بازی تویذوقِ پژمان جمشیدی در تقریباً تمامی فیلمها و سریالها کافیست تا از همان ابتدا، مقداری شوقمان برای لذتبردن از فیلم یا سریالی که میبینم فروکاهد و این البته از تأسفبارترین عناصر سینمای ایران است که یکی از پولسازترین و مشهورترین بازیگراناش، در عوضِ آن که وزنهای برای یک فیلم در راستای بهبود کیفیت باشد، وزنهای برای سقوط ارزش فنی فیلم است. اما فارغ از این بازیگر، فیلمنامه در فیلم ویلای ساحلی فاصلهی اندکی تا فاجعه دارد و حتی قابهای دوربین، ما را چندان یاد سینما نمیاندازند. اما آیا رها از این موارد، ویلای ساحلی میتواند به خندهمان اندازد یا لااقل سرگرممان کند یا حتی پیامی ارسال کند؟ با نقد فیلم ویلای ساحلی همراه باشید.
در نظر داشته باشید که نقد فیلم همراه با لو رفتن داستان است.
نقد فیلم ویلای ساحلی
واقعیت این است که گویا خود آقای کیانوش عیاری – نویسنده و کارگردان – با نیت اینکه فیلم کمدی بِفروش بسازد این فیلم را ساختهاست. در یک جا هم در سخنگفتناش ابراز میدارد که هدف اصلیاش در ساخت این فیلم، بهدستآوردن پولی بوده، آن هم با این فرض که در سینمای ایران، فیلمهای کمدی فروش بالایی دارند، بهویژه اگر یکی دو بازیگر شناختهشده – از جمله رضا عطاران و پژمان جمشیدی – در آن بازی کنند، اما نتیجهی کار آقای عیاری حتی پایینتر از فیلمهای کمدی فاجعهایست که میفروشند، چه آنکه آن فیلمها لااقل در 90 دقیقه، حدود 5 دقیقه مخاطب را میخندانند، اما فیلم ویلای ساحلی حتی این توانایی را ندارد.
البته همچون بسیاری از فیلمهای سینمای ایران، ایدهی فیلم بد نیست، اما آنچه که بد است، ناتوانی در بسطِ ایده و تبدیلاش به فیلمنامهای درخور است. اینکه یک ویلای بزرگ در اختیار عدهای است که میتوانند از اجارهدادن اتاقهایاش پولی به جیب بزنند، آن هم البته پولی که در عرف جامعه حلالِ شرعی نیست و از لحاظ قانونی هم خلاف است، ایدهای مناسب است، اما پیرنگ قصه، علت و معلولها و همچنین پرداخت برخی اتفاقها کاملاً بد از آب درآمدهاست.
مثلاً مقاومت اولیهی پژمان جمشیدی برای اجارهدادن اتاقهای ویلا موردی است که احتمالاً هر کس که میخواست ایدهی این فیلم را به فیلمنامه تبدیل کند، آن را لحاظ میکرد. اینجا فردی را شاهد ایم که مثلاً اخلاقیست و برخلاف سایر شخصیتهای فیلم، صرفاً در پی سودجویی نیست، اما تبدیل نارضایتی او به رضایتاش در سطحیترین شکل ممکن صورت میگیرد. گریهی رضا عطاران و استفاده از عبارت «خیلی نامردید» و بهرخکشیدنِ سطحیِ مشکلاتاش، آیا موجب میشود که یک فرد اخلاقی تن به استفاده از مال امانت دهد؟ قطعاً خیر، مگر آنکه از ابتدا خواستهباشیم اخلاقیبودن شخصیت اصلی داستان را هم به تمسخر بگیریم و بگوییم که او از ابتدا هم اخلاقی نبوده و بهقول معروف، به مویی بند بوده است. اما ادامهی داستان چنین چیزی را نشان نمیدهد.
البته شخصیتپردازی در فیلمنامه هم اصلاً قابل توجه نیست و اتفاقاً یکی از موارد بسیار ضعیف فیلمنامه است، اما شاید بتوان از آن گذشت، به آن سبب که فیلم نه روی شخصیتها بلکه روی تیپها متمرکز بوده، چون میتوان گفت که تقریباً تمامی شخصیتهای اصلی فیلم، نمادی از قشری از جامعهی ایرانی اند و در واقع فیلم کشاکش این قشرهای جامعه و البته برندهشدنِ قشرِ دزد و بیاخلاق جامعه است. البته در این مورد در ادامه میتوان بیشتر گفت. اما با این حال، میشد بهتر شخصیتپردازی کرد و حتی برخی از المانهایی که برای شخصیتها به کار گرفتهاند را میشد بازیگران بهتر اجرا کنند. فقط کافیست به نوعِ ایستادن و راهرفتنِ مصنوعی پژمان جمشیدی دقت کنید. حتی صحبتکردن او تماماً تصنعیست، اما همین صحبتکردن مثلاً قرار بوده یکی از المانها برای جلوهدادن شخصیت او باشد. البته تغییر لهجهی او هم که مثلاً برای خنداندنِ مخاطب است، اصلاً جالب نیست و دمدستیبودنِ فیلم و البته بازیِ بازیگر اصلیاش را بیش از پیش نشان میدهد.
همچنین روابط زن و مرد اصلی فیلم، جمشیدی و رامینفر، کاملاً ابتداییست و اندکتلاشهایی که نویسنده و کارگردان برای نزدیککردن این دو کرده، کاملاً به بنبست میخورند.
اما منطق داستان هم منطقی جذاب نیست و البته برای یک فیلم کمدی نباید چندان به منطق گیر داد و سختگیری کرد، اما خب در این حد بیمنطقی هم چندان قابل چشمپوشی نیست. مثلاً تمایل افراد مختلف جامعه، بهویژه آنها که وضع مالی بدی هم ندارند، برای سکنیگزیدنِ موقت در یکی از اتاقهای ویلا که کُلی آدم دیگر آنجا هستند – آن هم در یک سفر تفریحی که آمدهاند خوش بگذرانند – وضعیتی قابل قبول نیست. موردی دیگر آنکه مهمانان این ویلا گویا چندان مشکلی ندارند که این همه اتفاق عجیب و غریب – که همه در راستای زهر کردنِ سفر آنها هستند – رخ میدهند. آنها حتی چندان اعتراض ندارند که چنین اتفاقاتی رخ میدهند و صرفاً با حلشدن در بلبشوهایی که اتفاق میافتند، میخواهند قصهی دمدستی را جلو ببرند. البته میتوان گفت که برخی از آنها محدودیت شناسنامه دارند و نمیخواهند این ویلا را از دست بدهند، اما واقعیت این است که اکثر ویلاها و خانههایی که در شمال کشور قابل اجاره اند، بدون شناسنامه میتوان اجارهشان کرد تا دیگر مهمانان مجبور نباشند که برای راضیکردن دل صاحب ویلا، به خوابیدنِ جداگانهی زنها و مردها رضا دهند یا حتی تن به این اتفاق مسخره دهند که صاحب ویلا جلوی در اتاق، نگهبانی دهد.
از این موارد زیاد اند و نیازی به غرقشدن در تمامی آنها نیست. اما موردی دیگر که میباید ناگفته نماند این است که نویسنده سعی کرده نقبی به مشکلات اجتماعی کشور بزند، یا حتی فراتر، اصلاً میتوان گفت از همان ابتدا نگارش فیلمنامه با نیت پرداخت به مشکلات فعلی کشور صورت گرفتهاست. این که صاحب ویلا که امانتگیرندهی ویلا به امانتاش خیانت میکند، خود اختلاسگر از آب درمیآید، شاید نشان از آن دارد که از نگاه نویسنده، عمدتاً در جامعهی ایرانی، دزد به دزد میزند و همین احتمالاً پیام فیلم است. وقتی میبینیم که مشکلات رضا عطاران و پژمان جمشیدی پس از اجارهی ویلا – بخوانید خیانت در امانت – حل میشود و آنها هم ککشان از این کار غیراخلاقی نمیگزد، شاید باید اینگونه تأویل کنیم که مقصود نویسنده این است که اگر میخواهی گلیمات را در این کشور از آب بکشی، کار غیراخلاقی انجام بده و چندان درگیر آسیبی که به دیگران میزنی نباش، چه آنکه دیگران هم در حال آسیبرساندن به افرادی دیگر اند. این که این ویلای ساحلی – که مظهر خیانت در امانت است – بهعنوان «جفتشیش» نشان داده میشود، خود حکایتگر بسیاری چیزهاست.
در مجموع در نقد فیلم ویلای ساحلی میتوان گفت که فیلمنامه سطحی و دمدستیست، قاببندی دوربین در اغلب اوقات در حد سینما نیست، صداگذاری نزدیک به فاجعه است، بازی بازیگران اصلاً قابل تعریف نیست و همچنین نابازیگران فیلم به دمدستیترین شکل ازشان استفاده شدهاست.
همچنین ببینید: نقد فیلم شنای پروانه