سینما

نقد فیلم راشومون | حقیقتی که در آینه‌های شکسته‌ گم شد

باران می‌بارد، بی‌وقفه و بی‌رحم – نه قطره‌هایی از آسمان که انگار اشک‌هایی فروچکیده از چشمان تاریخ ‌اند، اشک‌هایی که بر ویرانه‌های راشومون می‌ریزند، بر معبدی پوسیده در حاشیه‌ی کیوتو، جایی که سقف‌ها فرو ریخته‌اند و دیوارها بوی نا گرفته‌اند. در زیر این سایه‌های متلاشی، سه مرد پناه گرفته‌اند: راهبی که ایمان‌اش را از کف داده، چوب‌بری که دستان‌اش هنوز بوی خون می‌دهند و مردی عامی که خنده‌اش بیشتر به گریه می‌ماند.

این‌جا نه فقط معبدی فروریخته که جهان انسانی‌ست که بنیادهای اخلاق و حقیقت‌اش از هم گسسته‌اند. و کوروساوا، با ظرافتی رنج‌بار، ما را به دل این خرابه می‌برد تا قصه‌ای را برای‌مان بازگو کند که خود راویان‌اش نیز به آن باور ندارند. این نوشتار روی نقد فیلم راشومون متمرکز است، فیلیمی که بدون ذره‌‌ای تردید از شاه‌کارهای خلق‌شده توسط آدمی‌ست.

قصه‌ای ساده، با لایه‌هایی بی‌انتها

راشومون روایت یک جنایت است، اما نه آن‌طور که پلیس‌ها می‌خواهند، نه برای قضاوت که برای تأمل. سامورایی‌ای به قتل رسیده، زن‌اش مورد تجاوز قرار گرفته، و چهار روایت متفاوت از این ماجرا شنیده می‌شود: یکی از زبان راهزن بدنام، تاجومارو؛ یکی از زبان زن؛ یکی از زبان روح مقتول؛ و آخری، از زبان چوب‌بر.

اما آن‌چه هولناک است، نه جنایت که شکاف‌های میان روایت‌هاست. هیچ‌کدام به دیگری شباهت ندارد. هرکدام، جهانی ساخته‌اند؛ با منطق، انگیزه و ترسی مخصوص به خود.

نقد فیلم راشومون

هر روایت، آینه‌ای ترک‌خورده

تاجومارو، با خنده‌ای در مرز جنون، خود را پهلوانی می‌پندارد که عشق او را به جنایت کشاند. زن، در روایت خویش، قربانی هراسی عمیق‌تر از تجاوز است: نگاه قضاوت‌گر شوهر. سامورایی، که از زبان واسطه‌ای روحانی سخن می‌گوید، خویشتن را در هاله‌ای از شرافت می‌پوشاند و مدعی می‌شود که از شرمِ ناپاکی، دست به خودکشی زده است. و چوب‌بر، که وانمود می‌کند تنها نظاره‌گر ماجرا بوده، در روایت‌اش چهره‌ی همه را عریان می‌سازد، بی‌آن‌که خود را از این برهنگی معاف کند.

و حقیقت؟ در این آشفته‌بازارِ روایت‌ها، حقیقت چیزی‌ست که یا دروغی‌ست بسیار ماهرانه، یا وهمی‌ست که جمعی به آن دل خوش کرده‌اند.

ساختار شکسته‌ی روایت؛ حافظه‌ای که حقیقت را تکه‌تکه بازمی‌سازد

راشومون نه‌فقط از طریق گفتار، بلکه با ساختار روایی‌اش هم ما را به دل تردید می‌برد. روایت‌ها، همچون آینه‌هایی درهم‌شکسته، یکی پس از دیگری بر صحنه می‌آیند، هرکدام با نوری متفاوت، با زوایایی ناهماهنگ، با حقیقتی متغیر. این ساختار غیرخطی و تکرارشونده، تنها یک تکنیک نیست؛ خودِ مضمون است. تکه‌تکه‌بودن روایت‌ها، استعاره‌ای‌ست از حافظه‌ای که نمی‌تواند حقیقتی واحد بسازد، بلکه هر بار، بسته به راوی، زخمی کهنه یا تمنایی دفن‌شده را بازسازی می‌کند. کوروساوا با بازی زمان و پرش‌های ذهنی، ما را از امنیت یک روایت خطی محروم می‌کند تا نشان دهد که حقیقت نه در پیش‌روی مستقیم که در چرخش و بازگشت و تعلیق، خود را پنهان می‌کند.

نقد فیلم راشومون

جنگل: نماد سرگشتگی بشر

مکانی که واقعه‌ی اصلی در آن رخ می‌دهد، جنگلی‌ست انبوه، مرطوب و پر از پیچ و خم. کوروساوا با مهارتی مثال‌زدنی، این جنگل را نه فقط مکانی طبیعی، که استعاره‌ای از روان آدمی تصویر می‌کند: تاریک، پر از انحراف، پر از صدای زمزمه‌ها و جیغ‌های پنهان. شخصیت‌ها در این جنگل، نه تنها مسیر فیزیکی که راه خود را در اخلاق، در حقیقت و در خویشتن گم می‌کنند.

اینجا، نور خورشید از لای شاخسارها می‌تابد، اما نه برای روشنی، بلکه برای برجسته‌کردن سایه‌ها. و دوربین کوروساوا، که گاه از دل جنگل به آسمان نگاه می‌کند، برای نخستین‌بار مستقیماً به خورشید خیره می‌شود، تا شکوهی کورکننده از ندانستن را به تصویر بکشد.

نقد فیلم راشومون

راشومون سرشار از عناصر ژاپنی

فیلم همچنان به شکلی پررنگ از عناصر ژاپنی بهره می‌برد و در این میان، هیچ عنصری ژاپنی‌تر از سامورایی‌ها نمی‌تواند به ذهن خطور کند. سامورایی‌ها در تاریخ و فرهنگ ژاپن نماد شجاعت، وفاداری و اصالت هستند؛ اما در فیلم، این شخصیت‌ها نه تنها به یک نقطه‌ی عطف در روایت تبدیل می‌شوند، بلکه نمادهای فکری و فلسفی عمیقی هستند که شکست سنت‌ها و باورهای ژاپنی پس از جنگ جهانی دوم را به نمایش می‌گذارند. سامورایی‌ها که روزگاری در خدمت آیین بوشیدو و ارزش‌های جنگی خود بودند، اکنون در میان دنیای متزلزل و ویران‌شده‌ی پس از جنگ، به تنها شاهدان ناباور از مرگ و تحقیر تبدیل شده‌اند.

این شکاف‌های فلسفی و فرهنگی از دل سامورایی‌ها بیرون می‌آید؛ زمانی که یک سامورایی، که نماد ابهت و شجاعت است، در مقابل تعرض یک غریبه و بدون توان ایستادگی قرار می‌گیرد. در این لحظه، نه تنها ارزش‌های فیزیکی و جسمانی سامورایی‌ها زیر سؤال می‌روند، بلکه جایی که باید آمال و آرزوهای این شخصیت‌ها را در نظر گیریم، مرگ و فروپاشی روح آن‌ها به شکلی نمادین در کشتن سامورایی‌ها در دل فیلم آشکار می‌شود. این مرگ‌ها به‌مثابه‌ی نمادی از تضعیف ارزش‌ها و باورهای سنتی ژاپنی اند، درست همانطور که در روایت‌های ضد و نقیض و بی‌اعتمادی به حقیقت در فیلم راشومون، حقیقت هم در سایه‌ی بی‌اعتمادی به واقعیت، خود را پنهان می‌کند.

نقد فیلم راشومون

فیلم‌برداری: بازی با نور، بازی با باور

نور و سایه در راشومون نقشی فراتر از تصویر دارند؛ آن‌ها زبان فیلم اند. نورهای خیره‌کننده در جنگل، نمایان‌گرِ آشفتگی‌ ذهنی شخصیت‌هاست؛ و سایه‌ها، بازتابی از رازهایی که می‌خواهند پنهان بمانند. نیز حرکات نرم و خزنده‌ی دوربین، تماشاگر را نه راهنما، که گم‌شده‌ی روایت‌ها می‌کند.

این فیلم به‌معنای واقعی کلمه، شکلی از فلسفه‌ی دیداری‌ست. چنان‌که گویی دوربین، خود یکی از راویان است؛ راوی‌ای که تنها وظیفه‌اش، شک‌افکندن در دل یقین‌هاست.

بررسی فیلم راشومون

توشیرو میفونه: تجسمی از شور، شرارت و کودکی

میفونه در نقش تاجومارو، تنها بازی نمی‌کند؛ او تجلی می‌شود. بدن‌اش، زبان‌اش، حتی سکوت‌اش، پر است از تناقض: مردی با نیروی حیوانی، اما با خنده‌هایی که گاه شبیه گریه‌ی کودکی‌ست که نفهمیده چرا تنبیه‌اش کرده‌اند. گاه با خشمی آتشین حمله‌ور می‌شود، گاه با چشمانی براق خیره می‌ماند؛ و در تمام این لحظات، ما نمی‌دانیم باید از او ترسید یا برای‌اش دل‌سوزاند. میفونه، در اجرای این نقش، مرزهای بازیگری را می‌شکند: نه در پی طبیعی‌نمایی‌ست، نه در پی کنترل‌شدگی. او مانند خودِ فیلم، از نظم فرار می‌کند و از دل بی‌نظمی، حقیقتی می‌زاید که آرام و مطمئن، درون ما رسوب می‌کند. تاجومارو در بازی میفونه، همان نقطه‌ی نهایی تردید است: آیا شر است؟ یا قربانی شرایط؟ یا صرفاً انسانی‌ست بی‌نقاب؟ پاسخش، چون نگاه‌های خیره‌اش، در هیچ روایتی آرام نمی‌گیرد.

حقیقت؛ توهمی فراموش‌شده؟

راشومون صرفاً فیلمی درباره‌ی جنایت نیست؛ فیلمی‌ست درباره‌ی حقیقت، اما نه حقیقتی که در دادگاه‌ها به آن رأی می‌دهن، بلکه حقیقتی در دل شب، در دل تاریخِ شک‌انگاریِ فلسفی! کوروساوا با بی‌رحمی، ما را از توهمِ یک حقیقت یگانه بیرون می‌کشد و به جهانی پرتاب می‌کند که در آن، هر حقیقتی ریشه در میل، نفع، ترس، یا حافظه‌ای زخم‌خورده دارد.

این نگاه، بی‌شباهت به نسبی‌گرایی نیچه‌ای نیست. همان‌جایی که می‌گوید: «حقایق، توهم‌هایی‌ اند که فراموش کرده‌ایم توهم‌اند.» و راشومون درست همان‌جاست؛ بر مرز باریک میان واقعیت و فریب.

راشومون – پژواکی تا ابد

بیش از هفتاد سال از ساخت «راشومون» می‌گذرد. اما این فیلم، برخلاف دیوارهای معبدی که نام‌اش را یدک می‌کشد، فرو نریخته – بلکه هرچه بیشتر، بر ستون‌های فلسفه، هنر و وجدان انسان فشار آورده است. در روزگاری که روایت‌های متناقض بر حقیقت چیره شده‌اند، در عصری که فیک‌نیوز به حقیقت شباهت بیشتری دارد تا خودِ واقعیت، راشومون تلنگری‌ست جاودانه.

شاید پاسخ کوروساوا به معمای حقیقت، همان کودکی‌ست که در پایان فیلم، به آغوش چوب‌بر سپرده می‌شود؛ پاسخی که نه از جنس منطق که از جنس شفقت است.

آیا راشومون داستانی درباره‌ی حقیقت است؟ یا درباره‌ی انسان؟ یا شاید، درباره‌ی آن لحظه‌ی لرزان و کوتاه که انسان، پیش از آن‌که دروغ بگوید، از حقیقت می‌هراسد؟

پاسخ‌اش، همچنان، در باد گم است.

همچنین ببینید: نقد فیلم اومبرتو دی

آرش شمسی

هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو | چو پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
عضو شدن
Notify of
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها

این‌ها را هم بخوانید

دکمه بازگشت به بالا