خلاصه کتاب در ستایش دیوانگی از اراسموس | تیغ تیزِ بر گردن خردگرایی

خلاصه کتاب در ستایش دیوانگی

انسان‌گرایانِ دوران رنسانس، توجه خود را نه به دنیایی پس از دنیای حاضر، و نه به آسمان‌ها و خدا، بل به انسان و دنیای کنونی او مبذول می‌داشتند. انسان‌گرایی این دوران، ایجاب می‌کرد که دین نیز مورد اصلاح قرار گیرد. طغیان بر علیه سلطه‌ی بی‌چون‌وچرای پاپ و کلیسا را می‌توان از اصلی‌ترین برنامه‌های اصلاح دین به شمار آورد، و این مورد همواره نام چند کس را تداعی می‌تواند کرد. دسیدریوس اراسموس یکی از این کسان است. او، به‌مثابه‌ی یکی از انسان‌گرایان مذهبی، چه در دوران خود و چه پس از آن دوران، از طریق آثار-اش، تأثیرات بس بسیاری بر جامعه‌ی مذهبی اروپا بر جای نهاد. کتابی که در این نوشتار با آن سروکار خواهیم داشت، در ستایش دیوانگی نام دارد؛ کتابی که به گفته‌ی نویسنده‌ی آن، اراسموس، نگاشتن آن تنها یک هفته به طول انجامیده است، آن هم نه در منزل خود او، بل در منزل دوست‌اش، تامس مور.[1]

در کتاب در ستایش دیوانگی با لحنی طنز سروکار داریم، اما لحن طنزی تیز و برنده. اراسموس در این کتاب، که می‌توان آن را دو بخش دانست، کمر به نقد فیلسوفان مدرسی، راهبان، اسقف‌ها، کاردینال‌ها و پاپ می‌بندد. راوی کتابْ انسان نیست، بل او خود را «دیوانگی» معرفی می‌کند. دیوانگی را در این کتاب می‌توان به معناهای گوناگون برداشت کرد، اما در معنای عام آن، منظورْ نقطه‌ی مقابل عقل و خرد است. تا نیمه‌های کتاب، تقریباً، دیوانگی از خود و فواید-اش بحث می‌کند، از این‌که در چه مکان‌ها و نزد چه کسانی حضور داشته، لیکن به‌تدریج در اواسط کتاب، نقد فلاسفه‌ی مدرسی و کلیسای مقتدر آغاز می‌گردد، و تا به انتهای کتاب ادامه می‌یابد. کتاب از فصل‌بندی برخوردار نیست و متنی پیوسته دارد، از اسامی نویسندگان و اساطیر یونانی و لاتینی سرشار است، که این خود نشان‌ از علاقه و، همین‌طور، تسلط اراسموس بر کتب و فرهنگ یونانی و لاتینی دارد.

خوشبختانه این کتاب با ترجمه‌ای خوب به فارسی برگردانده شده است[2]، و تمامی نقل قول‌هایی که آورده خواهند شد، از همین کتاب خواهند بود.

کتاب در ستایش دیوانگی

خلاصه کتاب در ستایش دیوانگی

الف. در باب دیوانگی

  1. کتاب با جمله‌ی «دیوانگی سخن می‌گوید» آغاز می‌شود، یعنی ما زین پس با سخنانی که از زبان دیوانگی گفته می‌شود سروکار داریم. دیوانگی خود اذعان می‌دارد که نزد مردمان، بدنام است. لیکن می‌گوید راز سرمستی و شادمانی مردم در دست اوست و بر این عقیده است که چون حضور یابد، شادی و شعف نیز حضور می‌یابد.
  2. دیوانگی، از همان ابتدا توضیح می‌دهد که خودستایی به‌هیچ‌عنوان عملی قبیح و نکوهیده نمی‌تواند بود، زیرا جز او چه کسی یارای آن دارد که او را توصیف کند. او می‌گوید «اگر کسی به اشتباه مرا با عقل یا الهه‌ی آن، مینرو[3]، یکی پندارد، فقط یک نظر انداختن، بی آن‌که کلمه‌ای ردوبدل شود، برای رفع اشتباه او کافی است؛ این است آیینه‌ی روح که کسی را فریب نمی‌دهد. نزد من تصنع و آرایشی وجود ندارد؛ چهره‌ی من هیچ‌گونه احساس دروغینی را که قلبم نپذیرد نشان نمی‌دهد. من در همه‌جا آن‌چنان یکسان هستم که کسی نمی‌تواند مرا مخفی نگاه دارد، حتی آنان که با اصرار و سماجت می‌خواهند نقش عاقل را بر عهده گیرند»[4]. پس در همین ابتدا شاهد ایم که او، دیوانگی، خود را در مقابل عقل قرار می‌دهد، چنان‌که در آینده نیز به‌کرات شاهد آن خواهیم بود.
  3. دیوانگی، در ادامه، خود را دختر پلوتوس، الهه‌ی ثروت، معرفی می‌کند و مکان تولد-اش را جزایر نعمت. ندیمان خود را به ترتیب عزت‌ نفس، تملق، فراموشی، تنبلی، شهوت، خبط دماغ و سستی معرفی می‌نماید. سپس از دو رب‌النوع دیگر، که در انجام کارها به او کمک می‌کنند، نام می‌برد: خوش‌خوراکی و خواب عمیق. با ذکر این مقدمات، دیوانگی ادعاهای خود را آغاز می‌کند.
  4. اولین ادعای دیوانگی این است که انسان‌ها منشأ و مبدأ زندگی را مرهون و مدیون اوی‌اند، چرا که منشأ زندگی آلت تناسلی است، و آلت تناسلی جز او با چه چیز دیگر ارتباط تواند داشت؟ همچنین بدون حضور دیوانگی «… کدام مردی است که … طوق ازدواج را بر گردن نهد، اگر قبلاً همه‌ی مشکلات و گرفتاری‌های این کار را در نظر گرفته باشد؟ کدام زنی است که از پیشْ زحمات و خطرات کار بچه زاییدن و رنج‎‌های بی‌مانند پرورش کودک را بداند یا به خاطر آورد و باز هم آماده باشد که با مردی پیوند ازدواج برقرار سازد؟»[5].
  5. او گام‌اش را از این نیز فراتر می‌نهد و می‌گوید اصلاً تمامی خوشی زندگی مدیون او است، زیرا ارزش و خوشی زندگی تنها به لذات وابسته است. لیکن لذات، همگی، مدیون او هستند زیرا جایی که عقل وجود دارد حساب و کتاب وجود دارد و نه لذت. همچنین شیرین‌ترین دوران زندگی، دوران کودکی، با دیوانگی همراه است، و شیرینی دوران جوانی، آن دورانی که همه بعدها افسوس‌اش را می‌خورند، که با شوق و انرژی و لذت همراه است، نیز معلول دیوانگی است، زیرا دیوانگی خود ادعا دارد که اگر او عقل و فکر را از جوانی حذف نکرده بود، آیا آن دوران از لذت و شیرینی برخوردار می‌گردید؟ آیا انرژی می‌توانست پایدار بماند؟ حتی پیری اگر با فراموشی همراه نبود، آیا به چیزی بسیار سرسام‌آور و غیرقابل تحمل بدل نمی‌شد؟ دیوانگی ادعا دارد که فراموشی دوران پیری نیز، معلول او است و از این فرایند، قصد آن دارد که دوران پیری را قابل تحمل سازد.
  6. دیوانگی، پس از این ادعاها، به سراغ الهه‌ها و اساطیر می‌رود تا رد پای خویش را در آن‌جا نیز نشان دهد. سپس «اهالی آسمان‌ها را به حال خود» وامی‌گذارد و به زمین بازمی‌گردد. او برآن است که علت اصلی کشش مرد و زن به یک‌دیگر، همان‌طور که بدیهی است، عقل نیست، بل دیوانگی است.[6] او می‌گوید «… من رسماً اعلام می‌دارم که بزرگ‌ترین عامل نفوذ آن‌ها [=زنان] در مردان دیوانگی است. مردان حاضر اند هرچه دارند به زنان بدهند، همه‌چیز را و از هر قبیل، فقط در ازای لذت و شهوت. ولی آن‌چه به خصوص زنان را دلپذیر و لذت‌بخش می‌سازد دیوانگی است، و اگر کسی همه‌ی مهملاتی را که مردان به زنان می‌گویند در نظر گیرد و همه‌ی حماقت‌هایی را که در هنگام تمایل به بهره‌گیری از لذات عشق مرتکب می‌شوند ملاحظه کند، قطعاً گفتار مرا انکار نخواهد کرد»[7].
  7. دیوانگی، در ادامه‌ی ادعاهای خویش، بیان می‌دارد که در بزم‌ها و جشن‌ها نیز حضور دارد، چراکه اگر در آن محفل، مهمانی وجود نداشته باشد که دیگران را شاد سازد و به خنده اندازد، حتماً دلقکی استخدام می‌کنند تا غم و سکوت را از میان بَرَد.
  8. او حتی دوستی را مرهون و مدیون خود می‌داند و می‌گوید «چشم‌پوشیدن بر خطای دوستان، درباره‌ی آنان در اشتباه بودن، در اعمال ایشان کورکورانه قضاوت کردن، در مورد نقایص ایشان وهم را بر واقعیت ترجیح دادن، و بزرگ‌ترین انحرافات آن‌ها را دوست داشتن و حتی در بسیاری از آن‌ها به صورت فضایل نگریستن آیا به نظر شما همه‌ی این‌ها از دیوانگی ناشی نمی‌شود؟»[8].
  9. دیوانگی، در ادامه، ازدواج، زندگی اجتماعی و کارهای بزرگ را مؤثر از خود می‌داند. به رأی او، اکتشافات و اختراعات نیز از عطش افتخار ناشی می‌شوند. او می‌گوید «یک مشت دیوانه به قیمت کوشش‌های مداوم و بی‌خوابی‌های متوالی»، درصدد آن برمی‌آیند که اکتشاف یا اختراعی تازه را رقم زنند، تا بلکه نیمچه شهرتی نصیب‌شان گردد.
  10. دیوانگی، نیروی ادراک و تشخیص را نیز معلول خود می‌داند. او این عمل را به خود نسبت می‌دهد و می‌گوید «اولاً اگر نیروی ادراک و تمیز در نتیجه‌ی تکرار و کوشش در حل معاملات و مرافعات حاصل می‌شود افتخار آن را به که باید منسوب کرد؟ به شخص عاقل و دانشمند، که یا به علت تواضع یا به سبب حجب و احتراز از مخاطرات به هیچ اقدام مهمی دست نمی‌زند، یا به دیوانه، که نه تواضع مانع کار اوست و نه مخاطرات، زیرا وی اصلاً از تواضع عاری است. … مرد عاقل غرق مطالعه‌ی کتاب‌های قدیمی می‌شود که از آن‌ها جز نکته‌ها و نازک‌کاری‌های دقیق چیزی نمی‌آموزد؛ و حال آن‌که دیوانه مستقیماً به سراغ مسائل می‌رود و آن‌ها را از نزدیک لمس و مشاهده می‌کند، و اگر اشتباه نکنم، به همین طریق است که نیروی ادراک و تمیز حاصل می‌شود»[9].
  11. اراسموس در ادامه‌ی بحث خود، میان فرد دیوانه، البته دیوانه به معنای مصطلح خود او، و فرد عاقل، طرف فرد دیوانه را می‌گیرد. او برآن است که فرد عاقل تحت حکومت عقل، و فرد دیوانه پیرو امیال و هوس‌های خویش است. اگر بخواهیم، فی‌المثل، به مانند رواقیان همه‌چیز را تحت سلطه‌ی عقل درآوریم، «آدمی را به مجسمه‌ای از مرمر» مبدل گردانیده‌ایم. به اعتقاد او «کیست که از چنین موجود وحشتناکی که از همه‌ی احساسات طبیعی و بشری فارغ است و در مقابل شور عشق یا ترحم مردمی واکنشی نظیر سنگ یا مرمر دارد، … اجتناب نکند؟ و کیست که بخواهد با کسی که هیچ نکته‌ای از نظر او دور نمی‌ماند، هرگز اشتباه نمی‌کند، … در همه‌جا قیاس او دقیق و عمیق است، … و همه‌ی اعمال مردم عادی را با نگاه تحقیر و تمسخر می‌نگرد آشنایی و دوستی داشته باشد؟»[10].
  12. دیوانگی در ادامه‌ی سخنان خود در برشمردن موارد تحت امپراطوری خویش، دوباره به زندگی می‌رسد. دیدیم که او آغازگاه زندگی آدمیان را مرهون و مدیون خود می‌دانست. اینک بر این عقیده است که با وجود این همه بدبختی و فلاکت، هم‌چون درد و رنج مداوم، خطرات دوران کودکی، ناراحتی‌های جوانی و پیری، حتمی‌بودن مرگ، بیماری‌های گوناگون، فقر، زندان، خیانت و بسیاری دیگر، تنها دلیلی که آدمیان را امیدوار به زندگی می‌کند دیوانگی است و آنان‌که خودکشی می‌کنند، تحت سلطه‌ی عقل قرار دارند. در کل او بر این رأی است که «… مابین افراد بشر، آنان‌که پیرو راه عقل هستند بیش از همه از خوشبختی به دور اند»[11].
  13. به‌زعم او، انسان می‌باید بر حسب طبیعت‌اش عمل کند، و طبیعت‌اش چیزی جز دیوانگی نیست. او می‌گوید تمامی مشکلات انسان‌ها، اگر به خویشتن بنگرند، ناشی از عقل و فهم آنان است، لیکن فرد دیوانه شاد است، و دیگران را نیز شاد می‌گرداند. در واقع در این سخنان اراسموس، ما جنبه‌های کاملاً ضد رواقی را شاهدیم. یعنی هر آن‌قدر که رواقیان بر عقل و زندگی عقلانی تأکید می‌ورزیدند، اراسموس، بر خلاف آنان، مضار زندگی عقلانی را برمی‌شمرد.
  14. لحن دیوانگی به‌تدریج تندتر می‌شود و طبقات دیگری را، که تحت سلطه‌اش قرار دارند، برمی‌شمرد. او از تجار، صرف‌ونحویون، خطیبان، نویسندگان، فلاسفه، حقوق‌دانان، اسقف‌ها، کاردینال‌ها و پاپ نام می‌برد.

ب. علیه تجار در کتاب در ستایش دیوانگی

  1. «از همه‌ی طبقات مردم، دیوانه‌تر، حقیرتر، و کثیف‌تر از طبقه‌ی کاسب و تاجر وجود ندارد که بدترین مشاغل را به عهده دارند و زشت‌ترین وسایل را در انجام آن‌ها به کار می‌برند»[12]. به اعتقاد اراسموس، تجار و کاسب‌ها، برای تحصیل سود، از هیچ عمل قبیحی ابا ندارند. آن‌ها قسم دروغ می‌خورند، دزدی می‌کنند، تقلب می‌کنند و دیگران را فریب می‌دهند تا بلکه اندک سود بیشتری عایدشان گردد.

ج. علیه عالمان صرف و نحو

  1. در ادامه، شاهد صریح‌تر شدن لحن و بیان دیوانگی هستیم. در واقع در این‌جا از آن دیوانگی صفحات آغازین بسی فاصله داریم، و سروکار ما با یک دیوانگی نقاد و ریزبین است.
  2. پس از تجار، تیغ تیز انتقاد دیوانگی، طبقه‌ی عالمان صرف و نحو را در برمی‌گیرد. این جماعت، که در اوج گرسنگی در مدارس خود از خستگی نیمه‌جان و از تعفن در حال خفه‌شدن هستند، خود را برتر از همه می‌پندارند، «… از زندگی خویش کمال رضایت دارند و در این حال همه‌ی خطاها و اعمال کثیف ایشان در نظر آن‌ها کمال نزاکت و ظرافت است و نجاسات و زباله‌های دورادورشان بوی مشک و عنبر می‌دهد و بندگی و حقارت هولناکی را که دچار آن هستند معادل تخت شاهی می‌دانند»[13].

د. علیه شاعران، خطیبان و نویسندگان

  1. شاعران، از نقد اراسموس، تا به‌حدی، کمتر نصیب گردیده‌اند. او می‌نویسد «شاعران اگرچه با من بستگی کامل دارند، کم‌تر از گروه پیشین مرهون من هستند. ضرب‌المثل یونانی ایشان را آزاد و مستقل می‌شناسد و همه‌ی اشتغال ایشان آن است که با حکایات و افسانه‌های مضحکه‌آور و سبک، یا مطالب بیهوده و ابلهانه، گوش دیوانگان را نوازش دهند؛ و با این حال جرأت آن دارند که با این وسایل حقیر به خود و به دیگران خاطره‌ی ابدی و حیاتی نظیر ارباب انواع وعده بدهند. این قوم، که علاوه بر این‌ها بنده‌ی عزت نفس و تملق است، بیش از هر طبقه‌ی دیگر در لطف و احترام به من پایدار و صمیمی است»[14].
  2. اما نظر دیوانگی در باب خطیبان این است که اینان نیز بدو متعلق‌ اند، و او بهترین دلیل به نفع گفته‌ی خود را تعدد نوشته‌های ایشان در باب شوخی و خنده می‌داند. «بالاخره توجه‌ خاص خطیبان به دیوانگی از این‌جا معلوم می‌شود که هنگام گفت‌وگو از چیزی که با هیچ دلیلی رد آن ممکن نیست سعی می‌کنند با قهقه‌ی خنده‌ای از اهمیت آن بکاهند؛ گویی خوب می‌دانند که دیوانگی از این امتیاز برخوردار است که می‌تواند با شوخی‌های هنرمندانه خنده را تحریک کند»[15].
  3. دیوانگی، نویسندگان را نیز مورد عنایت قرار می‌دهد: چه آنان‌که مهملات ذهنی خود را روی کاغذ می‌آورند و چه آنان‌که استادانه و با ریاضت فراوان می‌نویسند تا بلکه نوشته‌شان مورد پسند چند تن از اهل نظر قرار گیرد. این جماعت مدام می‌نویسند، حذف و ویرایش می‌کنند و هدف اصلی‌شان صرفاً کسب افتخار است. لیکن برای این افتخار زودگذر هزینه‌ای بسیار می‌پردازند. هزینه‌ای بیش‌تر از صرف وقت و عمر، شب‌زنده‌داری‌ها، بیماری‌های ناشی از بی‌خوابی، تنهایی و بسا موارد این‌چنین. دیوانگی بر این رأی است که می‌بایست هم‌چون خود او، در همان لحظه نوشت. یعنی هر آن‌چه را که در لحظه از ذهن می‌گذرد بر روی کاغذ آورد و مطمئن بود که در هر صورت نادان‌هایی پیدا می‌‌شوند که این نوشته‌ها را بخوانند.

ه. علیه حقوق‌دانان و اهل جدل

  1. اراسموس، که به‌تدریج دامنه‌ی نقد خود را می‌گسترَد، پس از انتقاد از نویسندگان دوران خویش، به مشاوران حقوقی و جماعت اهل جدل می‌رسد. او مشاوران حقوقی را مورد تمسخر قرار می‌دهد که بسی از خودراضی هستند و در یک موضوع واحد قوانین بی‌ربط متعددی مطرح می‌کنند تا دانش خود را به رخ کشند. سپس از اهل جدل انتقاد می‌کند و برآن است که کم‌ترین آن‌ها از پرحرف‌ترین زنان، پرحرف‌تر است. «… این جماعت با سرسختی عجیبی درباره‌ی هیچ با هم به جنگ و جدال می‌پردازند و غالباً از شدت بحث و گفت‌وگوی بیهوده به‌کلی از حقیقت خارج می‌شوند و، با این حال، عزت نفس آنان موجب خوشبختی ایشان است»[16].

و. علیه فیلسوفان در کتاب در ستایش دیوانگی

  1. اراسموس از منتقدان و مخالفان فلاسفه‌ی مدرسی بود. این مخالفت او با فلاسفه‌ی مدرسی، در جای‌جای آثار او عیان است. او در کتاب در ستایش دیوانگی نیز بحث کوتاهی در باب آنان دارد. به‌زعم او، این جماعت، یعنی فیلسوفان، بر این گمان‌ اند که فقط خود از عقلا و دانایان هستند و باید دیگران را به هیچ بگیرند. آن‌ها خورشید و اجرام آسمانی«… را چنان اندازه می‌گیرند که گویی این اندازه‌گیری با قطعه‌ای نخ یا بند انگشت انجام شده است. علل رعدوبرق و بادها و خسوف‌ها و کسوف‌ها و بسا پدیده‌های دیگر توضیح‌ناپذیر را با سهولت و بی‌تردید بیان می‌دارند چنان‌که گویی اینان منشی و رازدار معمار جهان هستند و هم‌اکنون از شورای ارباب انواع خارج شده‌اند: حقیقت آن است که طبیعت بر ریش ایشان می‌خندد و حدس و گمان آن‌ها را باطل می‌سازد زیرا هیچ‌چیزی را با قطعیت نمی‌دانند»[17].

ز. علیه عالمان کتب دینی

  1. به تدریج به اصلی‌ترین بخش‌های کتاب در ستایش دیوانگی می‌رسیم، به جایی که نقد اراسموس، عالمان کتب دینی، اسقف‌ها، کاردینال‌ها، قدرت کلیسا و پاپ را شامل می‌شود. اولین گروه مشمول انتقاد اراسموس، عالمان کتب دینی است. او در ابتدا می‌گوید بهتر آن است که از انتقاد ایشان دست کشد، چرا که ممکن است بر او خشم گیرند و ملحد-اش خوانند. لیکن ادامه می‌دهد و می‌گوید ایشان در آسمان‌ها سیر می‌کنند و از آن بالا با ترحم، مشغول نگریستن مردم هستند، چنان‌که گویی مردمان رمه‌هایی هستند که بر روی خاک می‌خزند.
  2. اراسموس رفته‌رفته در کتاب در ستایش دیوانگی بر برندگی نقد خود می‌افزاید و به الهیات فلسفی‌شده می‌تازد. او برآن است که پرسش‌های جدید، همگی یاوه‌اند: پرسش‌هایی هم‌چون «دنیا چگونه آفریده شده»، «مکافات گناه چگونه آیندگان را دامن‌گیر می‌شود»، «لحظه‌ی تکوین الهی چه بود» و بسیاری دیگر از این نوع.
  3. او ادامه می‌دهد که «شاید آن‌چه من می‌گویم در نظر شما هم‌چون مطایبات جلوه کند؛ واقعاً جای تعجب نیست، زیرا در میان خود حکیمان علوم الهی آنان که به‌واقع از روشن‌بینی بهره‌ورند از این نوع بازی‌های پوچ با الفاظ و کلمات احساس نفرت می‌کنند و همکاران خود را جلف و سخیف می‌نامند. … با این حال، برخی دیگر از ایشان چنان از خود راضی هستند که به کار خود مفتخرند و چون شب و روز با این مهملات دل‌انگیز مشغول‌ اند اصلاً فرصت آن ندارند که گاهی به کتاب مقدس و رسائل سن‌ پل نظری بیندازند»[18]. نقد او بر این عالمان ادامه دارد تا این‌که به گروه دیگری می‌رسد، یعنی راهبان.

ح. علیه راهبان

  1. اراسموس نقد خود را چنین می‌آغازد که این گروه، که خود را راهب یا سالک مذهبی نامیده‌اند، اصلاً مذهب و ایمانی ندارند. اینان نزد همگان بسی منفور اند، لیکن خود حسن عقیده‌ای بسیار درباب خویش دارند. این کسان، سواد درست و حسابی ندارند، و هر آن‌چه را هم که از کتب مذهبی می‌خوانند نمی‌فهمند. اینان اغلب ظاهری کثیف و چرکین دارند و مدام در حال دریوزگی هستند، و این کار را صرفاً از برای این عقیده‌ی پوچ انجام می‌دهند که میان خود و روحانیون، اندک شباهتی برقرار سازند.
  2. اراسموس، در ادامه، قواعد و رسوم آنان را به تمسخر می‌گیرد، و در آخر نیز می‌گوید اینان از تعالیم راستین مسیح، به‌دور افتاده‌اند. اگر مسیح در مورد فرمان اصلی خود، یعنی ترویج محبت، از این راهبان پرسش کند، «یکی از ایشان شکم خود را ظاهر خواهد ساخت که به عنوان ریاضت جز ماهی چیز دیگری نخورده است، … یکی دیگر خواهد گفت که طی مدت شصت سال جز با یک جفت دست‌کش پولی را لمس نکرده است، … و یکی دیگر یادآوری خواهد کرد که در کار ریاضت مدت یازده سال تمام مانند ابر حمام به سنگی چسبیده است. … لیکن عیسی مسیح به این لاف‌زن‌ها و گزافه‌گویی‌های پایان‌ناپذیر خاتمه خواهد داد و خواهد فرمود: « این نوع جدید از یهودیان کیست‌اند و از کجا آمده‌اند؟» قانونی که من وضع کردم یکی است و جز یکی نیست و در این‌جا اصلاً گفت‌وگویی از آن نمی‌بینم»[19]. انتقاد از راهبان ادامه دارد تا این‌که به گروه جدیدی برمی‌خوریم. اراسموس، پیش از انتقاد از اسقف‌ها و پاپ، به انتقاد از شاهان، شاه‌زادگان و درباریان‌شان می‌پردازد.

ط. علیه شاهان، شاه‌زادگان و درباریان‌شان

  1. اراسموس، از زبان دیوانگی، پیش از انتقاد از شاهان و شاه‌زادگان، همِ خود را مصروف ذکر کردن وظایف کلی شاهان می‌کند. لیکن در ادامه می‌گوید که این جماعت، یعنی شاهان، به هیچ‌یک از این کارها نمی‌پردازند و مدام در پی تفننات و سرگرمی‌های خود هستند. هر روز خود را ثروت‌مندتر و مردم بیچاره را فقیرتر می‌سازند.
  2. اما شاه‌زادگان چه؟ حال آنان چنین است: «بی‌اطلاع از همه‌ی قوانین و مقررات، تقریباً دشمن منال عمومی، منحصراً در غم امتیازات شخصی خویش، شب و روز در اندیشه‌ی کسب لذات دنیوی، دشمن هرگونه دانش، متنفر از آزادی و حقیقت‌جویی، در غم هر چیز بودن الا خوشبختی مردم و مملکت، تابع هیچ قاعده و قانونی نبودن مگر منافع و هوس‌های شخصی»[20].
  3. اراسموس، درباریان را پست‌ترین، حقیرترین و ابله‌ترین افراد می‌داند. جماعتی که بزرگ‌ترین افتخارشان این است که مراسم سلام و بله‌قربان‌گویی را به‌درستی ادا کنند. جماعتی که تا ظهر می‌خوابند، ناهار می‌خورند، پس از آن به انواع بازی می‌پردازند تا نوبت شام فرا رسد. پس از صرف شام، جشن می‌گیرند و سال‌های متمادی فارغ از درد و اندوه، به سر می‌برند.

ی. علیه اسقف‌ها، کاردینال‌ها و پاپ در کتاب در ستایش دیوانگی

  1. اراسموس پس از پرداختن به انتقاد از شاهان و شاه‌زادگان و درباریان‌شان، به موضوع اصلی کتاب در ستایش دیوانگی یعنی انتقاد از دستگاه کلیسای وقت می‌پردازد. به رأی او، اسقف‌ها و کاردینال‌ها و پاپ، زندگی‌ای هم‌چون زندگی شاهان و شاه‌زادگان در پیش گرفته‌اند و حتی گاهی از آنان نیز پیشی جسته‌اند.
  2. اسقف‌ها به وظایف اصلی خود عمل نمی‌کنند، هدف و فلسفه‌ی وجودی خود را فراموش کرده‌اند و صرفاً در پی دست‌یابی به مال و ثروت هستند. کاردینال‌ها نیز از یاد برده‌اند که اینان جانشینان حواریون مسیح هستند، و نمی‌بایست خود را مالک ثروت روحی و معنوی بدانند، بل وظیفه‌شان تنها پخش این ثروت روحی مابین مردم است.
  3. اما پاپ‌ها، که جانشینان مسیح هستند، نیز از جاده‌ی وظایف خود منحرف گشته‌اند. این پدران تصور می‌کنند که «… با بازی کردن نقش اسقف روم و پوشیدن لباس‌های پرعلامت، که تقریباً مانند لباس‌های نمایش است، انجام دادن تشریفات، اعطای القاب سعادت‌مند و مقدس‌مآب و جلالت انتساب به شخص خویش، و انفاق تقدیس و مرحمت از یک‌سو، و لعن و نفرین از سوی دیگر، عیسی مسیح را کاملاً از خویش راضی می‌سازند»[21].
  4. به هر صورت انتقادهای تند و تیز اراسموس ادامه دارد و جان کلام او این است که این کسان، در جلب منافع خویش حریص گشته‌اند و وظایف خود را از یاد برده‌اند. از آن‌جا که ممکن است نقدهای او، به پاپ و اطرافیان، برای خواننده‌ی این‌جا و اکنون، ملال‌آور باشد، من نیز به همین میزان از نقل گفته‌های او، بسنده می‌کنم.

ک. سرانجام

  1. پس از نقدهای طولانی بر علیه کسانی که از آنان سخن گفته شد، در اواخر کتاب، دیوانگی، یعنی راوی کتاب، درصدد است که ستایش‌ها و تمجیدهای پیشینیان از خود را بازگو کند. سبب همین است که او از بسیاری نویسندگان و کتب یونانی و لاتینی نام می‌برد که هریک به نحوی دیوانگی را مورد تمجید قرار داده‌اند. سپس از کتب مقدس عهد عتیق و جدید نیز، چندی از ستایش‌هایی که از دیوانگی به عمل آمده را نقل می‌کند.
  2. اراسموس، در پایان کتاب در ستایش دیوانگی از نتیجه‌گیری سر باز می‌زند و آن را چنین توجیه می‌کند :« در چهره‌ی شما می‌بینم که در انتظار نتیجه‌گیری از آن‌چه گفته‌ام هستید. واقعاً اگر تصور می‌کنید که من از همه‌ی مطالبی که برای شما بافته‌ام کلمه‌ای را به خاطر دارم دیوانه‌ی واقعی هستید. ضرب‌المثلی قدیمی می‌گوید: «من از مستمعی که همه‌چیز را به خاطر دارد بیزارم». بنابراین، ای دوستان و هواخواهان دیوانگی، خوش باشید، کف بزنید، خوش بیاشامید، و سلامت زندگی کنید»[22].

همچنین بخوانید: خلاصه کتاب جمهوری افلاطون

یادداشت‌ها:

  1. همان تامس مور، نویسنده‌ی کتاب مشهور آرمان‌شهر.
  2. د.اراسموس، در ستایش دیوانگی، برگردان ح صفاری، تهران، نشر فروزان، 1387.
  3. Minerve: از الهه‌های رومی و نماینده‌ی عقل.
  4. پیشین، ص 28.
  5. پیشین، ص 134.
  6. نمی‌باید از نظر دور داشت که منظور از دیوانگی در این‌جا، تابع شهوات، هوس‌ها و امیال بودن است.
  7. پیشین، ص 44.
  8. پیشین، ص 46.
  9. پیشین، ص 55.
  10. پیشین، صص 60-59.
  11. پیشین، ص 67.
  12. پیشین، ص 94.
  13. پیشین، ص 97.
  14. پیشین، ص 99.
  15. همان.
  16. پیشین، ص 103.
  17. پیشین، صص 104-103.
  18. پیشین، ص 111.
  19. پیشین، ص 116.
  20. پیشین، ص 124.
  21. پیشین، صص 130-129.
  22. پیشین، ص 159.