توضیح پیرامون قهرمان زندگی خود بودن از نگاه نیچه

نیچه و قهرمان زندگی خود بودن

«این هنرمندان و به‌خصوص هنرمندان تئاتر بودند که اولین بار به انسان‌ها چشم و گوش داده‌اند تا هر کس آن‌چه که هست، آن‌چه بر دیگران گذشته و آن‌چه می‌خواهد با نوعی لذت ببیند و بشنود. هم آن‌ها بودند که به ما یاد داده‌اند قهرمانی را که در وجود انسان‌های عادی پنهان است ارزیابی کنیم، خود را از دور و به‌صورتی ساده و تغییرشکل‌یافته به‌صورت قهرمان ببینیم و به‌‌عبارتی هنر «خود را در صحنه‌ی دید خود قرار دادن» را به ما آموخته‌اند. تنها از این طریق است که می‌توانیم از جزئیات حقیر وجود خود فراتر رویم. بدون این هنر همیشه تنها در جلوی صحنه زندگی خواهیم کرد و کاملاً تحت تأثیر نگرشی قرار خواهیم گرفت که چیزهای نزدیک و پیش‌پا‌افتاده را بزرگ جلوه می‌دهد و می‌خواهد آن‌ها را عین حقیقت بنمایاند. شاید آن دینی که دستور داده‌است گناه هر کس را باید جداگانه با ذره‌بین نگاه کرد و از هر گناهکار جنایتکار بزرگ و فناناپذیر می‌سازد، نیز از مزیتی از همین نوع برخوردار است. چنین دینی با ترسیم دورنماهای ابدی برای انسان به او آموخته‌است که به خود از دور مانند چیزی مربوط به گذشته نگاه کند.» [نیچه، حکمت شادان، برگردان فولادوند و دیگران، تهران، نشر جامی، ۱۳۷۷، صص ۱۳۴-۱۳۵]

نیچه بسیار درگیر زندگی بود، آن هم زندگی‌ای که در دورانِ پسامسیحیت به بحرانی برای بسیاری تبدیل شده‌بود. خیلی از عقاید نیچه را می‌باید در راستای واکنش‌اش به نحوه‌ی زیستن در دوران پسامسیحیت تفسیر کرد. فی‌المثل آموزه‌ی ابرانسان، آموزه‌ی بازگشت جاویدان، آموزه‌ی عشق به سرنوشت و چند مورد دیگر همه در راستای آری‌گفتن به زندگیِ پس از مسیحیت هستند. در کتاب‌های دانش شاد، چنین گفت زرتشت، فراسوی خیر و شر و غروب بت‌ها اما جز این موارد یک سری گزین‌گویه‌های تَک وجود دارند که در دل‌شان نکاتی برای زندگی بهتر پس از مسیحیت یا همان در دورانِ سکولار وجود دارند. یکی از همین نکات یادگرفتن از هنرمندان و در کل شاعر زندگیِ خود بودن است. من در ادامه پیرامون این نکته توضیح خواهم داد.

دور گرفتن از زندگی

نیچه برآن است که ما باید قهرمان زندگی خود شویم. قهرمان زندگی خود شدن به معنی این نیست که عاری از هرگونه خطا باشیم، بل باید نقش اول زندگی خود باشیم. برای این کار یکی از توصیه‌های اکید نیچه دور گرفتن از زندگی است. یعنی چه؟

نیچه خواهان آن است که ما انسان‌ها گاهی فاصله گیریم از آن‌چه که زندگی می‌نامند-اش. به‌عنوان مثال، کوه در نمای نزدیک بسیار متفاوت از کوه در نمای دور است. برای آن‌که بتوانیم شکل کلی کوه را ببینیم باید از کوه فاصله بگیریم. زمانی که از کوه فاصله داریم با نگاه‌کردن به آن زمینه‌اش را، شکل کلی‌اش را، اندازه‌اش را و بسیاری چیزهای دیگر را می‌بینیم؛ اما آن هنگام که به کوه نزدیک هستیم صرفاً جزئیاتِ کوه راه می‌بینیم. این قضیه برای زندگی هم برقرار است.

انسان‌ها اکثراً به زندگی نزدیک اند و مدام دربند جزئیات اند. مثلاً این که فردا قرار است ساعت ۱۰ به دانشگاه بروند، بعد به خانه بازگردند، بعد فلان فیلم را ببینند، بعد در فلان روز سر قرار با فلان کس بروند و … . در واقع انسان چنان در بند جزئیات زندگی غرق شده که اصلاً نمی‌تواند کلیتِ زندگی را دریابد و از این رو برای جزئی‌ترین صحنه‌ها خوشحال یا ناراحت می‌شود. از نگاه نیچه با فاصله‌گرفتن از زندگی می‌توان طرح کلی زندگی را دریافت. کسی که مدام غرقِ جزئیات است هیچ‌زمان از خود نمی‌پرسد خب چرا به دانشگاه می‌روی؟ چرا فلان روز سر قرار با فلان کس می‌روی؟ او صرفاً کارها را انجام می‌دهد!

متأسفانه این قضیه برای انسان‌های قرن بیست‌ویکم با شدت و حدت بیشتری برقرار است. آن‌ها که غرق شبکه‌های اجتماعی اند در واقع غرق جزئی‌ترین چیزهای زندگی اند که همان سطحی‌ترین چیزهای زندگی باشند. از نگاه نیچه آن‌چه که انسان بدان نیازمند است این است که گاهی از روزمرگی‌ها یا همان جزئیات بگسلد و از زندگی فاصله گیرد و نگاهی کلی به آن داشته باشد. از نگاه او برخی ادیان با همه‌ی معایب‌شان این سود را دارند که با برخی کارها به آدمی یادآوری کنند که از زندگی فاصله گیرد و آن را همچون یک کل و یک گذشته ببینند؛ از جمله مثلاً نمازخواندن!

در واقع زمانی که آدمی از زندگی فاصله می‌گیرد به آن‌چه که رفته و گذشته نگاهی می‌اندازد و بررسی‌اش می‌کند که واقعاً چه کرده و در زندگی گذشته‌اش که اکنون همچون یک کُل جلوه می‌کند چه کسی قهرمان زندگی‌اش بوده‌است. چه طرحی برای زندگی داشته‌است و خلاصه در چه مسیری گام برداشته‌است؟ آیا آن مسیر صحیح بوده یا می‌باید مسیری دیگر برگزید؟

زندگی در دوران ما با تمام موانعی که سر راه کل‌دیدن زندگی دارد، این فرصت را در اختیارمان قرار می‌دهد که مثلاً یک روز به کوه برویم، به دریا، به جنگل و در کل به مکان‌های این قبیل. آن‌جا به زندگی‌مان بنگریم و ببینیم که قهرمان زندگی‌مان کیست؟ منظور از قهرمان چنان‌که گفتم همان نقش اول است. یعنی ببینیم نقش اول زندگی‌مان – به‌مثابه‌ی یک کُل یا مثلاً یک رمان – کیست؟ در چنین وضعیتی می‌توانیم به روایت زندگی‌مان دست یابیم. به این که داستان اصلی زندگی‌مان به‌مانند یک رُمان چیست؟ چه ماجرایی داشته‌است؟

در چنین شرایطی می‌توانیم بررسی کنیم گذشته را، لحظه‌ی حال را و البته با در نظر گرفتن این موارد طرحی و مسیری برای آینده ترسیم کنیم.

این مورد را همچون چیزی کوچک نبینید. بسیاری از انسان‌ها هیچ‌زمان به طرح کلی زندگی‌شان نیندیشیده‌اند. آن‌ها چنان غرق جزئیات زندگی اند که اصلاً یادشان رفته زندگی طرحی کلی دارد. طرح کلی از نگاه آن‌ها به چیزی بدیهی تبدیل شده‌است. امروز اغلب انسان‌ها این طرح کلی را از بیرون دریافت کرده‌اند. خیلی از کسانی که مذهبی هستند طرح کلی را از مذهب و خیلی‌ها از تلویزیون و اینترنت دریافت کرده‌اند و باور دارند که در زندگی باید به اهداف رسید و موفق شد! به همین سادگی! اما به باور نیچه در دوران ما می‌باید هر کس قهرمان زندگی خود باشد، یعنی فاصله گیرد از جزئیات و با کل‌دیدنِ زندگی آن را همچون یک رمان ببیند و طرح و پیرنگ بسازد و در این بین خود را نقش اول داستان کند!

نیچه بسیاری از عقاید-اش در تضاد با اگزیستانسیالیسم بود، اما برخی عقاید-اش هم هم‌گام با اگزیستانسیالیسم بود. این عقیده‌اش کاملاً هم‌راستا با عقاید برخی از اگزیستانسیالیست‌های قرن‌بیستمی است!