مروری بر رساله کریتون افلاطون
رساله کریتون یا اقریطون یکی از رسالات مشهور افلاطون است، اما در زمرهی رسالات ابتداییاش قرار دارد. توضیح آنکه برخی رسالات افلاطون را رسالات ابتدایی، برخی رسالات او را رسالات میانی و برخی دیگر را رسالات پیریاش دانستهاند. فیالمثل رساله جمهوری یا فایدون یا ضیافت یا فایدروس از جمله رسالات میانی اند و رساله کریتیاس یا قوانین از جمله رسالات پیری افلاطون اند. رساله آپولوژی، رساله پروتاگوراس، رساله اوتیفرون، رساله کریتون، رساله خارمیدس، رساله لیزیس، رساله لاخس و رسالات هیپیاس کوچک و بزرگ را رسالات اولیه یا رسالات سقراطی دانستهاند. البته این قضیهای قطعی نیست، اما عمدهی شارحان افلاطون به چنین چیزی باور داشتهاند. رسالات سقراطی از جمله همین رساله کریتون رسالاتی اند که افلاطون در آنها بسیار تحتتأثیر سقراط است. این رسالات عمدتاً کوتاه اند، به نتیجهای قطعی نمیرسند و البته که چندان هم ژرفای فلسفی ندارند.
رساله کریتون همچنین از جمله رسالاتی است که پیرامون زمانی اند که سقراط در زندان بودهاست. رساله اوتیفرون و فایدون هم چنین وضعی دارند. در ادامه با هم مروری بر رساله کریتون و مهمترین نکاتاش خواهیم دشت.
چند نکتهی مقدماتی در باب رساله کریتون
کریتون محاورهای است که شخصیتهای آن تنها سقراط و کریتون هستند. کریتون به نمایندگی از دوستان سقراط به زندان آمده تا پیشنهاد فرار از زندان و رفتن به شهری دیگر را به سقرط بدهد. اما سقراط این پیشنهاد را نمیپذیرد، به این دلیل کلی که نمیخواهد از قوانین تخطی کند.
به نظر بعضی از پژوهشگران، این رساله پس از رسالهی اوتیفرون نگاشته شده است؛ اما آنان دلیل متقنی برای حرف خود ندارند. وانگهی آنچنان هم برای ما مهم نیست که این رساله پیش از اوتیفرون به نگارش درآمده یا پس از آن. به این نکته هم اشاره کنم که کریتون از دوستان نزدیک سقراط بوده و از ثروت زیادی هم برخوردار بوده است. او حتی پسرش کریتوبولوس را برای تربیت، به نزد سقراط میفرستاده است.
خلاصهی رساله کریتون افلاطون
رساله با پرسش سقراط از کریتون آغاز میشود. سقراط از کریتون میپرسد که از چه سبب صبح زود به زندان آمده و چگونه زندانبان در را بر او باز کرده است؟ کریتون پاسخ میدهد که با زندانبان آشنایی دارد و همچنین خبر بدی برای سقراط آورده است. گویا قرار است فردا سقراط زندگی را ترک گوید. از این رو، کریتون از سقراط میخواهد که خویشتن را از مرگ برهاند. چرا که به قول کریتون مرگ سقراط « … دو مصیبت به بار میآورد. یکی اینکه دوست بی مانندی چون تو را از دست میدهم و دیگر آنکه میدانم کسانی که من و تو را نمیشناسند خواهند گفت چون کریتون از مال دریغ کرد سقراط نتوانست نجات یابد و چه ننگی بالاتر از این که چنین تهمتی بر من بنهند و بگویند کریتون مال را بر دوست برتری داد. چه، هیچکس باور نخواهد کرد که تو خود نخواستی بگریزی و خواهند گفت دوستانات یاری نکردند».
پاسخ سقراط این است که کاری با حرف مردم ندارد؛ اما کریتون میگوید وضعیتی که در حال حاضر سقراط در آن گرفتار آمده توسط همین مردم ایجاد شده است. استدلال سقراط، که قدری هم جالب است، این است که مردم نبودهاند که سقراط را به این وضعیت گرفتار ساخته و او را به بدی دچار کردهاند، وگرنه میتوانستند دیگران را به خوبی دچار کنند، ولی این مردم نه بدی میتوانند و نه خوبی. اینجا باری دیگر شاهد آن هستیم که سقراط مردم را به هیچ میگیرد و این درست چیزی است که بر روی افلاطون هم تأثیر میگذارد و کاری میکند که او نیز هیچ سر سازگاری با دموکراسی نداشته باشد.
سپس کریتون با تصدیق سخن سقراط به او میگوید شاید تصمیم سقراط برای نگریختن از زندان، برای آن است که مبادا پس از گریختن، اطرافیاناش، یعنی دوستاناش، با مشکل مواجه شوند. به همین دلیل، کریتون به سقراط اطمینان میدهد که مشکلی پیش نخواهد آمد و همه چیز آماده است تا او بتواند به شهری دیگر، مثلاً تسالی که کریتون پیشنهاد میدهد، بگریزد و در آنجا ساکن شود تا از مرگ در امان باشد. اما پاسخ سقراط این است که باید این پیشنهاد کریتون بررسی شود و صحت آن محرز گردد تا سقراط به آن عمل کند، زیرا روش سقراط در زندگی « … همواره پیروی از عقیدهای بوده است که پس از پژوهش کافی برتری آن بر دیگر عقاید آشکار شود».
از این روی، سقراط پیشفرض بحث خود را این قرار میدهد که برخی عقاید را باید پذیرفت و برخی را نه – یعنی آنگونه نیست که هر عقیدهای را بشود محترم شمرد. او میگوید بههمانسانکه کسی که ورزش میکند و خواهان پرورش تن است به عقاید مردم کاری ندارد و تنها به عقیدهی مربی یا استاد گوش میدهد، در تشخیص ظلم و عدل نیز باید از عقیدهی کسی که قادر به تشخیص ظلم و عدل است پیروی کرد و نه عقیدهی مردم؛ هرچند همان مردم قادر به کشتن انسانی باشند.
البته پیشفرض سقراط برای استدلالی که میخواهد بکند، همین یکی نیست. علاوه بر این، سقراط میگوید باید به دنبال یک زندگی خوب بود و نه یک زندگی معمولی؛ و زندگی خوب زندگیای است که با عدالت عجین باشد. حال سقراط میخواهد ثابت کند که گریختن از زندان بر طبق عدالت نیست، لذا از زندان نخواهد گریخت. او میگوید آدمی هیچگاه نباید ظلم کند و از آنجا که شکستن عهد نوعی ظلم است، سقراط این کار را نخواهد کرد. اما کدام عهد؟ سقراط میگوید هنگامی که در دادگاه رای به مرگ او دادهاند، او این عهد را پذیرفتهاست که به این رأی گردن نهد. پس اگر از زندان بگریزد به معنی شکستن عهد خواهد بود و شکستن عهد ظلم است و سقراط بر این رأی است که زندگی خوب زندگیای است که با عدل عجین باشد و نه ظلم.
سقراط میگوید اگر از زندان فرار کند آیا قوانین و همچنین جامعهی آتن نخواهند گفت که آنها را پایمال کردهاست؟ مگر خود سقراط عهد نکردهبود که هر حکمی را دادگاه صادر کند میپذیرد؟ سقراط میگوید اگر از زندان فرار کند، قوانین نخواهند گفت تو به ما و وطنی که تو را پرورده، در آن زندگی کردهای و حتی فرزندانات را در آن بزرگ کردهای پشت کردهای و به ما ظلم نمودهای؟ بنابراین سقراط بر این رأی است که اگر از زندان فرار کند «… دست به سه گناه آلوده است: نخست از فرمان آنان که او را به جهان آوردهاند سربرتافته، دیگر از دستور استادان و مربیان خود پیروی نکرده» و سوم به عهدی که با دادگاه بسته بود وفا نکرده است.
همچنین مگر سقراط نمیتوانست در دادگاه، حکم تبعید را پیشنهاد کند؟ او خود در دادگاه هم نخواست که به شهری دیگر برود، چه رسد به حالا که کار-اش غیرقانونی نیز هست. اینجا سقراط عقیدهی کریتون را میخواهد و چون درمییابد که کریتون قانع شده است، میگوید:« پس بگذار به آنچه گفتیم عمل کنیم چه این راهی است که خدا به ما مینماید».
سخن آخر
رساله کریتون رسالهای کوتاه است، اما به نسبت دفاعیه یا آپولوژی بیشتر از عقاید سقراط پرده برمیدارد. نکتهای که در این رساله جالب است، و مدام در بعضی رسالات دیگر نیز تکرار میشود، استفاده از تمثیل فنها و حرفهها برای اثبات سخن است.
نکتهی دیگر آنکه سقراط در اینجا کاملاً عقاید ضد دموکراسی خود را نشان میدهد و نخبهگراییاش را عیان میسازد. جالبتر آنکه در برخی کتابها آمده که وقتی میگوید باید برای تشخیص عدل و ظلم به کسی که میتواند این دو را تشخیص دهد رجوع کرد، گویا خود را مدنظر دارد!اما من فکر میکنم منظور سقراط از کسی که میتواند عدل و ظلم را تشخیص دهد خود-اش نیست بل حقیقت است. همچنین سقراط چنان از عدل و ظلم سخن میگوید که انگار تعریف این دو را به تمام و کمال میداند و این در تناقض با آن سقراطی است که جز «نمیدانم» اش، چیزی دیگر نمیداند.
در آخر بد نیست به این نکته اشاره کنم که من هرگز حاضر نیستم برای عقاید-ام بمیرم. یعنی زندگی را بر پایهی استدلال، استنتاج و … از کف نمیدهم. عقاید برای زندگیاند و نه زندگی برای عقاید. به همین سبب، نحوهی برخورد سقراط در طول محاکمه برای من غریب، یا بهتر بگویم ناپسند، است. او میگوید «خودت باش» اما مدام در فکر آن است که اگر فلان کار را بکند مردم نمیگویند بهمان؟ او برای رهایی خود از مرگ، صغری کبری میچیند و من این را نمیپذیرم.