید: نقد فیلم عامه پسند

آرش شمسی

هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو | چو پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
عضو شدن
Notify of
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها

این‌ها را هم بخوانید