نگاهی به فیلم قاره هفتم میشاییل هانکه | نقد زیستن در قرن بیستم
واقعیت آن است که کمتر فیلمی است که آن را ببینم و دستآخر با خود بگویم بد نبود. اکثر قریببهاتفاق فیلمهایی که میبینم، ازآنجاکه به دنبال یک پیام عمیق و اندیشمندانه هستم، ناامیدم میسازند و کاری میکنند که بگویم جز یک «وسیله برای سرگرمی» چیزی بیش نبود؛ لیکن چند کارگردان و چند نویسنده هستند که ناتوان ام ازآنکه پس از دیدن فیلمهایشان، آنها را، یعنی فیلمهایشان را، صرفاً وسیلهای از برای سرگرمی انگارم. میشاییل هانکه یکی از کارگردانانی ست که عمدتاً آثاری عالی میآفرینند. فیلم قاره هفتم این کارگردان – که البته نخستین فیلم بلند او هم بوده – از بهترین آثار سینمایی ست و همان سال 1989 که ساخته شده و روی پردههای سینما رفته نشان از آن داشته که کارگردان و البته فیلمنامهنویسی فوقالعاده پای در عرصهی سینما نهاده. فیلم قاره هفتم میشاییل هانکه شاهکاری دیدنی در زمینهی نقد نحوهی زیستن امروزی است. در ادامه بر روی کلیت این فیلم تمرکز خواهم داشت.
مقدمهای در باب فیلم قاره هفتم میشاییل هانکه
در فیلم قاره هفتم میشاییل هانکه بهوضح میتوان دید که هانکه گویا قصد داشته فیلمی بسازد که در پسِ پشتاش جا را برای تفاسیر گوناگون باز کند؛ فیلمی که کاری میکند بیننده بر طبق پیشانگارههای ذهنی خود و بر طبق نحوهی زیستناش از آن برداشت کند و به آن معنا بخشد. اما درعینحال میتوان تأکید هانکه بر حضور عناصر مدرنیته را در فیلم دید – چه از همان آغاز فیلم که شخصیتهای اصلی داستان در کارواش هستند و چه بعدها که در فروشگاهی بزرگ خرید میکنند و پس از آن هم بنزین میزنند و در هر دو مکان فروشندهها همچون ماشین صرفاً دکمهها را میفشارند و چه حتی پایان فیلم که زنگِ در و زنگ تلفن خودنمایی میکنند.
با این مقدمه همراه من شوید تا در ادامه نگاهی به فیلم قاره هفتم هانکه داشته باشم. در همینجا بگویم که داستان اسپویل خواهد شد و البته چارهای جز این ندارم؛ بنابراین اگر تا کنون این فیلم را ندیدهاید بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس به مطالعهی این متن بپردازید.
یک زندگی ساده در سه قسمت
فیلم قاره هفتم از سه قسمت برخوردار است: یک قسمت مربوط به سال 1987، یک قسمت مربوط به سال 1988 و یک قسمت مربوط به سال 1989. در کلیت داستان، شاهد زندگی روزمرهی یک خانوادهی سهنفره هستیم که در نگاه نخست هیچ ماجرای جالبتوجهی در زندگی آنها وجود ندارد. مرد به سر کار میرود، زن هم همینطور و بچهشان هم همچون اکثر قریببهاتفاق بچههای آنسنی، به مدرسه. برادرِ زن هم بهسبب مرگ مادر -اش افسرده شده و چندوقتی است که از افسردگی بیرون آمده، هرچند که انگار خیلی هم اوضاعاش مناسب نیست. اینها کلیت فیلم اند و همانطور که میبینید هیچ چیز خارقالعادهای در آنها وجود ندارد و هرآنچه که هست، نشانهای از روزمرگی یک زندگی امروزی است.
در قسمت اول تماماً شاهد زندگی روزمرهی این خانوادهی سهنفره هستیم که در ظاهر هم انگار هیچ مشکلی وجود ندارد. زن به سر کار میرود، مرد هم همینطور و تازگی هم بر حقوق مرد اضافه شده و هیچ مشکلی از بابت پول وجود ندارد.
در قسمت دوم، که مربوط است به یک سال بعد، دقیقاً صحنههای نخستِ قسمتِ نخست تکرار میشوند. ولی در همین قسمت دوم است که نقطهی عطف فیلم روی میدهد و آن صحنهای ست که در جاده، آن هنگام که خانوادهی سهنفره هر سه داخل خودرو در شبی بارانی در حرکت هستند، چشمشان به کسانی که در اثر تصادف مردهاند میافتد و بهیکباره زنِ داستان چنان واکنشی نشان میدهد که بیننده بهنوعی شوکه میشود، چراکه زن از ابتدای داستان هیچ نشانهای از افسردگی از خود نشان نمیدهد اما با مواجهشدن با جنازهی انسانها بهیکباره بغضاش میشکند و پس از آن است که در قسمت سوم شاهد آن هستیم که خانواده درصدد آمادهکردن شرایط برای خودکشیشان هستند و در پایان هم دست به خودکشی میزنند.
بهواقع میتوان در وهلهی اول، همانطور که در بالا هم گفتم، فیلم قاره هفتم هانکه را فیلمی دانست که خود هانکه، تعمداً آن را بهگونهای نوشته و ساخته که بخش اعظم معنادهی به فیلم توسط بیننده اتفاق افتد و حتی خود هانکه در جایی میگوید:
من میتوانم شخصیتهای داستان را بهگونهای پیش ببرم که برای مجموعهی کارهایشان دلیل یا دلایلی کافی به دست مخاطب ندهند. این خود مخاطب است که باید دلیل یا دلایلی برای رفتارهای شخصیتها بیابد». [.Michael Haneke, “Nine Fragments about the films of Michael Haneke.” Filmwaves, Issue 6, Winter 1999: 4]
بنابراین میتوان گفت که این من و شمای بیننده هستیم که بایستی از برای خود مشخص سازیم که چرا خانوادهای که گویا زندگیای آرام داشت بهیکباره برآن میشود که به زیستنِ خود پایان دهد؟ این پرسشی است که در ادامه – از نظرگاه خود – به آن پاسخ میدهم.
چرا خانواده دستهجمعی خودکشی کردند؟
1- تکرار – هرروزینگی
عنصر تکرار بهوضوح در فیلم قابلدیدن است. بخش اول همانسان آغاز میگردد که بخش دوم. از تختبرخاستن، دستشوییرفتن، صبحانهخوردن، ماشین را از پارکینگ بیرونآوردن، سرکار رفتن، بازگشتن، رابطهیجنسیداشتن و سایر کارهای روزمره مواردی اند که مدام تکرار میشوند. جالب آن که هانکه از برای جداسازی صحنههای فیلماش، یک تصویر سیاه به مخاطب نمایش میدهد، تصویر سیاهی که بیش از چند ثانیه میماند و تا حدودی خلاف معمول است.
این تصویر سیاه نشاندهندهی جدایی صحنههای زمانی و مکانی روایت است، اما درعینحال آنهنگام که صحنهها از زن به مرد و از بچه به مرد تغییر میکنند مدام شاهد تکرار هستیم، تکرار کارهای هرروزه، تکرار روزهای هر سال. این تأکید بر تکرار بهمثابهی امری از برای تأیید نخواستنیبودن زندگی، مرا یاد سخنان آلبرکامو – آنهنگام که در حال استدلالکردن از برای تأیید پوچی زندگی در افسانهی سیزیف است – میاندازد:
گاه پیش میآید که صورت ظاهر در هم میریزد. ازخواببرخاستن، تراموای، چهارساعت کار در اداره یا کارخانه، ناهار، تراموای، چهارساعت کار، شام، خواب و دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنجشنبه جمعه و شنبه، با همین روند ادامه دارد. این راه در بیشتر مواقع، به آسانی دنبال میشود تا این که روزی «چرا» سربرمیدارد و ماجرا در خستگیای که نشان از شگفتی دارد آغاز میشود. کامو، اسطوره سیزیف، برگردان مهستی بحرینی، تهران، نشر نیلوفر، 1393، صص 25-26
قضیه به همینجا ختم نمیشود، بل برخی صحنههای فیلم دلالت بر آن دارند که تکرار در زندگی روزمرهی خانوادهی داستان – و البته کلیت انسانهایی که در جوامع مدرن و صنعتی امروزه میزیند – تکراری ست تُهی از معنا و صرفاً مکانیکی. در چند دقیقهی نخست فیلم، ما به عنوان بیننده صورتهای اعضای خانواده را نمیبینیم بل میبینیم که بهچهسان همچون ابزارهایی مکانیکی از دستهایشان برای انجام کارهای روزانه استفاده میکنند: مسواکزدن، بستنِ در، بستنِ بندِ کفش، ریختن شکر در ظرف، استفاده از مخلوطکن، ریختن چای در چایساز، گذاشتن نان در توستر، قراردادن کره و مربا در نان، ریختن شیر در لیوان، ریختن چای در لیوان و بسیاری موارد این قبیل.
پس از چند دقیقه است که میتوانیم صورت این افراد را ببینیم، افرادی که از برای پیشبردن زندگی کارهایی مشابه انجام میدهند و اینها همه میتوانند بهنوعی نشاندهندهی بیخویشتنی در افراد این خانواده باشند.
این وضعیت برای سایر افراد جامعه هم هست. مثلاً فروشندهی فروشگاه بهمثابهی یک ماشین صرفاً دکمهها را فشار میدهد و فروشندهی بنزین نیز – آن هم هر روز.
2- زیستن، بهمثابهی امری تهی
در فیلم قاره هفتم هانکه بسیاری از کارها صرفاً از برای گذران زمان، از برای رهایی از ملال، کرده میشوند. صدای تیکتیک ساعت در کل فیلم و سپس کردن کارها نشان از همین امر دارد. حتی آن هنگام که زن و مرد به اوج نزدیکیشان میرسند و در بستر رابطهی جنسی برقرار میکنند، صرفاً از برای گذر زمان و از برای رهایی از ملال است – و به همین دلیل است که هانکه درست پس از نشاندادن این عمل، ساعت و صدای آن را به بیننده نمایش میدهد.
نکتهای که در این راستا بایستی بدان اشاره داشته باشم این است که بارها در جاهای مختلف دیده و شنیده و خواندهام که این فیلم هانکه را فیلمی اگزیستانسیالیستی خواندهاند. البته که اگزیستانسیالیسم در نزد فلاسفه و اندیشمندان مختلفی که آنها را اگزیستانسیالیست خواندهاند، جز در چند اصل معدود، مشترک نیست و بنابراین بایستی مشخص کرد که وقتی از صفت اگزیستانسیالیستی از برای یک فیلم یا کتاب نام میبریم دقیقاً مرادمان اگزیستانسیالیسمِ کدام فیلسوف است. به نظر من این فیلم فیلمی اگزیستانسیالیستی میتواند باشد، اگر نه به اندیشههای سارتر و هایدگر بل به اندیشههای مارسل و خصوصاً یاسپرس نظر داشته باشیم.
یاسپرس در کتاب مشهور خود با عنوان انسان در عصر مدرن بسیار به تکنولوژی میتازد و از ازخودبیگانگی، تهیشدن زندگی انسان، غلبهی تکنولوژی بر کوچکترین چیزهای انسانی، گلهایشدن انسان و موارد دیگر در این راستا سخن میراند. در فیلم قاره هفتم هانکه هم چون نیک بنگریم میتوانیم دریافت که هانکه از این کتاب یاسپرس بسی تأثیر پذیرفته و درصدد برآمده که نشان دهد زندگی در عصر مردن و غرق تکنولوژی آن شدن تا به چه اندازه به انزوای آدمی، بیگانگیاش از خویشتن، بیگانگیاش از «دیگری»، حتی همسر- اش، تکرار، هرروزینگی و … انجامیده است. صحنههایی که مرد خانواده را به هنگام کار کردن نشان میدهند عیان میسازند که انسان امروزی چگونه به مثابهی یک ماشین در محل کار مشغول کار است.
3- مرگاندیشی
مرگ عنصر اساسی در زندگی آدمی است. انسان ازآنرو که از آینده خبر دارد همواره میداند که روزی خواهد مرد، روزی رخت برخواهد بست از این جهان و تمامی متعلقاتاش. در طی تاریخ واکنشهای بسیاری به مرگ شده و از طرق مختلف، چه دین و چه فلسفه و چه شعر، سعی برآن شده که روشی برای توجیه مرگ و برای آن که آدمی از آن نترسد و با وجود آن که میداند روزی خواهد مرد زندگیاش را کند دستوپا شود. لیکن در فیلم قاره هفتم زنِ خانواده با مشاهدهی مرگ انسانهای دیگر، آن هم از طریق تصادف، که تصادفیترین حالت مرگ است، آن واکنشی را نشان میدهد که در طی تاریخ از طرق مختلف سعی برآن بوده که از آن جلوگیری شود.
بهراستی در دنیای امروز چه چیزی قدرتِ آن را دارد که به انسان مدرن انگیزه دهد که باوجودیکه میداند روزی خواهد مرد سفت و سخت زندگی کند؟
4- خشونت در دنیای مدرن
روشنگری از برایمان بسیار رؤیاها پروراند. فلاسفه و اندیشمندان آن روزگار بر این باور بودند که دوران «بد» بشر بهسر آمده و از این پس با استفاده از «عقل» میتوان چرخ پیشرفت را حرکت داد و به «آزادی» رسید. در دنیای ما – اما – پس از چند قرن از آن دوران شاهد نزاعهای بسیار هستیم، شاهد کشاکشهای سیاسی – که البته متأسفانه در کشور ما بسیار بیشتر از بسیاری از کشورهای دیگر است. خانواده رادیو را که روشن میکند هر بار اخبار مربوط به جنگهای سیاسی و بینملل را گوش میکند – جنگهایی که هیچ سازگاری با آن همه رؤیابافی از برای زندگی بهترِ بشر ندارند.
قارهی هفتم: استرالیا – رهایی از قارههای موجود
قارهی هفتم همواره نمادی از اتوپیا بوده. در این فیلم نیز ابتدا در همان دقایق نخست – آن هنگام که خانواده سوار خودرو از کارواش خارج میشوند – بیلبوردی از یک تبلیغ گردشگری که عکس قارهی هفتم روی آن است به نمایش درمیآید، اما پس از آن بارها آن تصویر به صورت فیلم در جایجای مختلف فیلم به نمایش درمیآید. این قاره نمادی ست از برای زندگی در جایی خارج از دنیای مدرن، دنیایی که هانکه در فیلم خود درصدد نمایشدادن بدیهای آن برآمده است.
اما در فیلم قاره هفتم میشاییل هانکه صرفاً یک راه برای رهایی از این جهان نمایش داده میشود و آن هم مرگ است. با مرگ است که میتوان از چنین جهانی گریخت.