نقد فیلم اومبرتو دی | نمایانگر تنهایی انسان در برابر مشکلات
فیلم اومبرتو دی برای ما که در ایران امروز با وضعیت اقتصادی فاجعهاش زندگی میکنیم، فیلمی ملموس است و احتمالاً ما در ایران نسبت به تقریباً هر اروپاییای، همذاتپنداری بیشتری با شخصیت اصلی فیلم میکنیم. اومبرتو دی نام شخصیت اصلی این فیلم است، پیرمردی متشخص که سالها برای دولت ایتالیا کار کرده و امروز، پس از جنگ خانمانبرانداز جهانی، درگیر مشکلاتیست که بسیاریشان نه ناشی از خود او که ناشی از سیاست اند. اما در این بین، صرفاً سیاستمدارها نیستند که زندگی اومبرتو دی را تحت تأثیر قرار دادهاند، بلکه انسانها – همانها که همچون پیرمرد قصه معلول اند و از سویی علت واقع شدهاند – نیز تأثیری منفی، حتی همسنگ تأثیر حرکات منفی سیاستمداران، گذاشتهاند.
پیرمرد فیلم در سکانس اولیه بههمراه بسیاری از همسنوسالاناش در حال اعتراض است و خواهان آن است که حقوقاش 20 درصد افزایش یابد، 20 درصدی که به او کمک میکند که بدهیهایاش را بپردازد و مقداری بهتر و آسودهتر زندگی کند. اما آنچه که او دریافت میکند نه 20 درصد حقوق اضافه، بلکه تلاش مأموران برای متفرقکردن جمعیت است، تلاشی که البته بسیار سریع مفید واقع میشود، تو گویی از همان ابتدا هم جمعیت بهظاهر با هم اند و در درون متفرق!
جامعهای که اومبرتو در آن میزید، جامعهایست پر از انسانهایی که صرفاً خود را میبینند و درصدد اند که صرفاً از برای خود سود حاصل کنند و نیمنگاهی به اطراف ندارند. در این جامعه آنچه که «سود شخصی» انسانها را حاصل میکند «خوب» است و آن چیزی نیست جز «پول». در این جامعه صرفاً پول است که خودنمایی میکند و انسانها همهکار میکنند تا پول حاصل کنند و اگر پول حاصل نکنند، هیچکار نمیکنند. اومبرتو در این جامعهی وحشیِ فشارآور، با مستمریای که کفافاش را نمیدهد، چه میتواند کرد؟ او بدهکار است، بهویژه بدهکار صاحبخانهاش و همین بیش از هر چیزی آزار-اش میدهد؛ چه آنکه چون نتواند بدهکاریاش را به صاحبخانه پس دهد، ناگزیر است که در این سن و با بدنی نزار بیخانمان شود و این چون کابوسی در لحظهلحظهی زندگی اومبرتو خودنمایی میکند.
صاحبخانهی اومبرتو نیز بهمانند سایر اهالی این شهرِ گس و زننده، صرفاً در پی پول است. او اتاق اومبرتو را برای تحصیل پول و سود به زوجها میدهد و بهاصطلاح جاکشی میکند. در عین آنکه کلی پول دارد، همچنان تن به جاکشی میدهد و همچنان درصدد است که پولی بیشتر حاصل کند.
اومبرتو در چنین جامعهای تنها چیزی که به ذهناش میرسد، فروش ساعتاش است. اما چه میتواند کرد وقتی که انسانهای این جامعه حتی در چنین شرایطی کوچکترین رحمی ندارند و چشمشان را به وضعیت بد اومبرتو میبندند و – همگی – عزمشان جزم است که ساعتاش را نه با قیمتی واقعی که با قیمتی بسیار پایینتر بخرند، مفتخَری کنند. این پدیده بسیار برای ایرانیهایی که در سالهای اخیر در این کشورِ فلکزده میزیند آشنا است.
اومبرتو تنهاست، نه صرفاً چون پول ندارد، بلکه چون قدیمیترین دوستاناش هم نیمنگاهی به مشکلاتاش نمیاندازند و تا بحث مشکلاتاش پیش میآید، همگی چشم میبندند و صرفاً خود را میبینند و اومبرتو را در برابر کوهی از مشکلاتی که گریباناش را گرفتهاند، تنها میگذارند و میروند.
در چنین شرایطی است که پیرمرد فیلم اومبرتو دی رفتهرفته درصدد خودکشی برمیآید، درصدد اینکه از این جامعه و مشکلاتی که برای او حاصل میکنند بگریزد و دیگر در کشاکش مشکلات نباشد، اما اینجاست که سگِ جذاباش – صمیمیترین و دلسوزترین و مهربانترین دوستاش – خودنمایی میکند.
سگ – موجودی که نهانسان است – نقطهی مثبت این فیلم است. او بهمانند انسانها نیست، او معرفت دارد، شیرین است، دوستی واقعی است، همراه است و تا پتانسیل و جان و انرژی دارد، همراه اومبرتو است، اما او نیز از اومبرتو میرنجد. اومبرتو چه حقی دارد که برای مشکلات خود-اش، این سگ مهربان را فدا کند؟ او نمیباید چون خود درگیر مشکلات است، سگ را هم نابود کند. غریزهی سگ بر تصمیم خودکشی اومبرتو غلبه میکند و اومبرتو از خودکشی پشیمان میشود، اما تا دقایقی ما رفیق و دوست سگ ایم، سگی که تا حد زیادی از اومبرتو دلگیر شده و مدتی کوتاه نمیتواند به او اعتماد کند، اما دستآخر همین سگ است که برای اومبرتو میماند، همین سگ است که دوست و یار اومبرتو است، نه آن همه انسانی که هر یک قطعاً در پندار و توهمشان خود را موجودی برتر از آن سگ میپندارند.
جامعهی پس از جنگ جهانی دوم ایتالیا، فقط از لحاظ اقتصادی دچار رکود نیست، بل از لحاظ اخلاقی هم به رکود رسیدهاست. در این جامعه هیچکس دلسوز نیست، همگان درصدد اند که نفع خود را بچسبند و حتی دروغگویی و ریا خودنمایی میکند. مردی مسن گدایی میکند، اما پول گدایی را نه برای خرید مایحتاج ضروری که برای خرید ساعت خرج میکند. در بیمارستان، جاییکه بسیاری مریض نیستند و تبدیل به مسافرخانه شده، مردی برای آنکه بیشتر بماند، خود را مذهبی جلوه میکند و در واقع دروغی بزرگ میگوید. هماوست که دروغگوییاش را به اومبرتو سرایت میدهد، اومبرتویی که چند دقیقه قبل حاضر نیست به دکتر پیرامون درد-اش دروغ بگوید، بهیکباره تن به این میدهد که بهدروغ تسبیحی از «خواهر» بگیرد تا بتواند بیشتر در بیمارستان بماند و بیشتر در هزینه صرفهجویی کند. مردی در تخت کناری اومبرتو در حال مرگ است، لیکن پسر او نه ناراحت که خوشحال است و حتی به این افتخار میکند که پول به کسی ندادهاست.
چنین جامعهای مسیری روشن ندارد و نمیتواند به مقصدی نیک برسد. ظاهراً کسانی در آن حس خوشبختی میکنند، اما ذاتاً و در پس پشت آنچه که میبینیم، تقریباً همگی بدبخت اند، همگی متفرق اند و وضعشان مشابه با آن بازنشستگانیست که در ابتدای فیلم دیدیم. در چنین جامعهایست که بدبینی تا عمق استخوان انسانها نفوذ کرده، چنان نفوذ کرده که مادری جوان باور ندارد که پیرمرد قصه صرفاً از برای حال بهتر سگ و بدون آنکه قصد و غرضی بد داشتهباشد، میخواهد سگ را به بچه بدهد.
فیلم اومبرتو دی را بسیاری پایانی بر دوران باشکوه نئورئالیسمِ ایتالیایی میبینند، فیلمی که همچون شاهکارهای گذشتهی نئورئالیستی، حاصل همکاری ویتوریا دسیکا بهمثابهی کارگردان و چزاره زاواتینی بهمنزلهی نویسنده است. زاواتینی که در فیلم شاهکار دزدان دوچرخه هم با دسیکا همکاری کردهبود، عقاید چپگرایانه داشت، اما وسواس او و البته احتمالاً نظارت شدید دسیکا مانع از آن شدند که فیلمهای نئورئالیستی دزدان دوچرخه و همچنین اومبرتو دی شعارهای چپگرایانه داشتهباشند و در عوض آنچه که میبینیم، فیلمهایی غیرداستانی و مستندگونه با بازیهایی واقعی و باورپذیر است.
جالب است که نخستین باری که فیلم را دیدم، اصلاً بر این گمان نرفتم که بازیگران اصلی فیلم نابازیگر باشد و آنهنگام که برای نخستین بار این قضیه را فهمیدم، بیشتر پی به هنر دسیکا بردم، کارگردانی که یکی از بهترین بازیها را از چند نابازیگر گرفت.
فیلم اومبرتو دی برای من فیلمی ملموس و همچون یک موسیقیِ غمگینِ نفوذپذیر در اعماق و یاختههایام است، فیلمی که بهوضوح وضعیت سرزمینام در روزگار فعلی و بخش اعظمی از مردماناش را نشانام میدهد، مردمانی که بسیاریشان همچون فروشندگان فیلم Umberto D حتی پولات را خُرد نمیکنند، مگر آنکه چیزی از آنها بخری، آن هم چیزی که اصلاً به کار-ات نمیآید و چنان بینیاز از آن هستی که پس از خرید آن را جلوی چشم دیگران میشکنی.
جامعهی اومبرتو شاید کاری کند که او فقیر شود، شاید شرمسار-اش کند، شاید حتی کاری کند که دگرخواهیاش کم و مقداری خودخواهیاش افزود گردد و درصدد برآید که او هم دیگر نه دیگران بلکه خود را ببیند، ولی عزتنفساش را از او نمیگیرد و موجب نمیشود که اومبرتو تن به گدایی دهد، موجب نمیشود که اومبرتو شرفاش را برای گذران بیشتر زندگی زیر پای بگذارد.
فیلم با نمای لانگ از مردمان معترض که کنار هم اند – ظاهری – ولی از هم متفرق اند – باطنی – آغاز میگردد و با نمای لانگ اومبرتو و سگاش پایان میپذیرد و این برایمان معنیاش این است که اومبرتو نه با آن مردمان که با خود است و نهایتاً با سگاش است، تنهاست!
همچنین ببینید: نقد فیلم عشق هانکه