ورود و ثبت نام
0
سبد خرید خالی است.
0
سبد خرید خالی است.
ورود و ثبت نام

نگاهی به تئوری‌های غیرمستقیم اخلاقی درباره‌ی حقوق حیوانات

حقوق حیوانات

مطالعه‌ی این نوشتار تقریباً

20 دقیقه

طول می‌کشد. لطفاً تا انتها مطالعه کنید.

مسئله حیوانات و اخلاق، چه هنگامی که سخن از استفاده از آن‌ها به‌عنوان غذا در میان است، چه پیرامون استفاده از آنان برای تحقیقات پزشکی، چه در به‌کارگیری‌شان در نمایش‌ها، چه برای تولید انواع پوشاک و چه در سرپرستی آن‌ها به عنوان حیوان خانگی به چه سرانجامی خواهد رسید؟ این موضوع، موضوعی فلسفی است یا تنها یک مجادله‌ی اخلاقی؟ آیا چگونگی برخورد اخلاقی با حیوانات انتخابی شخصی است یا یک مسئله‌ی اجتماعی؟ پاسخ دادن به این سؤالات کار ساده‌ای نیست، تنها می‌توانم بگویم رفتار خلاقی با حیوانات به‌طرز عمیقی چندشاخه شده و تبدیل به سوژه‌ای برای مجادلات طولانی‌مدت گشته است. در این نوشته قصد دارم نگاهی به تئوری‌های فلسفی‌ غیرمستقیم درباره‌ی چگونگی رفتار با حیوانات و در کل حقوق حیوانات بپردازم.

در تئوری‌های غیرمستقیم درباره‌ی اخلاق و حیوانات، حیوانات به‌خودی‌خود نگرانی اخلاقی ما را تضمین نمی‌کنند و نگرانی درباره‌ی رفتار اخلاقی با حیوانات تنها در زمینه‌ی ارتباط آن‌ها با انسان مطرح می‌شود. تئوری‌های غیرمستقیم شامل تئوری‌های دینی/جهان‌بینانه، تئوری کانتی، تئوری دکارتی و تئوری‌های قراردادی هستند. در ادامه با این چهار تئوری آشنا خواهیم شد.

تئوری‌های دینی/تئوری‌های جهان‌بینانه

1- جایگاه حیوانات در فلسفه‌ی ارسطو

ارسطو

برخی از فیلسوفان انکار می‌کنند که حیوانات درنتیجه‌ی دین یا تئوری‌های طبیعت‌باورانه در مورد جهان و جایگاه شایسته‌ی آنان، دارای تضمین توجه اخلاقی مستقیم باشند. ارسطو (384-322 پیش از میلاد) یکی از نخستین و صریح‌ترین افرادی بود که چنین نگرشی را بیان کرد. او ابراز کرد که نوعی سلسله مراتب طبیعی برای موجودات وجود دارد. در حالی‌که گیاهان، حیوانات و انسان‌ها از نظر تغذیه و رشد دارای استعداد هستند، این تنها حیوانات و انسان‌ها هستند که تجربه‌ی آگاهانه دارند. این بدین معنی است که گیاهان در مرتبه‌ی پایین‌تری نسبت به حیوانات و انسان‌ها قرار می‌گیرند و وظیفه‌ی برطرف ساختن نیازهای آن‌ها را بر عهده دارند.

به همین ترتیب انسان‌ها نسبت به حیوانات برتر هستند چرا که انسان‌ها دارای ظرفیت استفاده از استدلال برای هدایت رفتار خود می‌باشند، در حالی‌که حیوانات فاقد این توانایی‌اند و به جای آن باید بر غریزه اتکا کنند. بنابراین وظیفه‌ی حیوانات برطرف ساختن نیازهای انسان‌ها است (ریگان و سینگر، 1898).

البته این استدلال ارسطو به برتری مرد نسبت به زن هم می‌رسد. یکی از تصورات ارسطو این بود که مردان، متفکرین عقلانی‌تری نسبت به زنان هستند و بنابراین برترند. همچنین او بر این باور بود که افرادی که عقل برتری دارند، بایستی بر افرادی که از نظر عقلی ضعیف‌تر هستند، و باید خدمت‌کار یا برده‌ی آنان باشند، حکم‌رانی کنند. این سخن از ارسطو مشهور است که: «با افراد هم‌رتبه باید به‌طور برابر رفتار شود و با افراد غیر هم‌رتبه، نابرابر»، (ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، کتاب سوم).

در مورد حیوانات او اظهار می‌کند که حیوانات مادون انسان هستند چرا که تنها انسان‌ها هستند که موجوداتی عقلانی‌اند و از این روی ما می‌توانیم بدون ملاحظه‌ای که در مورد انسان‌ها به کار می‌بریم، از حیوانات استفاده کنیم. امروزه فلسفه‌ی ارسطو در مورد حیوانات، در غرب بسیار رواج دارد و البته می‌توان بخشی از این ترویج را دستاورد آکوییناس در ترکیب تفکرات ارسطو با تعلیمات کلیسای کاتولیک دانست.

مسلماً این استدلال به سمت انسان‌هایی که به‌خاطر هر نوع بیماری مادرزادی یا غیرمادرزادی رفتارهایی خلاف آن‌چه ما عاقلانه می‌خوانیم ندارند هم کشیده می‌شود. بر این اساس باید گفت این انسان‌ها از آن‌جا که متفکرین عقلانی در رتبه‌ی مردان، و حتی در رتبه‌ی زنان از نظر ارسطو، قرار ندارند باید خدمت‌کار و برده باشند و برای دیگر انسان‌هاست که زنده‌اند. چنین نتیجه‌ای می‌تواند ما را به سمت استفاده از این بیماران برای اهدافی از جمله آزمایش‌های پزشکی بکشاند.

2- جایگاه حیوانات از نظرگاه توماس آکوئیناس

آکوییناس

توماس آکویناس (1274-1225) می‌گوید موجوداتی که عقلائی هستند و دارای استعداد داوری در مورد اعمال خود می‌باشند، تنها موجوداتی هستند که ما باید آنان را به عنوان «غایت‌مند برای خود» درنظر گیریم (ریگان و سینگر، 1989). او باور دارد که در صورتی‌که موجودی نتواند فعالیت‌های خود را جهت‌دهی کند، دیگران باید این کار را برای‌اش انجام دهند، از این روی این موجودات از نظر اخلاقی ابزار محسوب می‌شوند. ابزارها برای استفاده‌ی انسان‌ها هستند که وجود دارند و نه به عنوان غایتی برای خودشان.

از آن‌جا که حیوانات نمی‌توانند فعالیت‌های خود را، برای غایت خود، جهت‌دهی کنند، از این رو وجود آنان برای تأمین اهداف انسان‌هاست. اکوئیناس بر این باور است که دیدگاه او از این حقیقت ناشی می‌شود که خداوند غایت عالم است و تنها با قوه‌ی ادراک آدمی است که می‌توان خداوند را درک کرد و از او آگاه شد. از این روی که تنها انسان است که می‌توان به پایان غایی دست ‌یابد سایر موجودات برای انسان و برای دست‌یابی او به غایت نهایی عالم وجود دارند. بدین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت انسان‌ها برای رسیدن به غایت نهایی که همان خداوند باشد می‌توانند حیوانات را، آن‌گونه که در دامپروری‌های صنعتی امروزی رایج است، شکنجه و سلاخی کند.

مشابه چنین نگرشی در مفهوم «چرخه‌ی غذایی» وجود دارد، چرخه‌ای که در آن حیواناتِ بلندرتبه و بلندرتبه‌تر وجود دارند تا جایی که به بلندرتبه‌ترین موجود زنجیره، که همان انسان است، می‌رسیم. از این نظرگاه چنین رفتاری طبیعی است و به همین سبب نیازمند هیچ قضاوت اخلاقی‌ بیشتری نیست.

تئوری کانتی

حقوق حیواناتتئوری دیگر در باب اخلاق و حقوق حیوانات که قرابت بسیاری به تئوری‌های دینی و جهان‌باورانه دارد تئوری کانتی است.

امانوئل کانت (1804-1724)، تئوری اخلاقی‌ای را بسط داد که در آن خودمختاری یک ویژگی ضروری برای موجودی بود که انگیزه‌ی او  به‌طور مستقیم در ارزیابی اعمال‌اش مهم تلقی می‌شد. از نظر امانوئل کانت اعمال قابل قبول اخلاقی آن‌هایی هستند که بتوانند توسط تمام افراد منطقی در هر شرایطی خواسته شوند. خواسته شدن در این‌جا بسیار مهم است. هم حیوانات و هم انسان‌ها دارای امیالی هستند که می‌توانند آن‌ها را مجبور به عمل کنند، اما تنها انسان‌ها هستند که دارای این توانایی می‌باشند که از امیال خود برگشته و انتخاب کنند که کدام عمل را انجام دهند.

از آن‌جا که حیوانات فاقد این توانایی هستند، فاقد خواست نیز هستند و بنابراین موجوداتی خودمختار به حساب نمی‌آیند. بدون خودمختاری حیوانات فاقد ارزش ذاتی هستند.

تئوری کانتی با تکیه‌ بر تعهدات اخلاقی جامع‌تر درباره‌ی طبیعت اخلاق از تئوری‌های جهان‌شمول و دینی فراتر می‌رود. کانت به جای تکیه‌ی صرف بر این واقعیت که برای موجودات عقلایی و خودمختار (autonomous) «طبیعی» است که از موجودات فاقد عقل استفاده کنند، بحث ارتباط عقلایی‌بودن و خودمختاربودن را مطرح می‌کند.

درواقع تئوری‌های دینی و جهان‌باورانه هم کانتی هستند اما آن‌ها بر آن‌چه انسان دارد و حیوان فاقد آن است تکیه دارند. چیزهایی مثل وجود ارتباط متقابل بین انسان‌ها، توانایی سخن‌گفتن، خودآگاه‌بودن و … و این در حالی است که خودِ کانت بر ارزش خودمختاربودن تأکید دارد.

تئوری دکارتی در باب رفتار اخلاقی با حیوانات

دکارت

تئوری دکارتی بیان می‌دارد که حیوانات سزاوار توجه مستقیم نیستند، چرا که آنان موجوداتی آگاه نمی‌باشند، پس هنگام درنظرگرفتن آثار اعمال انسان حیوانات هیچ جایگاهی برای مورد توجه قرار گرفتن ندارند. البته شخصی که چنین استدلالی را می‌پذیرد به‌تبع باید بپذیرد که اگر حیوانات دارای آگاهی باشند آن‌گاه شایسته‌ی درنظرگرفتن آثار اعمال ما بر آن‌ها خواهند بود.

رنه دکارت (1650-1596) از نخستین افرادی بود که منکر این شد که حیوانات آگاهی داشته باشند. او در زمانه‌ای می‌نوشت که دیدگاه ماشینی از جهان داشت جایگزین مفهوم ارسطویی از آن می‌شد. او باور داشت که تمام رفتارهای حیوانات می‌توانند با اصطلاحات ماشینیِ صرف توضیح داده شوند.

دکارت اساساً منکر این بود که حیوانات توانایی احساس رنج را داشته باشند و آن‌ها را ربات‌هایی فاقد آگاهی، روح و عقل می‌پنداشت. او دست‌وپازدن‌ها، فریادها و … حیوانات هنگام کشته‌شدن را به تیک‌تاک یک ساعت تشبیه می‌کرد و باور نداشت که در پشت این رفتارها، که شباهت بسیاری به رفتار انسان‌ها هنگام رنج‌کشیدن بسیار است، رنجی وجود داشته باشد. چنین برداشتی از رفتارهای حیوانات هنگام کشته‌شدن ناشی از تکیه‌ی دکارت بر اصل امساک است و بر اساس آن است که ساده‌ترین توضیح ممکن را برای توجیه این رفتارها انتخاب می‌کند.

اصل امساک، با درنظرگرفتن مورد اخیر، به‌طور مختصر و ساده بیان می‌کند که در شرایطی که دو توضیح یکسان برای توجیه علت یک پدیده وجود دارند احتمال وجود خطا در توضیح پیچیده‌تر و همچنین احتمال درست‌بودن توضیح ساده‌تر بیش‌تر است.

البته دکارت خود پاسخ استدلال خود را پیش‌بینی می‌کند: اگر این اصل قابل اطلاق بر رفتار حیوانات است، قابل اطلاق بر رفتار  انسان‌ها نیز هست. او خود در جواب این اشکال می‌گوید که انسان موجودی است که توانایی رفتارهای پیچیده و بدیع را دارد. در درجه‌ی اول رفتار انسان، دست‌وپازدن، فریادکشیدن و … هنگام رنج، تنها یک واکنش ساده به یک محرک نیست بلکه ناشی از استدلال ما درباره‌ی جهانی‌ست که درک می‌کنیم و در درجه‌ی دوم انسان‌ها دارای زبانی هستند که با آن افکار خود را بیان می‌کنند.

او خود در پاسخ این‌که ممکن است صداهای حیوانات نوعی زبان باشد می‌گوید این‌ها صرفاً رفتارهایی مکانیکی هستند و تنها انسان می‌تواند با نوعی صحبت‌کردن خودانگیز افکار خود را بیان کند!

موضع دکارت در این‌باره عمدتاً تحت تأثیر فلسفه‌ی او درباره‌ی ذهن (mind) و هستی‌شناسی است. بر اساس نظر دکارت دو نوع موجودیت وجود دارد: موجود فیزیکی یا ماده و موجود ذهنی. به باور او اگرچه بیش‌تر انسان‌ها با جسم فیزیکی خود در ارتباط هستند اما با آن یکسان نیستند. در حقیقت انسان‌ها با روح خود یکسان‌اند، روح یا همان وجه غیرمادی که آگاهی را تشکیل می‌دهد. به باور دکارت هم رفتار پیچیده‌ی انسان و هم توان صحبت‌کردن او مستلزم پیش‌کشیدن همین بعد غیرمادی است، اما توجیه رفتار حیوانات پیش‌کشیدن چنین مفهومی را ضروری نمی‌سازد. او می‌گوید: «محتمل‌تر این است که کرم‌ها و مگس‌ها به‌صورت مکانیکی حرکت کنند تا این‌که روحی جاودانه داشته باشند». [ریگان و سینگر، 1989: 18]

 از نظر او تنها انسان‌ها هستند که واجد امتیازات ذکر شده‌اند، تنها آن‌ها می‌توانند یاد بگیرید و زبان داشته باشند و درنتیجه تنها انسان‌ها مستحق شفقت هستند. مسلماً، دست‌کم با توجه به آن‌چه اکنون می‌دانیم، ربات‌ها توانایی رنج‌کشیدن ندارند و بنابراین اصولاً موضوع رواداشتن رنج به آن‌ها به‌کل منتفی ست؛ تشبیه حیوانات به ربات‌ها در دیدگاه دکارت نتیجه‌ای جز همین بی‌معنی‌بودن مفهوم رنج در ارتباط با حیوانات ندارد. این دیدگاه تا سال‌ها تفکر غالب در ارتباط با احساسات حیوانات بود و تنها در قرن بیست‌ویکم و هم‌زمان با تحقیقات دانش‌مندان مبنی بر احساس‌داشتن حیوانات بود که تئوری دکارت درمورد حیوانات تا حد زیادی رنگ باخت.

البته تئوری دکارت در باب آگاه‌بودن حیوانات و رنج‌بردن آن‌ها هنوز هم طرف‌داران خود را دارد. پیتر هاریسون باور دارد که استدلال در مورد همانندی، یکی از رایج‌ترین استدلالات در مورد این ادعا که حیوانات آگاه هستند، به طرز ناامیدکننده‌ای ناقص است (هاریسون، 1991). این استدلال در مورد همانندی برپایه‌ی مشابهت بین حیوانات و انسان‌ها متکی است تا این ادعا را که حیوانات آگاه نیستند مورد حمایت قرار دهد. پیتر کاروترز دیگر فردی است که اظهار می‌کند حیوانات آگاه نیستند، او می‌نویسد بین تجربیات آگاهانه و ناآگاهانه تفاوت وجود دارد و تجربیات آگاهانه در سطوح بالاتر تفکر وجود دارند، حیوانات تفکرات سطح بالا ندارند و بنابراین آگاه نیستند. (کاروترز، 1989)

 تئوری‌های قراردادی

تئوری‌های قراردادی اخلاق را به‌عنوان مجموعه‌ای از قوانین که افراد عاقل در شرایط معین برای حکم‌رانی بر رفتارهای خود در جامعه انتخاب کرده‌اند تعریف می‌کنند. این تئوری‌ها تاریخ پر طول و تفصیلی دارند، اگرچه رابطه‌ی بین این تئوری‌ها و حیوانات هرگز تا پیش از انتشار کتاب «یک تئوری درباره‌ی عدالت» اثر جان راولز به‌طور جدی مورد بررسی قرار نگرفته بود. در این کتاب راولز درباره‌ی عدالت به معنی برابری استدلال می‌کند.

او بر این باور است که بر خلاف تئوری‌های فایده‌گرایانه درباره‌ی عدالت بهترین تصور از یک جامعه‌ی عادل جامعه‌ای است که قوانین حاکم بر آن توسط افرادی انتخاب می‌شوند که آن‌ها از پس پرده‌ای از جهل برمی‌گزینند. پرده‌ی جهالت وضعیتی فرضی است که در آن افراد درباره‌ی جزئیات مختص خود، مثل جنیست، سن، نژاد، هوش و توانایی‌ها و …، چیزی نمی‌دانند. با این وجود این افراد از حقایق عمومی درباره‌ی جامعه‌ی انسانی آگاه‌اند، حقایقی مثل روانشناسی، اقتصاد و … .

تصور راولز این است که افرادی که در قرارداد اجتماعی شرکت می‌کنند تا حد زیادی به منافع خود علاقه دارند و هدف هر فرد انتخاب قوانینی است که بیش‌ترین فایده را برای او به‌دنبال داشته باشد. از آن‌جا که این افراد دقیقاً نمی‌دانند کیستند، قوانینی که برای یک فرد مشخص یا بخشی از جامعه در مقابل افراد یا بخشی دیگر مفید باشند را انتخاب نمی‌کنند، چرا که ممکن است خود را در گروه آسیب‌دیده پیدا کنند. در عوض این افراد قوانینی را برمی‌گزینند که در درجه‌ی اول از افراد دارای عقل و مستقل محافظت کند.

اگرچه راولز بر این مفهوم به‌عنوان برداشت از عدالت استدلال می‌کند اما دیگران تلاش کرده‌اند تا آن را به تمامی جنبه‌های اخلاق بسط دهند. به‌عنوان نمونه درباره‌ی مسئله‌ی حیوانات پیتر کاروسرز (Peter Carruthers) درباره‌ی قرارداد اخلاقی‌ای بحث می‌کند که اساساً بر کار راولز متکی‌ست.

او اشاره می‌کند که چنان‌چه ما تصور راولز را بسط دهیم می‌بینیم که حیوانات دارای هیچ جایگاه مستقیم اخلاقی نیستند چرا که افرادی که در قرارداد اجتماعی شرکت می‌کنند به منافع خود علاقه‌مند هستند، اما نمی‌دانند چه کسی هستند، قوانینی را انتخاب می‌کنند که افراد دارای عقل را محافظت کند. البته این افراد آن‌قدر درباره‌ی خود می‌دانند که حیوان نیستند، بنابراین آن‌ها قوانینی برای محافظت ویژه از حیوانات اتخاذ نخواهند کرد چون این قوانین باعث افزایش منافع‌شان نمی‌شود. نتیجه این است که انسان عقلایی (منطقی) مستقیماً محافظت می‌شود اما حیوانات نه.

پیامدهای تئوری‌های غیرمستقیم در چگونگی رفتار با حیوانات

اگر تئوری‌های غیرمستقیم درست باشند آن‌گاه ما مجبور نخواهیم بود که منافع حیوانات را به‌طور مستقیم در ارزیابی‌های خود هنگام تصمیم‌گیری درباره‌ چگونگی عمل خود درنظر بگیریم. اما به هر حال این به این معنی نیست که ضرورتی ندارد که به هیچ وجه درنظر داشته باشیم که رفتار ما چگونه حیوانات را تحت تأثیر قرار می‌دهد. فقط به این خاطر که چیزی مستقیماً از نظر اخلاقی قابل توجه نیست دلالت بر این ندارد که ما می‌توانیم هر کاری که می‌خواهیم انجام دهیم. به‌عنوان نمونه دو راه مستقیم که در آن‌ها محدودیت‌هایی که در ارتباط با رفتار صحیح با حیوانات به میان می‌آیند وجود دارند.

وظایفی که ما در قبال مالکیت خصوصی داریم را در نظر بگیرید. نمی‌توانم به خودروی شما آسیب برسانم چون دوست دارم، چرا که آن دارایی شخصی شماست و با آسیب‌زدن به آن به شما آسیب خواهم زد. به همین ترتیب من نمی‌توانم به میدان شهر بروم و یک درخت قدیمی را برای تفریح قطع کنم چرا که این کار ممکن است بسیاری از افرادی را که برای آن درخت اهمیت قائل هستند را برنجاند.

به همین صورت وظایف مربوط به حیوانات به همین دلایل می‌توانند وجود داشته باشند. من نمی‌توانم به حیوان خانگی شما آسیب برسانم چرا که متعلق به شماست و اگر به او آسیب بزنم به شما آسیب خواهم رساند. به همین ترتیب من نمی‌توانم تنها به خاطر تفریح در جمع به حیوانات آسیب برسانیم چرا که این کار انسان‌های زیادی را ناراحت می‌کند و من وظیفه‌ دارم که باعث رنجش ناروای انسان‌ها نشوم. این دو، دو راه سرراست هستند که در آن‌ها تئوری‌های غیرمستقیم وظایفی را در ارتباط با حیوانات به وجود می‌آورند.

دو راه دیگر هم وجود دارند که ممکن است در آن‌ها تئوری‌های غیرمستقیم محدودیت‌های حتی قوی‌تری را در ارتباط با رفتار صحیح با حیوانات ایجاد کنند. راه اول این است که هم امانوئل کانت و هم پیتر کاروترز استدلال می‌کنند که وظایف غیرمستقیم گسترده‌تری می‌توانند درباره‌ی حیوانات وجود داشته باشند. این وظایف نه تنها فقط به خودداری از آسیب‌زدن به دارایی‌های دیگران و رنجاندن دوستداران حیوانات گسترش می‌یابند بلکه این را هم در بر می‌گیرند که ما وظیفه داریم از حیوانات ظلم و ستم نسبت به حیوانات خودداری کنیم. کانت استدلال می‌کند:

وظایف ما در قبال حیوانات صرفاً وظایف غیرمستقیم به انسانیت است. طبیعت حیوانات با طبیعت انسان هم‌سانی دارد و ما با انجام وظایف خود در ارتباط با حیوانات برای احترام به آشکارسازی طبیعت انسانی به‌طور غیرمستقیم وظایف خود را در قبال انسانیت انجام می‌دهیم. … ما می‌توانیم درباره‌ی قلب یک انسان را با چگونگی رفتار او با حیوانات قضاوت کنیم.

گرچه لازم نیست درنظر بگیریم که چگونه رفتار ما خودِ حیوانات را تحت تأثیر قرار می‌دهد، باید این را در نظر بگیریم که رفتار ما با حیوانات چه تأثیری روی انسان‌های دیگر دارد. اگر بی‌رحم‌بودن نسبت به حیوانات باعث شود نسبت به دیگر انسان‌ها بی‌رحم شویم، بنابراین ما نمی‌باید نسبت به حیوانات بی‌رحم باشیم و اگر حق‌شناس‌بودن نسبت به حیوانات به ما کمک می‌کند تا نسبت به انسان‌ها حق‌شناس باشیم باید نسبت به حیوانات حق‌شناس باشیم.

دوم، ممکن است این بحث درباره گیاه‌خواری مطرح شود که گیاه‌خواری به هیچ وجه متکی بر رفاه حیوانات نیست. در نظر بگیرید که برای هر پوند پروتئینی که ما از منابع حیوانی دریافت می‌کنیم باید به‌طور متوسط بیست‌وسه پوند پروتئین گیاهی، برای تغذیه‌ی همان حیوانات، مصرف کنیم. در حال حاضر بسیاری از انسان‌ها روی کره‌ی زمین به خاطر بیماری‌هایی می‌میرند که به سادگی قابل درمان هستند و ناشی از گرسنگی بسیارند.

اگر نشان دهیم که وظیفه‌ای برای کمک به سبک‌کردن رنج این انسان‌ها داریم، آن‌گاه یک راه ممکن برای انجام این وظیفه امتناع از خوردن گوشت است. پروتئین گیاهی‌ای که ما برای تغذیه‌ی حیواناتی مصرف می‌کنیم که در کشورهای ثروت‌مند خورده می‌شوند می‌توانست برای تغذیه‌ی انسان‌هایی که در چنین شرایط اسفناکی زندگی می‌کنند استفاده شود.

البته همه‌ی نظریه‌‌پردازان غیرمستقیم این نتایج را نمی‌پذیرند. با این وجود نکته‌ای که باید در این‌جا مورد تأکید قرار گیرد این است که حتی اگر بپذیریم که حیوانات جایگاه اخلاقی مستقیمی ندارند، ممکن است وظایفی نسبت به چگونگی رفتار با آن‌ها داشته باشیم.

دو استدلال رایج در مقابله با تئوری‌های غیرمستقیم درباره‌ی چگونگی رفتار با حیوانات

دو استدلال رایج در مقابله با تئوری‌های غیرمستقیم اخلاقی درباره‌ی حیوانات وجود دارند که به نظر می‌رسد بسیاری را قانع می‌کنند. استدلال اول استدلال از موقعیت حاشیه‌ای و استدلال دوم استدلالی در مقابل نظریه‌ی کانتی درباره‌ی وظایف غیرمستقیم نسبت به حیوانات است.

الف) استدلال موقعیت حاشیه‌ای (Argument from Marginal Cases)

استدلال موقعیت حاشیه‌ای بحثی‌ست که تلاش می‌کند روشن کند که اگر حیوانات در وضعیتی نیستند که مورد توجه مستقیم اخلاقی قرار گیرند، بنابراین انسان‌هایی مثل شیرخواران، سالخوردگان، معلولینی که از نظر شناختی به‌شدت ناتوان هستند و دیگر انسان‌هایی که در موقعیت حاشیه‌ای قرار دارند نیز چنین‌ اند. از آن‌جا که ما بر این باور هستیم که این انسان‌ها در وضعیتی هستند که شایسته‌ی توجه مستقیم اخلاقی باشند، در هر نظریه‌ای که ادعا می‌کند آن‌ها در این وضعیت نیستند مشکلی وجود دارد. فرم رسمی این استدلال به‌صورت زیر است:

  1. اگر ما توجه مستقیم اخلاقی برای حیوانات را انکار کنیم آن‌گاه توجه مستقیم اخلاقی را برای انسان‌هایی که در موقعیت حاشیه‌ای قرار دارند انکار کرده‌ایم.
  2. ما انکار توجه مستقیم اخلاقی نسبت به انسان‌هایی که در موقعیت حاشیه‌ای هستند را تصدیق نمی‌کنیم.
  3. پس ما انکار توجه مستقیم اخلاقی نسبت به حیوانات را تصدیق نمی‌کنیم.

دفاع از فرض اول معمولا چیزی شبیه به این است. اگر منطقی یا خودمختار بودن یا توانایی سخن‌گفتن داشتن، همان چیزی است که به ما اجازه می‌دهد حیوانات را شایسته‌ی توجه مستقیم اخلاقی ندانیم، می‌توانیم چنین وضعیتی را برای هر انسانی که منطقی نیست، یا خودمختار، یا قادر به صحبت‌کردن نیست، انکار کنیم.

این شیوه‌ی استدلال تقریباً برای هر ویژگی‌ای که تصور می‌شود انکار ما درباره‌ی وضعیت مستقیم اخلاقی حیوانات را گواهی می‌کند کار می‌کند. اگر انسان‌های قرارگرفته در موقعیت حاشیه‌ای در هر یک از این ویژگی‌ها در سطحی برابر با حیوانات باشند، اگر پایین‌تر هم نباشند، اگر آن ویژگی، یا فقدان آن، مانع توجه مستقیم اخلاقی به حیوانات می‌شود، باید منتج به انکار شایستگی انسان‌های قرارگرفته در موقعیت حاشیه‌ای برای توجه مستقیم اخلاقی هم بشوند.

تنها یک خاصیت وجود دارد که از این استدلال مصون است و آن خاصیت انسان‌بودن است. بعضی از انسان‌هایی که به جهان‌بینی و دیدگاه‌های مذهبی پایبند هستند ممکن است این استدلال را رد کنند و به جای آن اظهار کنند که برای انسان طبیعی‌ست که در هر مقیاس اخلاقی بالاتر از حیوانات باشد. گرچه اگر کسی این‌چنین بگوید باید این ادعا که انسان بالاتر از حیوانات است چرا که باهوش‌تر یا منطقی‌تر است را فراموش کند. در عوض می‌تواند ادعا کند که انسان‌بودن به خودی خود یک ویژگی اخلاقی وارد در بحث است.

راه دوم برای خروج از این مسیر استدلال نپذیرفتن فرض دوم است و این ممکن است در یک سری مراحل صورت بگیرد. در درجه‌ی اول ممکن است اشاره شود که انسان‌های معدودی در موقعیت حاشیه‌ای قرار دارند. به‌عنوان مثال نوزادان گرچه در حال حاضر منطقی نیستند اما پتانسیل منطقی‌شدن را دارند و به همین خاطر شاید نباید جزو افراد واقع‌شده در موقعیت حاشیه‌ای به شمار آیند. به همین ترتیب سالخوردگان ممکن است به‌خاطر تمایلاتی که در جوانی و در زمانی که منطقی بوده‌اند داشته‌اند اکنون شایسته‌ی توجه مستقیم اخلاقی باشند.

بنابراین سخنان زمانی که تعداد افرادی که در موقعیت حاشیه‌ای قرار می‌گیرند به میزان واقعی می‌رسد، خلاف پذیرش عام نیست اگر بگوییم باقی افراد شایسته‌ی توجه مستقیم اخلاقی نیستند و البته همچنان مشخص است افراد کمی چنین نتیجه‌گیری‌ای را می‌پذیرند. این واقعیت که یک کودک به‌شدت معلول می‌تواند درد را احساس کند دلیل کافی برای جلوگیری از آسیب‌زدن به اوست.

ب) مشکلات تعهدات غیرمستقیم اخلاقی نسبت به حیوانات

بحث دیگر در ارتباط با تئوری‌های غیرمستقیم با این درک مستقیم آغاز می‌شود که برخی کارها هستند که مشخصاً نمی‌توان درباره‌ی حیوانات انجام داد. به‌عنوان مثال من مجاز نیستم حتی اگر کسی نفهمد گربه‌ی خودم را برای تفریح شکنجه کنم. این درک مستقیم چیزی‌ست که هر تئوری قابل قبول اخلاقی باید بتواند در آن جای گیرد. استدلال مقابل نظریه‌های غیرمستقیم این است که آن‌ها نمی‌توانند این شهود را به روشی رضایت‌بخش جای دهند. هم کانت و هم کاروتارز موافق هستند که شکنجه‌ی گربه‌ی من برای تفریح اشتباه است با این حال آن‌ها بر این باورند که این کار نه به این خاطر که به گربه آسیب می‌رساند بلکه به‌سبب تأثیر این عمل بر من است که اشتباه است. رابرت نوزیک اثرات تسری این عمل اخلاقی را این‌گونه زیر سوال می‌برد:

چرا باید چنین تسری‌ای وجود داشته باشد؟ اگر [به‌فرض] به‌خودی خود کاملاً درست باشد که به هر دلیلی هر کاری را با حیوانات انجام دهیم چرا اگر فردی، که خط روشن بین انسان‌ها و حیوانات را درک می‌کند و هنگامی که در حال انجام کاری‌ست آن را به خاطر دارد، حیوانی را بکشد این کار باید او را وحشی‌تر کند و به سمت آسیب‌زدن یا کشتن انسان‌ها سوق دهد؟

(نوزیک، 1974:36)

به بیان دیگر دشوار است بدانیم چرا یک عمل [یعنی آسیب‌زدن به حیوانات] انسان را به سمت عملی دیگر که اشتباه است [یعنی آسیب‌زدن به انسان‌ها] سوق می‌دهد، مگر این‌که بپذیریم عمل اول یا همان آسیب‌زدن به حیوانات به‌خودی خود نادرست است. اگر نظریه‌پردازان غیرمستقیم توضیحی بهتر برای این‌که چرا شکنجه‌ی یک گربه برای تفریح اشتباه است نداشته باشند، و تا زمانی که ما باور داشته باشیم که این عمل اشتباه است، بنابراین مجبوریم تأیید کنیم که تئوری‌های غیرمستقیم قابل قبول نیستند.

نظریه‌پردازان غیرمستقیم می‌توانند به این بحث از سه طریق پاسخ دهند و چنین هم کرده‌اند. اول این‌که آن‌ها می‌توانند این ادعا را رد کنند که توضیح‌شان از وظیفه قانع‌کننده نیست. دوم، آن‌ها می‌توانند یک توضیح آلترناتیو برای این‌که چرا عملی مثل شکنجه‌ی یک گربه اشتباه است ارائه دهند و سوم، می‌توانند این ادعا را رد کنند که چنین اعمالی، یعنی شکنجه‌ی گربه برای تفریح، ضرورتاً اشتباه است.

سخن آخر

در این نوشته نگاهی به تئوری‌های غیرمستقیم اخلاقی مطرح در ارتباط با حقوق حیوانات، یعنی تئوری‌های جهان‌بینانه و مذهبی، تئوری کانتی، تئوری دکارتی و تئوری‌های قراردادی، انداختم و به برخی بحث‌ها و استدلال‌ها در مقابله با این تئوری‌ها اشاره کردم. تئوری‌های غیرمستقیم خود جای بحث بسیار بیش‌تر دارند و علاوه بر این در مقابل آن‌ها تئوری‌هایی مطرح‌اند که حیوانات را شایسته‌ی توجه مستقیم اخلاقی می‌دانند. در نوشته‌های بعدی به جزئیات بیش‌تر تئوری‌های غیرمستقیم و همچنین به تئوری‌های مستقیم اخلاقی درباره‌ی حیوانات خواهم پرداخت. برای آشنایی بیشتر با دو تئوری مستقیم اخلاقی درباره‌ی حقوق حیوانات یعنی فایده‌باوری پیتر سینگر و تئوری احترام تام ریگان می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید:

درباره‌ی نویسنــده
عضو شدن
Notify of
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها