کتاب

نگاهی به کتاب بیگانه آلبر کامو | خلاصه و بهترین جملات کتاب

کتاب بیگانه به‌راستی یکی از بهترین آثار آلبر کامو نویسنده‌ی فرانسوی‌زبان الجزایری‌تبار و درعین‌حال یکی از ماندگارترین و پرطرفدارترین رمان‌های قرن اخیر است. بیگانه داستان مردی به نام «مورسو» است که در ابتدای داستان با خبر درگذشت مادر خود مواجه می‌شود. واکنش او به این خبر بسیار سرد و بی‌تفاوت است و او در مراسم کفن‌ودفن مادرش از خود احساسات زیادی بروز نمی‌دهد. پس از آن مورسو ظاهراً به‌صورت کاملاً اتفاقی درگیر نزاعی بین گروهی از اعراب الجزایر با همسایه‌ی خود می‌شود و باز هم کاملاً به‌صورت اتفاقی با شلیک گلوله یکی از این اعراب را به قتل می‌رساند. پس از این اتفاقات مورسو بازداشت و زندانی می‌شود. او در مسیر بازجویی و محاکمه قرار می‌گیرد و در نهایت به اعدام محکوم می‌شود.

منقدین بسیاری پیرامون داستان بیگانه صحبت کرده‌اند که در این نوشته مجالی برای پرداختن بدان‌ها نیست و در این نوشتار تنها به معرفی کتاب بیگانه خواهم پرداخت. در نوشته‌های بعد بیش‌تر در مورد نقدهای ارائه شده در مورد کتاب بیگانه صحبت خواهم کرد.

خلاصه کتاب بیگانه آلبر کامو

کتاب بیگانه دارای پیرنگ و داستان است، اما داستان‌اش به‌اندازه‌ی مونولوگ‌ها و دیالوگ‌ها اهمیت ندارد و درواقع داستان بیگانه بستری‌ست برای بیان مفاهیم مورد نظر کامو. باوجوداین مرور مختصری بر داستان بیگانه خالی از فایده نیست.

مورسو شخصیت اصلی داستان بیگانه مردی فرانسوی و ساکن آفریقاست که تنها زندگی می‌کند و کارمند تمام‌وقت یک شرکت است. او مدتی پیش مادرش را به‌علت ناتوانی در پرداخت مخارج به آسایشگاه سالمندان سپرده و ظاهراً بعد از آن آن‌طور که باید از مادرش سراغ نگرفته است. او هیچ دوست نزدیکی نداشته و به‌غیر از دختری به نام ماری که قبلاً با او همکار بوده، و روز بعد از تدفین مادرش او را اتفاقی در ساحل می‌بیند، ارتباط نزدیکی با دیگران ندارد.

در ابتدای داستان مورسو از طریق یک تلگراف از مرگ مادرش مطلع می‌شود و برای شرکت در تشییع‌جنازه‌ی او به آسایشگاهی که مادرش در آن زندگی می‌کرده و از شهر دور است می‌رود. مورسو شب قبل از تدفین مادرش به آسایشگاه می‌رسد و آن شب را همراه با سایر افرادی که در آسایشگاه زندگی می‌کنند در کنار تابوت مادرش صبح می‌کند. فردای آن شب مورسو پس از برگزاری مراسم تدفین به شهر بازمی‌گردد و کمی بعد در ساحل به ماری، یکی از همکاران قدیم خود، برمی‌خورد و ارتباط نزدیکی با او برقرار می‌کند.

در این بین سن‌تس یکی از همسایه‌های مورسو از او می‌خواهد نامه‌ای از قول‌اش برای دختری بنویسد که با او به مشکل برخورده. او می‌خواهد با این نامه دختر را بار دیگر به خانه‌ی خود بکشاند و آن‌جا او را با روش خود تنبیه کند. مورسو انجام این کار را می‌پذیرد. کمی بعد همسایه‌ی مورسو و آن دختر در آپارتمان خودش مشاجره می‌کنند، پلیس برای بررسی موضوع به آن‌جا می‌رود. مورسو به دروغ به‌نفع سن‌تس مقابل پلیس شهادت می‌دهد و درنهایت او تنها با یک اخطار آزاد می‌شود.

کمی بعد مورسو همراه با ماری و سن‌تس برای تفریح به ویلای یکی از دوستان سن‌تس در ساحل می‌روند، درحالی‌که چند عرب، که یکی از آن‌ها برادر همان دختر است، تعقیب‌شان می‌کنند.

در این بین مورسو، سن‌تس و دوست او با عرب‌ها درگیر می‌شوند، اما این درگیری ختم‌به‌خیر می‌شود. کمی بعد مورسو به‌تنهایی درحالی‌که اسلحه همراه دارد به سمت عرب‌ها برمی‌گردد و به‌علتی نامعلوم یکی از آن‌ها را با شلیک گلوله به‌قتل می‌رساند.

مورسو سپس بازداشت می‌شود و در طی مدتی که بازداشت و زندانی‌ست حاضر نیست حرفی بزند که که جرم‌اش را تخفیف دهد و با اصرار بر صداقت تام، راه هرگونه کمک از سوی بازپرس و تخفیف از سوی قاضی را می‌بندد. او درنهایت در دادگاه به اعدام در ملاء‌عام محکوم می‌شود، اما حتی در روزهای پایانی زندگی‌اش هم حاضر به پذیرفتن باورهای کشیش و سخن‌گفتن با او نیست. روزهایی که او در سلول انفرادی منتظر اعدام است، برای‌اش همراه با فکرهای مختلفی هستند، مثلاً این‌که کاش هر اعدامی شانس ولو بسیار اندکی برای زنده‌ماندن داشت و اعدام نه با گیوتین یا طناب دار که با نوعی سم که احتمال جان‌سالم‌به‌دربردن از آن ممکن باشد صورت می‌گرفت.

در نهایت او آن‌طور که مادرش گفته به این وضعیت اسف‌بار خود در سلول انفرادی زندان هم عادت می‌کند. داستان بیگانه در انتها با آرزوی مورسو برای حضور تماشاچیان بسیار در روز اعدام و بدرقه‌اش با فریادهایی پر از کینه به پایان می‌رسد.

کتاب بیگانه آلبر کامو
چند نمونه از تصویرسازی برای کتاب بیگانه آلبر کامو

نگاهی جزئی‌تر به کتاب بیگانه آلبر کامو

بسیاری از خوانندگان بیگانه، که گمان نمی‌کنم اکثریت نباشند، با خواندن این داستان تصویری از مردی در ذهن خود می‌سازند که پوچ مطلق است، هیچ چیز برای او مهم نیست و به‌هیچ‌وجه، حتی به قیمت ازدست‌دادن جان‌اش، حاضر به دروغ‌گفتن نیست. درنتیجه‌ی این تصویر مورسو به «قهرمان پوچی» تبدیل می‌شود و چه بسیار همدلی‌ها و دلسوزی‌ها برمی‌انگیزاند.

خود کامو مورسو را مردی می‌داند که حاضر نیست با دروغ‌گفتن زندگی را ساده کند و احساسات‌اش را جامه‌ی مبدل نمی‌پوشاند و مرگ را به خاطر راستی می‌پذیرد. او می‌گوید تنها یک مسیح سزاوار ماست و آن هم همین شخصیت مورسو در بیگانه است.

کامو توانسته در ضمن داستان به‌خوبی ذهن خواننده را آماده‌ی پذیرش این برداشت از شخصیت مورسو کند. او کاری می‌کند که ما فراموش کنیم او مادرش را به بهانه‌ی مشکلات مالی به آسایشگاه سپرده، درحالی‌که کارمند یک شرکت است و آپارتمانی بزرگ‌تر از حد نیازش دارد و گذشته از این هیچ به او سر هم نمی‌زند و حقیقتاً نسبت به مرگ‌اش بی‌تفاوت است.

کامو کاری می‌کند که در انتهای داستان فراموش کنیم با یک جانی که انسانی بی‌گناه، یعنی همان «عربه» را کشته طرفیم‌. کاری می‌کند فراموش کنیم که علی‌رغم این‌که می‌داند نامه‌ای که برای سن‌تس می‌نویسد روا نیست و با نگارش آن به دختری که نمی‌شناسد و نمی‌داند در آن ماجرا حقیقتاً خطاکار و مقصر است یا نه آسیب می‌رساند، باز هم این کار را انجام می‌دهد و حتی به‌نفع سن‌تس، که از نیت قلبی‌اش و به‌تبع آن از گناهکاربودن‌اش آگاه است، شهادت دروغ می‌دهد.

کامو با استفاده‌ی ماهرانه از واژه‌ها در مونولوگ‌های مورسو او را مردی رنج‌دیده تصویر می‌کند که هیچ‌چیز برای‌اش مهم‌تر از چیز دیگر نیست و مصرانه تلاش می‌کند حقیقت را بازگو کند، هرچند این حقیقت‌گویی به بهای جان‌اش تمام شود. او درنهایت مورسو را همچون مسیح، که مقابل گروهی که با فریادهای نفرت او را مصلوب کردند جان سپرد، در انتظار اعدامی ناعادلانه تنها می‌گذارد تا رنج‌اش بیش از پیش و تا ابد در ذهن خواننده حک شود.

البته که چنین برداشتی از بیگانه زیباست و بسیاری از ما، در دنیایی شبیه دنیای امروز، شخصی با چنین ویژگی‌های اخلاقی را می‌ستاییم. اما آیا مورسو چنین شخصیتی دارد؟

مسلم است که مورسو یک راست‌گوی تمام‌وکمال نیست. به‌عنوان بارزترین نمونه او باوجوداین‌که می‌داند سن‌تس خطاکار است، به‌دروغ به‌نفع او شهادت می‌دهد و نتیجه‌ی شهادت او تنبیه‌نشدن سن‌تس و قسردررفتن او از مجازات است. از سویی، همان‌طور که سارتر در نوشته‌ای درباب بیگانه می‌گوید، مسلم است که چنین نیست که هیچ چیز برای مورسو اهمیت نداشته باشد و همه‌چیز برای‌اش علی‌السویه باشد. برای او بسیاری از امور، از خرد تا کلان، حائز اهمیت‌اند. از خیس‌نبودن حوله‌ی محل کارش، تا لذت‌بردن از شنا با ماری یا واکنش تماشاگران صحنه‌ی اعدام‌اش.

مورسو از یک نظر انسانی صادق است. او حاضر نیست به خود و درباره‌ی احساسات خود دروغ بگوید. هرکجا پای دروغ ‌گفتن یا تظاهر به داشتن احساسی که ندارد به‌میان می‌آید، مورسو از سخن ناراست سر باز می‌زند. از این نظر می‌توان مورسو را مردی دانست که بیش از هر چیز به احساسات خودش پایبند است، نه به قراردادها و قواعد اجتماعی.

او درست مثل کالیگولا با قواعد خود بازی می‌کند و از آن‌جا که این قواعد نامتعارف‌اند، او در بین دیگران یک بیگانه به‌شمار می‌آید. مورسو ارزش‌های خود را آفریده و برپایه‌ی آن‌ها زندگی می‌کند، ارزش‌هایی که جامعه نمی‌پذیردشان و نتیجه‌ای هم جز نابودی‌اش در پی ندارند. با این دیدگاه می‌تواند مورسو را یک قهرمان دانست، اما باز هم نه قهرمان پوچی. مورسو و کالیگولا هر دو زندگی‌‌ای عاری از دروغ، با قوانین خود را در پیش می‌گیرند و هر دو منطق خودشان را تا انتها دنبال می‌کنند و این رویه درنهایت باعث مرگ‌ هر دوی آن‌ها می‌شود.

کتاب بیگانه اثر آلبر کامو

ردپای سیاست در داستان بیگانه

کامو، پس از رسیدن به جوانی، همواره در سیاست فعال بوده و بسیاری اوقات برای فهم بهتر آثارش باید به گرایش‌ها و فعالیت‌های سیاسی‌اش رجوع کرد. کامو در الجزایر به‌دنیا آمده، اما تحصیل او در دبیرستان، که در آن موقع مختص ثروت‌مندان و البته به‌زبان فرانسوی بوده، باعث شده او با فرهنگی متفاوت از خانواده و محیط تولد خود رشد کند. درحقیقت می‌توان کامو را فردی دانست که روزها در مدرسه‌ای فرانسوی و شب‌ها در خانه‌ای الجزایری زندگی می‌کرده.

کامو همواره با استقلال الجزایر، که در آن موضوعی پررنگ در دنیای سیاست به‌شمار می‌آمده، مخالف بوده است. او موافق این نبوده که فرانسوی‌ها از الجزایر اخراج شوند و می‌خواسته مردم مختلف با فرهنگ‌های مختلف زندگی مسالمت‌آمیزی را در کنار هم در الجزایر، که به‌زعم کامو سرزمینی‌ست که در آن غرب و شرق با هم تلاقی دارند، تجربه کنند.

بسیاری بر این باورند که کامو اگرچه تلاش می‌کرده مساواتی بین شهروندان عرب الجزایر و اروپایی‌های آن برقرار کند، هرگز در این راه موفق نشده است. او خود فرهنگ اروپایی داشته و می‌توان گفت با فرهنگ عرب‌های مسلمان الجزایر تقریباً بیگانه بوده. او الجزایری با زبان و فرهنگ فرانسوی می‌خواسته و به‌طور کلی درباره‌ی موضوع الجزایر با نگرشی اروپایی داوری می‌کرده است.

این‌که کامو دقیقاً چه نگرشی درباره‌ی مسلمانان عرب الجزایر داشته مشخص نیست. سخنرانی‌های او آن‌گونه که باید این موضوع را روشن نمی‌کنند و خود او مستقیماً در این ارتباط حرفی نزده. اما اگر نگاهی دقیق‌تر به کتاب بیگانه داشته باشیم تاحدی بیگانگی کامو با فرهنگ عرب‌های الجزایر و نگرش او به آن‌ها را می‌بینیم.

در تمام طول داستان تمامی اروپایی‌ها، حتی آن‌هایی که نقشی کوتاه و گذرا دارند، اسم و هویت دارند. این در حالی‌ست که عرب‌ها تنها «عربه» معرفی می‌شوند و هیچ هویتی ندارند. دسته‌ای از عرب‌ها که مورسو، سن‌تس و دوست‌اش با آن‌ها درگیر می‌شوند به‌واسطه‌ی یکی از آن‌ها که برادر دختری‌ست که با سن‌تس رابطه داشته، هویت مبهم جمعی پیدا می‌کنند، هویتی که باز هم از یک اروپایی نشأت می‌گیرد.

همان‌طور که اشاره کردم کامو ذهن خواننده را به‌سمتی هدایت می‌کند که فراموش کند او یک انسان بی‌گناه را کشته. مورسوی بیگانه یک عرب را می‌کشد، موجودی فاقد هویت و گم‌شده در جمع که فقدان‌اش برای کسی مهم نیست. این درحالی‌ست که فقدان مادر مورسو با توصیف تقریباً مفصلِ شب پیش از تشییع‌جنازه و روز خاکسپاری به‌خوبی به تصویر کشیده می‌شود. در داستان بیگانه هیچ‌کس شاهد صحنه‌ی جنایت مورسو نیست و جالب این‌جاست که در محاکمه دادگاه به‌جای تمرکز بیشتر بر موضوع قتل و بررسی جزئیات جنایت به شخصیت مورسو پرداخته می‌شود.

همان‌طور که می‌دانیم در داستان بیگانه هیچ‌کس شاهد صحنه‌ی جنایت نیست و همه‌ی قضاوت‌ها بر پایه‌ی اعتراف خود مورسو انجام می‌شوند. نقطه‌ی مبهم پرونده‌ی مورسو این نیست که آیا او قاتل است یا نه، بلکه این است که آیا او عمداً این کار را کرده یا خیر. دادستان برای اثبات عمدی‌بودن قتل به بی‌اعتنایی‌های مورسو، عدم اظهار ندامت، ناراحت‌نشدن از مرگ مادرش، رابطه با ماری و موضوع ساحل و سینما یا حتی قهوه‌خوردن در کنار جسد مادرش اشاره می‌کند. این‌جاست که کامو آشکارا ذهن خواننده را منحرف می‌کند. دادستان داستان بیگانه به‌شکلی علیه مورسو اقامه‌ی دعوی می‌کند که خواننده نه‌تنها او را مجرم نداند، که حتی برای‌اش دل بسوزاند و قهرمان‌اش بپندارد.

خواننده محکوم‌کردن یک مرد را صرفاً چون از مرگ مادرش ناراحت نشده، در کنار جسد مادرش قهوه خورده و روز بعد از مرگ مادرش با دختری رابطه برقرار کرده و به سینما رفته را ناروا می‌داند و این درحالی‌ست که هیچ‌یک از این‌ها ارتباطی به موضوع ندارند و ما خوب می‌دانیم، و خودِ مورسو هم اعتراف می‌کند، که با قصد قبلی به سمت مرد عرب رفته و او را کشته است. این‌چنین است که مقتول به‌کلی در جریان دادرسی گم می‌شود.

علی‌رغم تمام این‌ها می‌بینیم که دادگاه، یک اروپایی را برای قتل یک عرب به مرگ محکوم می‌کند و شاید به‌ظاهر این اقدام ناقض تمامی آن‌چه تا این‌جا نوشته‌ام باشد.

ترجمه‌های کتاب بیگانه آلبر کامو

کتاب بیگانه از آن کتاب‌هایی‌ست که بارها به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. در ایران این کتاب بارها توسط مترجمان مختلف به زبان فارسی برگردانده شده که در ادامه به بعضی از آن‌ها اشاره خواهم کرد:

1- رمان بیگانه ترجمه‌ی جلال آل‌احمد و علی‌اصغر خبره‌زاده

علی‌اصغر خبره‌زاده که دارای مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی است و به‌زبان‌های فرانسوی و عربی مسلط بوده، در دوران تبعید خود در زابل در سال 1327 کتاب بیگانه آلبر کامو را ترجمه کرده و یک سال بعد آن را با ویراست دوست صمیمی خود جلال ‌آل‌احمد به‌چاپ رسانده است. درحال‌حاضر بسیاری بیگانه را با ترجمه‌ی جلال‌ آل‌احمد می‌شناسند، این درحالی‌ست که او به‌اندازه‌ی خبره‌زاده فرانسه نمی‌دانسته و در ترجمه‌های خود از او کمک می‌گرفته است. درواقع ظاهراً آل‌احمد تنها ویرایش ادبی ترجمه‌ی دوست خود را انجام داده است. کتاب بیگانه آلبر کامو با ترجمه‌ی خبره‌زاده و آل‌احمد از سوی ناشرهای مختلف از جمله انتشارات نگاه، انتشارات آتسیا و انتشارات پر به‌چاپ رسیده است.

2- رمان بیگانه ترجمه‌ی امیر جلال‌الدین اعلم

امیر جلال‌الدین اعلم دارای مدرک کارشناسی ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بوده و به دو زبان خارجی انگلیسی و فرانسوی مسلط. اعلم بدون تردید یکی از بهترین مترجمان فارسی‌زبان بود و در طول پنجاه سال فعالیت خود در این زمینه آثار ارزشمندی را به فارسی برگرداند. ترجمه‌ی اعلم کتاب بیگانه توسط انتشارات نیلوفر چاپ شده است.

3- رمان بیگانه ترجمه‌ی خشایار دیهیمی

خشایار دیهیمی از مترجمان به‌نام حال‌حاضر ایران است و اگرچه تحصیلات دانشگاهی در ارتباط با زبان فارسی یا هیچ زبان دیگری ندارد، اکنون ترجمه‌های‌اش از معتبرترین ترجمه‌ها شناخته می‌شوند. کتاب بیگانه اثر آلبر کامو ترجمه‌ی خشایار دیهیمی را نشر ماهی به‌چاپ رسانده است.

4- رمان بیگانه ترجمه‌ی لیلی گلستان

لیلی گلستان بخش عمده‌ی دوران تحصیل خود را در فرانسه سپری کرده و به این زبان مسلط است. ترجمه‌ی بیگانه‌ی لیلی گلستان توسط نشر مرکز چاپ شده است.

5- رمان بیگانه ترجمه‌ی پرویز شهدی

پرویز شهدی دارای مدرک کارشناسی ادبیات فرانسه از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی از دانشگاه سوربن فرانسه و یکی از پرکارترین مترجمان آثار فرانسوی است. او علاوه بر بیگانه، کتاب‌های طاعون و کالیگولا را هم از کامو ترجمه کرده. کتاب بیگانه آلبر کامو ترجمه‌ی پرویز شهدی توسط انتشارات مجید چاپ شده است.

6- کتاب بیگانه ترجمه‌ی پریسا قبادی اصل

پریسا قبادی اصل مترجم شناخته‌شده‌ای نیست، اما او کتاب‌هایی از جمله چند کتاب از استفانی لودو و گرامر زبان فرانسه را از فرانسه به فارسی برگردانده و احتمالاً با این زبان آشناست و متن کتاب بیگانه را هم از همین زبان ترجمه کرده. انتشارات زمان ماندگار ترجمه‌ی پریسا قبادی اصل را چاپ کرده است.

7- کتاب بیگانه ترجمه‌ی امیر لاهوتی

امیر لاهوتی مترجم کتاب بیگانه و چند کتاب دیگر از آلبر کامو و آثار نویسندگان دیگری مثل کافکا و ویکتور فرانکل است و ترجمه‌ی کتاب بیگانه‌ی او توسط انتشارات جامی به چاپ رسیده است.

8- کتاب بیگانه ترجمه‌ی محمدرضا پارسایار

محمدرضا پارسایار مؤلف کتبی در ارتباط با فرهنگ واژگان و دستور زبان فرانسه است و آثاری از نویسندگان بزرگ فرانسه را به فارسی ترجمه کرده است. کتاب بیگانه آلبر کامو ترجمه‌ی محمدرضا پارسایار توسط انتشارات هرمس چاپ شده است.

9- رمان بیگانه ترجمه‌ی شادی ابطحی

شادی ابطحی یکی از مترجمان آثار بزرگان ادیبان فرانسه، از جمله کامو و بالزاک هم کتاب بیگانه را به فارسی ترجمه کرده. ظاهراً کتاب جنس دوم سیمون دوبوار که قبلاً با ترجمه‌ی بسیار بد قاسم صنعوی توسط انتشارات توس چاپ شده توسط او ترجمه شده و قرار است توسط انتشارات جامی به چاپ برسد.

چند ترجمه از کتاب بیگانه

این‌که کدام ترجمه بهترین ترجمه‌ کتاب بیگانه و به‌طور کلی کتاب‌ها و آثار آلبر کامو است، به‌راحتی قابل تشخیص نیست، اما همان‌طور که دیدیم بیشتر مترجمانی که بیگانه را به فارسی ترجمه کرده‌اند به زبان فرانسه مسلط بوده‌اند و آن را از متن اصلی برگردانده‌اند، اما این‌که قلم، وفاداری به متن و دقت کدام‌یک بیشتر و بهتر بوده نمی‌دانم!

جملات کتاب بیگانه اثر آلبر کامو

در ادامه نگاهی به برخی از ماندگارترین و خواندنی‌ترین جملات ناب کتاب بیگانه خواهیم داشت. تمام جملات نقل از مورسو است، مگر آن‌که در متن به نقل‌قول از فرد دیگری اشاره شده باشد.

1- امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز. نمی‌دانم. از آسایش‌گاه یک تلگراف دریافت کردم: «مادر فوت شد، خاک‌سپاری فردا. احترام فائقه.» این معنایی ندارد. دیروز بود.

2- روزهای اولی که در آسایش‌گاه بود، گاهی گریه می‌کرد. اما این به دلیل عادت بود. بعد از چند ماه، اگر می‌‎خواستند از آسایش‌گاه بیرون‌اش ببرند، حتماً گریه می‌کرد. این هم به دلیل عادت بود.

3- تمام آدم‌های سالم کمابیش مرگ عزیزان‌شان را آرزو می‌کنند.

4- دلم می‌خواست به او بگویم من هم مثل بقیه هستم، کاملاً مثل بقیه. اما واقعاً این‌ها ضرورتی نداشت. پس آن را از سر تنبلی رها کردم.

5- … [بازپرس] با تمام قد سیخ ایستاد و برای بار آخر ترغیبم کرد و از من پرسید آیا به خداوند اعتقاد دارم. جواب دادم نه. با خشم نشست. به من گفت این امر محال است و همه‌ی آدم‌ها به خداوند اعتقاد دارند، حتی کسانی که از چهره‌اش روی‌گردان‌اند. این اعتقاد او بود و اگر روزی قرار بود تردید پیدا کند، دیگر زندگی برای‌اش بی‌معنا می‌شد. با فریاد گفت: «می‌خواهید زندگی‌ام بی‌معنا شود؟».

6- چیزهایی هست که هرگز دلم نخواسته از آن‌ها حرف بزنم. وقتی وارد زندان شدم، بعد از چند روز متوجه شدم که دلم نمی‌خواهد از این بخش از زندگی‌ام حرف بزنم. بعداً این بی‌میلی‌ها برای‌ام اهمیتی نداشت.

7- آدم‌هایی بودند که از من بد‌بخت‌تر بودند. به هر حال این طرز فکر مامان بود و اغلب هم آن را تکرار می‌کرد، این‌که آدم به همه چیز عادت می‌کند.

8- … باز هم هنوز مسئله‌ی مهم کشتن وقت بود. از وقتی یاد گرفتم چیزها را به یاد بیاورم دیگر حوصله‌ام سر نرفت. … هر چه بیش‌تر فکر می‌کردم بیش‌تر از توی حافظه‌ام چیزهای ناشناخته و فراموش‌شده را بیرون می‌کشیدم. پس متوجه شدم آدمی که حتی فقط یک روز زندگی کرده باشد، می‌تواند بی هیچ ناراحتی صد سال زندگی کند، بی‌این‌که حوصله‌اش سر برود. از جهتی این خودش مزیت بود».

9- همیشه حتی روی نیمکت یک متهم هم جالب است که حرفی درباره‌ی خودت بشنوی.

10- … هرگز در زندگی‌ام واقعاً نتوانسته‌ام پیشمان چیزی باشم. همیشه تسلیم چیزی بودم که واقع می‌شد، چه امروز چه فردا».

11- «… این‌که این تصمیم [حکم اعدام مورسو] توسط مردهایی گرفته شده بود که لباس‌های زیرشان را عوض می‌کنند و این‌که این کار به حساب مفهوم نامشخصی گذاشته شده بود: مردم فرانسه (آلمانی یا چینی)، به نظرم می‌رسید که تمام این‌ها از جدی بودن چنین تصمیمی بسیار کم می‌کرد. به هر حال مجبور بودم این را بدانم که از ثانیه‌ای که این تصمیم گرفته شد، اثرات‌اش هم حتمی شدند، جدی شدند، جدی به اندازه‌ی همین دیواری که من تن‌ام را در امتدادش می‌فشارم».

12- «در واقع می‌دانستم مردن در سی‌سالگی یا در هفتادسالگی فرقی نمی‌کند … در واقع این من بودم که می‌مردم. حالا می‌خواهد الآن باشد یا بیست سال دیگر».

تصادف آلبر کامو
صحنه‌ی تصادفی که منجر به مرگ کامو شد

13- «[کشیش] به من گفت: «آیا هیچ امیدی ندارید و با این فکر دارید زندگی می‌کنید که برای همیشه می‌میرید؟» جواب دادم بله».

14- «به او گفت نمی‌دانم گناه چیست. فقط مرا مطلع کرده‌اند که من یک گناه‌کار هستم».

15- «[کشیش] یک‌دفعه به طرف‌ام برگشت و فریاد زد: «نه نمی‌توانم حرف‌تان را باور کنم، مطمئنم که برای‌تان پیش آمده که آرزو کنید که زندگی دیگری داشته باشید». به او جواب دادم معلوم است، اما اهمیت‌اش بیش‌تر از این نبود که آرزو کنم پول‌دار باشم یا تند شنا کنم یا دهانی خوش‌شکل‌تر داشته باشم. این‌ها همه عین هم‌اند. اما او حرف‌ام را برید و می‌خواست بداند که آن زندگی دیگر را چگونه می‌بینم. پس من هم با فریاد گفتم: «یک زندگی که بتوانم این زندگی را به یاد بیاورم».

16- «از عمق آینده‌ام و از درازای تمام زندگی بیهوده‌ای که گذرانده بودم، از میان سال‌هایی که هنوز نیامده بودند جریانی مبهم به سوی‌ام آمد، جریانی که در سر راه‌اش تمام چیزهایی را که در این سالیان به من عرضه شده بود یکسان می‌کرد».

17- برای این‌که همه چیز کامل شود، برای این‌که کمتر خودم را تنها حس کنم، برای‌ام می‌ماند تا آرزو کنم تماشاگران بسیاری در روز اعدام‌ام حضور داشته باشند و با فریادهایی از نفرت به پیشواز من بیایند».

شیوا جعفری رادنیا

هنگامی که بوم سفید نقاشی مانند ابلهان متصل چشمک می‌زند و شخص را ناراحت می‌کند باید روی آن رنگ ریخت، حال به هر صورت که باشد!
عضو شدن
Notify of
guest
2 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها

این‌ها را هم بخوانید