نسبیت حقیقت در تفکر سوفسطایی بزرگ: پروتاگوراس
در قرن بیستم با رواجِ نسبیگرایی در فلسفه و علوم انسانی، بسیاری از اندیشمندان باری دیگر تقابل سوفسطاییان و افلاطون و ارسطو را شاهد بودند. نوشتههای افلاطون و ارسطو بر علیه سوفسطاییان، و البته ازبینرفتن آثار سوفسطاییان، باعث شد که در طول تاریخ نام آنان با سفسطه و مغلطه عجین باشد. سوفسطاییان، اندیشهی یونانی را که درگیر آسمان و اصلِ اشیاء و سایر چیز ها بود متوجه انسان کردند. آنها به مسائل اخلاقی انسان، مسائل سیاسی و در کل چگونگی زندگی انسان پرداختند؛ اما با این حال، بهسببِ مخالفت شدید سقراط، افلاطون و ارسطو با اینان و ماندگاری آثار افلاطون و ارسطو، نام سوفسطاییان در تاریخ باری منفی به خود گرفت و فلاسفهی سوفسطایی، در سالیان و قرون پس از خود اشتهاری منفی پیدا کردند. پروتاگوراس نامِ یکی از این سوفسطاییان است که در این نوشتار نیمنگاهی به اندیشههایاش خواهم داشت.
افلاطون و پروتاگوراس
در جای جایِ آثار افلاطون (همچون در رسالهی آپولوژی، پروتاگوراس، گرگیاس، اوتیدموس، جمهوری و …)، مستقیم و غیر مستقیم سخنانی بر علیه سوفسطاییان وجود دارد. در موردِ شخصِ پروتاگوراس در رسالات افلاطون، بایستی به رسالهای از افلاطون که عنوان پروتاگوراس را یدک میکشد اشاره کرد. در این رساله، اشارهی زیادی به اندیشههای پروتاگوراس وجود ندارد. سقراطِ جوان در رسالهی پروتاگوراس، به دلایلی در یک خانه با جمعی از سوفسطاییانِ بهنام، همچون هیپیاس و پرودیکوس، به بحث با پروتاگوراس مینشیند. محور بحث آنها در مورد امکانِ تعلیم آرته یا همان فضیلتِ انسانی است. بحث به چیزهای گوناگون کشیده میشود تا اینکه پروتاگوراس بحث خود در باب نسبیت اخلاق را به پیش میکشد. او میگوید برخی چیزها برایِ انسان سودمند اند برایِ حیوانات نه و برعکس. همچنین برخی چیزها برایِ خودِ انسانها نیز در بعضی شرایط سودمند و مفیدند، یعنی خوب اند، و برخی دیگر نه. [1]
اما آنچه که مهم است این است که در رسالاتِ کراتیلوس و تهئهتهتوس، یک جملهی مشهور از پروتاگوراس توسطِ افلاطون نقل میشود. پروتاگوراس گفته است: «انسان مقیاسِ همه چیز است.» سقراط، شخصِ اولِ اغلبِ رسالات افلاطون، در کراتیلوس به هرموگنس میگوید:
میدانی که منظور پروتاگوراس از این که میگوید «انسان مقیاس هر چیز است» این است که هر چیز برای من همان است که بر من نمودار میشود و برای تو همان که بر تو نمودار میگردد. [2]
سپس سقراط اضافه میکند که با این اندیشه، دیگر نه انسان بد وجود خواهد داشت و نه انسان خوب. زیرا انسان خوب خردمند است و انسان بد بیخرد و با تعریفی که پروتاگوراس به دست میدهد، دیگر فرقی میان انسان خردمند و بیخرد وجود نخواهد داشت. در صورتی که به زعم سقراطِ افلاطون چنین نیست و انسانهای خردمند و بیخرد وجود دارند.
باری دیگر، و البته به شکلی مفصلتر، افلاطون در تهئهتهتوس بحث در باب جملهی پروتاگوراس را پیش میکشد. سقراط در این رساله در حالِ گفتگو با تهئهتهتوس در بابِ ادراک حسی است که جملهی پروتاگوراس را نقل میکند: «آدمی مقیاس همه چیز است. مقیاس هستیِ آنچه هست و چگونه است و مقیاس نیستی آنچه نیست و چگونه نیست». سقراط میگوید مقصود پروتاگوراس این است که
… هر چیز برای من چنان است که بر من نمودار میشود و برای تو آنچنان که بر تو نمودار میگردد، زیرا من و تو هر دو آدمی هستیم. [3]
یعنی اگر بادی بوزد، یکی ممکن است آن را سرد احساس کند و دیگری گرم؛ پس باد نه به خودیِ خود سرد است و نه به خودیِ خود گرم. این ادراک حسی انسان است که آن را گرم و سرد احساس میکند. پس اگر بپرسیم باد سرد است یا گرم؟ در جواب باید گفت برای آن که آن را سرد احساس میکند سرد است و برای آن که آن را گرم احساس میکند گرم. سقراط در ادامه عقیدهی پروتاگوراس را ناشی از عقیدهای پایهایتر میداند، یعنی عقیده به صیرورت. او میگوید اگر پروتاگوراس چنین میگوید به سبب آن است که به «شدن» باور دارد.
نقد سقراط بر جملهی پروتاگوراس در رسالهی تهئهتهتوس مفصل و طولانی است، زیرا این جمله یک جملهی معرفتشناختی است و افلاطون نیز در رسالهی تهئهتهتوس در باب معرفتشناختی سخن میراند و برای ردِ یکی از اندیشههای معرفت شناختی، یعنی یکیگرفتنِ معرفت با ادراک حسی، بهترین کار را آن میداند که به نقد جملهی پروتاگوراس به عنوان جملهای که در هواخواهی یکیگرفتن ادراک حسی و معرفت گفته شده است بپردازد.
اما در کلیت امر، یکی از نقدهای سقراط بر پروتاگوراس، همان نقدی است که در رسالهی کراتلیوس ابراز داشت. یعنی این جمله برتری انسانها را از لحاظ خردمندی بر دیگر انسانها نفی میکند:
اگر پنداری که هر کس در نتیجهی ادراک حسی به دست میآورد برای خودِ وی حقیقت باشد و هیچکس را یارای آن نباشد که دربارهی وضع و حالت دیگری داوری کند و تصورات و پندارهای او را بیازماید و به درستی و نادرستی آنها حکم کند، و هر کس تنها به پندار و عقیدهی خود قناعت ورزد و آنها را حقیقت بشمارد، پس دوست گرامی، چگونه میتوانیم پذیرفت که پروتاگوراس یگانه دانشمندی است که حق دارد به دیگران درس بدهد و مزد کلان بگیرد و ما مردمانی نادان ایم که باید در برابر او سر فرد آوریم و در حلقهی شاگرداناش درآییم؟ مگر هر کس مقیاس دانشِ خود نیست؟ [4]
همچنین نقدی دیگر که در سخنان سقراطِ رسالهی تهئهتهتوس وجود دارد همان نقد سنتیای است که همواره بر نسبیگرایان وارد میشود. سقراط میگوید اگر سخنِ پروتاگوراس درست باشد، آنگاه عقیدهی مخالفان او نیز درست است، زیرا آنها نیز انسان هستند و انسان خود مقیاس درستی چیزهاست:
اگر نه او [=پروتاگوراس] آدمی را مقیاس همهچیز میشمرد و نه دیگران بدین سخت معتقد بودند- چنانکه به راستی هم معتقد نیستند- آنچه او «حقیقت» نام نهاده است برای هیچکس نبود. ولی اگر او خود بدین سخن معتقد باشد و دیگران نباشند، تصدیق میکنی که احتمال نادرستیِ آن هزاران بار بیشتر از احتمالِ درستی خواهد بود زیرا کسانی که بدان معتقد نیستند هزاران بار بیشتر از کسانی هستند که بدان معتقد اند. … اگر نیک بیندیشی خواهی دید که پروتاگوراس با سخنِ خود درستیِ عقیدهی مخالفان را تصدیق میکند چون مدعی است که تصور و عقیدهی همهکس حقیقت است. … و چون عقیدهی مخالفانِ خود را درست میشمارد، پس باطل بودنِ عقیدهی خود را تصدیق میکند. [5]
پروتاگوراس و ارسطو
اما از افلاطون که فارغ شویم، ارسطو در کتاب چهارم از کتاب متافیزیک، آنجا که در حال بحث در باب اصول بدیهی معرفت انسان، که یکیشان اصل امتناع تناقض باشد، است، در مورد جملهی پروتاگوراس میگوید:
اگر هر پنداری که هر کس دارد، یا هر چه بر هر کس نمودار میشود، حقیقت باشد، پس همهی احکام باید در آنِ واحد، هم مطابق حقیقت باشند و هم خلافِ حقیقت. زیرا بسیاری از آدمیان عقاید مخالف یکدیگر دارند و معقدند که هرکس با آنان هم عقیده نیست در اشتباه است. [6]
«انسان» و «چیزها» در جملهی پروتاگوراس
جملهی پروتاگوراس در طول تاریخ همواره مورد بحث واقع گشته است. این جمله گویا یکی از جملاتِ کتابِ گمشدهی او به نام «حقیقت» است. متأسفانه بایستی این کتاب از میان میرفت تا در طول تاریخ فقط جملاتی پراکنده از پروتاگوراس، آن هم نه مستقیماً از خود او و یا طرفداراناش، بل از نقادانِ بزرگاش، همچون افلاطون و ارسطو، بر جای بماند.
به هر صورت، در جملهی «انسان مقیاس همهچیز است، مقیاس هستی چیزها آنچنان که هستند و مقیاس نیستی چیزها آنچنان که نیستند» چند ابهام وجود دارد. اولین ابهام این است که منظور از انسان در این جمله، انسانِ فردی است و یا انسان نوعی به طور کل؟ دیدیم که افلاطون و ارسطو هر دو منظورِ پروتاگوراس را انسانِ فردی دانستند. همچنین، آیا آدمی تنها مقیاس و معیار چیزهای محسوس است و یا مقیاس و معیار امور اخلاقی و سیاسی نیز هست؟
افزون بر این، بنا به تفسیری که سکستوس امپریکوس در حدود 2000 سال پیش از این جمله به دست داده، جملهی پروتاگوراس به معنیِ نگرش ضد الهی پروتاگوراس و تأکید او بر انسانگرایی یا همان اومانیسم است.
شیلر، فیلسوف پراگماتیست قرن بیستمی نیز از جمله کسانی بود که پروتاگوراس را نیای اندیشههای خود میدانست، زیرا بر این عقیده بود که پروتاگوراس نیز تأکیدش بر انسان بوده است. به زعم او، پروتاگوراس حقایق را برای انسان میدانسته و نه انسان را برای حقایق.
اما در صورت کلی، میتوان گفت پروتاگوراس یکی از قدیمیترین انسانگرایان بوده و بر این عقیده بوده است که حقیقت در چیزها نیست، بل در انسان است، یعنی این انسان است که حقیقت را میآفریند.
دیگر عقاید پروتاگوراس
1- برخی بر این عقیدهاند که پروتاگوراس به دو جهان اعتقاد داشته است. یکی جهان خدایان و دیگری جهان انسانها، و اگر گفته است که انسان مقیاس همه چیز است بر این نظر بوده که انسان تنها در جهان انسانها مقیاس همه چیز است. چه این مسئله حقیقی باشد چه نه، گویا پروتاگوراس کتابی به نام «دربارهی خدایان» نگاشته بوده که ظاهراً کاملاً از بین رفته است. تنها یک جمله از این کتاب باقی مانده که آن نیز تا حدودی مبهم است. جملهی باقی مانده به این صورت است:
«من در مورد خدیان آنچنان اطمینان ندارم که هستند یا نیستند، و یا اینکه از چه شکل و ظاهری برخوردارند، نکات مبهم زیادی وجود دارند که فراتر از دانایی ما هستند. یکی ابهام این امر و دیگری کوتاهی عمر بشر».
2- گویا پروتاگوراس بسیار مشهور بوده، به گونهای که در برخی رسالات افلاطون، مخاطبانِ سقراط بر این امر صحه میگذارند که او در اوج شهرت درگذشته است. از این گذشته، افلاطون هیچ گاه پروتاگوراس را مورد تمسخر قرار نمیدهد. حتی در رسالهی پروتاگوراس، سقراط با کمال احترام با پروتاگوراس بحث میکند و در دیگر رسالات نیز از او با عنوان دانشمند بزرگ یاد میشود.
3- گویا پروتاگوراس بر دانشِ دستور زبان نیز تسلط داشته است و توانسته انواع مختلف جملات را طبقهبندی کند.
4- میگویند پروتاگوراس همچون دیگر سوفسطاییان برای هر استدلالی، استدلالی مخالف نیز ذکر میکرد تا مطلق نبودن چیزها را نشان دهد. این نکته را افلاطون نیز در تهئهتهتوس ذکر کرده است: «اگر من و تو از آن دانشمندان گرانمایه بودیم که به کنه همهی حقایق راه یافتهاند، از این پس وظیفهای نداشتیم جز این که برای گذراندن وقت یکدیگر را به میدان آزمایش بخوانیم و به شیوهی سوفیستها با هم دست و پنجه نرم کنیم و هر ادعایی را با ادعایی متقابل پاسخ دهیم». [7]
سخن آخر
قصد آن نداشتم و ندارم که در مورد پروتاگوراس بیش از این صحبت کنم. فارغ از تمامی ابهاماتی که در مورد پروتاگوراس وجود دارد، این نکته مهم است که او یکی از بزرگترین سوفسطاییان بوده و در یونان و خصوصاً آتن تأثیری ژرف بر همگان نهاده بوده است. البته نه تنها او، بلکه تمامیِ سوفسطاییان چنین تأثیری بر یونانیان و زندگی آنان داشتهاند. آنان آنچنان که در طول تاریخ سفسطهگر و سطحی نشان داده شدهاند، نبودهاند. اگر سطحی و کمتأثیر و بیاهمیت بودهاند، چرا افلاطون بیش از نیمی از رسالات خود را به رد و تمسخر عقاید سوفسطاییان اختصاص داده است؟
****
[1] افلاطون، دوره آثار، برگردان محمدحسن لطفی، نشر خوارزمی، رساله پروتاگوراس، 335، ص 99.
[2] پیشین، رساله کراتیلوس، 386، ص736.
[3] پیشین، رساله تهئهتهتوس، 152، ص 1377.
[4] پیشین، 161، ص 1392.
[5] پیشین، 171، ص 1406.
[6]: ارسطو، متافیزیک، برگردان محمد حسن لطفی، تهران، انتشارات طرح نو، 1009a ص 144.
[7]: افلاطون، تهئهتهتوس، 154، صص 1382- 1381.