نگاهی به فیلم من تنها می‌ایستم | بازارزش‌گذاریِ ارزش‌ها!

نقد فیلم من تنها می ایستم

زمانی که نوشتار بهترین فیلم‌های بدبین فلسفی که دیده‌ام را نگاشتم، فیلم من تنها می‌ایستم از گاسپار نوئه را – شوربختانه – ندیده‌بودم. تردیدی نیست که اگر این فیلم را دیده‌بودم هیچ شکی از برای آن‌که I Stand Alone گاسپار نوئه را به آن فهرست اضافه کنم نداشتم. به‌هرصورت، فیلم من تنها می‌ایستم – که به‌اشتباه عمدتاً در اینترنت فارسی با نام من تنها ایستاده ام مشهور شده – یکی از بهترین فیلم‌های بدبینِ فلسفی است. در ادامه مروری بر کلیت این فیلم از نوئه خواهم داشت.

مقدمه‌ای در باب فیلم من تنها می‌ایستم

فیلم من تنها می‌ایستم گاسپار نوئه، آن‌چنان از لحاظ فلسفی عمیق نیست. فی‌الواقع باوجود آن‌که شخصیت اصلی فیلم با بازی عالی فیلیپ نائون – که همین چند ماه پیش درگذشت – بسیار با خود سخن می‌گوید و به‌اصطلاح مونولوگ‌های زیادی دارد، نمی‌توان فیلم را تماماً فیلمی فلسفی دانست، چه‌آن‌که صحبت‌های شخصیت اصلی فیلم با خود چندان عمیق نیستند و صرفاً اعتراضاتی اند که از شخصیت سردِ او و البته از آن‌چه که بر او گذشته برآمده‌اند [از سویی می‌توان گفت فلسفیِ ناب اند، مگر نه‌آن‌که فیلسوفان نیز آن‌چه که بر آن‌ها گذشته و آن‌چه که از شخصیت‌شان برمی‌آید را با تلفیق با معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی به خوردِ تاریخ فلسفه داده‌اند؟]

عده‌ای ممکن است برآن باشند که این فیلم را فیلمی نیهیلیستی بدانند، این قضیه زمانی می‌تواند صحیح باشد که نیهیلیسم را به‌همان‌سان تعریف کنیم که اکنون عمدتاً تعریف می‌شود. فیلم از نگاه من فیلمی بدبین است و نه نیهیلیستی؛ نیهیلیست – برخلاف باورهای رایج – کسی نیست که جهان را بد می‌بیند و خواهان آن است که با خودکشی از آن بگریزد، کسی نیست که می‌گوید زندگی رنج است و بس، بل کسی است که به هیچ چیزی اعتقاد ندارد، او نه حقیقتی می‌شناسد و نه به خیر و نه به شری باور دارد. او فارغ است از هست و نیست، از گذشته و آینده؛ او رها است از امید و بیم، از هراس و اضطراب. لیکن بدبینِ فلسفی کسی‌ست که به شر و خیر باور دارد، اما برآن است که شر می‌چربد بر خیر. او جهان را سرشار از شر می‌بیند و به هر سویی که می‌نگرد عناصری از این‌که به‌بهانه‌ی آن‌ها می‌باید این جهان را نابود کرد – یا لااقل از آن گریخت – می‌بیند.

فیلیپ نائون نیز در این فیلم چنین نگاهی دارد. او شرِ جهان را بر خیر-اش بسیار چیره می‌بیند و شاید تنها چیزی که در جهان از نظرگاه او مثبت است این است که می‌تواند رابطه‌ی جنسی برقرار کند. سرتاسر فیلم و در میان مونولوگ‌های عالی‌اش مدام او را در حال فهرست‌کردن عناصر منفی یا شر جهان می‌بینیم؛ فهرست‌کردنی که چون جدی انجام شوند می‌توانند راه را از برای خودکشی هموار کنند. در فیلم من تنها می‌ایستم نیز جاده‌ی خودکشی از برای نائون هموار می‌گردد، اما اوست که سرانجام جاده را تمام نمی‌کند که بهانه‌ای جدید – بهانه‌ای که آن را بر سر خرابه‌های اخلاق رایج می‌سازد – از برای ادامه‌ی زیستن می‌یابد.

نقد فیلم من تنها می‌ایستم
نقد فیلم من تنها می‌ایستم

شَمای کلی فیلم من تنها می‌ایستم

در فیلم من تنها می‌ایستم یا به‌قول برخی من تنها ایستاده ام، ابتدا به‌واسطه‌ی تصاویری که رنگِ آن‌ها نزدیک است به رنگِ کلی جلوه‌های فیلم، به ما گفته می‌شود که شخصیت اصلی داستان از کودکی با مشقت بزرگ شده و در بزرگسالی نیز مشقات‌اش ادامه‌دار بوده‌اند. او با بدبختی از برای خود یک مغازه‌ی قصابی دست‌وپا کرده، ازدواج کرده، اما در اثر نامهری دوران همسر-اش او را ترک کرده‌است و او مانده و یک دختر کوچک. روزی – به‌واسطه‌ی نخستین قاعدگیِ دختر-اش – او گمان می‌برد که کسی به او تجاوز کرده و از این رو به سراغ آن‌کس می‌رود که به او شک دارد. حمله‌ی او به فرد متهم، کاری می‌کند که او از برای چندین سال راهی زندان شود و دختر-اش نیز از مراکز بهزیستی سردرآورد.

مدتی بعد که آزاد می‌شود، با زنی آشنا می‌شود – زنی که به او قول می‌دهد درصورتی‌که با او از پاریس به «لیل» بروند، در لیل برای او قصابی باز کند. زنِ ماجرا اما این کار را انجام نمی‌دهد و با سودگراییِ خالص، مدام به دارایی‌اش می‌نازد و دست‌آخر نیز مرد قصه با کتک‌زدن شدید همسر، او را ترک می‌کند و به پاریس بازمی‌گردد. در پاریس به‌شدت دست‌تنگ است، لیکن به نزد هر کسی که می‌رود، نه می‌تواند کاری از برای خود دست‌وپا کند و نه حتی کسی پولی به او قرض می‌دهد. آخر قصه او دختر-اش را از مرکز بهزیستی خارج کرده و با خود به مسافرخانه‌ای که در آن ساکن است می‌آورد، با این نیت که هم خود و هم دختر را به قتل برساند.

او این کار را نمی‌کند و درعوض با پا گذاشتن روی خرابه‌های اخلاق رایج – که از نظرگاه او اقویا اختراع‌اش کرده‌اند – با دختر خود رابطه‌ای عاشقانه می‌آغازد تا بهانه‌ای باشد برای تاب‌آوردنِ این دنیای کثیف.

نقد فیلم من تنها می‌ایستم

تفسیر، راز چگونگیِ زیستن

ما واقعیت را نمی‌بینیم، بل آن‌چه که واقعیت می‌نامیم تفسیری است که کرده‌ایم. نیک اگر بنگریم، تفسیر را «ما» نمی‌کنیم، چیستی‌مان، هستی‌مان، آن‌چه که بر ما گذشته و بسیاری چیزهای دیگر اند که دست‌دردست هم می‌گذارند و واقعیتِ تفسیری را – که البته دیگر واقعیت نیست – برای‌مان می‌سازند. قصاب فیلم من تنها می‌ایستم نیز مدام در حال تفسیر هستی به شیوه‌ی خود است. او دوستی را رابطه‌ای معامله‌ای می‌بیند، حتی گامی بیش‌تر می‌گذارد و رابطه‌ی پدر-فرزندی و مادر-فرزندی را نیز معامله می‌بیند. او بر آن است که اخلاق موجود برساخته‌ی اقویا است تا به‌واسطه‌ی آن هم ضعفا را بچاپند و هم کنترل‌شان کنند. او می‌گوید هستی پوچی‌ای بزرگ است، این‌گونه بوده و همچنین خواهد بود.

خنده‌ و گریه‌مان نیز برآمده از تفسیری اند که از هستن داریم. قصاب نمی‌خندد چه‌آن‌که اصلاً دلیلی از برای خنده نمی‌بیند. او حتی آن‌هنگام که به‌اجبار در کسوت فروشنده‌ی گوشت برآمده، باز هم از برای آن‌که بتواند این شغل را حفظ کند راضی به آن‌که حتی لبخند زند نیست.

قصاب بسی گوشه‌گیر است و گوشه‌گیری‌اش ناشی از این است که رابطه را معامله می‌بیند. او البته می‌گوید حتی در نزدیک‌ترین حالت نیز – یعنی در رابطه‌ی جنسی – باز هم انسان تنهاست و تنهایی در واقع ذات او و سرنوشت‌اش است. این نکته همان نکته‌ای‌ست که هانکه در فیلم عشق‌اش خواهان گفتن‌اش بود.

 او – قصاب – صرفاً می‌خواهد این دو روزِ زندگی را سر کند و دست‌آخر به دل خاک سفر کند. او از آن‌جا که تفسیری ماتریالیستی از زیستن دارد، به پس از مرگ باور ندارد. تفسیر او از مرگ برآن‌اش می‌دارد که مرگ را صرفاً قطع‌شدن نفس ببیند و بنابراین چندان هراسی از آن نداشته باشد.

جالب ماجرا اما این‎جاست که تفسیر او از زیستن می‌باید او را به خودکشی سوق دهد، لیکن او دست‌آخر خودکشی نمی‌کند؛ چرا؟ دلیل‌اش این است که به‌یک‌باره تفسیری نو از زیستن – از اخلاق – می‌آفریند. او با خود می‌گوید که رابطه‌ی پدر-دختری از جنس «تابو» نیست و از این رو نباید آن را منع کرد. تفسیر نوی او از اخلاق و پاگذاشتن روی اخلاقی که به‌گمان‌اش گذشتگانِ ثروتمند ساخته‌اند و او برآن است که نابود-اش کند، راه را از برای او در راستای ادامه‌دادن به این زندگی هموار می‌کند.

گاسپار نوئه – در یکی از پیام‌های متعدد-اش – در پایان فیلم می‌گوید: «انسان موجودی اخلاقی‌ست» و شاید پیام فیلم او همین است که از برای زیستن در چنین جهانی، در دنیایی که همه‌چیز بر پایه‌ی قدرت‌ورزی عده‌ای قدرت‌مند می‌چرخد و قانون و اخلاق برای‌مان درست کرده‌اند، می‌باید روی اخلاقیات پا گذاشت و «موجودی اخلاقی» نبود. اما آیا می‌توان موجودی اخلاقی نبود؟ هر دیدگاهی که در باب اخلاق داشته باشیم، عیراخلاقی‌ترینِ غیراخلاق‌ها هم اگر باشیم، باز هم به اخلاقی – از نوعی خاص – معتقد ایم. پس شاید بتوان گفت که از برای زیستن در چنین جهانی شاید بهتر است از اخلاق موجود پیروی نکنیم و اخلاقی جدید بنیان نهیم: بازارزش‌گذاریِ تمامی ارزش‌ها!

نقد فیلم من تنها ایستاده ام
نقد فیلم من تنها می‌ایستم

چند نکته پیرامون فیلم من تنها می‌ایستم

  • تمِ فیلم سرد و بی‌روح است. این بی‌روحی هم در تصاویری که نوئه به‌مان ارائه می‌دهد قابل‌تشخیص است و هم البته در پیرنگ قصه؛ اما آیا زیستن در این جهان نیز سرد و بی‌روح نیست؟ لااقل از نظرگاه کسانی همچون قصاب – که تفسیرشان از جهان این است – جهان ما سرد است و بی‌روح و نخواستنی.
  • نوئه هر آن از هر المانی از برای خاص‌کردن فیلم‌اش استفاده می‌کند. یکی از آن‌ها پیام‌هایی‌ست که چند بار به بیننده می‌دهد: از جمله این‌که شما در حال تماشای فیلمی از «گاسپار نوئه» بودید، یا این‌که شما 30 ثانیه فرصت دارید که سالن را ترک کنید و باقیِ فیلم را نبینید.
  • سکانسی که قصاب همراه با دختر-اش به هتل رفته و مدام در حال کشمکش با خود از برای کشتن دختر و سپس خودکشی است بهترین سکانس فیلم است.

فیلم من تنها می‌ایستم همچون فیلمی انقلابی

انقلاب تعاریفی متعدد دارد، لیکن از لحاظی می‌تواند به‌معنای «نظم موجود را بر هم زدن» نیز باشد. قصاب مدام درصدد است که علیه بورژواهای کثیف کشورِ کثیف‌اش – فرانسه – بشورد. او 3 گلوله دارد اما مدام در این اندیشه است که این 3 گلوله را حرامِ حرام‌زاده‌های بورژوایِ هیچی‌ندار کند؛ هرچند که دست‌آخر نمی‌کند، اما برقراری رابطه با دختر-اش و سرپیچی‌کردن از اخلاقی که خود فکر می‌کند اقویا از برای‌اش ساخته‌اند نیز حرکتی انقلابی است. آیا گاسپار نوئه از بیننده می‌خواهد که انقلاب کند؟ پاسخ این پرسش بدون تردید آری است، اما انقلاب به آن معنایی که در بالا آوردم.

[/ihc-hide-content]