وقتی نیچه گریست با عنوان فرعی رمانی درباره وسواس نام کتابی بسیار معروف از روانپزشک بهنام آمریکایی اروین یالوم است. این رمان در مورد برخورد خیالی فردریش نیچه فیلسوف آلمانی و دکتر یوزف برویر است. یوزف برویر از اساتید فروید، پدر علم روانکاوی، بوده و در علم طب بسی بلند آوازه است. در این نوشته پس از بیان خلاصه کتاب وقتی نیچه گریست برخی از بهترین جملات وقتی نیچه گریست را با استفاده از ترجمهی سپیده حبیب نقل خواهم کرد؛ با این توضیح که تمامی اسامی خاص داخل گیومه قرار دارند اشاره به شخصیتی واقعی دارند و مابقی اسامی خاص اسامی شخصیتهای داستان روایت شده در کتاب وقتی نیچه گریست هستند.
خلاصه کتاب وقتی نیچه گریست
1- ملاقات نخست سالومه با دکتر برویر
در ابتدای این رمان دختری به نام لوسالومه به دکتر برویر مراجعه میکند و در ملاقات با او، از وی درخواست میکند تا فردی به نام نیچه را، که روزی فلسفهی آلمان را دگرگون خواهد ساخت، و درصورت غفلت از او آیندهی فلسفهی آلمان به خطر میافتد، مداوا کند. «لوسالومه» نام دختری ست که سالهای بسیار با «فردریش نیچه» در ارتباط بوده و تأثیر بسیار زیادی بر تمامی جوانب زندگی او برجای نهاده است.
اگرچه نیچهی خیالیِ این رمان، همانند «نیچه»، دچار سردردهای شدید است اما لوسالومه فکر میکند که برویر قادر به درمان بیماری جسمانی او نیست چرا که در طول بیستوچهار ماه بیستوچهار نفر از بهترین پزشکان او را معاینه کرده و قادر به درمان سردردهای شدید او نشده بودند. سالومه به این منظور به برویر مراجعه کرده تا مشکل روانی نیچه را درمان کند، چرا که او اخیراً سخنانی ابراز کرده بوده که نشان از ناامیدی مفرط او تا حدی داشته که به سمت خودکشی سوقاش دهد. نیچهی رمان وقتی نیچه گریست نباید متوجه مراجعهی سالومه به برویر شود، زیرا در این صورت درمان را نخواهد پذیرفت.
2- مشکل روانی دکتر برویر
در این بین دکتر برویر خود درگیر مشکلی ست که زندگی او را تحت تأثیر قرار داده و برایاش بهصورت معضلی پیچیده درآمده است. او چندی پیش توانسته با استفاده از تجربهی خود در زمینهی مسائل روانی دختری به نام برتا که دچار هیستری بوده را درمان کند و اکنون او آنچنان به برتا علاقهمند شده که نمیتواند لحظهای از او غافل شود و گمان میکند رهایی از او غیرممکن است. از سوی دیگر او پس از ملاقات با سالومه و آشنایی با شخصیت آزاد-اش به او نیز علاقهمند میشود! او حتی در ناخودآگاه در ذهن جدایی از همسر خود، آوارهشدن فرزندانشان و مهاجرت به آمریکا برای زندگی با برتا را تجسم میکند و در این در حالی ست که رابطهی او با ماتیلدا همسر-اش نیز به سردی گراییده است.
3- برویر درمان بیماری نیچه را میپذیرد
در ملاقاتی که او در دفتر خود با سالومه دارد از حقایق زندگی او، نیچه و پل ره، که تصمیم به تشکیل خانوادهای سهنفره داشتهاند اما بهواسطهی تفرقهافکنیهای الیزابت خواهر نیچه که سالومه را روسپی و پل را یک یهودی پست بهحساب میآورده، و بدبینشدن او به سالومه و پل که منجر به شکستخوردن این تصمیم شده آگاه میشود. نیچه با شکستی که از این رابطه خورده دچار مشکلات روانی شدیدتر میشود. در پایان آن ملاقات سالومه دو کتاب نیچه یعنی کتابهای «دانش طربناک» و «انسانی، زیادی انسانی» را به برویر میدهد و از او میخواهد تا دراختیارداشتن این کتب را نیز از او پنهان نگاه دارد.
برویر که در ابتدا از پذیرش درمان مشکل روانی نیچه سربازمیزند، پس از مشاهدهی نامهی واگنر به نیچه، و بهسبب علاقهی بسیار خود به این موسیقیدان، به اهمیت شخصیت او پی برده و رضایت به تلاش برای کمک به حل مشکل نیچه میدهد.
4- رابطهی برویر و فروید در وقتی نیچه گریست
در این بین یالوم به شرح رابطه برویر با فروید میپردازد که همانند بسیاری از وقایع کتاب وقتی نیچه گریست بسیار نزدیک به رابطهی حقیقی «برویر» و «فروید» است. فروید دوست خانوادگی آنها ست و رابطهی گرم پسر و مادرگونه با ماتیلدا دارد. برویر در یکی از ملاقاتهای خود با فروید بار دیگر از کابوسی سخن میگوید که آن را پیشتر نیز برای فروید بازگو کرده بوده.
«فروید» در بررسی خوابها و ارتباط آنها با ضمیر ناخودآگاهِ فرد تحقیقات بسیاری انجام داده و نظریات خاص خود را در این باب دارد. برویر خواب میبیند که زمین زیر پای او میلرزد، او با سرعت بیرون میدود تا برتا را بیابد و در آن حین زیر پای او خالی شده و او با سقوط مسافت چهل پایی به سمت سنگی سقوط میکند و در کنار آن متوقف میشود. البته برویر از بیان نام برتا نزد فروید خودداری میکند و از او کمک میخواهد تا معمای این کابوس را برای او روشن سازد.
فروید که اعتقاد به اهمیت اعداد در خوابها دارد به برویر میگوید که عدد چهل نشان از شمار سالهای زندگی برویر دارد و درحقیقت نیز چنین است. در ادامهی داستان برویر بارها متوجه گذر عمر و نزدیک شدن به مرگ میافتد و نسبت به این حقیقت احساس خوشایندی ندارد، اما بعدها «آخرین پاداش مرده این است که دیگر نمیمیردِ» نیچه در او کارگر افتاده و در حل این مشکل به کمکاش میآید.
5- نخستین ملاقات نیچه با برویر
دستآخر نیچه میپذیرد که به ملاقات دکتر برویر رفته و بار دیگر شانس خود را برای مداوای بیماری آزاردهندهاش امتحان کند. در ملاقات نخستین او با دکتر برویر، برویر متوجه شخصیت متفاوت نیچه میشود و تلاش میکند تا با درایت، درمان تقریباً ابداعی خود را آغاز کند.
در اولین ملاقات گذشته از بررسی سوابق پزشکی نیچه و معاینهی او سخنانی بین برویر و نیچه در مورد خلقت خدا توسط انسان، ضرورت تلاش انسان برای شناخت خود و آخرین بلا بودن امید به میان میآید و سخنان نیچه بر برویر که تاحدی فلسفه میداند اثر میگذارند. نکتهی جالب دیگر در این ملاقات تقاضای نیچه از برویر مبنی بر این است که او با ناشر دو کتاب نیچه تماس گرفته و از او تقاضای خرید آنها را داشته باشد تا شاید ناشر به اعتبار درخواست شخصیت مهمی مانند دکتر برویر کتابها را به دیگران نیز نشان دهد، چرا که تا آن زمان افراد معدودی آن دو کتاب را خریده و خوانده بودند.
6- درمان نیچه با استفاده از فلسفهی «نیچه»
برویر در گفتوگویی با فروید تلاش میکند تا راه مناسبی برای حل مشکل نیچه بیابد و دستآخر به این نتیجه میرسد که با استفاده از فلسفهی خود نیچه و «کالبدشکافی اخلاقی» علاوه بر دانش پزشکی خود بیماری او را درمان کند.
در ملاقات بعدی برویر با نیچه، برویر با اعلام سخنی بهزعم خود نابهجا، نیچه را به سمت دستیابی به نتیجهای میرساند که به دنبال آن بیماری خود را نه یک معضل آزاردهنده که یک فرصت بیاید. برویر به نیچه میگوید که برخی اوقات افراد خود انتخاب میکنند بیمار باشند چرا که از این راه به خواستههای دیگری میرسند.
نیچه با شنیدن این سخن به این نتایج میرسد که بیماری او باعث شده تا پس از حملات میگرن توانایی ذهنی بیشتری برای تفکر داشته باشد و علاوه بر این بهسبب بیماری از خدمت سربازی معاف شود و همچنین با ضعفی که در بینایی داشته قادر به مطالعهی بسیاری از آثار بزرگان نبوده و درنتیجه خود مجبور به تفکر شود و پس از آن نیچه به این نتیجهی معروف میرسد که «آنچه که مرا نکشد قویتر-ام میسازد» و بیماری خود را یک موهبت میداند. این ملاقات با گفتوگوهایی فلسفی در راستای درمان مشکل نیچه ادامه پیدا میکند تا جایی که نیچه نسبت به انگیزهی برویر بدگمان شده و ادامهی سخن با او را تعبیر بر تفویض قدرت به برویر میکند و درنتیجه از ادامهی درمان سرباززده و از مطب دکتر خارج میشود.
7- نیچه درمان بیماری برویر را میپذیرد
برویر درحالیکه که از ادامهی کار مداوای نیچه ناامید شده، ناگهان توسط مالک مسافرخانهای که نیچه در آن اقامت داشته از حملهی عصبی او آگاه شده و برای درماناش به آن مسافرخانه میشتابد و تمام تلاش خود را برای نجات جان و بهبود حال نیچه بهعمل میآورد و بدینترتیب بار دیگر امید برای ادامهی رابطه با نیچه، که برای برویر فایدهای بیش از مداوای یک بیمار را دارد، زنده میشود. برویر با ارائهی پیشنهادی به نیچه از ترک ونیز و سفر او به بازل جلوگیری میکند.
پیشنهاد این است که نیچه در مقابل درمان میگرن نیچه بیماری روانی برویر، ترس از ناامیدی و مشکلی که درمورد برتا دارد را درمان کند. در حقیقت برویر خود را نمونهی بشری میداند که به عقیدهی نیچه خدا را کشته و به پوچگرایی مبتلا شده و اینک درمانی برای این بیماری ندارد و از نیچه میخواهد که با آزمایش روی او درمانی برای این مشکل بشر، یعنی ناامیدی مطلق ناشی از پوچی، بیاید. نیچه سرانجام این پیشنهاد برویر را میپذیرد.
8- پایان درمان
در ادامه نیچه با نام مستعار به کلینیکی منتقل میشود تا در آنجا تحت درمان برویر قرار گیرد و درضمن طی ملاقاتهای آن دو با یکدیگر نیچه به درمان بیماری برویر بپردازد. از آنجا که یکی از بزرگترین مشکلات برویر مسئلهی احساس او به برتا ست، بسیاری از سخنان این دو در آن کلینیک حول محور میل جنسی میگردد.
در مکالمههای طولانیای که در ادامهی کتاب وقتی نیچه گریست بین نیچه و برویر ردوبدل میشوند به نکات متعددی اشاره میگردد که ذکر تمامی آنها در این نوشته نه میسر است و نه بهجا. اشاره به جایگاه قدرت در روابط جنسی، ارتباط جنسی با زنان و مرگ و همچنین کابوس برویر با برتا که علاوه بر نام بیمار مورد علاقهی او نام مادر-اش نیز هست، بازگشت ابدی نیچه، مشکل آزادی زنان و ارتباط آن با جسارت انسان برای بهدستگرفتن سرنوشت خود و بسیاری موارد دیگر نمونههایی از این نکات هستند. پس از آنکه مشکل برویر تقریباً برطرف میشود نویسنده نوبت را به دست نیچه میدهد تا از موقعیت مشابه خود سخن بگوید و برتا را با سالومه مقایسه کند.
او سرخوردگی از رابطه با سالومه را یکی از وقایع تأثیرگذار بر زندگی خود میبیند و بدبینی خود نسبت به زنان را به این اتفاق نسبت میدهد. در نهایت هم مشکل جسمی نیچه تا حد زیادی بهبود مییابد و هم وسواسهای فکری آن دو نسبت به زنان زندگیشان که ظاهراً در داستان حالتی نمادین نیز دارند برطرف میگردد. برویر به زندگی خانوادگی خود بازگشته و رابطهای بهتر با ماتیلدا برقرار میکند و نیچه درمییابد که تصور اشتباهی در مورد سالومه داشته است.
جملات کتاب وقتی نیچه گریست
حال که نگاهی به خلاصه کتاب وقتی نیچه گریست داشتیم، نوبت به نقل جملات زیبای کتاب وقتی نیچه گریست رسیده است.
1/ «باید بگویم که مقصود من از زندگی، چیزی کاملاً متفاوت است.» نیچه در حالیکه با انگشت با شکماش میزد، ادامه داد: «پروتوپلاسم بیچاره! من، چرایی در زندگی دارم، بنابراین با هر چگونهای خواهم ساخت. تنها ده سال دیگر پیش رو دارم، فرصتی برای انجام یک مأموریت».
2/ «بارقهای از لذت حیوانی که ساعاتی آکنده از بیزاری از خویشتن و زدودن بوی نفرتانگیز جفتگیری پروتوپلاسمی را به دنبال میآورد، از نظر من نمیتواند راه دستیابی به- چه اصطلاحی را به کار بردید؟- «تمامیت موجود زنده» باشد».
3/ «گاهی آموزگاران باید سختگیری کنند. پیامهای دشوار را باید به مردم داد، زیرا زندگی دشوار است، مردن نیز».
4/ «دستیابی به حقیقت از عدم اعتقاد و تردید آغاز میشود، نه از میلی کودکانه که کاش اینطور میشد! آرزوی بیمار شما برای سپردن خویش به دستان خداوند، حقیقت ندارد. تنها یک آرزوی کودکانه است و نه بیشتر! میل به نامیرایی، همان میل کودک است به بقای همیشگینوک پستان برجستهی مادر، این ماییم که نام «خدا» بر آن نهادهایم! … . مطمئنم شما نیز تصدیق میکنید که ما خود خدا را آفریدهایم و اکنون نیز همگی دست به دست هم داده و او را کشتهایم».
5/ «حقیقت خود مقدس نیست. آنچه مقدس است، جستوجویی است که برای یافتن حقیقت خویش میکنیم! آیا کاری مقدستر از خودشناسی سراغ دارید؟ کارهای فلسفی من، به تعبیری از ماسه ساخته میشوند؛ دید من مرتباً تغییر میکند. ولی یکی از جملات ماندگار من این است: «بشو آنکه هستی»! بدون حقیقت چگونه میتوان فهمید کیستیم و چیستیم؟».
6/ نیچه تقریباً فریاد زد: «امید؟ امید مصیبت آخرین است! در کتابم، انسانی، زیادی انسانی، اشاره کردهام که وقتی جعبهی پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود، به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناختهتر بود، در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا، امید بود. از آن پس انسان این جعبه و امید دروناش را به اشتباه، صندوقچهی نیکاقبالی میداند. ولی ما از یاد بردهایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویش ادامه دهد. امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی میکند».
8/ [نقل از لوکرتیوس:] «هرجا که مرگ باشد، من نیستم. هرجا که من هستم، مرگ نیست. پس چرا نگران باشم؟».
9/ (به نقل از برویر در گفت و گو با فروید): «به خودش دروغ گفته باشید،زیگ؟ [منظور از زیگ همان زیگموند فروید است.] مگر میشودبه خود دروغ گفت؟ در این صورت، چه کسی دروغگوست و به چه کسی دروغ گفته میشود؟».
10/ (به نقل از فروید در گفت و گو با برویر): «… یک نفر میخواهد از پلی عبور کند و به دیگری نزدیکتر شود. وقتی نفر دوم او را به انجام این عملی که خود اراده کرده است، تشویق میکند، نفر اول دیگر نمیتواند قدم بردارد. زیرا حالا این طور به نظر میآید که تسلیم دیگری شده است. قدرتی که هر چه نزدیکتر برود، بیشتر اسیرش خواهد شد».
11/ (به نقل از برویر در حال خواندن کتاب انسانی زیادی انسانی): «… خطای بزرگترین فیلسوفان در این بوده است که از بررسی انگیزههای شخصی خود غفلت کردهاند، او معتقد است برای کشف حقیقت، فرد بایستی در ابتدا خویشتن را بهدرستی بشناسد. برای رسیدن به چنین مرحلهای، باید از چشماندازهای روزمره و حتی از زمان و مکان خویش رها شد و از دور به ارزیابی خویش پرداخت!».
12/ «… شما مشتاق گفت و گویی هستید که چیزی در آن پنهان نشود. من معتقدم که نام واقعی چنین موقعیتی، دوزخ است. آشکار کردن خویش بر دیگری، پیشدرآمد خیانت است و خیانت، بیزاری میآورد، این طور نیست؟».
13/ «بله من باید بیماریام را تقدیس کنم، زیرا تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود».
14/ «… در انگیزههای خود غور کنید! درخواهید یافت که هیچکس، هرگز کاری را تنها به خاطر دیگران انجام نداده است. همهی اعمال ما خودمدارانهاند، هر کس تنها در خدمت خویش است؛ همه تنها به خود عشق میورزند. … شاید به کسانی میاندیشید که به آنان عشق میورزید. بیشتر غور کنید تا دریابید که آنها را دوست ندارید: آنچه دوست میدارید، حس مطبوعی است که از عشق ورزیدن به آنها در شما ایجاد میشود! شما اشتیاق را دوست دارید، نه کسی را که اشتیاق برمیانگیزد… ».
15/ «عاشق کسی نیست که عشق میورزد: بلکه هدفاش، تصاحب معشوق است. آرزویاش این است که دنیا را از کالای گرانبهای خود محروم سازد. او همچون روحی لئیم و اژدهایی است که از گنچ زرین خود پاسداری میکند! به جهان عشق نمیورزد، بر عکس، نسبت به دیگر مخلوقات جاندار، یکسر بیتفاوت است. … ».
16/ «اگر برگزیدید که از اندک افرادی باشید که در لذت رشد و شادمانیِ رهایی از خدا شریک هستند، پس باید خویش را برای مهیبترین رنجها آماده کنید. این دو به هم پیوستهاند و تجربهی یکی بدون دیگری ممکن نیست! اگر رنج کمتری میطلبید، باید همچون رواقیون عقبنشینی کنید و از لذت برتر چشم بپوشید».
17/ «اگر مالک طرح زندگانی خویش نباشی، اجازه دادهای که وجودت یک تصادف قلمداد شود».
18/ «تا زندهای زندگی کن! اگر زندگیات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت! وقتی کسی بههنگام زندگی نمیکند، نمیتواند بههنگام بمیرد».
19/ «… چه میشد اگر دیوی تو را میگفت که باید زندگیای را که در آن هستی و پیش از این آن را زیستهای، دوباره و دوباره زندگی کنی؛ و هیچ چیز تازهای نیز در آن نخواهد بود؛ هر غم و هر مسرت کوچک یا بزرگی که در زندگی داشتهای، به سوی تو بازخواهند گشت، با همان توالی و تسلسل، حتی این باد و آن درختها و آن سنگ لغزنده، حتی گورستان و بیماش، حتی این لحظهی لطیفی که من و تو، بازو به بازو، این کلمات را نجوا میکنیم؟».
20/ «برهان [منظور ایدهی بازگشت ابدی است] بسیار پیچیده است. هنوز ناتمام است و سالها کار میطلبد. و حالا در نتیجهی این گفت و گو، مطمئن نیستم لازم باشد زمان را به تکمیل این برهان فلسفی اختصاص دهم، شاید دیگران هم با پریشانی از آن استقبال کنند. شاید آنها هم مانند تو در ریزهکاریهای برهان، دربمانند و اهمیت پیامدهای روانشناختی بازگشت ابدی را نادیده بگیرند».
22/ «… من به شاگردانام میآموزم که نباید زندگی را با نوید زندگی دیگری در آینده اصلاح کرد یا از بین برد. آنچه جاودانه است، این زندگی و این لحظه است. هیچ زندگی دیگر، هدفی که این زندگی رو به آن داشته باشد یا قضاوت و دادگاهی در میان نیست. این لحظه تا ابد خواهد بود و تو، به تنهایی، تنها شنوندهی خویش هستی».
فیلم وقتی نیچه گریست
فیلم «وقتی نیچه گریست» براساس رمان وقتی نیچه گریست اروین یالوم و بهکارگردانی پینچاس پری ساخته شده است. آرماند آسانته در نقش نیچه، کارتینا آنا وینیتسکا یا کاترین وینیک در نقش سالومه و بن کراس در نقش دکتر برویر از بازیگران اصلی فیلم وقتی نیچه گریست هستند. داستان فیلم وقتی نیچه گریست درست شبیه به داستان اروین یالوم است و تغییر چندانی در آن داده نشده. این فیلم 105 دقیقه و بهزبان انگلیسی ساخته شده است.
مختصری دربارهی اروین یالوم نویسندهی کتاب وقتی نیچه گریست
اروین دیوید یالوم (Irvin David Yalom) روانپزشکیست که بیشتر بهعلت آموزههایاش در ارتباط با رواندرمانی گروهی و مدل خاصی که از رواندرمانی اگزیستانسیال یا رواندرمانی وجودی ارائه کرده شهرت دارد. او در یکی کتابهای خود بهنام «رواندرمانی اگزیستانسیال» روشها و افکار پایهای خود پیرامون موضوع رواندرمانی اگزیستانسیال را در چهار سرفصل اصلی تنهایی، پوچی، مرگ و آزادی شرح داده است. او همچنین با انتشار کتابی بهنام «هر روز نزدیکتر از پیش» شیوهای جدید در رواندرمانی طرح کرده که اکنون بهعنوان بخشی از برنامهی درسی رشتهی روانشناسی در چند دانشگاه معتبر جهان تبدیل شده است.
کتابهای «وقتی نیچه گریست»، «درمان شوپنهاور» و «مسئلهی اسپینوزا» داستانهایی هستند که در آنها اروین یالوم با بهرهگیری از فلسفه و زندگی شخصی نیچه، شوپنهاور و اسپینوزا به مفاهیم رواندرمانی اگزیستانسیال پرداخته است. این کتابها با توجه به بیان جذاب داستانی و نثر ساده بیش از دیگر آثار اروین یالوم مورد توجه عموم قرار گرفتهاند.
یالوم گذشته از این در مستند «پرواز از مرگ» حاضر شده، مستندی که در آن به رابطهی بین هراس از مرگ و خشونت پرداخته شده است. کتابهای «دروغگویی روی مبل»، «مامان و معنای زندگی»، «هنر درمان»، «خیره به خورشید» و «من چگونه اروین یالوم شدم» از دیگر آثار ترجمهشدهی یالوم در ایران هستند.
سخن آخر در مورد کتاب وقتی نیچه گریست
وقتی نیچه گریست داستانی است که با خواندن آن میتوان با دید گستردهتری به جهان نگریست. غور در برخی از مفاهیم ارائهشده در وقتی نیچه گریست که در حقیقت از اندیشههای اصلی نیچه برگرفته شدهاند، مانند بازگشت ابدی، میتواند حتی مسیر زندگی اندیشنده را تغییر داده و آیندهی او را به شکل دیگری رقم زند.
- برای مطالعهی جملات کتاب درمان شوپنهاور کلیک کنید.