در طول تاریخ ماجراهای جالبی میان برخی فلاسفه وجود داشته، از جمله ماجرای ویتگنشتاین و پوپر. در این نوشتار به یکی از این ماجراهای جالب پرداخته میشود: ماجرای دست ندادن مارتین هایدگر با ارنست کاسیرر.
دست ندادنِ هایدگر به کاسیرر
هایدگر از همان زمان که کتاب هستی و زماناش را منتشر ساخت، و حتی پیشتر، نشان داد که میان خود و اندیشههایاش، سنخیتی با اندیشهها و آرمانهای دوران روشنگری و مدرنیته نمیبیند. او بعدها با نقد تکنولوژی، علمباوری و پیشرفت، هر چه بیشتر عیان ساخت که تا به چه اندازه خویشتن را دنبالهروِ اندیشهی «متافیزیکیِ» فلسفهی اروپا نمیداند. اما در مقابل، یکی از مدافعانِ عقلباوری، یک فیلسوف نوکانتی، قرار دارد که در همین باب، به بحث با هایدگر مینشیند. اجازه دهید ماجرا را از زبان «کریستین دولا کامپانی» بشنویم:
او میگوید در طی ملاقاتهایی که در شهر داوُسِ سوییس صورت گرفته برای هایدگر فرصتی پیش میآید که
… در برابر دانشجویانی از هر کشور، جنگ آشکاری را با سنت عقلگرای دورانِ بیداری [= عصر روشنگری]، که در آن زمان فیلسوف یهودی نوکانتی، ارنست کاسیرر، مدافع آن بود اعلام بدارد. درگیری دربارهی نوع تعبیر از فلسفهی کانتی زمان شروع میشود، ولی، با خلاصهی کنفرانس هایدگر در داوُس، که خود هیدگر نسخههایی از آن را بین حاضران توزیع میکند، به زودی معلوم میگردد که دعوای اصلی بر سر چیست. در این خلاصه گزارش کنفرانس، که هایدگر چهار سال بعد مانع ترجمهی آن به زبان فرانسه میشود، هر چند که محتوای آن، در حقیقت، از خط محتوایی هستی و زمان خارج نیست، هیدگر با خشونت تمام از لزوم ویرانی «آن چیزی که تا کنون بنیادهای متافیزیکی غربی (جان، لوگوس، عقل) را تشکیل میداد» سخن میگوید. خلاصه، در حالی که کاسیرر آمادگی خویش را برای بررسی انتقادی مجدد فلسفهی کانت اعلام میدارد، هایدگر پیشنهاد صاف و سادهاش این است که به میراث راسیونالیستی پشت کنیم. … حاضران مجلس داوُس، که بین آنان به کسانی چون ژان کاوایس، امانوئل لویناس و موریس دوگاندیاک برمیخوریم، همگی از خشونت حملات هیدگر نسبت به همکار خویش کاسیرر که میگویند حتی، موقع عزیمتاش، از دست دادنِ با وی نیز میپرهیزد تکان میخورند.
کریستین دولا کامپانی، تاریخ فلسفه در قرن بیستم، برگردان باقر پرهام،. تهران، نشر آگه،1382، صص 160-159