داستان کوتاه شرط بندی که به زبان روسـی نوشتـه شـده و در زبـان انگلیـسی بـه «The Bet» ترجمه شده است، یکی از جالبترین داستانهای کوتاه آنتوان چخوف نویسندهی چیرهدست روسی است که بیشتر شهرت خود را مدیون همین قسم داستانهای کوتاه منحصر به فرد است. این داستان برای نخستین بار در سال 1889 میلادی یعنی در سال 1268 به چاپ رسید. در آن زمان محمدعلی جمالزاده که وی را پدر داستان کوتاه زبان فارسی لقب دادهاند، تنها دو سال داشته است!
داستان کوتاه شرط بندی دربردارندهی بسیاری از خصوصیات کلی داستانهای چخوفی است و شاید بتوان آن را نمایندهی نوعی از داستانهای وی با برخی فاکتورهای تکرارشونده، به عنوان نمونه بیپایان گذاشتن داستان، ابهامات زیاد در آن و …، در داستانهای مشابه به شمار آورد. اما پیش از آنکه پیرامون این داستان سخن بگوییم، مختصر اشارهای به آن خواهیم داشت تا خواننده از کلیت این داستان، تصویری در ذهن داشته باشد. البته طبیعی است که مطالعهی اصل اثر باعث پی بردن به جزئیات بیشتری خواهد شد که چهبسا از دید نویسندهی این نوشته نیز به دور ماندهاند. در مورد ترجمهی این اثر به زبان فارسی میتوان گفت تمامی ترجمهها تقریباً دقتی مشابه دارند و ظاهراً وفاداری آنها به متن اصلی یکسان است. من ترجمههای فارسی آقایان «حسین کارگر بهبهانی» و نیز «صادق عسگری» را با ترجمهی انگلیسی این اثر که در مجموعهای به نام «The Bet And other srories» ترجمهیS.KOTELIANSKY و J.M.MURRY به انتشار رسیده، مقایسه کرده و در آنها تفاوتهای چشمگیری در محتوا مشاهده نکردم. شاید آنچه ترجمهای را نسبت به ترجمهی دیگر برتر مینمود، تنها شیوهی نگارش آن ترجمه بود.
اگرچه داستان کوتاه شرط بندی خود داستانی بسیار کوتاه است و مختصر نمودن بیشتر آن چندان جالب نمیشاید، با این حال برای آنکه خوانندهی این نوشته در مورد کلیت این داستان تصویری در ذهن داشته باشد، به اختصار به آن خواهم پرداخت.
کلیت مختصری از داستان کوتاه شرط بندی
شرطی که در داستان کوتاه شرط بندی بین دو نفر بسته شده است، از سؤالی ریشه میگیرد که در یک مجلس مطرح شده. پرسش این است: «مجازات مرگ بهتر است یا حبس ابد؟». هر یک از افراد حاضر در ان مجلس پاسخی به سؤال داده و از آن رد میشوند، با این حال در مجموع برآیند نظر آنان این است که حبس ابد از مجازات اعدام بهتر است و این حکم بایستی در تمامی جهان جایگزین حکم اعدام گردد. طراح سؤال، که خود میزبان مجلس نیز هست، بر این باور است که اعدام مجازاتی بس انسانیتر و البته بهتر از حبس ابد است، چرا که اعدام در یک لحظه انسان را میکشد، اما حبس ابد ذرهذره انسان را طی چندین سال، به کام مرگ میکشاند. در این میان جوانی بیستوپنج ساله که در داستان «وکیل» خوانده میشود، با این حرفِ میزبان که پیشهی بانکداری دارد، به مخالفت برمیخیزد و ابراز میدارد که حفظ حیات به هر شکلی، بهتر از مردن است و درنتیجه حبس ابد بهتر از اعدام. بدین ترتیب بین بانکدار و جوان وکیل شرطی بسته میشود مبنی بر اینکه چنانچه وکیل جوان بتواند پانزده سال را در حبس ابد خودخواسته به سر برد، بانکدار به او دومیلیون خواهد داد.
در ترجمههای فارسی و انگلیسی اشارهای به واحد پولی دومیلیون نشده است، اما از توصیفات داستان برمیآید که این مبلغ معرف پولیست کلان. وکیل جوان شرط را میپذیرد و سالها در اتاقی در گوشهی باغ بانکدار محبوس میشود. در انتهای دراماتیک داستان، زمانی که بانکدار، که اینک قدرت مالی پانزده سال پیش را ندارد و تا حدی ورشکست شده است، درست یک روز پیش از پایان پانزده سال، به اتاق وکیل که اکنون چهل سال دارد، وارد میشود تا برای جلوگیری از پذیرش باخت خود و پرداخت دو میلیون پول، او را به قتل برساند، با بدنی نیمه جان مواجه میگردد و نامهای بالای سر او، که میتوان گفت منظور، هدف و نتیجهگیری چخوف از این داستان در آن آمده است. بانکدار با دیدن آن نامه، از تصمیم خود برای قتل وکیل منصرف میشود. فردای آن روز، چند ساعت مانده به پایان پانزده سال، وکیل از محبس خود میگریزد و بدین ترتیب شرط بندی با پیروزی ظاهری بانکدار به پایان میرسد.
نگاهی جزئیتر به داستان کوتاه شرط بندی
1- دورهی نخست حبس وکیل
اما آنچه در این میان اهمیت دارد این است که چخوف تلاش کرده تا با طرح یک داستان، نکاتی ظریف و حقایقی بس عمیق را با چیرهدستی هرچه تمامتر در قالب یک داستان چند صفحهای به خواننده ارائه نماید. او بهخوبی روند تغییر رفتار وکیل، یعنی همان زندانی، را متناسب با افزایش سن و سال او و با در نظر گرفتن شرایط حبس، دنبال کرده و به تصویر میکشد. وکیل بیست و پنج ساله، در سال اول حبس خود، گرچه از تنهایی ملول است لیکن پیانو مینوازد، کتابهای عاشقانه میخواند و مشروب و سیگار را رد میکند. اما تنها پس از گذشت یک سال او آنچنان از شرایط زندان به تنگ میآید که مدام تقاضای شراب میکند و روزگار خود را با مستی و در خواب سپری میکند. این تغییر رفتار البته به احتمال زیاد ارتباطی به تغییر سن او ندارد، بلکه به شرایط روحی او در زندان بازمیگردد. اما چخوف خواسته تا این، تنها یک دورهی گذار باشد.
2- دورهی دوم حبس وکیل
وکیل پس از چهار سال و نیم دست از این رویه شسته و روی به سوی یادگیری زبان، تاریخ و فلسفه میآورد. اینکه چرا وکیل پس از حدود چهار سال و نیم تصمیم به یادگیری مباحث عمیقی چون فلسفه میگیرد و تلاش میکند تا به زبانهای مختلف مسلط شود، در متن داستان نیامده است. اما شاید این تصمیم را بتوان تا حدی به افزایش سن او مرتبط دانست. زمانی که او به چنین فعالیتهایی روی میآورد، حدوداً سیویک سال و نیم دارد. شاید هم او به این فکر میکرده که حدود شش سال و نیم از زمان شرطبندی گذشته و قدری به آینده امیدوار شده است. این احتمال نیز وجود دارد که چخوف خواسته به خواننده بگوید، میخوارگی، خواب دمبهدم، بیکاری و غیره شاید در نگاه اول زندگیای راحت و بیدردسر و حتی مطلوب، خصوصاً برای افراد افسرده یا سستخو، به نظر آیند، با این حال باز هم دیر یا زود جذابیت خود را از دست خواهند داد و لاجرم انسان را به پیگری راهی دیگر ملزم میکنند، چه در زندانی کوچک در گوشهی باغ و چه در زندانی بزرگ در ناکجای جهان.
باری وکیل پس از شش سال و نیم با چنان تلاشی شروع به یادگیری زبان، فلسفه و تاریخ میکند که پس از چهار سال این توانایی را پیدا میکند تا متنی را به شش زبان نوشته و از زندانبان بخواهد تا آن را به متخصصان نشان دهد و اگر هرکدام از آن متخصصان حتی یک اشتباه هم در متن او پیدا نکردند، گلولهای در باغ شلیک کند تا بدین ترتیب او را از این مهم با خبر سازد. این قسمت از داستان بسی گنگ به نظر میرسد.
مشخص نیست که منظور از متخصص در این قسمت، متخصص در چه زمینه و منظور از اشتباه، اشتباه از چه بعدی است. اصلاً متن نگاشته شده توسط وکیل، که به شش زبان نوشته شده، حاوی چه مطالبی بوده است؟ و گذشته از این، در حالیکه زندانبان میتوانسته خود از طریق پنجره خبر پیدا نشدن اشتباه در متن وکیل را به او بدهد، پس تقاضای شلیک گلوله چیست؟ و باز هم چرا به جای یک گلوله دو گلوله در باغ شلیک میشود؟! شاید هدف از تقاضای شلیک گلوله به جای یک خبر ساده از سوی زندانبان این بوده که اهمیت کار وکیل را بیشتر نشان داده و علاوه بر این به این قسمت از داستان حالتی نمایشی ببخشد.
شاید هم شلیک تیری که از جانب وکیل خواسته شده، نمادی بود از بریدن او از تمامی هر آنچه انسانی است! آنچه بانکدار در نامهی بالای سر وکیل، روز پیش از پایان شرط بندی، میبیند، مؤید این سخن است که وکیل پس از مطالعهی کتابها، دارای خردی شده که در نتیجهی آن میگوید: «از آزادی، زندگی، سلامتی و تمام آنچیزهایی که کتابهای شما برکات جهان میدانند بیزارم. … من از کتابهای شما بیزارم. از تمام نعمتهای دنیوی و خرد نفرت دارم. همه چیز پوچ، بیپایه، انتزاعی و بهسانِ سراب فریبنده است». شاید او پس از پایان همان چهار سال مطالعهی بیوقفه به این نتایج رسیده و میخواسته تا نفرت خود را با شلیک یک گلوله دارای نمود عینی سازد، چرا که او خود در یک اتاق کوچک محبوس بوده و تنها عینیتی که میتوانسته به این نفرت فراگیر ببخشد، پراکنده ساختن کتابهای خود بوده است. اما او تقاضای شلیک گلوله میکند تا بدین سان خط بطلانی بر هر آنچه در آن «بیرون» است کشیده باشد.
3- دورهی سوم حبس وکیل
پس از آنکه وکیل به علوم پیشگفته تسلط پیدا میکند، شروع به خواندن کتاب عهد جدید نموده و سپس به مطالعه درباب الهیات و تاریخ ادیان میپردازد. او اکنون در حدود سی و شش سال دارد. جالب اینجاست در متن داستان نیز راوی، که سوم شخص است، از این نکته که وکیل چهار سال را به مطالعهی کتب بسیار دشوار اختصاص داده و اکنون نزدیک به یک سال زمان را صرف خواندن این کتاب آسانفهم، به تعبیر راوی، میکند، متعجب است. او مدت باقیمانده را نیز به مطالعهی کتب پراکنده پیرامون موضوعات گوناگون میپردازد.
یکی از دیگر نکات جالب توجه در تغییر شخصیت وکیل زمانی برای خواننده آشکار میگردد که بانکدار برای کشتن او وارد اتاقش میشود. بانکدار وکیل را نشسته پشت میز و بدون حرکت مییابد طوری که حتی تا پس از خروج او نیز از جای خود تکان نمیخورد. چهره و اندام او تکیده شده و رنگ موهایش به سپیدی گراییده و در مجموع شبیه یک مرد چهل ساله نیست. این در حالی است که در هیچ قسمت از داستان به ریاضتکشی وکیل، غذا نخوردن او و مواردی از این دست اشاره نمیشود. به نظر میرسد این حالات ظاهری نیز تأیید دیگری هستند بر اصرار چخوف برای نمایش نمودهای عینی پس از شکلگیری باوری ذهنی. وکیل از همه چیز متنفر است، چگونه ممکن است چنین تنفر فراگیری در ظاهر او عینیت پیدا نکند؟
پایان داستان کوتاه شرط بندی
————
آخرین نکتهای که قصد دارم پیرامون آن سخن بگویم، مونولوگ بانکدار با خود در مورد فایدهی این شرط بندی است. او پس از پانزده سال، و البته درست زمانی که باید پول کلانی را به برندهی شرط بندی بدهد، اصل فایدهی آن را زیر سوال میبرد و با خود میگوید، آیا با چنین کاری تغییری در مجازات اعدام و حبس ابد صورت میگیرد؟ او این کار را هوسی از روی شکمسیری خود و طمع وکیل برای پول میپندارد. باید گفت در مورد هر دو نفر شاید در آغاز، شرط بندی با چنین اهدافی آغاز شده باشد، البته شاید! اما در مورد وکیل این هدف جای خود را به نفرت از همه چیز، پوچی مطلق و اصالت دادن به مرگ میدهد.
با این حال پس از آنکه خبر فرار وکیل چند ساعت پیش از پایان پانزده سال، مورد تصدیق قرار میگیرد، بانکدار نامهای را که ظاهراً قرار نبوده پیش از فرار وکیل کسی آن را بردارد، نه تنها به دیگران نشان نمیدهد، بلکه کاری میکند تا اطمینان حاصل نماید که شخص دیگری آن نامه را نخواند. بله، بانکدار همچنان مردی خودخواه است که برای تحمیل نظر خود مشت بر میز میکوبد و این بار احتمالاً با فخر بسیار، غره از شکست خود، برای پولهای باقیماندهاش برنامهریزیهای سنجیدهتری میکند.