مروری مختصر بر بیوگرافی شوپنهاور | آرتور شوپنهاور از انزوا تا شهرت

مروری مختصر بر زندگی آرتور شوپنهاور

در دنیای فلسفه یک سری فیلسوف هستند که نسبت به سایر فلاسفه مورد اقبال عمومی بیش‌تری واقع شده‌اند. این اقبال عمومی صرفاً محدود به توده‌ی مردم نیست، بل کلیت افرادی را دربرمی‌گیرد که خارج از دنیای فلسفه هستند. شوپنهاور یکی از این فیلسوفانی است که چه از سوی مردم و چه از سوی افراد خاصِ خارج از دنیای فلسفه، مثلاً نویسندگان ادبی، مورد استقبال خوبی قرار گرفته. در این نوشتار مروری بر زندگی آرتور شوپنهاور خواهم داشت. البته که زندگی طولانی یک انسان را با چند خط نمی‌توان عنوان کرد، اما مقصود صرفاً گذری مختصر بر کلیت بیوگرافی شوپنهاور است. پس در صورتی که به دنبال بیوگرافی شوپنهاور هستید در ادامه همراه من باشید.

برای یادگیری فلسفه شوپنهاور از این لینک استفاده کنید==> فلسفه شوپنهاور

تولد و کودکی آرتور شوپنهاور

هنوز دو ماه از آغاز سال 1788 نگذشته بود که آرتور شوپنهاور متولد شد. 22 فوریه‌ بود که شهر دانتزیگ محل تولد نوزادی شد که تفدیر برای او شهرت و بزرگی را نوشته بود. پدر آرتور شوپنهاور، با نام هاینریس فلوریس شوپنهاور، تاجر بود و اتفاقاً عقایدی روشن‌فکرانه داشت. پدر کاملاً به آزادی باور داشت و بیزار بود از هر گونه استبداد و به همین دلیل بود که سخت ستایش‌گر ولتر بود.

مادر آرتور شوپنهاور، با نام یوهانا هنریته تروزینر، نیز در زمره‌ی روشن‌فکران به حساب می‌آمد و البته سال‌ها پس از تولد شوپنهاور نیز روی به نویسندگی آورد و چند رمان هم منتشر کرد.

زندگی یوهانا هنریته تروزینر و هاینریس فلوریس شوپنهاور زندگی خیلی خوبی نبود، چرا که در عین آن که هر دوی  آن‌ها روشن‌فکر بودند و خانواده‌های بزرگ و پرنفوذی داشتند، اختلافات بسیاری هم داشتند. اما به هر حال، 5 سال اول زندگی آرتور کوچک در دانتزیگ سپری شد تا آن که با تجزیه‌ی لهستان و واگذار شدن دانتزیگ به پروس، پدر اوضاع را خوب ندید و تصمیم بر کوچ از دانتزیگ گرفت. این‌گونه شد که آرتور به همراه پدر و مادر به هامبورگ رفت تا کودکی را در آن‌جا سپری کند.

اوضاع آرام پیش می‌رفت و پدر روز به روز به ثروت‌اش اضافه می‌شد، ثروتی که قرار بود سال‌ها بعد به دست آرتور برسد و او را از کار کردن، این مزاحم اندیشه و نوشتن، بازدارد.

چند سالی گذشت و پدر که می‌خواست آرتور شوپنهاور راه او را ادامه دهد و تاجری بزرگ شود، او را به دوست فرانسوی خود موسیو گرگوار سپرد تا راه و رسم تاجری را به او بیاموزد. آرتور در دو سالی که در فرانسه در کنار گرگوار حضور داشت کاملاً فرانسوی را یاد گرفت و پس از آن به همراه خانواده سفری طولانی به انگلیس داشت.

در انگلیس در مدرسه‌ای شبانه‌روزی ثبت نام شد و همین مدرسه بود که نقشی پررنگ در عقاید ضد دینی شوپنهاور ایفا کرد، چرا که مدیر این مدرسه شخصی روحانی بود و بسیار سخت‌گیر؛ او بارها و بارها موجب می‌شد که آرتور به اجبار در مراسم مذهبی خشک و نامطلوبی شرکت کند، مراسمی که آرتور به شدت از آن بیزار بود.

مروری مختصر بر زندگی آرتور شوپنهاور
نقاشی آرتور شوپنهاور | بیوگرافی شوپنهاور

نوجوانی آرتور شوپنهاور

آرتور در همان دوران نوجوانی نشان می‌داد که توجهی بسیار به اقشار ضعیف جامعه دارد و ذهن‌اش بسیار معطوف است به زجر و درد آدمی در این جهان. او که بارها نشان داده بود که افسردگی دارد، در 1805 زمانی که پدرش مرد، یا بهتر است بگویم خودکشی کرد، شوکی بزرگ را تجربه کرد، شوکی که غیر مستقیم موجب شد که آرتور بعدها راه فلسفه را در پیش گیرد و در فلسفه‌اش نیز بیش از هر چیز بر درد و زجر و بیهودگی مرگ آدمی توجه بدارد.

پس از مرگ پدر، آرتور بر طبق وصیت او مدتی به تجارت پرداخت اما دید که برای تجارت ساخته نشده و به همین دلیل بود که راه تجارت را ادامه نداد و به مطالعه‌ی آثار ادبی یونانی و لاتینی پرداخت.

آرتور شوپنهاور با مادر سازگار نبود و زمانی که مادر با امثال گوته و شلگل در ارتباط بود شوپنهاور مجبور شد که دور از مادر و در کنار پژوهشگری با نام «پاسو» زندگی کند. پاسو پژوهشگر زبان کلاسیک بود و چیزهای زیادی به آرتور آموخت. اما هر روز بیش از روز پیشین دعواها و مشاجره‌های آرتور با مادر بیش‌تر می‌شد تا این که در 21 سالگی آرتور توانست ارثیه‌ی خود را دریافت کند و تماماً از لحاظ مالی مستقل شود.

ترک وایمار و سفر به گوتینگن

با دریافت ارثیه، آرتور وایمار، یعنی شهر مادر، را ترک کرد و راهی دانشگاه گوتینگن شد. در این دوره سعی کرد درس‌های اصلی پزشکی را پاس کند، اما سرنوشت راه فلسفه را برای او انتخاب کرده بود. کم کم با افلاطون و کانت آشنا شد و تمایل او به یادگیری فلسفه موجب شد که به کلاس‌های بزرگ‌ترین فیلسوف آن روزگار آلمان، یعنی فیشته، برود. اما از لحن مغلق و مبهم فیشته متنفر شد. دوست فیشته، یعنی شلایرماخر، نیز نتوانست در دل شوپنهاور لانه گزیند چرا که سخت مذهبی بود.

مروری مختصر بر زندگی آرتور شوپنهاور
پرتره‌ای از دوران جوانی آرتور شوپنهاور | بیوگرافی شوپنهاور

بازگشت به جنوب وایمار

مطالعات شوپنهاور در این دوره زیاد شد و کم کم راه جنوب وایمار را در پیش گرفت، جایی که قرار بود در آن تنها زندگی کند. اما تنها زندگی کردن در جنوب وایمار برای فیلسوف ما خوش‌یمن بود چرا که موجب شد فرصتی فراهم آید تا او بتواند یکی از اصلی‌ترین رسالات فلسفی خود، که بعدها آن را مقدمه‌ای بر کتاب اصلی‌اش معرفی کرد، را بنویسد: ریشه‌ی چهارگان اصل دلیل کافی.

آرتور این رساله را به دانشگاه ینا تقدیم کرد و به‌واسطه‌ی آن موفق به کسب دکتری شد. در این دوره بود که رابطه‌ای کوتاه با گوته برقرار کرد، چرا که گوته از این رساله خوشش آمده بود. اما رابطه‌ی آرتورِ منزوی با گوته نیز دیری نپایید و دست‌آخر به جدایی ختم شد.

یک سال بعد، یعنی در سال 1814، آرتور وایمار را ترک کرد و راهی درسدن شد. این‌جا بود که برای همیشه از مادر خداحافظی کرد و دیگر هیچ زمان او را ندید.

آرتور شوپنهاور در درسدن

صرفاً 4 سال از رفتن شوپنهاور به درسدن گذشته بود که کتاب خود با عنوان جهان همچون اراده و تصور را چاپ کرد. او در طول این 4 سال بسی اندیشیده بود و بسی نوشته بود تا توانسته بود کتابی به آن سترگی منتشر سازد. آشنایی با یک شرق‌شناس با نام مایر نیز موجب شده بود که شوپنهاور با بودا و کلاً اندیشه‌ی شرقی آشنا شود و تأثیر زیادی از آن‌ها دریافت کند.

پس از انتشار کتاب، شوپنهاور توانست به مقام استادی فلسفه در دانشگاه برلین، یعنی همان دانشگاهی که هگل در آن تدریس می‌کرد، برسد. جالب است که ساعت کلاس شوپنهاور دقیقاً همان ساعتی بود که هگل کلاس داشت و به همین دلیل نتوانست دانشجویی را در سر کلاس خود ببیند و در نتیجه کلاس منحل شد.

پس از این بود که انزوای شوپنهاور بیش‌تر شد و کلاً فارغ شد از دانشگاه و فلسفه‌ی دانشگاهی. او بعدها به کرات به فلسفه‌ی دانشگاهی تاخت و بارها و بارها هگل و شلینگ و فیشته را با الفاظی فحش‌مانند مورد عنایت قرار داد (البته گفتنی است که شوپنهاور در دوران دانشجویی‌اش نیز بارها در یادداشت‌های‌اش فیشته را شخصی مغلق‌گو و نچسب معرفی کرده بود و بنابراین نمی‌توان تمامی نفرت شوپنهاور از هگل و شلینگ و فیشته را به عدم موفقیت او در تدریس در دانشگاه نسبت داد).

شوپنهاور و زن خیاط

کتاب شوپنهاور، که در 30 سالگی او منتشر شده بود، چندان مورد اقبال عمومی قرار نگرفت. اما در این بین یک بداقبالی گریبان او را گرفت. او که به شدت از سروصدا بیزار بود در پانسیونی که زندگی می‌کرد از دست پرحرفی یک پیرزن به ستوه آمد و او را از پله‌ها پایین انداخت. این امر موجب شد که دست پیرزن آسیب ببیند و به همین دلیل دادگاه شوپنهاور را به پرداخت هزینه‌ی منظم سه ماهه به پیرزن مجازات کند. این مورد چنان به شوپنهاور فشار آورده بود که زمانی که پیرزن مرد، شوپنهاور روی برگه فوت او نوشت: پیرزن مرد و باری از روی دوش برداشته شد.

مروری مختصر بر زندگی آرتور شوپنهاور
نقاشی جالبی از شوپنهاور و نیچه | بیوگرافی شوپنهاور

وبا و کوچ شوپنهاور به فرانکفورت

در سال 1831 وبایی سخت در برلین گسترش یافت، وبایی که موجب شد هگل نیز جان سالم به در نبرد. اما شوپنهاور، که بسیار جان‌عزیز بود، بار و بندیل را بست و به فرانکفورت رفت. فرانکفورت تبدیل به شهری شد که شوپنهاور تا پایان عمر در آن ماند.

در این دوران، آرتور شوپنهاور کمر به گسترش و تشریح کتاب اصلی خود یعنی جهان همچون اراده و تصور بست و نسخه‌ی دوم آن را که حجمی بیش‌تر داشت منتشر ساخت. اما باری دیگر این کتاب مورد استقبالی که او انتظار داشت واقع نشد.

چند سال بعد، شوپنهاور به تدریج پرکارتر شد و کتاب‌ها و رسالاتی همچون «در باب اراده در طبیعت» (1836)، «در باب آزادی اراده» (1839)، «در باب بنیان اخلاق» (1841) و دست آخر «متعلقات و ملحقات» را در 1851 منتشر ساخت.

پس از انتشار متعلقات و ملحقات بود که شهرتی فراگیر نصیب‌اش شد و در آلمان و خارج از آلمان، از جمله انگلیس و ایتالیا و آمریکا، طرفدارانی پیدا کرد.

آن دوره جو آلمان جوی بود که دیگر هگل رونقی نداشت و این امر را می‌توان در کنار کتاب حکیمانه‌ای همچون متعلقات و ملحقات از جمله علل اصلی افزایش شهرت و محبوبیت شوپنهاور دانست.

سرانجام شوپنهاور در اوج شهرت و محبوبیت در سال 1860 و در منزل خود زندگی را ترک گفت.

چند نکته در ارتباط با بیوگرافی شوپنهاور

1- آرتور شوپنهاور هیچ زمان ازدواج نکرد، اما برخلاف گفته‌های‌اش در ارتباط با ریاضت و زهد، از لحاظ جنسی انسان فعالی بود و رابطه‌هایی با زنان داشت، هر چند که در کتاب‌های‌اش هیچ ابایی نداشت که زن را موجودی «شانه‌باریک و باسن‌پهن» معرفی کند و او را موجودی پست بداند. [برای مطالعه‌ی بیش‌تر در ارتباط با شوپنهاور زن روی لینک کلیک کنید.]

2- در خانه‌ی شوپنهاور چیز مجلل و لوکسی پیدا نمی‌شد، جز دو مجسمه از کانت و بودا. ولی او به شدت به لباس و سر و وضع خود اهمیت می‌داد.

3- شوپنهاور ناسیونالیست نبود و علاقه‌ای به آلمان نداشت. او خود را جهان‌وطن می‌نامید و البته در عین آن که به شدت به آزادی فردی باور داشت ولی علاقه‌ای به دموکراسی هم نداشت.

***********

برای یادگیری فلسفه شوپنهاور از این لینک استفاده کنید==> فلسفه شوپنهاور