ادبیات

ردپای خودکشی صادق هدایت در آثارش [ویرایش جدید]

صادق هدایت نویسنده‌ای‌ست که حجم آثار نوشته‌شده درباب او، و بحث‌هایی که پیرامون آثار و اندیشه‌های او در طول چند دهه صورت گرفته، بسیار زیاد است. او در سال 1281 متولد شد و در 19 فروردین ماه 1330 در پاریس با استفاده از گاز خودکشی کرد – اما با توجه به خودکشی نافرجام پیشین‌اش و همچنین ردپای خودکشی در آثار و نامه‌هایی که از او به جا مانده، به ضرس قاطع می‌توان گفت که هدایت نه آن‌که صرفاً در هفته‌ها و روزهای منتهی به خودکشی‌اش به خودکشی فکر کرده باشد، بل از ایام جوانی، اگر نگوییم نوجوانی، به خودکشی فکر می‌کرده است.

بحث پیرامون خودکشی صادق هدایت در دهه‌های 30 و 40 و البته مقداری 50 بسیار بود. روشنفکران آن زمانِ ایران – که البته  تعدادشان زیاد نبود – شوکه بودند از این‌که یکی از مشهورترین نویسندگان ایران خودکشی کرده‌است. صادق هدایت از سال 1320 به بعد شهرتی بسیار یافته‌بود و نوشته‌های‌اش نزد برخی جوانان طرفداران زیادی داشتند. من در ادامه‌ی این نوشتار درصدد این نیستم که پیرامون علل خودکشی صادق هدایت صحبت کنم، چراکه این قضیه نیازمند تحقیقی مفصل است. البته بارها تحقیق در مورد علل یا به قول برخی دلایل خودکشی صادق هدایت صورت گرفته و هر کسی چیزی گفته‌است، اما هنوز اجماعی وجود ندارد در مورد این‌که واقعاً چه چیزهایی هدایت را به خودکشی سوق دادند.

آن‌چه که من در این نوشتار درصدد نشان‌دادن‌اش هستم این است که خودکشی در آثار هدایت و البته در افکار او از نوجوانی یا لااقل از جوانی وجود داشته‌است. همچنین این نوشتار بهانه‌ای است برای این‌که نظرات علاقه‌مندان به هدایت پیرامون خودکشی‌اش را در قسمت نظرات بخوانیم و بر دانش‌مان افزوده شود.

ردپای خودکشی در آثار صادق هدایت
صادق هدایت، مدتی کوتاه پس از خودکشی اول در جوانی – سال 1307

‌به‌راستی علت خودکشی صادق هدایت چه بود؟

چنان‌که اشاره کردم در پی بحث در مورد علل خودکشی صادق هدایت نیستم، اما بد نمی‌دانم مروری بر حدس‌زده‌شده‌ترین علل خودکشی‌اش داشته باشیم.

برخی بحث می‌کنند که هدایت زنی را دوست می‌داشته‌است. این زن که البته از زنان رعیت هم نبوده با هدایت به پاریس رفته یا این‌که به طریقی به هدایت در پاریس ملحق شده‌است. می‌گویند در پاریس یکی از نزدیکان هدایت – انجوی شیرازی – این زن را فریب داده و کاری کرده که زن هدایت را ترک کند و به سمت او برود و این قضیه تأثیری بسیار روی روحیه‌ی هدایت گذاشته‌است. البته خیلی‌ها انکار کرده‌اند که هدایت به این دلیل خودکشی کرده‌باشد. خود انجوی شیرازی هم بارها انکار کرده این قضیه را. در جایی گفته‌است که اصلاً این خانم چیزی نبود که بتواند میان او و هدایت فاصله اندازد!

برخی دیگر برآن اند که خودکشی صادق هدایت بسیار تحت‌تأثیر ترور رزم‌آرا بوده‌است. احتمالاً می‌دانید که رزم‌آرا نخست‌وزیرِ سال‌های پایانی دهه‌ی 20 ایران شوهرخواهرِ صادق هدایت بود. می‌گویند آن سال‌های پایانی زمانی که هدایت بسیار حال‌اش از لحاظ روحی وخیم بوده و این شرایطِ بد روحی از لحاظ ظاهری هم خود را نشان داده‌است، مادر هدایت از او خواسته که از طریق رزم‌آرا به اروپا برود و خود را درمان کند؛ اما هدایت نپذیرفته و جملاتی را گفته که نشان از عدم‌علاقه‌ی او به رزم‌آرا دارند. اگر چنین چیزی صحیح باشد آن فرضیه که ترور رزم‌آرا تأثیری بسیار روی خودکشی صادق هدایت داشته ناصحیح می‌نماید؛ با این حال برخی دیگر می‌گویند که هدایت اتفاقاً رابطه‌ای مثبت با رزم‌آرا داشته‌است. زمانی که رزم‌آرا را کشته‎اند او از ترس این‌که گیرِ مذهبی‌ها بیفتد خودکشی کرده و برخی دیگر می‌گویند او امید به روزهایی بهتر را با امید به رزم‌آرا داشته که با ترور رزم‌آرا امید او هم از بین رفته‌است.

برخی دیگر برآن اند که هدایت میان مدرنیته و سنت گیر افتاده بود و این قضیه تأثیری بسیار روی او گذاشته‌بود و روحیه‌اش را به زوال برده‌بود.

عده‌ای دیگر می‌گویند هدایت از رنج حیوانات و از وضعیت بغرنج جهان و البته وضعیت بد مردم ایران در عذاب بود و دست‌آخر اندیشه به این چیزها بود که به خودکشی سوق‌اش داد.

اما فارغ از این‌ها چیزی که خیلی‌ها بر آن تأکید کرده‌اند دلزدگی هدایت از زیستن بوده‌است. نمی‌خواهم خیلی نظرات شخصی‌ام را بنویسم اما خیلی سربسته بگویم هدایت از جوانی به فکر خودکشی بود. مگر می‌شود کسی «زنده‌به‌گور» را در جوانی بنویسد و پس از آن بارها و به‌کرات در داستان‌کوتاه‌های‌اش از خودکشی سخن براند و گاه از آن دفاع کند و به‌یک‌باره در ماه‌های پایانی زندگی‌اش در اندیشه‌ی خودکشی بیفتد؟ آن هم مثلاً با ترور رزم‌آرا یا چنان‌که برخی گفته‌اند با مرگ رفیق‌اش شهید نورایی؟

هدایت این جهان را جهانی که بتواند بخواهد-اش نمی‌دید. او در دنیای خیامی‌ها زیست می‌کرد و بر این اندیشه بود که:

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آن که زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

هدایت شخصیتی حساس و رنجور داشت، با این قضیه که خدایی نیست – لااقل خدایی که از کودکی به او گفته‌اند نیست – منبع ارزش درنظر-اش حذف شد و او مانده بود و ارزش‌آفرینی‌های زمینیِ انسان‌ها؛ چیزهایی که احتمالاً هیچ‌زمان ارضای‌اش نکردند. او البته فکر می‌کنم توقعی زیاد هم داشت و تا حد زیادی خود را هم دوست می‌داشت. کمال‌گرایی و میل به شهرت و مقام، درعین‌حال ارزش‌قائل‌نشدن از برای جهان و همچنین نگریستن به خود به‌مثابه‌ی کسی که در خانه‌ی پدری زندگی می‌کند و پول چندانی ندارد، بسیار تأثیری منفی روی ذهنِ رنجور می‌گذارد!

من اطمینان دارم که هدایت فارغ از تمامی عللی که به خودکشی سوق‌اش دادند درگیر آن چیزی که من «بدبینی فلسفی» خوانده‌ام‌اش بود؛ بدبینی‌ای که یکی از لوازم‌اش پایان‌پذیری انسان در این جهان است: مرگ!

صادق هدایت در روزهای پایانی زندگی

صادق هدایت بارها و در سال‌های مختلف به دوستان و آشنایان‌اش نامه نوشته‌است. مطالعه‌ی نامه‌هایی که نگاشته نشان از آن دارد که در سال‌ها و خصوصاً ماه‌های پایانی زندگی‌اش به‌شدت حال‌اش وخیم‌تر بوده و شدید از زندگی دل‌آزرده‌تر بوده‌است. بیایید برخی از اشاراتِ غمگین هدایت در ماه‌ها و سال‌های پایانی زندگی‌اش، یعنی ماه‌ها و سال‌های متنهی به فروردین 1330، را مرور کنیم:

«از حال ما خواسته باشی در نهایت کثافت عمر را به بطالت می‌گذرانیم». [نامه‌ی هدایت به مینوی. این نامه در کتاب محمود کتیرایی که درباب هدایت نگاشته آمده‌است]

اما اوج حال‌خرابی را می‌توان در نامه‌های هدایت به شهیدنورایی دید. او سال‌ها برای شهیدنورایی نامه می‌نوشت، اما در میان نامه‌های‌اش، آن‌ها که مربوط به سال‌های 1328 و 1329 هستند دلزدگی بیشتری دارند:

از اوضاع و احوال حقیر خواسته باشید مانند سابق به طرز احمقانه‌ای می‌گذرد. فقط روزها می‌آیند و می‌روند؛ نه حقی داریم که از کسی بازخواست کنیم نه میهنی که به گذشته و آینده‌ی آن علاقه‌مند باشیم. نه آینده‌ای که برای بهبودی آن بکوشیم و نه زال و زاتولی که در تأمین آینده‌ی آن تلاشی بکنیم و نه دماغی و دلی که به کاری سر خودمان را گرم کنیم. بدتر از Huis clos [دوزخ] سارتر همه‌چیز بی‌طرفانه می‌گذرد؛ با جار و جنجال و سروصدا. ما هم روزی چند چروک بیش‌تر، چند ناخوشی تازه، چند موی سفید برای فردای خودمان ذخیره می‌کنیم. از زندگی حیوانی و نباتی هم گذشته، به حالت سنگ افتاده‌ایم. این هم یک جور-اش است: گیتی است کی پذیرد همواری؟ [نامه‌ی صادق هدایت به شهیدنورایی به تاریخ 5 آذرماه 1328]

او در نامه‌ی 13 خردادماه 1329 هم می‌نویسد:

باری از اوضاع میهن خواسته باشید بهتر آن است که چیزی ننویسم. همانقدر که از روزنامه‌ها اطلاع به دست می‌آورید کافی است. وضع خود-ام هم هیچ تعریفی ندارد، به نوشتن‌اش هم نمی‌ارزد. چندی است که با ناخوشی‌های جورواجور کلنجار می‌روم. عجالتاً مبتلا به اسهال ام، تا بعد چه شود؟!

در نامه‌ی یک ماه بعد یعنی 11 تیرماه 1329 هم از وضعیت وخیم‌اش نوشته‌است:

مدت‌هاست جواب فرمول و همه‌چیز برای‌ام مفهوم‌اش عوض شده و فاصله گرفته. اصلاً گمان نمی‌کنید که حرکت نوشتن خودش مضحک باشد؟ شاید هم از خستگی و ناخوشی است. به هر حال حس می‌کنم که هر چه انرژی برای‌ام مانده بود همه تمام شده. به هیچ کاری نمی‌توانم interesse  [علاقه‌مند] بشوم و اصلاً مسائلی برای‌ام پیش آمده که گفتن و یا نوشتن‌اش هم احمقانه به نظر-ام می‌آید. فقط می‌دانم که خسته هستم و هیچ چاره‌ای هم ندارم و یا دارم اما حوصله‌ی کوچک‌ترین اقدام حتی تکان‌دادن سرانگشت‌ام را هم ندارم. شاید عادت است و یا این‌که … هیچ – مثل اشعار جدید شد. نمی‌دانم شما چه گناهی کرده‌اید که این ترهات را باید تحویل بگیرید!

هرچه روزها می‌گذرند گویا وضع هدایت بدتر و بدتر می‌شود. در نامه‌ای که مربوط به مهرماه 1329 یعنی تقریباً 6 ماه قبل از خودکشی‌اش است خطاب به شهیدنورایی می‌نویسد:

باری، هرچه فکر می‌کنم چیز نوشتنی ندارم – مشغول قتل‌عام روزها هستم، فقط چیزی که قابل‌توجه است نسیان هم بر عوارض دیگر افزوده شده و این خود-اش نعمتی است. یک‌جور auto-defense [دفاع از خود] بدن است، چون حالا دیگر باید به نداده‌های خدا شکر بگذاریم – لنگ‌لنگان قدمی برداریم و هی دانه‌ی شکری بکاریم. روی‌هم‌رفته مضحک و احمقانه بوده هیچ جای گله و گونه هم نیست، چون موقعی می‌شود توقع داشت که norme [قاعده] در میان باشد نه در مقابل هیچ. سرتاسر زندگی ما یک حیوان bete pourchassee [تحت تعقیب] بوده‌ایم، حالا دیگر این جانور traquee [محاصره] شده و حسابی از پا درآمده، فقط مقداری reflexes [بازتاب] به طرز احمقانه کار خودشان را انجام می‌دهند. گناه‌مان هم این بوده که زیادی به زندگی ادامه داده‌ام و جای دیگری را تنگ کرده‌ایم، همین.

نامه‌ای دیگر که مربوط به همان مهرماه است نشان از آن دارد که روزها دارند خیلی سریع به سمت خودکشی صادق هدایت  می‌روند. او در نامه‌اش که مربوط به 18 مهرماه 1329 است می‌نویسد:

از اوضاع حقیر خواسته باشید با همان کثافت و بی‌تکلیفی قدیم می‌گذرد، با این فرق که چند ساعت هم به بیکاری اداری اضافه شده‌است. بیخود و بیجهت روزها را به شب می‌رسانیم و شکر قادر بی‌همتا را به جا می‌آوریم. فصل‌‌ها و سال‌ها می‌آیند و می‌روند و اگرچه ما با آن‌ها کاری نداریم، مثل این است که آن‌ها با ما خیلی کارها دارند!

خودکشی در داستان کوتاه زنده به گور

زنده به‌ گور از جمله نوشته‌های اولیه‌ی صادق هدایت به شمار می‌رود. این داستان کوتاه، که مربوط به 26-27 سالگی هدایت است، در واقع داستان کوتاه نیست بل یادداشت‌های یک فرد افسرده و غمگین است که آرزویی جز مرگ و رهایی از زندگی ندارد. این شخص، در سرتاسر زنده به گور در مورد خودکشی صحبت کرده، سیانور و تریاک می‌خورد تا بمیرد اما موفق نمی‌شود. دست آخر خودکشی می‌کند و یادداشت‌های او برجا می‌ماند.

راوی در طی داستان، بارها و بارها در باب خودکشی سخن می‌راند و به‌کرات آن را می‌ستاید. برخی از اشارات راوی داستان زنده به گور به خودکشی عبارت اند از:

1- «هیچ‌کس نمی‌تواند پی ببرد. هیچ‌کس باور نخواهد کرد. به کسی که دست‌اش از همه جا کوتاه بشود می‌گویند: برو سرت را بگذار بمیر. اما وقتی که مرگ هم آدم را نمی‌خواهد، وقتی که مرگ هم پشت‌اش را به آدم می‌کند، مرگی که نمی‌آید و نمی‌خواهد بیاید…! همه از مرگ می‌ترسند، من از زندگی سمج خودم». [1]

2- «تنها یک چیز به من دلداری می‌دهد. … در روزنامه خواندم که در اتریش کسی سیزده بار  به انواع گوناگون قصد خودکشی کرده و همه‌ی مراحل آن را پیموده، … بلأخره برای آخرین بار خانه را که خلوت دیده با کارد آشپزخانه همه‌ی رگ و پی خودش را بریده و این دفعه‌ی سیزدهمین می‌میرد. این به من دلداری می‌دهد». [2]

3- «نه، کسی تصمیم خودکشی نمی‌گیرد، خودکشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و در سرشت آن‌هاست. نمی‌توانند از دست‌اش بگریزند». [3].

4- «چندین بار به فکرم رسید که چشم‌ها‌ی‌ام را ببندم بروم جلو اتومبیل چرخ‌های آن از روی‌ام بگذرد، اما مردن سختی بود». [4]

5- «در این بازیگرخانه‌ی بزرگ دنیا هر کسی یک جور بازی می‌کند تا هنگام مرگ‌اش برسد». [5]

6- «زندگی‌ام وازده شده، بیخود، بی‌مصرف، باید هرچه زودتر کلک را کند و رفت. این‌دفعه شوخی نیست. هرچه فکر می‌کنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمی‌دهد، هیچ چیز و هیچ کس…». [6]

7- «هرچه فکر می‌کنم ادامه دادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شده‌ام، یک وجود زیان‌آور». [7]

ردپای خودکشی در آثار صادق هدایت
خودکشی صادق هدایت

خودکشی در داستان کوتاه گرداب

گرداب داستانِ مردی ست که عاشقِ زن دوست خود شده. بهرام، دوست صمیمی همایون، سال‌ها با عشق زن همایون، یعنی بدری، زندگی می‌کند و دست آخر خود را می‌کشد. همایون از علت خودکشی بهرام خبر ندارد، اما به تدریج بر اثر برخی عوامل به شک می‌افتد که نکند بهرام با زن او، یعنی زن همایون، رابطه داشته است؟ خودِ همایون نیز در یک‌جا اقدام به خودکشی می‌کند که خیلی زود پشیمان می‌شود:

 [همایون] رفت پشت میز تحریر-اش نشست. کشوی آن ‌را بیرون کشید، هفت‌تیر کوچکی که همیشه در سفر همراه داشت درآورد. امتحان کرد، فشنگ‌ها سر جای‌اش بود. توی لوله‌ی سرد و سیاه آن را نگاه کرد و آن‌ را آهسته برد روی شقیقه‌اش گذاشت. ولی صورت خون‌آلود بهرام به یادش افتاد… بلأخره آن را در جیب شلوارش جای داد. [8]

دست آخر، همایون تکه‌ای کاغذ را میان وصیت‌نامه‌ی بهرام پیدا کرده و علت خودکشی بهرام بر او روشن می‌شود:

لابد این کاغذ بعد از مرگ‌ام به تو خوهد رسید. می‌دانم که از این تصمیم ناگهانی من تعجب خواهی کرد، چون هیچ کاری را بدون مشورت با تو نمی‌کردم. ولی برای این‌که سِری در میان ما نباشد، اقرار می‌کنم که من بدری زن‌ات را دوست داشتم. چهار سال بود که با خودم می‌جنگیدم، آخرش غلبه کردم و دیوی که در من بیدار شده بود کشتم، برای این‌که به تو خیانت نکرده باشم. [9]

ردپای خودکشی در آثار صادق هدایت
خودکشی صادق هدایت

خودکشی در داستان آبجی‌خانم

آبجی‌خانم داستانی حکایت‌گونه است. این داستان ماجرای دختری زشت را نشان می‌دهد که به خواهر خوشگل خود حسادت می‌کند. همگی تمام توجه‌شان به خواهر اوست. حتی خواهر خوشگل او در حال ازدواج است ولی او مجرد و بی همسر مانده. دست آخر آبجی خانم از فرط حسادت خودکشی می‌کند.

شبی که عروسی به پایان می‌رسد، صدای افتادن یک نفر در آب همه را بیدار می‌کند. وقتی بیرون می‌آیند کسی چیزی نمی‌بیند و در حال برگشت هستند که

… ننه حسن دید کفش دمپایی آبجی خانم آمده بود روی آب، موهای بافته‌ی سیاه او مانند مار به دور گردن‌اش پیچیده شده بود، رخت زنگاری او به تن‌اش چسبیده بود، صورت او یک حالت با شکوه و نورانی داشت مانند این بود که او رفته بود به یک جایی که نه زشتی و نه خوشگلی، نه عروسی و نه عزا، نه خنده و نه گریه، نه شادی و نه اندوه در آن‌جا وجود نداشت. او رفته بود به بهشت! [10]

صادق هدایت در جوانی
صادق هدایت در جوانی – سال 1305

 خودکشی در داستان صورتک‌ها

صورتک‌ها داستان شخصی به نام منوچهر است که معشوقه‌ای دارد به نام خجسته. روزی خواهر منوچهر عکس خجسته را در کنار مردی دیگر، به نام ابوالفتح، به منوچهر نشان می‌دهد. از همان روز به بعد منوچهر در این فکر می‌افتد که هم خود و هم خجسته را بکشد و هر دو در کنار هم بمیرند. از این رو، در آخر داستان منوچهر اتومبیل‌اش را، که خجسته نیز در آن هست، چنان تند می‌رانَد که دست آخر تصادف می‌کنند:

ناگاه چرخ‌ها لغزیدند، اتومبیل دور خودش چرخید و … در پرتگاه کنار جاده افتاد. صبح یک‌ مشت گوشت سوخته و لش اتومبیل کنار جاده افتاده بود. [11]

در داستان‌های گجسته دژ، چنگال و تاریک‌خانه نیز ردپای خودکشی وجود دارد. من در این مختصر، صرفاً  نگاهی به ردپای خودکشی در تاریک‌خانه می‌اندازم.

صادق هدایت
صادق هدایت و پسردایی‌اش در بلژیک – 1305

خودکشی در داستان تاریک‌خانه

تاریک‌خانه را مردی روایت می‌کند که در حین سفر به شهری دیگر با مسافری عجیب برخورد کرده. مسافر، که گویی افکار صادق هدایت را دارد، در طول راه حواس راوی داستان را به خود جلب می‌کند. دست بر قضا، در شهر همان مسافری که داستان در مورد اوست، اتومبیل توقف می‌کند و قرار بر این می‌شود که سحر حرکت را ادامه دهند. با دعوت مسافر، راوی داستان به خانه‌ی عجیب او می‌رود.

در حین گفتگو، مسافر سخنانی می‌گوید که می‌توان آن‌ها را عقاید خود  صادق هدایت دانست. عقایدی هم‌چون:

1.« کار و کوشش مال مردم تو خالیست». [12]

2.«تو این محیط فقط یه دسته دزد، احمقِ بی‌شرم حق زندگی دارند. … دردهایی که من داشتم، بار موروثی که زیرش خم شده بودم، اونا نمی‌تونن بفهمن». [13]

3.«می‌خواستم مثل جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطه‌ور بشم…». [14]

4.«… نمی‌خوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و … موجودات زرپرست احمق درست شده و اداره شده شخصیت خودمو از دست بد». [15]

5.« با خودم عهد کردم روزی که کیسه‌ام به ته کشید یا محتاج به کس دیگه بشم، به زندگی خودم خاتمه بدم». [16]

راوی روایت می‌کند که فردای آن شب، به قصد خداحافظی به نزد مسافر رفته که او را در حالت خشک‌شده دیده. طوری که انگار کیسه‌اش به ته رسیده باشد!

صادق هدایت
صادق هدایت – دو سال پیش از خودکشی

خودکشی در نامه های صادق هدایت

در نامه‌های صادق هدایت نیز به‌کرات به خودکشی اشاره می‌شود. از جمله:

1- نامه‌‌های صادق هدایت به مجتبی مینوی

«از حال ما خواسته باشی در نهایت کثافت عمر را به بطالت می‌گذرانیم». [17]

2- نامه‌های صادق هدایت به حسن شهید نورایی

  •  «زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی هست و نه آرزویی و نه آینده و گذشته‌ای. چهار ستون بدن را به کثیف‌ترین طرزی می‌چرانیم و شب‌ها به وسیله‌ی دود و دم و الکل به خاک‌اش می‌سپریم و با نهایت تعجب می‌بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم». [18]
  • «ما هم می‌سوزیم و می‌سازیم. قسمت‌مان این بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه‌چیز». [19]
  • «نمی‌دانم چرا انقدر خسته شده‌ام. همه‌چیز مرا از جا در می‌کند. عاقبت خوبی ندارد. برای هیچ جور کاری دل و دماغ ندارم. این هم یک‌جورش است». [20]
  • «اوضاع به همان کثافت سابق می‌گذرد. شاید خیلی بدتر و کثیف‌تر». [21]

نامه‌های صادق هدایت به جمال‌زاده، برادر-اش و دیگران نیز، مخصوصاً در سال‌های 1328 و 1329، سرشار از گلایه از زندگی، خستگی و افسردگی اند. افسردگی و یأسی که در نامه‌های صادق هدایت وجود دارد انسان را به یاد تکه‌ای از گجسته‌دژ می‌اندازد، تکه‌ای که می‌تواند حسن ختامی بر بحث ما در باب خودکشی در آثار صادق هدایت باشد:

 ما همه تنهاییم. نباید گول خورد. زندگی یک زندان است، زندان‌های گوناگون. ولی بعضی‌ها به دیوار زندان صورت می‌کشند … بعضی‌ها می‌خواهند فرار کنند، دست‌شان را بیهوده زخم می‌کنند و بعضی‌ها هم ماتم می‌گیرند. ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می‌آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می‌شود… [22]

آخرین عکس صادق هدایت
آخرین عکس صادق هدایت

*******

یادداشت‌ها:

 [1]: صادق هدایت، مجموعه داستان زنده به گور، زنده به گور، تهران، نشر امیرکبیر، 1342، صص 11-10.

[2] و [3]: پیشین، ص 11.

[4]: ص 15.

[5]: صص 19-18.

[6]: ص 22.

[7]: صص 27-26

[8]: صادق هدایت، مجموعه داستان سه قطره خون، گرداب، تهران، 1333، ص 36.

[9]: پیشین، ص40.

[10]: صادق هدایت، مجموعه داستان زنده به گور، آبجی خانم، تهران، نشر امیرکبیر، 1342، صص 83-82.

[11]: صادق هدایت، مجموعه داستان زنده به گور، صورتک‌ها، تهران، 1333، ص 114.

[12]: صادق هدایت، مجموعه داستان سگ ولگرد، تاریک‌خانه، تهران، نشر امیرکبیر، 1342، ص133.

[13]: پیشین، ص 134.

[14]: همان.

[15]: پیشین، ص 135.

[16]: پیشین، ص 137.

[17]: محمود کتیرایی، صادق هدایت، تهران، 1349، ص 147.

[18]: صادق هدایت، هشتاد و دو نامه، پاریس، 1379، ص 101.

[19]: پیشین، ص 109.

[20]: پیشین، ص 153.

[21]: پیشین، ص 194.

[22]: صادق هدایت، مجموعه داستان سه قطره خون، گجسته‌دژ، تهران، نشر امیرکبیر، 1333، ص173-172.

آرش شمسی

هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو | چو پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
عضو شدن
Notify of
guest
49 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها

این‌ها را هم بخوانید