11 تا از بهترین فیلمهای فلسفی | غرقشدن اندیشمندانه در صفحهی تلویزیون
کسانی که با دنیای فلسفه عجین اند، نباید برای صرف زمان خود حتماً مشغول خواندن کتابهای فلسفی شوند، بل گاه مطالعهی یک رمان فلسفی یا تماشای یک فیلم فلسفی میتواند به طور ملموستر و انضمامیتر، موجب شود که پایههای یک دکترین فلسفی در زندگی روزمره دیده شوند. مطالعهی رمان تهوع سارتر، در برخی مواقع خاص، بسیار دلنشینتر از مطالعهی کتاب هستی و نیستی اوست، و این در حالی است که هر دوی این کتابها در حال گفتن یک سری مطلب مشابه هستند. منظور-ام از مواقع خاص، مواقعی است که به هر علتی نمیتوان دقت و توجه و تمرکز را روی مطالعهی کتاب سنگین هستی و نیستی گذاشت و در عوض اوضاع بیرونی و درونی بهگونهای است که مطالعهی یک رمان بیشتر باب طبع است. همین قضیه برای فیلم های فلسفی نیز صادق است.
ممکن است در برخی مواقع مطالعهی کتاب فلان فیلسوف باب طبع نباشد و در آن ساعات آدم بخواهد مقداری میوه، کمی آجیل و چیپس و چند لیوان آبمیوه کنار دستاش بگذارد و در تاریکی بنشیند و غرق تماشای یک فیلم شود، اما نه هر فیلمی؛ بل فیلمی که بتواند مقداری ذهناش را تحریک کرده و او را وادار به اندیشیدن کند، حالا نه در حدِ مطالعهی یک کتاب – ولی بتواند برای ذرهای هم که شده این کار را انجام دهد. خوشبختانه در دنیای سینما چند فیلم هستند که توانایی این کار را دارند. من در ادامه به برخی از این فیلمها بهعنوان فیلم های فلسفی خواهم پرداخت. شاید بتوان فهرستی بلندبالا از فیلم های فلسفی تهیه کرد، اما من در اینجا صرفاً قصد معرفی 11 فیلم را به عنوان فیلم های فلسفی دارم.
بهترین فیلم های فلسفی
آنچه که در ادامه میآید، به ترتیب بهتری یا بدتری نیست بل شمارهگذاری این فیلمها کاملاً تصادفی است:
1- فیلم قاره هفتم میشاییل هانکه | 1989
فیلم قارهی هفتم یکی از بهترین فیلم های فلسفی تاریخ است و بهواقع بهترین فیلمی ست که تا کنون دیدهام. هانکه در این فیلم، که البته نخستین فیلم بلند-اش هم بوده، به طرزی استادانه پوچی زندگی در جهان امروزی را به نمایش گذاشته. در این فیلم از عناصر اگزیستانسیالیستی بسیاری هم استفاده شده. فیالمثل عنصر تکرار در زندگی روزمره یکی از اصلیترین عناصر فیلم است. دو بخش از بخشهای سهگانهی فیلم به مانند هم آغاز میگردند و چند تا از صحنههاشان هم بسیار مانند هم است: از تختبرخاستن، دستشوییرفتن، صبحانهخوردن، ماشین را از پارکینگ بیرونآوردن، سرکار رفتن، بازگشتن، رابطهیجنسیداشتن و سایر کارهای روزمره – مواردی که قبلاً آلبر کامو، آن هنگام که در حال استدلالکردن از برای تأیید پوچی زیستن بود، به آنها اشاره کرده بود:
گاه پیش میآید که صورت ظاهر در هم میریزد. ازخواببرخاستن، تراموای، چهارساعت کار در اداره یا کارخانه، ناهار، تراموای، چهارساعت کار، شام، خواب و دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنجشنبه جمعه و شنبه، با همین روند ادامه دارد. این راه در بیشتر مواقع، به آسانی دنبال میشود تا این که روزی «چرا» سربرمیدارد و ماجرا در خستگیای که نشان از شگفتی دارد آغاز میشود. کامو، اسطوره سیزیف، برگردان مهستی بحرینی، تهران، نشر نیلوفر، 1393، صص 25-26.
عنصر مرگ هم نقشی اساسی در فیلم دارد و اصلاً نقطهی عطف فیلم است، و همانجایی ست که بهیکباره پس از اتفاقافتادن مرگ برای سواران خودرو در جاده و تماشای این صحنه توسطِ زنِ خانواده، بخش سوم آغاز میگردد و خانواده را برای تدارکدیدن خودکشی میبینیم. برای دانستن بیشتر در مورد فیلم قاره هفتم میتوانید روی لینک کلیک کنید: نگاهی به فیلم قاره هفتم.
ضمناً ویدئوی کوتاه زیر، بخشهایی از قسمتهایی پایانی فیلم را نشان میدهد، قسمتهایی که خانواده در حال از بین بردن داراییهایشان قبل از خودکشی دستهجمعی هستند:
2- کونان بربر | 1982 [Conan the Barbarian]
فیلم کونان بربر، فیلمی ست به کارگردانی جان میلیوس که بر پایهی رمانی از رابرت هاوارد در سال 1982 ساخته شده، هرچند که گویی در سال 2011 هم یک نسخهی دیگر از این رمان ساخته شده است.
در فیلم سال 1982، نقش اصلی فیلم را آرنولد شوارتزنگر ایفا میکند. کلیت فیلم در مورد کودکی است که پدر و مادر-اش را از دست میدهد و در طی بزرگشدناش درصدد قدرتمندساختن خود جهت انتقامگیری برمیآید.
فیلم کونان بربر بهعنوان یکی از بهترین فیلم های فلسفی نشانگر آن است که نویسنده و کارگردان به نیچه و اندیشههای او علاقه داشتهاند، چراکه اولاً از همان ابتدا فیلم با یکی از مشهورترین گزینگویههای نیچه آغاز میشود: «آنچه نکشد-ام، قویترم میتواند ساخت» و ثانیاً برخی از عناصر اندیشهی نیچه در این فیلم قابلدیدن هستند.
عنصر “Ressentiment” که عمدتاً در فارسی آن را با «کینتوزی» میشناسند [ن.ک به نیچه، تبارشناسی اخلاق، برگردان داریوش آشوری، تهران، نشر آگه، 1377] و همچنین اخلاق بردگان و سروران از عناصر فلسفهی نیچه اند که در فیلم کونان بربر وجود دارند.
نیچه در تبارشناسی اخلاق میگوید ابتدا اخلاق، اخلاق برده – ارباب بوده و سپس به اخلاق خیر و شر تبدیل شده. بردگان از بردگی خوششان نمیآمده و به دنبال آن بودهاند که از بردگی رهایی یابند، اما توانایی آن را نداشتهاند، از این رو رفتهرفته گفتهاند اصلاً ویژگیهای اخلاق سروران ویژگیهایی خوب نیستند. یعنی مثلاً خوب است که انسان اخلاق غیرخودخواهانه داشته باشد، خوب است که انسان ترحم کند، خوب است که مهربان باشد، خوب است که به دیگران زور نگوید و موارد این قبیل. به سخن خود نیچه:
هنگامی که فروافکندگان و پایمالشدنگان و زورشنیدگان از دل مکر انتقامجوی ناتوانی یکدیگر را به اندرز دل میدهند که «بیایید مانند شریران نباشیم! خوب باشیم! و خوب یعنی کسی که زور نمیگوید و آزاری به کسی نمیرساند و به کسی نمیتازد و در پی تلافی نیست و انتقام را به خدا واگذار میکند؛ کسی مثل ما سر –به – تو که بهدنبال شر نمیگردد و از زندگی چندان انتظاری ندارد؛ مانند ما اهل صبر و فروتن و عادل». اگر به این سخن با خونسردی و بیطرفانه گوش فرادهیم، بهراستی چیزی بیش از این نمیگوید که: «چه کنیم که ما بیزوران بیزور ایم و همان بهتر که دست به کاری نزنیم، چراکه زورمان نمیرسد». [تبارشناسی اخلاق، ص 55].
انسان در اخلاق این فرودستان رفتهرفته به انسانی گلهای مبدل میشود و اینها همه بعدها خود را در مسیحیت نشان میدهند، مسیحیتی که نیچه بسیار از آن بیزار بود. در اخلاق نیچه، انسان والا که از اخلاق والایان یا سروران پیروی میکند، به درون خویش گوش میسپارد و به نبرد با دیگران و با خود میپردازد. او بر دیگران سخت میگیرد و بر خود نیز. در اخلاق سروران:
پست میشمارند اهلِ ترس و لرز را و مردمِ کوچک را و سودجویانِ تنگنظر را! همچنین بدگمانانِ کوتهنظر و به خاکافتندگان و آدمیانِ سگانی را که میگذارند با ایشان بدرفتاری شود، و نیز چاپلوسانِ گداصفت را و بالاتر از همه دروغگویان را (نیچه، فراسوی نیک و بد، برگردان داریوش آشوری، تهران، نشر خوارزمی، گزینگویه 260).
سخن اگر دراز نکنم، باید بگویم که در فیلم کونان بربر ابتدا با مرگ پدر و مادر کونان و مردم منطقهی او آغاز میشود. Thulsa Doom و ارتش او هستند که موجب کشتهشدن والدین کونان و مردم آن منطقه میشوند. پس از این ماجرا، کونان، که کودک است، به عنوان برده فروخته میشود. در دوران بردگی از خود رشادتها نشان میدهد و به این ترتیب به یک استاد نبرد فروخته میشود و استاد کاری میکند که کونان به یک گلادیاتور قدرتمند تبدیل شود. او کینتوزی نمیکند و دربند اوهام نمیرود بل مستقیم به نبرد با Doom میرود و نیرویاش را بر Doom چیره میسازد و از اخلاق درونی خود پیروی میکند.
کونان نیرومند است و میدانید که نیچه هم نیرو و قدرت را دوست داشت. کونان در بند قوانین و قواعد موجود نمیماند و از قوانین خود پیروی میکند و اینها همه مواردی اند که نیچه در جایجای آثار – اش بر روی آنها تأکید داشته. در باب ارتباط این فیلم با فلسفهی نیچه میتوان سخنها گفت ولی تا همینجا هم بحث بسیار طولانی شد. امیدوار ام در آینده فرصتی باشد تا بتوانم بیشتر در باب ارتباط این فیلم و فلسفهی نیچه بگویم.
در زیر میتوانید چند دقیقه از فیلم زیبای کونان بربر ساختهی 1982 را ببینید:
3- آگراندیسمان از میکلآنجلو آنتونیونی
آنتونیونی در دههی 60 میلادی، شهرتی بسیار پیدا کرده بود اما شهرتِ بسیارِ او با ساخت شاهکار-اش، آگراندیسمان [BlowUp]، بسیارتر شد. فیلم آگراندیسمان دلالت دارد بر داستان عکاسی که از زندگی روتین خسته است و بهناگه ماجرایی جالب برای او اتفاق میافتد.
او در پارک از زوجی بهصورت تصادفی عکس میگیرد، اما با حساسیت زن روی عکسنگرفتن و همچنین اصرار-اش بر پسگرفتنِ عکسهای گرفتهشده، کنجکاو میشود دریابد که در عکسها چهچیزی وجود داشته و دارد که زن چنین به ماجرا حساسیت نشان دادهاست. او بررسی میکند و با بزرگنماییکردن عکسها یا در واقع همان آگراندیسمان درمییابد که در پارک قتلی رخ دادهاست و جنازهای در عکسها مشخص است.
اینچنین میشود که به پارک برمیگردد و جنازه را میبیند. اما روز بعد وقتی که پیِ عکسها را میگیرد نه عکسها را میبیند و نه جنازه را. واقعیت چیست؟ موجودیت جنازه یا نبود آن؟ معلوم نیست، چه آنکه واقعیت ثابت نیست که بتوان اندازهاش گرفت و بررسیاش کرد. جالب آن که عکاسِ فیلم هم صحنههایی را که میپندارد واقعیت هستند از طریق ابزاری – بخوانید واسطهای – ثبت کردهاست!
فیلم البته از بخشهای دیگری هم برخوردار است، اما در کل در این شاهکارِ آنتونیونی – که بهواقع از بهترین فیلم های فلسفی است که دیدهام – شاهد نقد انسان معاصر و بهخصوص سیالبودن واقعیت هستیم. آنتونیونی در این فیلم بهواقع پای در مکانی سخت در دنیای فلسفه گذاشته و عقیدهی فرار بودن واقعیت را بیان داشتهاست – همان عقیدهای که هراکلیتس و نیچه نیز بیان میداشتند: شدن. البته آنتونیونی افزون بر شدن، بر نوع «نگاه» به واقعیت نیز تأکید دارد و یکی از علل فرار بودن واقعیت از نظرگاه او همین نوع «نگاه» است.
سکانسی از فیلم آگراندیسمان
4- پرتقال کوکی | 1971 [A Clockwork Orange]
این فیلم را استنلی کوبریک، کارگردان شهیر، از روی رمانی با همین نام از آنتونی برجس ساخته. فیلم پرتقال کوکی واکنشی ست به برخی عقاید جبرگرایانه و همچنین رفتارگرایانهی بی.اف.اسکینر. بی.ای.اسکینر البته فیلسوف نبود بلکه یک روانشناس بود که عقاید فلسفی هم داشت. در عقاید اسکینر، جبر یکی از عناصر اصلی است. از نگاه او هرآنچه که اتفاق میافتد، میبایست اتفاق میافتاد چراکه عللی خاص موجب بروز آن اتفاق بودهاند و این اتفاق تحت تأثیر آن علل بوده که رخ داده است.
از این نگاه، او بیان میکرد که چرا این علل و شرایط را کنترل نمیکنید تا بتوانید انسانها را هم کنترل کنید؟ او معتقد بود که میتواند با دادن پاداش برای برخی کارها و ارائهی تنبیه برای برخی کارهای دیگر کاری کند که انسان «مطلوب» حاصل شود.
فیلم پرتقال کوکی نشاندهندهی یک فرد شرور است، فردی که دیگران را آزار میدهد و اگر از او علل رفتارهایاش را بپرسی، اگر از او انگیزههایاش را جویا شوی، شاید نتواند به تو پاسخ دهد. مدتی از اذیت و آزارهایاش میگذرد که او را دستگیر میکنند و تصمیم بر آن میشود که از طریق پیادهکردن روشی با نام لودویکو بر روی او، صحت و سقم عقاید اسکینر را بررسی کنند. روش لودویکو شامل دارو دادن به سوژه جهت مریضکردن او، بستن او روی صندلی و بازگذاشتن چشماناش برای دیدن تصاویر خشونتآمیز از نمایشگر است. جالب آن که در تصاویر خشونتواری که به او نمایش میدهند، برخی از عناصر موردعلاقهاش از جمله سمفونی نهم بتهوون را هم میگنجانند. او ابتدا هیجانزده میشود اما پس از مدتی احساس ناخوشایندی به او دست میدهد و از همین رو میخواهد که از این کار دست کشد، اما اجازهی رفتن به او را نمیدهند.
پس از تمامشدن آزمایش، وزیر در یک نمایش نشان میدهد که سوژه درمان شده و پس از آن سوژه از زندان آزاد میشود. پس از آزادشدناش، بارها توسط افراد مختلف مورد آزار واقع میشود اما هر بار که میخواهد واکنش نشان دهد، هر بار که میخواهد خشونت ورزد، بیمار میشود و نمیتواند این کار را انجام دهد، چرا که کاملاً تحت تأثیر روش لودویکو است.
ادامهی فیلم را لو نمیدهم، اما در کل باید به این نکته اشاره کنم که در این فیلم نشان داده میشود که شاید بتوان طرح اسکینر را عملی کرد اما این امر نمیتواند نیات سوژه را تغییر دهد بل او را از عملکردن بازمیدارد؛ بنابراین ارادهی آزاد را نفی نمیکند.
دیدن فیلم پرتقال کوکی با کارگردانی استنلی کوبریک را پیشنهاد میکنم. در زیر میتوانید چند دقیقهای از این فیلم را ببینید:
5- دوازده مرد خشمگین | 1957
این فیلم ساختهی سیدنی لومت، و قطعاً یکی از بهترین فیلم های فلسفی تاریخ است. در این فیلم، که ساختهی سال 1957 است، دوازده مرد خشمگین، از جایگاههای مختلف جامعه، دور یک میز در هیئت منصفه گردآمدهاند تا حکم به گناهکار یا بیگناه بودن یک متهم جوان در ارتباط با قتلی که با چاقو صورت گرفته دهند. در ابتدا همهی داورها جز داور شمارهی 8 باور دارند که متهم گناهکار است، اما نکتهی جالبی که در ارتباط با این فیلم وجود دارد این است که هر یک از این افراد هنگامی که دلیل میآورند و درصدد اثبات سخن و حکم خود هستند، کاملاً تحت تأثیر عوامل دیگر خصوصاً جایگاه اجتماعیشان اند و این موردی است که داور شمارهی 8 درصدد آن است که به سایر داورها گوشزد کند.
نکتهی جالبتر از گوشزدکردن داور شمارهی 8، طریقهی گوشزدکردن او است. او همچون سقراط، که خود را مامای اذهان میدانست، درصدد است که با مطرحکردن پرسشها و نشاندادن جهل داورها به خود آنها بگوید که داوریهایشان در مورد گناهکار بودن متهم کاملاً بیبنیان اند و این همان کاری است که سقراط در رسالات اولیهی افلاطون انجام میدهد.
منظور- ام از رسالات اولیه رسالاتی از افلاطون است که عمدتاً بینتیجه اند و بسیاری از شارحان افلاطون باورشان این است که سقراطِ موجود در این رسالات در واقع خود سقراط تاریخی است، سقراطی که صرفاً سوال میکرده و از طریق این سوالات میخواسته جهل مخاطبین به برخی اعتقاداتشان را نشانشان دهد.
فیلم 12 مرد خشمگین از شاهکارهای سیدنی لومت است. این فیلم جز آن که فلسفی است و میتواند به عنوان یکی از بهترین فیلم های فلسفی در هر فهرستی از فیلم های فلسفی قرار گیرد، از چند نکتهی خاص و منحصربهفرد دیگر هم برخوردار است که کمتر فیلمی است که این نکات را در خود داشته باشد. مثلاً آن که کل فیلم صرفاً نشانگر یک لوکیشن است یا مثلاً آن که فیلم کاملاً فاقد بازیگر زن است. نکتهی جالب دیگر در ارتباط با این فیلم این است که هیچیک از 12 داوری که در این فیلم دور میز نشستهاند، در حال حاضر زنده نیستند.
در زیر میتوانید دقایقی از این فیلم را مشاهده کنید:
6- کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخهای نشست [a pigeon sat on a branch reflecting on existence]
فیلمی عالی از کارگردان سوئدی: روی اندرسون. در این فیلم نامتعارف، که بخشی از سهگانهی این کارگردان در مورد انسان است، تِمی بدبینانه [هرچند که بهتر است بگویم واقعبینانه] وجود دارد. در این فیلم با سکانسهایی عالی و مبتکرانه برخی از عناصر «منفی»، «بد» و «نامطلوب» از جهان و ساز و کار فعلی آن، و گاه حتی ساز و کار کلی آن، به نمایش درمیآیند؛ از جمله:
- مرگ انسان، بهصورت ناگهانی، فارغ از مکان و زمان [صحنههای اول فیلم]
- تکبر شاهان یا حاکمان و جنگطلبیهای آنان و تبعات آنها [صحنهی بازگشت به تاریخ و حضور بهیکبارهی شاه و دار و دستهاش در کافه]
- اختلاف طبقاتی شدید و ابزار بودن طبقات پایین جامعه برای لذت طبقات بالا [صحنهی سوزاندن بردههای سیاهپوست و همزمان نوشیدنِ نوشیدنی توسط پیرمردهای ثروتمند]
- استفادهی ابزاری از انسانها در سرمایهداری [صحنههای فروش اسباببازیها توسط دو کارکتر اصلی فیلم]
- حال بد اکثر قریببهاتفاق انسانها در دنیای جدید [صحنههای مربوط به گفتن بیروح و غمگنانهی «خوشحال ام که حالت خوبه» توسط انسانهای مختلف]
- استفادهی ابزاری و خشن از حیوانات [صحنهی میمون در حال تحمل شوک الکتریکی در آزمایشگاه]
- حال و اوضاع غمگین، پریشان و دلمردهی جهان فعلی [رنگ مُرده و بیروح دیوارها و سقفها در لوکیشنها]
- بیمعنیشدن عشق [صحنهای که مرد از پنجره سر بیرون آورده و سیگار میکشد و زن نیز در پشت سر او کامی از سیگار-اش میگیرد.]
و بسیاری المانها و عناصر دیگر.
قسمتهایی از این فیلم را در زیر ببینید:
7- فیلم مهر هفتم از اینگمار برگمن [1958]
فیلم مهر هفتم هم میتواند گزینهای مناسب برای تماشا باشد. این فیلم یکی از مشهورترین فیلمهای اگزیستانسیالیستی تاریخ سینماست و در آن بسیاری از مفاهیم مطرح در فلسفهی اگزیستانسیال مثل مرگ، پوچی، جستوجوی معنای زندگی و وجود خدا گنجانده شدهاند. فیلم، روایت شوالیهایست که پس از بازگشت از جنگهای صلیبی به وجود خدا شک میکند و به همین خاطر، بهویژه پس از مواجهشدن با مرگ، در جستوجوی معنای زندگی، و بهطور خاص وجود خدا، برمیآید.
فلسفهی اگزیستانسیال فلسفهایست که پس از جنگ جهانی دوم بهشکلی گسترده مطرح شد. فلاسفهی آن دوران بعد از ازسرگذراندن جنگ، درگیر مشکلات فلسفی پس از آن، از جمله مرگ، ناامیدی، تردید در وجود خدا، پوچی و مانند آنها شدند و شوالیهی فیلم مهر هفتم هم درست پس از بازگشت از جنگهای صلیبی دچار مشکلاتی شبیه این فیلسوفان شده است. مواجهه با مرگ، چه در جنگ و چه پس از بازگشت از آن در هیبت مردی سیاهپوش، او را بر آن میدارد که معنایی برای زندگی پیدا کند و در این بین مهمترین خواستاش اطمینان از وجود خداست. او به وجود خدا شک کرده و نمیخواهد تا پیش از اطمینان از وجود خدا و یافتن معنایی برای زندگیاش بمیرد و از همین روی مرگ را به رقابت در شطرنج دعوت میکند، تا بدینترتیب زمانی برای رسیدن به خواست خود خریده باشد.
«اگر خدا وجود نداشته باشد، هر کاری مجاز است». این جمله بخشی از دیالوگ شوالیه هنگام سخنگفتن با مرگ است و درست مشابه جملهایست که داستایوفسکی در کتاب برادران کارامازوف از زبان استمردیاکوف به نقل از برادر ناتنی خود ایوان بیان کرده. اینکه وجودداشتن یا وجودنداشتن خدا چه تأثیری بر زندگی انسان و انتخابهای او دارد، یکی از موضوعاتیست که در فلسفهی اگزیستانسیال به آن پرداخته میشود. وجود خدا میتواند معنایی برای زندگی و پایهای برای بسیاری از رفتارهای انسان باشد، اما بدون وجود خدا، یا بهعبارت دیگر با شک در وجود خدا، انسان هیچ دستاویزی برای تشخیص درست و غلطبودن کارهای خود ندارد، چرا که هیچ لوح آسمانیای نیست که تکلیفاش را مشخص کرده باشد و این به سرگردانی میانجامد، سرگردانیای که گریبان شوالیه را هم گرفته و تا پایان نیز او را رها نمیکند.
برگمن، مثل داستایوفسکی، مسیحیست و بر این باور نیست که خدا وجود ندارد و بر همین اساس داستان خود را بهصورتی پیش میبرد که در نهایتاش مؤمن به عیسیمسیح از مرگ میگریزد. درست است که شوالیه درنهایت موفق به اطمینان از وجود خدا نمیشود و درواقع نتیجهی جستوجویاش «هیچ» است، اما برگمن اجازهی غلبهی «هیچ» بر سرنوشت داستان را نمیدهد. «هیچ» در نهایت ابزاری میشود برای پیروزی ایمان مسیحی و درواقع چنین ایمانی بهعنوان معنای زندگی از نظر نویسندهی داستان معرفی میگردد.
برای دانستن دربارهی این فیلم میتوانید از این لینک استفاده کنید: نگاهی به فیلم مهر هفتم.
8- فیلم نور زمستانی از اینگمار برگمن [1963]
هشتمین مورد از بهترین فیلم های فلسفی فیلم دیگری از اینگمار برگمن است. برگمن در این فیلم کشیشی را نشانمان میدهد که گویی بهشدت در باب وجود خدا در شک است. ترس، اضطراب، پوچی زندگی و موارد این قبیل، که یادآور المانهای اگزیستانسیالیستی اند، و در فیلم مهر هفتم هم دیده میشوند، از عناصر اصلی این فیلم اند. اگر دلمشغولیهای مذهبی دارید فیلم نور زمستانی از برگمن فیلم بدی برای تماشا نخواهد بود.
9- فیلم دیلینجر مرده است [Dillinger Is Dead]
دیلینجر مرده است محصول سال 1969 است و باقاطعیت میتوانم آن را یکی از بهترین فیلم های فلسفی قرن بیستم معرفی کنم. دیلینجر مرده است فیلمیست به کارگردانی مارکو فرری و روایتگر زندگی ازخودبیگانهی انسان مدرن است. میشل پیکولی در دیلینجر مرده است نقش صاحبکارخانهای را ایفا میکند. کارهایی که او در طی یک شب انجام میدهد همه در راستای سرگرمشدن هستند. نیز مرزی میان او و واقعیت به نام «رسانه» وجود دارد و از طریق همین رسانه است که خبر مرگ دیلینجر را میشنود. او اما در آخر فیلم حرکتی غیرمنتظره انجام میدهد، حرکتی در راستای نیل به زندگیای غیر از زندگیای که دارد.
10- فیلم پرخوری بزرگ [The Big Feast]
دهمین مورد از فهرستمان در باب بهترین فیلم های فلسفی نیز فیلمیست از مارکو فرری و میشل پیکولی نیز در آن نقشآفرینی کردهاست. این فیلم مضمونی مشابه با فیلم پیشین دارد اما رواییتر است و بازیگران بسیار بیشتری دارد. در دیلینجر مرده است دیالوگ چندانی وجود ندارد و ما شاهد زندگی مُردهی یک شب از میشل پیکولی هستیم، اما در فیلم پرخوری بزرگ 4 نفر از طبقات بالای اجتماع تصمیم میگیرند که در خانهای جمع شوند و آنقدر بخورند تا بمیرند. آنها هرآن مادهی غذایی که از برای این کار نیاز دارند را تهیه میکنند و وارد خانهی موردنظرشان میشوند. زنان فاحشه نیز از برای ارضای جنسی در اختیارشان هستند. خوردن و دستشوییرفتن و بالا آوردن و موارد این قبیل بهشدت و با تندی در این فیلم عیان اند و ممکن است هر کسی نتواند فیلم را ببیند، اما چه کسی توانایی فیلم را داشته باشد و چه نه، زندگی انسان مدرن همین است – ارضای تاسرحد مرگ نیازها و بازآفریدنِ نیازها از برای ارضایی بیشتر.
فرری در فیلم پرخوری بزرگ به بهترین شکل بر زندگی انسان امروزی و مصرفگرایی او میتازد و بهخصوص تأکید-اش روی قشر بورژوای جامعه است.
11- جذابیت پنهان بورژوازی از لوییس بونوئل
جذابیت پنهان بورژوازی از آخرین فیلمهای بونوئل است و یکی از سورئالترینهایشان نیز هست. این فیلم را بونوئل با همکاری زندهیاد ژان کلود کریر نوشته و خود به تنهایی کارگردانی کردهاست. مضموناش بیشباهت به فیلم پرخوری بزرگ – که در بالا معرفی کردم – نیست، اما مقداری انتزاعیتر است. این فیلم نقدی عالی بر زندگی کامجویانهی بورژواهاست و همهمگام نقدی بر زندگی جماعت پایین جامعه.
فیلم 102 دقیقه است و در سال 1972 اکران شدهاست.
همچنین بخوانید: بهترین فیلمهای سیاسی