روح بردگی و زادهشدن اربابانِ بردهصفت

– آقای اسدی! خدا شاهد است امروز روز سوم است که آمدهام. به من گفتهاند که این نامه را آقای اسدی باید بخواند و تأیید کند تا بتوانم وامام را دریافت کنم. تمنا میکنم نگاهی بیندازید، خدا قهر-اش میگیرد اگر من بروم و فردا باز در صف بمانم!
– ای بابا… آقا مگر نمیبینی وقت ناهار است و باید ناهار-ام را بخورم! تقصیر من چیست که از صبح توی صف بودهای و حالا که من میخواهم دو لقمه غذا بخورم آمدهای سروقتام و وام وام میکنی! برو بعد از استراحت ناهار بیا! عجب گیری کردهایم از دست اینها! برو آقا!
حرفهای آقای اسدی را که با فریاد همراه اند گوش میدهد و آهسته تشکر میکند و میرود تا شاید آقای اسدی ناهار بخورد و استراحت کند و منت بگذارد و نامهاش را بخوانَد. به محوطه میرود و روی نیمکتی فلزی مینشیند. نیمکت که ساعتها زیر آفتابِ تابستانی بوده، داغِ داغ است و ازاینرو نشیمنگاهاش تاب نمیآوَرَد. برمیخیزد و تصمیم میگیرد در حیاط قدم بزند – شاید استرسی که از صبح درگیر-اش کرده را بتواند تسکین دهد. با خود میگوید من اگر جای آقای اسدی بودم اینگونه رفتار نمیکردم. واقعاً چیست که باعث میشود امثال آقای اسدی اینگونه برخورد کنند؟ او مگر نمیبیند من از صبح در صف بودهام، حالا مگر چهقدر وقتاش را میگیرد که نامهام را بخواند و مهر و امضا کند تا کار من هم راه بیفتد؟
چند دقیقهای قدم میزند، اما دیگر توانایی ندارد. سراغ نیمکتی میگردد تا چند دقیقهای روی آن بنشیند. نیمکتی در گوشهی محوطه پیدا میکند که نیماش در سایه است. مینشیند و سعی میکند حالِ بد-اش را با اندیشه به چیزهای مثبت بهتر کند. با خود میگوید اگر آقای اسدی تأیید کند دیگر هیچ چیز مانعام نیست که وام را بگیرم. اگر وام را بگیرم عالی میشود. در همین گیرودار است که نگاهی به ساعت میاندازد، از 3 گذشتهاست. خیلی سریع برمیخیزد، باوجودیکه انرژی زیادی در پاهایاش نیست، خیلی سریعتر از حد معمول راه میرود، به این امید که آقای اسدی این بار منت بگذارد و نامهاش را بخوانَد و تأیید-اش کند. وارد ساختمان میشود، نزدیک اتاق آقای اسدی که میشود، صحبتهای فردی دیگر را با او میشنود:
– مردک یک ذره شعور داشتهباش. از صبح چند بار نگاهات کردم و هر بار دیدم که چهکار میکنی!
– بله آقا حق با شماست، واقعاً سعی میکنم دیگر این کار را نکنم، قول شرف میدهم.
– آره ارواح عمهات، امثال تو قول ندارند. من قول سگ را از قول تو بیشتر قبول دارم.
– نه آقا مطمئن باشید اینبار …
مردی شیکپوش و قدبلند از اتاق آقای اسدی خارج میشود. بهمحض خروجاش، او وارد اتاق آقای اسدی میشود:
– سلام آقای اسدی. امیدوار ام استراحت کردهباشید. این نامهام را …
– ای آقا. گور-ات را گم کن. مگر نمیبینی چهقدر عصبیام. برو فردا بیا! بروووو
جرأت نمیکند چیزی بگوید. از اتاق خارج میشود، با امید اینکه فردا آقای اسدی منت بگذارد و نامهاش را بخواند و تأیید-اش کند تا بتواند واماش را بگیرد و زندگیاش را سروسامان دهد.
*********
*********
پیمان خسته از کار روزانه به امید خارجکردن خستگی، به سمت خانه میرود. با رسیدن به خانه بیآنکه لباس از تن خارج کند، روی کاناپه مینشیند و به پلتفرم نم… میرود تا برنامهی جذابِ همر… را ببیند. با هر پرسش و پاسخ قهقهه میزند و در ته ذهنِ محدود-اش، بهمثابهی یک انسان معمولی، به گفتوگوی انسانهایی مینشیند که از نگاه او معمولی نیستند و حقشان این است که در طبقاتی بالاتر از او بزیند. آرزوهایی بسیار سطحبالاتر از او داشته باشند و هر گاه اراده کنند تحقیر-اش کنند. او به این راضی است که خستگیِ ناشی از کارکردنهای 9 ساعتهاش را با دیدن برنامههای «تاکشویِ» جذاب هم… و پیش… بهدر کند.
پس از لذتبردن از تماشای برنامهی هم… با اجرای خارقالعادهی سوپراستارِ سوپراستارها، شها… حس…، لباسها را میکَنَد، ناهاری که همسر-اش برای او قبل از رفتن به باشگاه آماده کرده را میخورَد و این بار غرق تماشای برنامهی جذاب پیش… با اجرای پژ… جم… میشود.
باری دیگر خستگی از تن بهدر میکند و راضی از زندگیِ بردهوارانهاش، به سمت تلویزیون میرود تا سریال دراکو… را ببیند، سریالی که از نگاهاش یکی از بهترین سریالهایی است که تا کنون در ایران ساخته شدهاند. او هنرنمایی بازیگران این سریال را تحسین میکند. در محافل گوناگونی که در یک ماه اخیر حضور داشته بارها کارگردان این سریال را ستایش کرده و از او بهمثابهی یکی از هنرمندترین مردان این سرزمین که حقاش بسیار بیشتر از اینهاست یاد کردهاست.
پیمان از آنهاست که اگر این کارگردان را روزی در خیابان ببینند، تا میتوانند میدوند تا بتوانند عکسی یادگاری با این کارگردان بگیرند، عکسی که قطعاً برای سالیانِ سال میتواند ارضایشان کند و حسی خوب بهشان منتقل کند.
*******
*******
ع… د… صبح از خواب برمیخیزد. نگاهی به ساعت میاندازد و میبیند که زمانی درست بیدار شدهاست. امروز عصر قرار است با سفیر لبنان دیدار کند. او هیچزمان در دوران جوانیاش، آنهنگام که در دههی سوم زندگیاش بهسر میبُرد و تمامی هنر-اش این بود که به توپ لگد بزند، در اندیشه که نه در مخیلهاش هم نمیگنجید که روزی میتواند بهمثابهی انسانی «مشهور!»، با سفیر لبنان دیدار کند. اما امروز او یکی از مشهورترین افراد است، در شبکههای اجتماعی مدام تحسین میشود، به او لقب شه…ر دادهاند و چنان باد-اش کردهاند که حتی با سوزن هم نمیترکد.
ع… د… زمانی شخصیتاش بهگونهای نبود که کسی از او تشکر کند و او پاسخ «خواهش میکنم» ندهد، ع… د… زمانی شخصیتاش بهسانی نبود که اندیشهی رییسجمهورشدن در سر-اش بیاید، اما امروز مجبور است که در مصاحبههایی که انجام میدهد انکار کند شایعاتی که پیرامون کاندیدشدناش بهوجود آمدهاند. او زمانی قهقهه میزد، اما امروز سعیاش برآن است که تا جای امکان ابروها را به سمت پایین آوَرَد، چندان سریع گردن را تکان ندهد، بههنگام خندیدن خیلی دهاناش را باز نکند، آرام صحبت کند، با هر کسی بیش از سه کلمه سخن نگوید و خلاصهآنکه تا جایی که میتواند جذاب باشد و کاریزما و ابهتاش را از کف ندهد.
ع… د… بهمثابهی انسانی مشهور، رفتهرفته از پلههای قدرت فراتر میرود. او نمیداند چرا دقیقاً شهرتاش برابر با قدرت برایاش شده، اما میداند که دیگران بهمثابهی ستایشکنندگاناش زیردستاناش هستند، هرچندکه در ظاهر امرونهی بهشان نمیکند، اما در لفافه در حال امرونهیکردن و بهچیزینگرفتنشان است.
ع… د… بههنگام بروز مصیبتهای انسانی، بهمثابهی انسانی که مشهور است و بردهصفتانِ عالم باد-اش کردهاند، بهواسطهی اتومبیل گرانقیمتاش به سر صحنه میرود، کمک مالی میکند، انجمن تشکیل میدهد برای رسیدگی به مصیبتزدگان و البته از برای کسبِ قدرت بیشتر و حکومت بیشتر بر دل نازک و سادهی بردهصفتان عالم، فیلم میگیرد و برایشان توضیح میدهد که بهمثابهی انسانی غیرمعمولی و فراتررفته از جمع بردهصفتان، چه کارها برای بردهصفتان مصیبتزده انجام دادهاست. همهنگام سیل تشکر برای او صادر میشود و او بیش از پیش باد میکند.
آنها که روح بردگی دارند، دستبهستایششان خوب است. بر او درود میفرستند و همهنگام بیشتر باد-اش میکنند.
*********
*********
پانتی صبح از خواب برمیخیزد. نگاهی به ساعت میاندازد و میبیند که زمانی درست بیدار شدهاست. امروز قرار است در برنامهی هم… حضور پیدا کند. او میداند چون فردی فراتررفته از بردهصفتان عالم است، چون فردیست که ستایشاش میکنند، مشهور-اش کردهاند و همهنگام سکههای بسیار در خورجیناش ریختهاند و با دست خودشان بالا نشاندهاند-اش و رفاه را از برایاش فراهم آوردهاند، به برنامهی هم… میرود تا با مجری – یکی دیگر از فراتررفتگان از جمع بردهصفتان – گفتوگو کند و مردمان بردهصفت و «عامی» و «معمولی»، به سخنان مضحک و قیآورشان گوش دهند و از بردگیشان لذت بَرَند. همهنگام پانتی میداند که همچون ع… د… و هر کَسِ دیگر نمیباید مستقیم به بردهصفتان بردهصفتیشان را اعلام کند، چهآنکه ممکن است بردهصفتانِ کُند ذهن این بار پی بَرَند که بردهی او شدهاند و دیگر بردهی او نباشند و بردگیشان را از برای فراتررفتهای دیگر پی گیرند؛ اما خبط میکند و خواهر-اش را با خود به برنامهی هم… میبرد.
بدِ قصه اینجاست که خواهر-اش چندان با زندگی فراتررفتگان آشنا نیست و بهیکباره جملهی «طبقهای که پیام میدهند 20 میلیونتومان برایشان خیلی است» از دهاناش میپَرَد. این جمله در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود و تلنگری میشود بر بردهصفتان که درحال انجام رفتارهای بردهصفتانه اند. اما آنها نیازی به این جمله نداشتند اگر مقداری ذهنِ کُندشان را باز میکردند، مقداری روح بردگی را از خود خارج میکردند و میدیدند که با روح بردهشان چهسان اربابها از برای خود آفریدهاند، اربابهایی که چون نیک بنگری خود نیز برده بودهاند و هنوز هم هستند، لیکن بردگانی زیردست خود دیدهاند و مقداری از بردگی خارج شدهاند. جملهی خواهر پانتی خطاب به مردم، جملهی خواهر پانتی نبود بل جملهی خود مردم به خود مردم از زبان خواهر پانتی بود.
این اربابانِ بردهصفت بهواسطهی روح بردگی بردهصفتان و مواردی دیگر اینسان زندگیای اربابگونه پیش گرفتهاند. لگد زدن به توپ میتوانست هیچ فرقی با بریدنِ چوب توسط نجار نداشته باشد – اگر بردهصفتانِ عالم اینسان روح بردگیشان را افشانهوار در هوا پخش نمیکردند. جلوی دوربینرفتن و سناریوی ازپیشنوشتهشده را اجرا کردن میتوانست فرقی با جارو کشیدن در خیابان نداشته باشد – اگر بردهصفتانِ عالم اینسان روح بردگیشان را افشانهوار در هوا پخش نمیکردند. ع… د… حتی لگدزدناش به توپ اگر در برزیل بود، هیچزمان از سطح سهی برزیل فراتر نمیرفت، اما او در ایران – در قحطالرجالِ لگدزنان به توپ – به قلهی لگدزنان به توپ میرود.
روح بردگی اربابزاست و هیچ اربابی نمیخواهد روح بردگی را از برده بگیرد، چهآنکه آنزمان است که میباید دیگر ارباب نباشد. اربابان عالم – اربابان ریز و اربابان درشت – هر یک بهطریقی و گاه به همراه هم ابزارهایی میآفرینند تا روح بردگی را تقویت کنند.
*********
*********
پیمان که از غروب برنامههای تاکشو و سریال دراکو… را دیدهاست، شب بعد از شام و پیش از خواب، سری به شبکههای اجتماعی میزند تا ببیند در دنیای سلبریتیها چه خبر است. عکسی از خانم بازیگر … میبیند، عکسی بسیار زیبا که تحسیناش را به همراه میآورد. او نمیتواند مقاومت کند، لایک میکند و کامنت میگذارد: بسیار زیبا ❤️
همچنین بخوانید: انسان عامی کیست؟