منطق قدیم [منطق ارسطویی یا منطق اسلامی] به زبان ساده
این نوشتار به طور خیلی مختصر و مقدماتی به برخی از پایهترین اصول منطق قدیم یا همان منطق ارسطویی یا منطق اسلامی میپردازد. منظور از منطق قدیم، این نیست که این منطق منسوخ شده و در حال حاضر منطقی دیگر جای آن را گرفته است، بلکه پس از منطق منطقیون قرن بیستم، یعنی منطقِ منطقیون آنگلوساکسون، یعنی منطق ریاضی، عموماً به منطق ارسطویی که پس از او توسط رواقیان و منطقدانان اسلامی دستخوش جرح و تعدیل گردید منطق قدیم گفته میشود.
تعریف منطق
منطق را علم میدانند و تعریف آن را به این ترتیب به دست دادهاند که «منطق به مثابهی یکی از شاخههای علوم انسانی وظیفهای ندارد جز کشف حقیقت و مصون نگاه داشتن ذهن آدمی از خطا». به همین ترتیب هنگامی که چیزی را «منطقی» مینامند، منظور این است که آن چیز از قواعد عقل سلیم آدمی تبعیت میکند.
اقسام علم در منطق قدیم
علم در منطق قدیم به معنی نقش بستن صورت جسم در عقل است.
منطقیون قدیم علم را دو نوع میدانستند: علم حضوری و علم حصولی.
علم حضوری یا همان علم بیواسطه، به علم و شناخت آدمی به حالات و کیفیات درونی خویش گفته میشود. مانند علم به گرسنگی بدن، علم به غم، علم به شادی و … .
اما علم حصولی را معمولاً صورت چیزی در ذهن تعریف میکنند. در واقع علم حصولی همان علم با به اشیای پیرامون ماست.
اقسام علم حصولی
علم حصولی به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم میشود:
تصور: حاصل شدن صورت یک چیز بدون حکم را تصور میگویند. مانند تصور آب، تصور هوا و … .
تصدیق: حاصل شدن یک صورت با حکم را تصدیق میگویند. به عبارت بهتر تصدیق، تصوری است که با حکم همراه است. مانند باران میبارد. آب بیمزه است و … .
اقسام تصور و تصدیق
از نگاه بدیهی و نظری بودن تصور و تصدیق، هر یک از آنها به دو قسم بدیهی و نظری قابل تقسیم است:
1- تصور بدیهی: به تصوری گفته میشود که به راحتی در ذهن تجسم میشود. مانند تصور سردی، تصور سنگ، تصور درخت و … .
2- تصور نظری: به تصوری گفته میشود که به راحتی در ذهن تجسم نمیشود. مانند تصور روح.
پیش از آنکه در مورد تصدیق بدیهی و تصدیق نظری توضیح دهم، ذکر یک نکته لازم است و آن این است که هر تصدیقی سه جزء دارد: موضوع، محمول، رابطه.
مثلاً در تصدیق «آب گرم است»:
- آب= موضوع
- گرم= محمول
- است= رابطه
هنگامی که کسی میگوید «آب گرم است» در واقع در حال «حمل کردن» گرمی بر آب است. در مورد حمل کردن در ادامه توضیح خواهم داد. حال با استفاده از این مقدمه، به تعریف تصدیق بدیهی و تصدیق نظری میپردازم:
1- تصدیق بدیهی: در تصدیق بدیهی، ایجاد رابطه بین موضوع و محمول به راحتی صورت میگیرد. مانند «آتش داغ است». در واقع محمول، که همان داغ باشد، به راحتی به موضوع، که همان آتش باشد، قابل ربط است.
2- تصدیق نظری: برای ایجاد رابطه بین موضوع و محمول در تصدیق نظری باید کوششی صورت گیرد. حال این کوشش میتواند ناشی از تجربه باشد یا ناشی از فراهم آوردن مقدماتی دیگر. مانند «زمین حرکت وضعی و انتقالی دارد».
دلالت در منطق قدیم
دلالت در لغت به معنی راهنمایی است، لیکن در اصلاح به چیزی میگویند که ما را به چیزی دیگر راهنمایی میکند. چیز اول را «دال» و چیز دوم را مدلول میگویند. مثلاً تب معمولاً بر بیماری دلالت دارد. تب، دال و بیماری مدلول است. واژهی سنگ را دال و خودِ سنگ را مدلول میگویند.
انواع دلالت در منطق قدیم
در منطق، دلالت را بر شش قسم تقسیم کردهاند:
1- دلالت طبیعی لفظی: مانند دلالت «اه اه» بر درد. این دلالت چون به طبیعت و مزاج آدمی مربوط است، طبیعی نام گرفته و چون لفظی است، به آن طبیعی لفظی میگویند.
2- دلالت طبیعی غیرلفظی: مانند دلالت تب بر بیماری. (مانند توضیح قبل.)
3- دلالت عقلی لفظی: مانند دلالت سخن گفتن انسان بر انسان. این دلالت به عقل آدمی بازمیگردد، زیرا با شنیدن صدای یک انسان پی به وجود انسان میبرد.
4- دلالت عقلی غیرلفظی: مانند دلالت دود بر آتش. (مانند توضیح قبل.)
5- دلالت وضعی لفظی: مانند دلالت لفظ لپتاپ بر خودِ لپتاپ.
6- دلالت وضعی غیرلفظی: مانند دلالت چراغ قرمز چهار راه بر منع عبور.
از میان این شش قسم دلالت، آن قسمی که در فلسفه و منطق مهم است، دلالت از نوع پنجم، یعنی دلالت وضعی لفظی، است. این دلالت خود به سه نوع تبدیل میشود:
1- مطابقیت: این نوع دلالت به معنی دلالت کامل دال بر مدلول است. یعنی دلالت کامل لفظ بر معنی خود، مانند دلالت لفظ کتاب بر خودِ کتاب، یا دلالت خانه بر تمام اجزای خانه.
2- تضمن: این نوع دلالت به معنی دلالت بر جزئی از معنی خود است، مانند دلالت خانه بر دیوار، یا دلالت انسان بر حیوانِ تنها.
3- التزام: این نوع دلالت بر معنایی بیرون از موضوع خود است، مانند دلالت خانه بر ساکنین آن، یا دلالت انسان بر نویسنده، یا دلالت دوات بر قلم.
اقسام لفظ از لحاظ معنی در منطق قدیم | منطق ارسطویی
1) جزئی:
جزئی در منطق ارسطویی به لفظی میگویند که تنها بر یک فرد دلالت میکند و از شرکت افراد دیگر ممانعت به عمل میآورد. مانند اصفهان، محمود و الفاظ از این قبیل.
2) کلی:
کلی در منطق ارسطویی به لفظی میگویند که بر افراد زیادی دلالت میکند مانند انسان، حیوان.
3) متباین:
به الفاظی میگویند که هر کدام دارای معنی متفاوت و جداگانهای هستد و هیچگونه اشتراکی میان آنها وجود ندارد. مانند انسان، سنگ و …
4) مترادف:
به الفاظی میگویند که به معنی واحدی دلالت میکنند. مانند انسان، آدم، بشر.
5) مشترک لفظی:
به لفظی میگویند که برای معانی مختلفی وضع شده باشد. مانند عین در عربی که به معنی چشم، چشمه، طلا و … است و مهر در فارسی که به معنی محبت، خورشید، دوستی، ماه هفتم سال و … است.
6) حقیقت و مجاز:
حقیقت یعنی آن که لفظ در معنای حقیقی خود به کار رفته باشد. مانند دلالت شیر بر حیوان درنده. اما مَجاز به معنی آن است که لفظ در معنای اصلی خود به کار نرفته باشد، اما استفادهای که از آن شده است، مناسبتی با معنای اصلی دارد. مانند استفاده از شیر برای انسانِ شجاع.
7) منقول:
هر زمان که لفظی در معنای اصلی خود به کار نرود، اما در معنایی به کار رود که هیچگونه تناسب و یا قرینهای در آن نباشد، آن لفظ را منقول گویند. منقول خود بر سه نوع است:
- منقول شرعی: یعنی لفظ منقولی که شرع و دین ناقل آن باشد. مانند صلاه که در اصل به معنی خودداری کردن است اما بعدها به وسیلهی دین به معنی نماز و روزه به کار رفته است.
- منقول عرفی: یعنی لفظ منقولی که عرف عام ناقل آن باشد. مانند دابه که در اصل به معنی هر جنبندهای بوده و بعدها توسط مردم به معنی چارپایان به کار رفته است. یا سیاره که در اصل به معنی حرکتکننده است اما بعدها برای اتومبیل استفاده شده است.
- منقول اصطلاحی: ناقل این نوع منقول، یک علم خاص است. مثلا هر عالمی در زمینهی علم خود از یک سری اصطلاحات استفاده میکند آن اصطلاحات را میتوان منقول اصطلاحی نامید. مانند حد و رسم در منطق، یا آمپر در فیزیک و … .
مقولات عشر در منطق اسلامی
صحبت از مقولاتِ عشر، همچون بسیاری دیگر از مفاهیم منطق، نخستین بار در منطق ارسطو به میان آمده است. اما بعدها بسیاری کَسان، از جمله فورفوریوس، به شرح و تفسیرِ آن پرداختند. مقولات یعنی جمعِ مقوله و مقوله به معنیِ «گفته شده» است و در منطق به عنوان محمول به کار میرود.
مقولات عشر از جمله مواردی است که در فلسفه به کار میرود و حتی بسیاری جای آن را نه در منطق بلکه در فلسفه میدانند.
بهتر است پیش از آشنا شدن با مقولات عشر، ابتدا توضیحی مختصر در مورد ماهیت، وجود، جوهر و عرض داده شود.
ماهیت و وجود
معمولاً در منطق و فلسفه به حقیقت و چیستیِ هر چیزی ماهیت آن چیز گفته میشود. وجود از جمله مواردی است که در فلسفهی قدیم و فلسفهی اسلامی تعریفی برای آن موجود نیست و معمولاً آن را طرد کنندهی نیستی و عدم در نظر میگیرند.
جوهر و عرض
ماهیت در منطق ارسطویی یا منطق قدیم به دو قسم جوهر و عرض تقسیم میشود. این دو را میتوان با مثالی توضیح داد. سیبِ سرخ را در نظر بگیرید. در توضیح سیبِ سرخ گفته میشود که جسمی است سرخ رنگ. در اینجا جسم جوهر و سرخی عرض سیب است. در واقع جوهر، به خود استوار و قائم است در صورتی که عرض وابسته به جوهر است.
مقولات عشر
مقولات عشر یا مقولات دهگانه به موارد زیر میگویند:
1- جوهر
جوهر یعنی ماهیتی که برای وجود داشتن، نیازمند موضوع نیست. خودِ جوهر به پنج قسم تقسیم میشود:
- عقل: به جوهری میگویند که چه در ذات و چه در عمل از ماده جدا است.
- نفس: جوهری است که در ذات خود مجرد از ماده بوده، لیکن در عمل به بدن، یعنی ماده، نیازمند است.
- ماده: جوهری است جسمانی که محلی برای صورت است.
- صورت: به جوهر جسمانی که حال در ماده است، صورت میگویند.
- جسم: جوهری است که از ترکیب ماده و صورت حاصل گشته.
پنج نوع جوهر، همگی یک مقولهاند و نه پنج مقوله.
2- کم
به عرضی میگویند که ذاتاً قابل تجزیه و تقسیم به اجزا است. کم نیز خود به چند قسم قابل تقسیم است:
- خط: به کمی میگویند که تنها در جهت طول، قابل قسمت است.
- سطح: به کمی میگویند که علاوه بر طول، در جهت عرض نیز قابل قسمت است.
- جسم تعلیمی: به کمی میگویند که علاوه بر طول و عرض در جهت عمق نیز قابل قسمت است.
- عدد: به کمی میگویند که در بین اجزای آن نمیتوان یک حد مشترک پیدا کرد.
سه قسم اول را کمِ متصل و قسمِ آخر را کمِ منفصل میگویند.
3- کیف
کیف در منطق ارسطویی به عرضی میگویند که ذاتاً قابل تجزیه و تقسیم به اجزا نیست. کیف نیز خود به چند قسم قابل تقسیم است:
- کیف محسوس: به کیفیتی میگویند که به واسطهی یکی از حواس پنجگانه ادراک میشود. مانند دیدن و شنیدن.
- کیف نفسانی: به کیفیتی میگویند که تنها در موجودات دارای نفس مشاهده میشود. مانند غم و شادی.
- کیف استعدادی: به هر نوع استعداد برای پذیرش و یا عدم پذیرش چیزی میگویند. فیالمثل برخی استعداد درک مطالب ریاضی دارند، برخی استعداد خوانندگی و … .
- کیف مخصوص به کم: به کیفیتی میگویند که تنها به کم عارض میشود. مانند هر گونه شکل هندسی.
4- این
یعنی بودن جسم در مکان. مانند بودن شما در خانهتان.
5- متی
یعنی بودن در زمان. مانند بودنِ شما در سال1397 شمسی.
6- وضع
یعنی شکلی که یک شیِ به نسبت با خود و یا اشیای دیگر میگیرد. مانند ایستادن و نشستن.
7- ملک
یعنی بودن چیزی برای یک چیز دیگر. به عبارت بهتر، ملک یا همان «داشت» زمانی است که چیزی چیزِ دیگر را احاطه کرده است و این احاطه کردن مسببِ جابهجاییِ آن چیز شده است. مانند نسبت انسان به کفش.
8- فعل
یعنی تأثیر چیزی بر چیزی دیگر. مانند تأثیر آتش بر آب که باعث گرم شدن آن میشود.
9- انفعال
یعنی تأثیر پذیرفتن چیزی از چیزی دیگر. مانند تأثیر پذیری آب از آتش و گرم شدن آب.
10- اضافه
اضافه در منطق ارسطویی یعنی نسبت میان دو چیز. در واقع این نسبت باید به گونهای باشد که تصور این چیز با تصور آن چیز همراه باشد. مانند بالا و پایین، پدر و فرزند و … .
نسبتهای چهارگانه در منطق قدیم
نسبتهای چهارگانه به نسبتهای میان دو «کلی» گفته میشود. این نسبتها عبارتاند از:
1- تساوی
نسب تساوی به معنی آن است که افراد دو کلی، با یکدیگر برابر و منطبق هستند. برای مثال، میان دو کلیِ انسان و ناطق، نسبتِ تساوی وجود دارد زیرا هر انسانی ناطق است و هر ناطقی انسان. همینگونه است نسبت میان انسان و خندان.
2- تباین
این نسبت در منطق قدیم به این معنی است که افراد دو کلی، هیچگونه برابری و انطباقی با یکدیگر ندارند. برای مثال، دو کلیِ سنگ و انسان با یکدیگر نسبت تباین دارند زیرا افرادِ هیچ کدام از این دو کلی با یکدیگر برابر نیستند. به تعبیر ساده، دو کلی که با یکدیگر نسبت تباین دارند مانند دو خط موازی هستند که هیچ گاه با هم برخوردی نخواهند داشت.
3- عموم و خصوص مطلق
نسبت عموم و خصوص مطلق در منطق قدیم به معنی این است که تنها افرادِ یکی از دو کلی بر افراد کلیِ دیگر صدق میکند. به کلیِ اول «اعم مطلق» و به کلیِ دوم «اخص مطلق» گفته میشود. مانند فلز و طلا، و یا حیوان و انسان. نسبت عموم و خصوص مطلق مانند دو خط است که یکی بر دیگری کاملاً منطبق است اما دیگری طولی بیشتر دارد.
4- عموم و خصوص من وجه
عموم و خصوص من وجه را در منطق قدیم به این صورت میدانند که میان دو کلی، تنها برخی از افراد بر یکدیگر صدق میکنند. مانند حیوان و سیاه. یعنی برخی حیوانات سیاه هستند و برخی سیاهها نیز حیوان. این نسبت نیز به معنی دو خط متقاطع است که در قسمتی یکدیگر را قطع کردهاند و اشتراکاتی با یکدیگر دارند.
نقیض نسبتهای چهارگانه در منطق قدیم
همانطور که میان دو کلی نسبتی وجود دارد، میان نقیض هر کدام از دو کلی نیز نسبتی برقرار است که به این نسبت، نقیض نسبتهای چهارگانه گفته میشود. منظور از نقیض یک کلی، یعنی نفی و سلب آن کلی. فیالمثل نقیض انسان، لاانسان است و نقیض حیوان، لاحیوان. یعنی نقیض انسان، انسان نیست و نقیض حیوان نیز، حیوان نیست یا همان غیر حیوان است.
با این مقدمه، باید گفت نقیض نسبتهای چهارگانه عبارتاند از:
1- نقیض متساویین
نقیض دو کلی که میان آنها نسبت تساوی وجود دارد نیز، متساوی است. مثلاً میان لاانسان و لاناطق نیز مانند انسان و ناطق، نسبت تساوی وجود دارد. یعنی هر لاانسانی لاناطق است و هر لاناطقی لاانسان است.
2- نقیض عموم و خصوص مطلق
نقیض عموم و خصوص مطلق نیز عموم و خصوص مطلق است، اما تفاوت اینجاست که اعم به اخص مبدل میشود و اخص به اعم. فیالمثل میان لاانسان و لاحیوان نقیض عموم و خصوص مطلق برقرار است. یعنی اگر در نسبت میان حیوان و انسان، هر انسانی حیوان بود و هر حیوانی انسان نبود، این بار هر لاحیوانی لاانسان است، اما هر لاانسانی لاحیوان نیست.
3- نقیض عموم و خصوص من وجه
نقیض عموم و خصوص من وجه را «تباین جزئی» مینامند. تباینی که در بالا به آن اشاره شد، «تباین کلی» است. تفاوت تباین جزئی و تباین کلی این است که تباین جزئی هم شامل تباین کلی میشود و هم شامل عموم و خصوص من وجه. پس اینگونه میتوان گفت که نقیض عموم و خصوص من وجه، گاهی تباین کلی است و گاهی عموم و خصوص من وجه.
فیالمثل میان نقیض حیوان و سیاه، که خود عموم و خصوص من وجهاند، یعنی لاحیوان و لاسیاه، نیز عموم و خصوص من وجه برقرار است. اما میان نقیض حیوان و لاانسان، که خود عموم و خصوص من وجهاند، یعنی میان لاحیوان و انسان تباین کلی وجود دارد. برای توضیح بیشتر:
نقیض دو کلیِ عموم و خصوص من وجه مانند حیوان و سیاه==> لاحیوان و لاسیاه==>عموم و خصوص من وجه.
نقیض دو کلیِ عموم و خصوص من وجه مانند حیوان و لاانسان==>لاحیوان و انسان==>تباین کلی.
لذا گاه میان نقیض دو کلی عموم و خصوص من وجه، عموم خصوص من وجه برقرار است و گاه تباین کلی. از این رو در کل میگویند میان نقیض عموم و خصوص من وجه، تباین جزئی برقرار است. (تباین جزئی، همانطور که گفته شد، هم شامل تباین کلی میشود و هم شامل عموم خصوص من وجه.)
4- نقیض متباینین
میان نقیض دو کلی متباین نیز تباین جزئی برقرار است. (مانند موردِ پیشین)
جای آن که به بسیاری از اصول منطق قدیم یا منطق ارسطویی پرداخته شود نیست، بل مقصود از همان ابتدا یک اشارهی مختصر به برخی از پایهترین اصول منطق قدیم بود. امید است که این نوشتار اندکی هم که شده به کارتان آمده باشد.