مرشد و مارگاریتا، به انگلیسی The Master and Margarita و به روسی Мастер и Маргарита، مشهورترین اثر یکی از سرشناسترین نویسندگان جهان، میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov) است. داستان مرشد و مارگاریتا اگرچه بهشکلی منسجم بهدست نویسنده گردآوری نهایی نشد و حدود 16 سال بعد از مرگاش، آن هم با کلی سانسور و نه بهصورت کتاب، بلکه در مجلهی مسکو چاپ شد، بهعنوان یکی از بزرگترین آثار ادبیات روسیه، و بلکه تمامی جهان و برای تمام دورانها تا کنون، شناخته میشود. کتاب مرشد و مارگاریتا بارها به زبانهای مختلف ترجمه شده و در ایران ترجمههای آقایان حمیدرضا آتشبرآب، عباس میلانی و پرویز شهدی بیش از سایر ترجمهها مورد توجه قرار گرفتهاند. در ادامه به معرفی کتاب مرشد و مارگاریتا خواهیم پرداخت و نگاهی به خلاصهی کتاب خواهیم داشت.
خلاصه کتاب مرشد و مارگاریتا
کتاب مرشد و مارگاریتا با دو روایت جدا از هم شروع میشود که در انتها ارتباطی دراماتیک پیدا میکنند و نتیجهی داستان را رقم میزنند.
روایت اول در مسکو، در نیمهی اول قرن بیستم، بین جمعی از نویسندگان و اهالی تئاتر اتفاق میافتد که با ظهور انسانی عجیب و همراهاناش مواجه میشوند و هرچه پیشتر میرویم، غریب و موحش بودنشان بیشازپیش برای اهالی مسکو و ما پیدا میشود. این انسان عجیبوغریب که در نسخهی نهایی وولاند نام گذاشته شده، درواقع شیطان است که به جلد انسان درآمده و با جادوی سیاه، به همراهاناش هم کالبدی مشهود بخشیدهاست. همراهان وولاند شامل بهیموث، گربهی سیاهی با رفتارها و حتی منش انسانی، خوروویف، عزازیل و هلا هستند که هر کدام بهشکلی به وولاند خدمت میکنند و در پایان داستان بیشتر دربارهی همکاریشان با وولاند و سرنوشت رومانتیکی که دارند پرداخته میشود.
داستان مرشد و مارگاریتا در همین روایت گنجانده شده و بولگاکف، داستان این دو را بعد از تعریف مفصل داستان اهالی ادب روسیه، بهعنوان یک نقطهی عطف و اوجی دوباره برای رماناش، به میان میآورد.
روایت دوم در اورشلیم و در زمان حکومت پونتیوس پلاطس (Pontius Pilate) بین سالهای 30 تا حداکثر 36 میلادی در جریان است. این روایت بر جریان محاکمهی عیسی ناصری توسط پونتیوس پلاطس و مشاوراناش، محکومدانستناش و مصلوبکردن او تمرکز دارد و البته بعد از پرداختن پرطولوتفصیل به داستان مصلوبشدن عیسی مسیح، به اتفاقاتی که برای متی لوی، حاکم و یهودا میافتد هم میپردازد.
وولاند یا شیطان که ظاهراً موجودیست ازلی و از دادگاه عیسی ناصری گرفته تا خانهی کانت و در زمان جدید در مسکو در جمع ادبا حضور دارد، در هیئت یک جادوگر به میان مردم شهر میآید و بعد از گذراندن ماجراهایی با شهروندان در یک مهمانی به مارگاریتا، دختری که معشوقاش، یعنی مرشد، را از دست داده، کمک میکند و دستآخر همراه با همراهاناش، یک سفر ماورایی جدید را در پیش میگیرد.
داستان مردم شهر مسکو و جریان محاکمهی مسیح در اواخر داستان جایی که متی لوی با وولاند روبرو میشود و از او میخواهد مارگاریتا و مرشد را با خوراندن شرابی پونتیوس به دنیای دیگر بفرستد پیوند میخورد و پس از آن خود وولاند و همراهاناش هم به ارواحی پاک تبدیل میشوند. دستآخر مردم مسکو میمانند با خاطرهی اتفاقات باورنکردنیای که برایشان افتاده و تلاش برای توجیه علمی این اتفاقات.
نکاتی دربارهی داستان مرشد و مارگاریتا
1- بولگاکوف در روایت داستان وولاند بهوضوح تأثیرگرفته از داستان «مردگان زرخرید» نیکلای گوگول است که در آن مردی وارد شهر شده و تلاش میکند بردگان درگذشتهی اربابان را بخرد و این کار او، که از نظر مردم شهر بیمعنی میآید، نقل محافل میشود و بهتدریج او را به انسانی عجیب و مرموز تبدیل میکند.
2- نویسنده در روایت داستان مارگاریتا اشارهای مستقیم به فاوست دارد؛ پزشکی که روحاش را به شیطان فروخت. در داستان بولگاکوف، مارگاریتا روحاش را به شیطان میفروشد تا بتواند مرشد را نجات دهد و به او برسد.
3- میخائیل بولگاکف در روایت اول داستان به موضوعاتی پرداخته که بسیاریشان دلمشغولیهای شخصیاش در زندگی بودهاند و اگر هم شخصاً با آنها درگیر نبوده، جو حاکم بر آن زمان در روسیه، همزمان با اوج قدرت استالین و استالینیسیم، را بهتصویر میکشد.
مافیاییشدن ادبیات و هنر و وابستگی مستقیماش به سیستم قدرت، زندگی مرفه نویسندگانی مثل مایاکوفسکی در میان گمنامی و طردشدن امثال بولگاکوف، سانسور شدید آثاری که حتی هیچ ارتباطی به سیاست ندارند، تأسیس بیمارستانهای روانی و بهسادگی برچسب دیوانهزدن به شهروندان از جمله مواردی اند که کاراکترهای داستان مرشد و مارگاریتا، درست مثل شهروندان شوروری سابق در زمان حکومت استالین، تجربه میکنند.
4- ظاهراً بولگاکف برای نوشتن بخشی از داستان که به برگزاری مجلسی به میزبانی مارگاریتا میپردازد، از تجربهی حضور در مهمانیای در بهار سال 1935 در آمریکا بهره گرفتهاست. او در این مهمانی مجلل شاهد برگزاری یک مجلس بهشکلی کاملاً متفاوت از حتی لوکسترین مهمانیهای آن زمان بوده، چرا که میزبان این مهمانی میخواسته درست وسط جو خفقان و سرکوب آن زمان شوروری، رویدادی ماندگار و منحصربهفرد را رقم بزند. او در این مهمانی حیواناتی را از نقاط مختلف، حتی از کشورهای مختلف دعوت کرد، از درختهایی تنومند برای دکور اتاقها استفاده کرده و در مجموع فضایی خارق عادت را طراحی کرد.
5- رمان میخائیل و مارگاریتا اثر جولی لکسترام هایمز با الهام از زندگی میخائیل بولگاکوف و با نگاهی به داستان مرشد و مارگاریتا نوشته شده و اگرچه از نظر ادبی فاصلهی بسیار با رمان بولگاکوف دارد، بهعلت جو مشابهی که با روایت مسکو داستان مرشد و مارگاریتا داشته و بهخاطر اشاراتی که به بعضی اتفاقات واقعی در زندگی بولگاکف دارد، رمانی درخور توجه است و ارزش مطالعه دارد.
6- بخشی از داستان که به گفتوگوی عیسی ناصری و پونتیوس پلاطس میپردازد و مربوط به لحظاتی پیش از مصلوبشدن مسیح است، اشارهای غیرمستقیم و شباهتی بسیار به قسمت «مفتش اعظم» برادران کارامازوف داستایفسکی دارد و ظاهراً بولگاکوف در نوشتن این قسمت از داستان از این دیالوگ داستایفسکی الهام گرفتهاست.
سخن پایانی
میخائیل بولگاکوف گذشته از تمامی تواناییهایاش، ادیبی چیرهدست است و تنها توجه به تفاوت فضاسازی و لحن گفتار طنزپردازانه و هراسآلود، تؤامان، در روایت اول و لحن سوگوارانه و تراژیک در روایت دوم کافیست که با ما را به چنین نتیجهای برساند.
بولگاکوف در مرشد و مارگاریتا با فراست، هنرمندی و چیرهدستیاش، مخاطب را با فضای اجتماعی و ادبی زمان خودش در شوروری آشنا و بهتعبیری همدردیاش را با ما ابراز میکند. او بهخوبی صحنهی محاکمهی مسیح و تلاشهای متی لوی برای نجات او را بهتصویر میکشد و بهشکلی از عناصر طبیعی برای نمایش شکوه رنج مسیح و متی طی ساعات مصلوببودن بهره میبرد که نظیرش را در هیچ اثر ادبی ندیدهام.
اثر او گذشته از اینکه به موضوعات سیاسی و اجتماعی میپردازد، پر است از واکاویهای روانشناسانه که بهخوبی در درگیریهای ذهنی پونتیوس پلاطس بعد از اجرای حکم عیسی ناصری، رفتارهای تماشاچیان شعبدهی وولاند یا مواجههی کاراکتری که بنا به پیشگویی به سرطان کبد دچار خواهد شد، دیده میشوند.
میخائیل بولگاکوف نویسندهای است که میتواند یک داستان فلسفی، با توصیف استادانهی شرایط اجتماعی همراه با مضمونی مذهبی بنویسد و درعینحال بهشکلی از عنصر طنز استفاده کند که همزمان بخنداند، بگریاند و مهمتر از همه بترساندمان!
همچنین ببینید: نگاهی به کالیگولای کامو