طنز جالبیست که فلسفهی مدرن که با آن تصویری که از آن در ذهن بسیاری وجود دارد، با تکیه بر وجود خدا پای به عرصه گذاشتهاست. بله، رنه دکارت، بهمثابهی پدر فلسفهی مدرن، در کتاب بسیار مهماش – تأملات در فلسفهی اولی – برای اثبات وجود خود، بدن و همچنین اشیای پیرامون به وجود یک خدای غیرفریبکار تأسی میجوید. او البته برای اثبات وجود خدا در کتاب تأملات 3 استدلال به دست میدهد که قرار است من در این نوشتار مروری غیرانتقادی و صرفاً توضیحی روی آنها داشته باشم.
مقدمه پیرامون براهین دکارت در اثبات وجود خدا در کتاب تأملات
تأملات شامل 6 تأمل است و دکارت در تأمل سوم است که پای خدا را به میان میکشد. او عنوان تأمل سوم را «دربارهی خداوند و اینکه او وجود دارد» انتخاب کرده و همین نشان میدهد که تقریباً کل تأمل سوم پیرامون خداوند است.
دکارت در تأمل نخست پیرامون هستی چیزها و حتی هستی بدن و خود-اش شک میکند و در تأمل دوم اثبت میکند که لااقل خود-اش بهمثابهی شئ اندیشنده وجود دارد. دکارت اما در تأمل سوم بحث خدا را به میان میکشد، اما پیش از آن، دکارت بحثی در باب معیار صدق دارد که آن را به صورت مفصلتر در تأمل چهارم مورد بحث قرار میدهد، ولی در همین تأمل سوم چون این معیار بهکار-اش میآید، بحثی نسبتاً کوتاه پیرامون آن میکند.
دکارت کوژیتو یا قضیهی «من میاندیشم پس هستم» را قضیهای غیرقابلشک میداند و سپس در ابتدای تأمل سوم میپرسد که چه چیزی در قضیهی کوژیتو وجود داشت که او را به قبول چنین قضیهای وادار کرد؟ [همچنین ببینید: شرح من میاندیشمِ دکارت]
به عبارتی، دکارت در پی معیار حقیقتداشتن قضیهی کوژیتو است تا بتواند آن را به دیگر گزارهها تعمیم دهد، و بدینوسیله معیاری برای حقیقت بیابد. او به این نتیجه میرسد که
… در این معرفت نخستین [= قضیهی کوژیتو]، چیزی که مرا به صحت آن مطمئن کند وجود ندارد مگر ادراک واضح و متمایز نسبت به آنچه میگویم….
و بنابراین
… ظاهراً اکنون دیگر میتوانم این را یک قاعدهی کلی قرار دهم که: هر چیزی را که با وضوح و تمایز کامل ادراک کنم حقیقت دارد. [ر.دکارت، تأملات در فلسفهیِ اولی، برگردان ا.احمدی، تهران، انتشاراتِ سمت، 1394، ص 51]
دکارت، در کتاب تأملات و حتی در اعتراضات و پاسخها، تعریفی روشن از وضوح و تمایز به دست ندادهاست، اما در کتاب اصول فلسفه از این دو مفهوم تعریفی به دست داده که مفاد آن چنین است: ادراک واضح، ادراکی است که نزد اذهان، دقیق، حاضر و در دسترس باشد، و ادراک متمایز، علاوه بر خصیصهی واضحبودن، از دیگر ادراکات کاملاً متمایز است. این چنین تعریفی از این دو مفهوم، که در کلیت اندیشهی دکارت بسی اهمیت دارند، خالی از ابهام نیست ولی میتوان گفت که ادراک واضح و متمایز همان ادراکی است که نور فطرت، به قول دکارت، آن ادراک را به طور شهودی ادراک میکند. چنین عقیدهای، معیار صدق ارسطویی را – که همانا مطابقت مفهوم و واقع است – کنار میزند و آن را کاملاً قوام به ذهن میداند. به احتمال بسیار زیاد، چنین معیاری را ریاضیات به دکارت القا کرده بود. لیکن بنا به روشی که دکارت در پیش گرفتهاست، در مرحلهی بعد او دچار تردید میشود که پیش از این نیز بسیاری از امور را به صورت قطعی و یقینی باور داشته، ولی در آغاز همین تأملات دریافته است که چنین باورهایی بسی تردیدآمیز هستند. افزون بر این، او باز پای فریبکاری خداوند را پیش میکشد. او میگوید ممکن است خداوند به او طبیعتی ارزانی داشته باشد که باعث شود حتی در بدیهیترینها نیز فریب بخورد. از اینروی، درصدد برمیآید که ببیند آیا خدایی وجود دارد و اگر وجود دارد، آیا میتواند فریبکار باشد؟ لیکن تا انجام این کار، او از چند مقدمه استفاده میکند که میباید به آنها توجه داشت.
یکی از چیزهایی که هنوز برای دکارت اثبات نشده و لذا شک در آن جایز است، وجود اشیای خارج از تصورات و مفاهیم و حتی با فرض وجود اشیاء، مطابقت تصورات و اشیاء است. او در باب تصورات بر این عقیده است که اگر تصورات را فارغ از مابهازای خارجیشان درنظر بگیریم به هیچ عنوان خطایی در آنها نمیتواند بود:
بدین ترتیب، تنها چیزی که باقی میماند تصدیقات است که باید بیشترین مراقبت را به عمل آورم مبادا در آنها خطا کنم. اما مهمترین و رایجترین خطایی که ممکن است در تصدیقات رخ دهد این است که حکم کنم که مفاهیم ذهنی من با اشیای خارج مشابهت یا مطابقت دارند، زیرا قطعاً اگر من این مفاهیم را فقط حالاتی از فکر خویش بدانم و نخواهم آنها را به هیچ شئ دیگری نسبت دهم، دشوار میتوانند زمینهای برای خطای من فراهم سازند. [پیشین، ص 54]
دکارت، در ادامه، تصورات ذهنیاش را به سه دستهی خارجی، جعلی و فطری تقسیم میکند. تصورات خارجی تصوراتی هستند که از حواس گرفته شدهاند و ناشی از عالم خارج اند. تصورات جعلی، ساخته و اختراع خود ذهن هستند و تصورات فطری بهطور بالقوه در ذهن حاضر اند.
پس از تقسیم تصورات به سه دستهی فوق، همِّ دکارت مصروف تصورات خارجی میگردد و اینکه چه دلایلی او را مجاب کرده که چنین بپندارد که این تصورات ناشی از عالم خارج اند، و اگر هستند با عالم خارج مطابقت دارند. نخستین دلیلی که دکارت اقامه میکند و سپس درصدد رد آن برمیآید این است که شاید طبیعت این درس را به او آموخته، و دومین دلیل همان دلیل مشهور و رایج ضد ایدهآلیستها یعنی انفعال ذهن است:
… این را درون خویش مییابم که این مفاهیم به ارادهی من بستگی ندارند، زیرا غالباً بهرغم خواست من وارد ذهنام نمیشوند. مثلاً هماکنون، چه من بخواهم و چه نخواهم، گرما را احساس میکنم و بههمین جهت اطمینان دارم که این احساس یا دستکم این مفهوم حرارت بهوسیلهی چیزی غیر از من، یعنی حرارت آتشی که در کنار آن نشستهام در ذهن من پدید آمده است. [پیشین، ص 55]
دکارت، که در مرحلهی قبل دو دلیل برای وجود اشیای خارج از تصورات یا ایدهها ابراز کرده بود، درصدد رد دلایل برمیآید. او در این تأمل، این دلایل را قانعکننده نمیبیند، و از برای رد دلیل اول، مبنی بر اینکه طبیعت او چنین اقتضا میکند که تصورات مابهازایی خارجی داشته باشند، چنین میگوید که منظور-اش از واژهی طبیعت تنها تمایلی خودبهخودی است، و این بسی با نور فطرتی که او را مجاب میکند که چیزی را یقین بداند تفاوت دارد، همانطور که کوژیتو را با نور فطرت ذهنْ تردیدناپذیر دانست. به عبارت دیگر، میان نور فطرت و تمایل طبیعی تفاوت وجود دارد، در اولی تردید راه نتواند داشت، لیکن در دومی میتوان تردید کرد زیرا گاهی همین تمایلات طبیعی، او را در انتخاب بین خیر و شر به خطا واداشتهاند.
اما در رد دلیل دوم، دکارت میگوید که این دلیل را قانعکننده نمیبیند زیرا
… شاید قوه (یا استعداد) برازندهای که هنوز برای من ناشناخته است در من باشد که بتواند بدون یاری هیچ شئ خارجی این مفاهیم را به وجود آورد، درست، همانطور که تاکنون همواره در خواب چنین مینموده است که این مفاهیم بدون یاری اشیای خارجی در من به وجود میآیند. [پیشین، ص 56]
در ادامه، دکارت ضربات آخر را به تصورات خارجی وارد میآورد و میگوید حتی اگر این تصورات از مابهازای خارجی برخوردار باشند، باز هم هیچ دلیلی برای مشابهت این تصورات و مابهازای آنها وجود نتواند داشت. از اینجاست که او نتیجه میگیرد که
اینکه تاکنون معتقد بودم اشیایی بیرون از من و متفاوت با من وجود دارد که از طریق اندامهای حسی یا هر وسیلهی ممکن دیگر این مفاهیم یا صور را به من منتقل (و مشابه خود را در من مرتسم) میسازد، نه بر اساس یک حکم قطعی (یا سنجیده) بلکه فقط مولود انگیزهای کور (وگستاخانه) بود. [پیشین، ص 57]
او در ادامه میگوید که اگر این تصورات را صرفاً حالاتی از اندیشه درنظر گیرد، میان آنها، یعنی تصورات، تفاوتی نمیتواند قائل شود، اما اگر از لحاظ حکایتگری و دلالت بدانان نظر افکند، میان آنها تفاوت میبیند:
بدون تردید مفاهیمی که از جوهر حکایت میکنند چیزی بیشتر و به تعبیری: حاوی واقعیت ذهنی بیشتری هستند … تا مفاهیمی که فقط از حالات یا اعراض حکایت میکنند. همچنین مفهومی که از خدایی متعال، سرمد، نامتناهی، (تغییرناپذیر)، عالم مطلق، قادر مطلق، و خالق کل ماسوی حکایت میکند، قطعاً مشتمل بر واقعیت ذهنی بیشتری است تا مفاهیمی که از جواهر متناهی حکایت دارند. [پیشین، ص 57]
میبینیم که در قطعهی نقلشده، دکارت با معیار حکایتگری، تصورات را به سه دسته تقسیم میکند: الف) تصورات و مفاهیمی که از حالات و اعراض حکایت دارند، ب) تصورات و مفاهیمی که از جواهر متناهی حکایت دارند، و ج) تصورات و مفاهیمی که از جواهر نامتناهی حکایت دارند. دستهی (ج) به نسبت دستهی (ب)، و دستهی (ب) به نسبت دستهی (الف)، و تبعاً دستهی (ج) به نسبت دستهی (الف) از واقعیت ذهنی بیشتری برخوردار هستند.
مقدمهی دیگری که دکارت از برای اقامهی برهان در باب اثبات وجود خدا میآورد، همان علیت دکارتی است. او بر این عقیده است که «علت فاعلی و علت تامه دستکم باید به اندازهی معلولاش مشتمل بر واقعیت باشد». ناگفته نماند که دکارت از ابتدای کتاباش، یعنی هماندم که فرضیهی اهریمن پلید را ابراز کرد، از علیت استفاده کرده است. افزون بر این، دکارت در مکاتباتاش علیت را بدیهی و شهودی ذهن میداند.
به تمامی آنچه که گفته شد، و من آنها را بهمنزلهی مقدماتی برای براهین اصلی اثبات وجود خدا معرفی کردم، این دو نکته را اضافه کنید که اولاً به نظر دکارت محال است چیزی که کاملتر است، یعنی از واقعیت بیشتری برخوردار است، از چیزی که کمال کمتری دارد صادر شود، و ثانیاً او علیت را در تصورات و مفاهیم نیز صادق میداند.
برهان اول دکارت در اثبات وجود خدا
پس از اینهمه مقدمه، دست آخر، دکارت در کتاب تأملات برهان نخستاش را برای اثبات وجود خداوند بیان میکند. او پس از وارسی تصوراتاش به این نتیجه میرسد که تمامی آنها، از جمله تصورات اشیای مادی، حجم، امتداد و عدد، را میتواند طوری تبیین کند که نیازی به علتی خارج از خودش – دکارت – نداشته باشند، اما تنها یک تصور است که خود دکارت نمیتواند علت آن باشد و آن تصور خداوند است:
بدین ترتیب فقط مفهوم خدا باقی میماند که باید در آن تأمل کنیم که آیا (در) آن، چیزی هست که صدور-اش از خود من محال باشد. مراد من از کلمهی «خدا» جوهری است نامتناهی، (سرمد، تغییرناپذیر)، قائمبهذات، عالم مطلق، قادر مطلق، که خود من و هر چیز دیگری را، اگر چیز دیگری وجود داشته باشد، آفریدهاست. اما همهی این صفات بهگونهای (عظیم و والا) است که هرقدر عمیقتر در آنها تأمل میکنم کمتر بهنظر میرسد که (مفاهیمی که از آنها دارم) بتوانند تنها از خود من صادر شده باشند؛ بنابراین از آنچه تاکنون گفته شد باید نتیجه گرفت که خدا بالضروره وجود دارد. [پیشین، ص 63]
برهان ساده است. دکارت بر این رأی است که همهی تصورات را میتواند طوری تبیین کند که علتی خارج از او نداشته باشند، جز تصور خدا؛ زیرا دکارت که جوهری متناهی است نمیتواند مفهومی از جوهر نامتناهی را خود داشته باشد، مگر آنکه خود جوهر نامتناهی این تصور و مفهوم را در او، که جوهری متناهی است، قرار داده باشد.
دکارت در اینجا، خود یک اعتراض را پیشبینی میکند و سپس درصدد پاسخ برمیآید. اعتراض بدین قرار است که مفاهیم متناهی و نامتناهی، همچون بسیاری از مفاهیم دیگر، بهمانند گرما و سرما، نابینا و بینا، ممکن است صرفاً سلبی و ایجابی باشند. لیکن پاسخ دکارت چنین است که:
… با وضوح میبینم که واقعیت در جوهر نامتناهی بیشتر است تا در جوهر متناهی و بنابراین، مفهوم نامتناهی بهوجهی، پیش از مفهوم متناهی در من هست، یعنی مفهوم خدا بر مفهوم خودم تقدم دارد. زیرا اگر هیچ مفهومی از موجودی کاملتر از خودم در من نباشد که در مقایسه با آن به نقایص طبیعت خویش واقف شوم، چگونه ممکن است علم حاصل کنم که در من شک و خواهش وجود دارد، یعنی فاقد چیزی هستم و کمال تام ندارم؟ [پیشین، ص 63]
دکارت، بهزعم خود، به اعتراضی که خود بر استدلالاش وارد ساخت پاسخ داد. لیکن او باز اعتراضی دیگر به استدلال خویش وارد میسازد و آن اینکه
اما شاید هم من چیزی باشم بیش از آنچه خود را تصور میکنم و شاید همهی آن کمالاتی که به خداوند نسبت میدهم بهوجهی بالقوه در من موجود باشند، گرچه هنوز به مرحلهی ظهور یا فعلیت نرسیدهاند. در واقع من تا کنون آزمودهام که معرفتام اندکاندک افزایش (و تکامل) مییابد و هیچ مانعی نمیبینم که این افزایش همچنان تا بینهایت ادامه یابد و نیز مانعی نمیبینم که بعد از رسیدن به این مرحله از افزایش (یا کمال) بتوانم بهواسطهی این معرفت تمام کمالات دیگر ذات الوهی را به دست آورم و سرانجام چرا قوهی کسب این کمالات، اگر واقعاً در من هست، نتواند مفاهیم این کمالات را (در ذهن من مرتسم و) ایجاد کند. [پیشین، صص 66-65]
دکارت به این اعتراض اینگونه پاسخ میدهد که حتی در صورت وجود آن کمالات بالقوه در او، او یک خدای بالقوه میتواند باشد، در صورتیکه تعریف او از خدا، به صورت یک موجود نامتناهی بالفعل است که از قابلیتهای بالقوه مبرا است. همچنین همین دلیل که کمال او بهتدریج در حال افزایش است، نمایانگر عدم کمال او و درنتیجه ناقصبودن او است.
برهان دوم دکارت در اثبات وجود خدا در کتاب تأملات
برهان دومی که دکارت در تأمل سوم برای اثبات وجود خدا بیان میکند را نمیتوان برهانی بسیار متفاوت با برهان اول دانست، بل این برهان را میتوان بهمثابهی مکمل برهان اول در نظر گرفت. اگر در برهان اول، دکارت خدا را بهمنزلهی علت بالفعل تصور نامتناهی خدا در ذهن خود-اش معرفی نمود، در برهان دوم سعی در اثبات این قضیه دارد که وجود خود او، دکارت، به موجودی نامتناهی وابسته است، و آن همان خداست.
دکارت برای وجود خود-اش چند علت احتمالی را بررسی میکند و پس از رد تکتک آنان، دست آخر خود را معلول خداوند میانگارد. اولین علت احتمالیای که دکارت معرفی میکند و سپس به رد آن میپردازد خود اوست، دومین علت احتمالی والدیناش، سومین علت احتمالی موجودی ناقصتر از خدا، و دست آخر چهارمین علت احتمالی جمیع این علل.
او میگوید که خود نمیتوانسته است علت خویش باشد، زیرا در این صورت نه شک میکرد و نه آرزوی چیزی داشت، و درکل هیچ نقصی در او نبود که خود قادر به حل آن نباشد و در نتیجه، او خودْ خدا میبود. لیکن او خود نیک واقف است که واضحاً و صراحتاً او خدا نیست، زیرا نه کامل است و نه نامتناهی. او از دو منظر علت محدثیه و علت مبقیه، بحث را ادامه میدهد. او خود را همچون موجودی میداند که در طول حیات خویش، هر آن نیازمند یک علت مبقیه است:
پس در اینجا فقط لازم است که از خود سوال کنم ببینم آیا در من چنان نیرویی هست که بتوانم کاری کنم که من، که هماکنون موجود ام، در آینده هم موجود باشم؛ زیرا از آنجا که من فقط چیزی هستم که فکر میکند، یا دستکم از آنجا که در حال حاضر فقط همین جزء از من به دقت مورد بحث است، اگر چنین نیرویی در من وجود داشت قطعاً (همیشه در ذهنام بود و) از آن آگاهی داشتم، اما من چنین نیرویی را در خود نمییابم و از همینجا با وضوح علم حاصل میکنم که من به موجودی غیر از خودم قیام دارم. [پیشین، ص 68]
دیگر علل احتمالی، یعنی والدین، موجودی ناقصتر از خداوند و جمیع این علل، نیز به همین ترتیب رد میشوند و دست آخر علت احتمالی واپسین، که همان خدا باشد، به اثبات میرسد. بدین ترتیب، دکارت به هدف اصلی خود در تأمل سوم، یعنی اثبات وجود خداوند، نائل میشود.
از نظر نمیباید دور داشت که دست دکارت در تأمل سوم، برای استفاده از براهین جهانشناختی در اثبات وجود خداوند تنگ بود، زیرا همانطور که خود او در خلاصهی تأملات ششگانه ذکر میکند، در این تأمل نمیتواند از وجود اشیای مادی به وجود خداوند برسد، زیرا او تنها چیزی که تا پیش از تأمل سوم اثبات کرده است وجود خود-اش است، و پس از پایان تأمل سوم است که وجود خداوند نیز اثبات میشود. لذا میتوان گفت که در پایان تأمل سوم از کتاب تأملات دکارت – البته موقتاً – تنها دکارت، یعنی «من» دکارت، و خدای او وجود دارند.
فطریبودن تصور خداوند و فریبکار نبودن او
دکارت پیش از بهپایانرساندنِ تأمل سوم در کتاب تأملات دو مورد دیگر را مبرهن میسازد. یکی آنکه تصور خداوند تصوریست فطری، و دیگر آنکه خداوند فریبکار نیست و نمیتواند بود.
تصور خداوند فطری است «چرا که آن را از طریق حواس نگرفتهام و هرگز مانند مفاهیم اشیای محسوس، … برخلاف انتظار من بر من عرضه نمیشود. همچنین مصنوع (یا اختراع صرف) ذهن من هم نیست، زیرا در توان من نیست که چیزی از آن بکاهم و یا چیزی بر آن بیفزایم؛ پس تنها شق باقیمانده این است که همانطور که مفهوم خود من در من فطری است این مفهوم هم در من فطری است»[ پیشین، ص 70]. نباید گمان کرد که مفهوم فطری نزد دکارت، یعنی مفهومی که بالفعل در ذهن نوزاد وجود دارد، بل او بر این عقیده است که مفهوم فطری مفهومیست بالقوه که در قوهی تفکر آدمی وجود دارد.
خداوندی که دکارت درنظر دارد، همانطور که در تعریف او از خداوند عیان است، موجودیست که از کمال مطلق برخوردار است، و از آنجا که فریبکاری و نیرنگ ناشی از نقص اند، خداوند نمیتواند فریبکار باشد زیرا در او هیچ نشانی از نقص نمیتواند بود. این فریبکار نبودن خداوند، دکارت را یاری میدهد تا تصورات واضح و متمایز را ارج نهد و با استفاده از همین معیار به یقین برسد. درواقع میتوان گفت که یقین در فلسفهی دکارت، که آغازگر فلسفهی مدرن است، بسته به خداوند و فریبکار نبودن اوست.
برهان سوم دکارت در اثبات وجود خدا در کتاب تأملات
دکارت در تأمل سوم صرفاً دو مورد از برهانها را میآورد و برهان سوماش را به تأمل پنجم موکول میکند، چرا که برخی از مقدمات برهان سوم را در تأملات چهارم و پنجم به اثبات میرساند و پس از اثبات آنهاست که از آنها برای برهان سوم بهره میگیرد. مهمترین موردی که در تأملات چهارم و پنجم اثبات میشود و دکارت از آن برای برهان سوماش بهره میگیرد، صدق مادی ناشی از وضوح و تمایز است. دکارت اثبات میکند که هر آن چیزی را که بهصورت واضح و متمایز ادراک کند، لاجرم وجود فیزیکی دارد.
او از این قضیه استفاده میکند و در برهان سوم برای اثبات وجود میگوید که تصور واضح و متمایزی از خدا دارد. او خدا را بهمثابهی موجودی کامل مطلق میشناسد. موجود کامل، تمامی صفات کمال را در ذات خود دارد، از جمله وجود. از اینرو خدا وجود دارد. این همان برهان وجودی است که از آنسلم قدیس به دکارت رسیده و بعدها اسپینوزا، لایبنیتس و هگل از بزرگترین فلاسفهای بودند که هرکدام بهنحوی این برهان را پذیرفتند.
در ادامه، دکارت چند ایراد به استدلال خود وارد میسازد و درصدد رفع آنها برمیآید. اولین ایراد بدین قرار است که این برهان ظاهری مغالطهآمیز دارد، زیرا چون او عادت کرده که در تمامی اشیا، وجود را از ماهیت جدا سازد، این وسوسه در او به وجود آمده که در مورد خداوند نیز این قاعده را صادق بداند. لیکن دکارت خود بدینگونه پاسخ میدهد که وجود و ماهیت خداوند از یکدیگر جداناشدنی اند. یعنی همانطور که «… تساوی مجموع سه زاویه با دو قائمه از ماهیت مثلث و یا مفهوم کوه از مفهوم دره غیر قابل انفکاک است»[پیشین، ص 86]، تصور خدایی کامل که فاقد وجود باشد نیز بسی از ذهن به دور است.
دکارت، دیگر بار، ایرادی وارد میسازد. او میگوید گرچه کوه بدون دره نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا آن دو به نسبت یکدیگر است که کوه و دره اند، لیکن این دلیل بر آن نیست که کوه حتماً باید وجود داشته باشد، چراکه تصور و فکر او، یعنی دکارت، وجود را برای کوه اجتنابناپذیر نمیسازد. از اینروی، میتوان این قاعده را در مورد خداوند نیز صادق دانست، یعنی فکر خداوند نیز وجود را برای او به امری اجتنابناپذیر مبدل نمیگرداند.
دکارت اینگونه به ایراد خود پاسخ میدهد:
اما (قیاس معالفارق است و) در این اعتراض مغالطهای نهفته است، زیرا از اینکه من نمیتوانم کوهی را بدون دره تصور کنم لازم نمیآید که کوه یا درهای وجود داشته باشد، بلکه تنها لازم میآید که کوه و دره، خواه موجود باشند و خواه موجود نباشند، انفکاکشان از یکدیگر به هیچروی ممکن نیست. اما (تنها) از همین که نمیتوانم خدا را بدون وجود تصور کنم لازم میآید که وجود از خدا قابل انفکاک نباشد و بنابراین، خدا واقعاً وجود داشته باشد. [پیشین، صص 87-86]
در ادامه با اعتراض و ایرادی دیگر روبهرو ایم. دکارت اینگونه ایراد میکند که اصلاً از همان ابتدا چرا خدا را به معنی موجودی کامل تصور کرده است و در پاسخ چنین میگوید:
… اگرچه لازم نیست هرگز مفهوم خدا را به خاطر خطور دهم، اما هرگاه اتفاق بیفتد که دربارهی ذاتی نخستین و متعال بیندیشم و بهتعبیری مفهوم او را از خزانهی ذهن بیرون بیاورم، ناگزیر باید هر نوع کمالی را به او نسبت بدهم، اگرچه درصدد احصای همهی آنها و امعاننظر در یکایک آنها بهخصوص، برنیامده باشم. و همین ضرورت کافی است تا (بعد از آنکه دریافتم که وجود کمال است) نتیجه بگیرم که این ذات نخستین و متعال، واقعاً وجود دارد. [پیشین، ص 87]
سخن پایانی
البته که بحث پیرامون نقش خدا در فلسفهی دکارت بسیار مفصلتر از بحث فعلیست، اما قصد من این بود که نیمنگاهی به استدلالهایی که دکارت در کتاب تأملات برای اثبات وجود خدا میآورد داشته باشم و بیتردید برای آنکه پیرامون این استدلالها بیشتر بدانید، بهتر است خود کتاب تأملات را از ابتدا تا انتها بخوانید.
همچنین بخوانید: بهترین کتابهای فلسفی