فلسفهمقالاتِ آرش شمسی

توضیح تمثیل غار افلاطون | تعالی فیلسوف برای رهایی از تاریکی

تمثیل غار افلاطون – احتمالاً – مشهورترین تمثیل در تاریخ فلسفه است. این تمثیل در کتاب جمهوری افلاطون آمده و به موضوع تربیت یا «پایدیا» اشاره دارد، هرچند که بیشتر از آن به معرفت‌شناسی افلاطون مرتبط است. برای توضیح این تمثیل، لازم است ابتدا به مفهوم ایده یا مثال اشاره کنم و سپس به ایده‌ی نیک یا خیر و پس از آن، به خود تمثیل غار بپردازم. اما به‌طور خلاصه باید گفت که تمثیل غار افلاطون داستان فردی است که از غاری تاریک و پر از جهل خارج می‌شود و به فضایی بیرونی و روشن وارد می‌گردد. در آن‌جا، خورشید که نمادی از ایده‌ی نیک یا دانش مطلق است را می‌بیند. حال اگر چنین فردی به عقب بازگردد و دوباره وارد همان غار شود، آیا امور این غار برای‌اش اهمیتی دارد؟ آیا این واقعیت که مردم بر پایه‌ی جهل خود، یکدیگر را سرزنش می‌کنند، یا موجودی را بهتر از دیگری می‌پندارند و یا او را مسخره می‌سازند، برای‌اش خنده‌دار نیست؟

توضیحی بسیار کوتاه در مورد مُثُل افلاطون

افلاطون در کتاب جمهوری، دو تمثیل مشهور خط و غار را بیان می‌کند که ابتدا تمثیل خط ذکر شده و پس از آن، تمثیل غار مطرح می‌شود. هر دو تمثیل، به معرفت‌شناسی افلاطون مرتبط اند و یکی از موضوعات بنیادیِ این معرفت‌شناسی، مفهوم ایده یا مثال است. امیدوار ام که شناختی جزئی در مورد ایده یا مثال داشته باشید، اما اگر ندارید، به طور خلاصه باید گفت که افلاطون جهان محسوس را جهانی متغیر می‌داند، جهانی که کون و فساد یا شدن در آن برقرار است و نمی‌توان چیزها را به طور کامل شناخت. زیرا متعلق شناخت نباید متعلقی متغیر باشد که هر لحظه تغییر می‌کند. افلاطون در کتاب جمهوری می‌گوید:

 تنها کسی را می‌توان دوست‌دار حقیقی دانش شمرد که بالطبع در جست‌وجوی هستی راستین بکوشد و در بند جهان کثرت که هستی ظاهری دارد و نمودی بیش نیست، نماند و فریب ظاهر را نخورد [جمهوری، 490].

از نگاه افلاطون، هر چیزی وجودی کامل و غیرمادی در دنیای معقولات دارد. به عنوان مثال، تمامی افراد انسانی که در جهان بوده‌اند و هستند، نمونه‌هایی از انسان کامل اند که افلاطون به آن ایده‌ی انسان یا مثال انسان می‌گوید. این موضوع در مورد دیگر چیزها نیز صادق است. این مثال‌ها یا ایده‌ها در واقع همان کلیات هستند. در فلسفه، کلیات نقشی مهم دارند، اما همه مثل افلاطون برای این کلیات، وجود عینی یا وجود خارج از ذهن قائل نشده‌اند. برعکس، گروهی بوده‌اند که اصلاً به کلیات اعتقاد نداشته‌اند، و گروهی دیگر مثل ارسطو کلیات را قبول داشته‌اند، اما این کلیات را ذهنی می‌دانسته‌اند. به عنوان مثال، مفهوم انسان به طور کلی، از نظر ارسطو یک مفهوم ذهنی است که افراد انسان جزئی، نمونه‌های آن هستند، اما از نگاه افلاطون، این مفهوم انسان یک وجود عینی یا خارج از ذهن انسان دارد که در عالم مثل قرار دارد.

این توضیح، البته، نگاهی بسیار سطحی و ابتدایی به نظریه‌ی ایده یا مثال افلاطون است، اما برای این‌که در ادامهْ بحث‌مان گنگ جلوه نکند، آورده شد.

تمثیل غار افلاطون

ایده‌ی نیک یا ایده‌ی خوب

افلاطون در کتاب جمهوری، به طرح جامعه‌ای خیالی می‌پردازد تا بتواند مفهوم عدالت را در این جامعه پیدا کند. او از زبان سقراط صحبت می‌کند و در ابتدا می‌گوید که جامعه متشکل از افراد با حرفه‌های مختلف است، اما یکی از اقشار مهم جامعه، سپاهیان جامعه هستند که از جامعه هم در برابر مشکلات درونی و هم در برابر مشکلات بیرونی، از جمله حمله‌ی دشمنان، محافظت می‌کنند. اما یک طبقه‌ی دیگر نیز وجود دارند که طبقه‌ی حاکم جامعه هستند و این طبقه از دل خود سپاهیان بیرون می‌آیند. سپاهیان جامعه، تربیت‌های جسمی و روحی مختلفی را پشت سر می‌گذارند، اما آن‌هایی که باید به جمع طبقات حاکم بپیوندند، به آزمایش‌ها و تربیت‌های بیشتری نیاز دارند. این افراد، یعنی نامزدهای طبقه‌ی حاکم، از کودکی باید مدنظر قرار گیرند. همچنین این افراد، نفع جامعه را به شدت به نفع خود ترجیح می‌دهند. نکته‌ی دیگر این است که این زمام‌داران فیلسوف هستند و مهم‌ترین ویژگی فیلسوف این است که بتواند بالاترین متعلق شناخت را بشناسد. این بالاترین متعلق شناخت، حتی از ایده‌ی عدالت نیز بالاتر است و چیزی نیست جز خوب یا خیر. افلاطون می‌گوید اگر ایده‌ی خوب را نشناسیم، سایر دانش ما ثمربخش نخواهد بود»

موضوع عالی‌ترینِ دانش‌ها ایده‌ی «نیک» [خیر] است، و عدالت و دیگر فضایل انسانی فقط به علت بهره‌داشتن از آن، نیک و سودمند ‌اند. تردید ندارم می‌دانی که اکنون نیز همان موضوع را در نظر داریم و در عین حال معتقد ام که ما شناسایی کاملی به آن نداریم. بی‌گمان به این نکته نیز واقف هستی که تا هنگامی که نتوانیم ایده‌ی «نیک» را چنان‌که باید و شاید بشناسیم، هر چند همه‌ی دانش‌ها را به دست آوریم، هیچ چیز برای ما سودمند نخواهد بود [جمهوری، 505].

در نظر داشته باشید که خوب یا خیر تماماً اخلاقی نیست. منظور من خیر افلاطونی است که تماماً و معادل اخلاق نیست بلکه از اخلاق فراتر است.

خود افلاطون از زبان سقراط در کتاب جمهوری نوشته:

هر روحی خواهان خود «نیک» است و برای رسیدن به آن از هیچ کوششی دریغ ندارد، زیرا به نحو ابهام‌آمیز احساس می‌کند که «نیک» والاترین چیزهاست، بی‌آن‌که بتواند ماهیت راستین آن را مانند ماهیت چیزهای دیگر دریابد و درباره‌ی آن شناسایی اطمینان‌بخشی به دست آورد. از این رو در آن باره به حدس و گمان اکتفا می‌کند و در نتیجه از فواید چیزهای دیگر نیز بی‌بهره می‌ماند.

در واقع، ایده‌ی خوب، علت خوب‌های جزئی است و هر خوب جزئی‌ای در جهان ما، خوبی‌اش را از ایده‌ی خوب دارد. برای اینکه بتوانیم خوبی‌ها را بشناسیم، بهترین راه این است که خود خوب یعنی ایده‌ی خوب یا نیک را بشناسیم.

اما سقراط در ادامه به گلاوکن می‌گوید که نمی‌تواند توصیفی دقیق از نیک بدهد، زیرا خود آن را به‌درستی نمی‌شناسد و بهترین و نهایتِ کاری که می‌تواند انجام دهد، این است که بتواند یک تصویر از این نیک یا ایده‌ی خوب به نمایش بگذارد. اما تصویر نیک چیست؟ خورشید است. افلاطون نوشته که خود نیک به معنی حقیقی، خورشید را به‌صورت خودش آفریده و از این خورشید است که بحث برای تمثیل خط افلاطون و همچنین تمثیل غار افلاطون آغاز می‌شود.

از نگاه افلاطون، در جهان معقولات – در جهان مثل – نیک همان نقشی را دارد که خورشید در جهان محسوسات دارد. یعنی اگر نور خورشید به چیزی نتابد، ما نمی‌توانیم آن را ببینیم یا در بهترین حالت، خیلی ضعیف می‌بینیم. این وضعیت در مورد عالم معقول نیز همین است. در عالم معقول یا مثل، از طریق پرتو ایده‌ی نیک است که می‌توان چیزها را شناخت.

آن‌چه به موضوعات شناختنی حقیقت می‌بخشد و به شناسنده نیروی شناسایی، ایده‌ی نیک است. به عبارت دیگر، باید آن را هم علت شناسایی مبتنی بر عقل بدانی و هم علت آن حقیقتی که شناخته می‌شود. گرچه هر دو [شناسایی و حقیقت که شناخته می‌شود] عالی و زیبا هستند، ولی برای اینکه تصوری کامل در این باره داشته باشی، باید بیندیشی که خود نیک حقیقی به مراتب عالی‌تر و زیباتر است.

اضافه کنم که همان‌طور که خورشید نه‌تنها عامل دیدن چیزهای محسوس است، بلکه موجب رشد و پیدایش‌شان نیز می‌شود، نیک نیز فقط عامل معقول‌سازی ایده‌ها نیست، بلکه عامل بقای آن‌ها نیز هست.

نکته‌ی دیگر آن‌که همان‌طور که روشنایی و همچنین حس بینایی خود خورشید نیستند، شناسایی و حقیقت نیز خود نیک یا خیر نیستند و نیک یا خیر چیزی فراتر از این‌هاست. در ادامه، سقراط یا همان افلاطون می‌گوید که نیک یا ایده‌ی خیر پادشاه عالم معقول است و خورشید پادشاه عالم محسوس، و این‌جاست که به اوج تقسیم جهان به دو جهان معقول و محسوس از نگاه افلاطون می‌رسیم و همین‌جاست که افلاطون بحث‌اش را به سوی تمثیل خط و بعد از آن تمثیل غار می‌برد.

قبل از رسیدن به بحث اصلی‌مان، یک خلاصه از خوب یا نیک از نگاه افلاطون بیان می‌کنم. این ایده‌ی نیک سه ویژگی اصلی دارد. نخست اینکه غایت زندگی است؛ یعنی متعلق میل و آرزوهای ماست. دوم اینکه نگه‌دارنده‌ی ایده‌هاست و سوم اینکه شرط شناخت عقلانی و عالی حساب می‌شود.

در نظر داشته باشید که ایده‌ی نیک، اگرچه ایده است، اما متفاوت از سایر ایده‌هاست. گفتم که نگه‌دارنده‌ی ایده‌هاست و حتی خالق ایده‌هاست، اصلاً فراتر از تمامی ایده‌هاست. بعدها افلوطین، دیونیسوس مجعول، اسکوتوس آریوگنا و حتی سهروردی و چند فیلسوف و عارف اسلامی دیگر، استفاده‌هایی دینی از این ایده‌ی نیک کردند و هستی‌شناختی عرفانی به دست دادند.

تمثیل غار افلاطون

توضیح تمثیل غار افلاطون

افلاطون در آغاز توضیح تمثیل غار می‌نویسد:

اکنون که از این نکته فارغ شدیم، می‌خواهم از راه تمثیلی بر تو نمایان سازم که تأثیر تربیت در طبیعت آدمی چگونه است. غاری زیرزمینی را در نظر بیاور که در آن مردمانی را به بند کشیده و (روی به‌دیوار و پشت به مدخل غار) نشانده‌اند. این زندانیان از آغاز کودکی در آن‌جا بوده‌اند و گردن و ران‌های‌شان چنان با زنجیر بسته شده‌است که نه می‌توانند از جای بجنبند و نه سر به راست و چپ بگردانند، بلکه ناچار اند پیوسته روبه‌روی خود را بنگرند. در بیرون، به‌فاصله‌ای دور، آتشی روشن است که پرتو آن به درون غار می‌تابد. میان آتش و زندانیان راهی‌ست بر بلندی و در طول راه دیوار کوتاهی است چون پرده‌ای که شعبده‌بازان میان خود و تماشاگران می‌کشند تا از بالای آن هنرهای خود را به معرض نمایش بگذارند … [جمهوری، 514].

در آن سوی دیوار کسان بسیار اشیای گوناگون از هر دست، از جمله پیکره‌های انسان و حیوان که از سنگ و چوب و مواد دیگر ساخته شده، به این سو و آن سو می‌برند و همه‌ی آن اشیا از بالای دیوار پیدا است. بعضی از آن کسان در حال رفت‌وآمد با یکدیگر سخن می‌گویند و بعضی خاموش‌اند.

آن زندانیان تصویرهای خود ما هستند. آیا آنان از خود و از یکدیگر جز سایه‌ای دیده‌اند که آتش بیرون به دیوار غار می‌افکند؟ [جمهوری، 515]

 افلاطون ادامه می‌دهد:

فرض کن زنجیر از پای یکی از آنان بردارند و مجبورش کنند که یک‌باره برپای خیزد و روی به عقب برگرداند و به سمت مدخل غار برود و در روشنایی بنگرد. طبیعی است که از این حرکات رنج خواهد برد و چون روشنایی چشمهای‌اش را خیره خواهد ساخت، نخواهد توانست عین اشیایی را که تا آن هنگام تنها سایه‌ای از آن‌ها دیده‌بود، درست ببیند. اگر در این حال به او بگویند: «تا این دم جز سایه ندیده‌ای، ولی اکنون به هستی راستین نزدیک‌تر شده‌ای و به اشیای واقعی می‌نگری و از این رو بهتر از پیش می‌توانی دید»، گمان می‌کنی چه جواب خواهد داد؟ و اگر کسی یکایک آن اشیاء را به او نشان دهد و با سوال و جواب مجبورش کند تا بگوید که آن‌چه از برابر چشم‌اش می‌گذرد چیست، گمان نمی‌کنی که به‌کلی متحیر و سرگردان خواهد شد و معتقد خواهد گردید که سایه‌هایی که پیش از آن می‌دید حقیقی‌تر از اشیایی بوده‌اند که اکنون می‌بیند؟

و اگر مجبور-اش کنند در خود روشنایی بنگرد، طبیعی است که چشمهای‌اش به دردی طاقت‌فرسا مبتلا خواهند شد، از روشنایی خواهد گریخت و باز به سایه‌ها پناه خواهد برد، زیرا آن‌ها را بهتر خواهد توانست ببیند و عقیده‌اش استوارتر خواهد گردید، در این که آن‌ها به‌مراتب روشن‌تر و آشکارتر از چیزهایی هستند که در آن سوی غار به او نشان داده شده‌اند [جمهوری، 516].

اما تمثیل غار این‌جا تمام نمی‌شود. افلاطون در رساله‌ی جمهوری، از زبان سقراط خطاب به گلاوکن ادامه می‌دهد:

ولی اگر کسی دست او را بگیرد و به زور از راه سربالا و ناهموار به بیرون غار بکشاند و به روشنایی آفتاب برساند، تردید نیست که به رنج خواهد افتاد و خشمگین خواهد شد و خواهد کوشید خود را از دست آن کس برهاند. چون به روشنایی آفتاب برسد، چشمهای‌اش خیره خواهد شد و نخواهد توانست هیچ‌یک از اشیایی را که ما واقعی می‌پنداریم و به نام‌های گوناگون می‌خوانیم ببیند. … پس باید چشم‌های او به‌تدریج به روشنایی خو گیرند تا به دیدن اشیای گوناگون توانا شود. نخست سایه‌ها و سپس تصاویر اشخاص و اشیا را که در آب می‌افتند، بهتر از چیزهای دیگر تمیز خواهد داد. پس از آن خود آدمیان و اشیا را خواهد دید. آن‌گاه به تماشای آسمان و ستارگان خواهد پرداخت، ولی آن‌ها را هنگام شب بهتر خواهد دید، زیرا دیدگان‌اش به روشنایی ماه و ستارگان زودتر عادت خواهند کرد و حال آن‌که در روز روشنایی خورشید چشمهای‌اش را رنج خواهد داد.

… سرانجام در مرحله‌ی چهارم خواهد توانست خورشید را ببیند: نه انعکاس خورشید را در آب یا در چیزهای دیگر، بلکه خود خورشید را در عین پاکی و تنهایی در مکان خودش خواهد دید و به ماهیت آن پی خواهد برد.

… چون آن تمرین‌ها را پشت سر گذاشت و به این مرحله رسید، درخواهد یافت که پدیدآورنده‌ی سال‌ها و فصل‌ها و مادر همه‌ی چیزهایی که در عالم دیدنی‌ها وجود دارند، خورشید است و در عین حال علت این که توانست به‌تدریج و در مراحل مختلف چیزهای گوناگون را ببیند، چیزی جز خورشید نیست.

… اگر در این هنگام به یاد مسکن پیشین خود بیفتد و کسانی را که هنوز در آن‌جا به سر می‌برند و آن‌چه آنان دانایی می‌پندارد به یاد بیاورد، دگرگونی شگفت‌انگیزی را که در زندگی‌اش روی داده است سعادتی بزرگ خواهد شمرد و یاران زندان را به دیده‌ی ترحم خواهد نگریست.

… و چون به یاد بیاورد که در میان زندانیان، آن‌که تیزبین‌تر از همه بود و سایه‌ها را بهتر از دیگران تشخیص می‌داد، چگونه مورد ستایش و تشویق قرار می‌گرفت، و چگونه آنان که حافظه‌ای قوی داشتند و می‌توانستند پیش‌بینی کنند که کدام سایه اول خواهد رسید، کدام پس از آن و کدام سایه‌ها با هم پدیدارتر خواهند شد، به پیشگویی مشهور می‌شدند و پاداش کلان دریافت می‌کردند، گمان می‌کنی باز به حال آنان غبطه خواهد خورد و به کسانی که در میان زندانیان محترم‌تر و مقدترتر از دیگران‌اند، رشک خواهد برد؟ [جمهوری، 516]

این‌جا می‌باید اضافه کنم که مقصود افلاطون این است که آن‌کَس که تا آن عالم رفته و واقعیات را دیده، آن‌هنگام که  برمی‌گردد به عالم محسوس و تاریکی، آیا ممکن است واقعاً به کسی که در این عالم سطحی و دم‌دستی خود را از دیگران بالاتر می‌داند، حسودی کند؟ این بسیار نکته‌ی حکیمانه‌ای‌ست. آن‌کس که ذات این جهان را می‌شناسد، کم‌ترین حسادتی به هیچ انسانی – چه فرودستان و چه فرادستان – نمی‌کند.

… و اگر در آن حال که چشم‌اش به تاریکی خو نگرفته است و به دیدن هیچ چیز قادر نیست، بخواهد مانند دیگر زندانیان درباره‌ی ارزش سایه‌ها سخن بگوید، آیا زندانیان ریشخندش نخواهند کرد و نخواهند گفت که چشم‌های او به سبب بیرون‌شدن از غار معیوب شده‌اند و بنا بر این صعود به عالم روشنایی کاری بی‌فایده است؟ [جمهوری، 517]

تا حد زیادی روشن است که افلاطون چه می‌گوید. این تمثیل در واقع جهان محسوس را از جهان معقول جدا می‌کند و ایده‌ی خوب را به خورشید مرتبط می‌داند. همچنین مردمانی که در زنجیر و همچنان رو به دیوار اند، مردمانی هستند که تربیت‌ناشده ‌اند و کسی که از غار بیرون آمده و حقایق را دیده، یعنی فیلسوف یا همان کسی که آموزش دیده، وظیفه دارد که این مردمان در غل و زنجیر و تربیت‌ناشده را تربیت کند و به‌ویژه به‌شان یادآور شود که این جهان و هرآن‌چه که در آن حس می‌کنند، جهان واقعی نیست و هرآن‌چه که می‌بینیم، در واقع سایه‌هایی از موارد واقعی‌ اند. این تربیت در یونانی به‌ آن پایدیا می‌گویند و پایدیا یکی از اصول مفصل فلسفه‌ی افلاطون به حساب می‌آید.

جالب ماجرا این‌جاست که همان فردی که از زنجیر رهایی پیدا کرده، هنگام بازگشت به غار پیشین خویش، وضعیتی کاملاً متفاوت را تجربه خواهد کرد. او که اکنون با حقایق عالم معقول آشنایی یافته و به ایده‌ی نیک پیوسته است، نمی‌تواند دیگر به سادگی درباره‌ی سایه‌ها و تصاویر جعلی سخن بگوید. اما مشکل اصلی زمانی آغاز می‌شود که زندانیان دیگر، که همچنان در ظلمت غار به سر می‌برند، از او انتقاد کرده و او را سرزنش می‌کنند. این افراد که تنها سایه‌ها را می‌بینند و آن‌ها را واقعیت مطلق می‌پندارند، فرد بازگشته را به دلیل عدم توانایی در تشخیص سایه‌ها، مورد ریشخند قرار می‌دهند. آیا این تمثیل نمادی از مقاومت انسان‌ها در برابر حقیقت نیست؟ آیا این تمثیل نشان‌دهنده‌ی آن نیست که بسیاری از افراد، حتی زمانی که با حقایق روشنی روبه‌رو می‌شوند، به دلیل ترس از تغییر و بی‌اطمینانی ناشی از ناآشنایی، از پذیرش آن سر باز می‌زنند؟

تمثیل غار افلاطون در کتاب جمهوری

به هر حال، افلاطون در ادامه می‌نویسد:

 گلاوکن گرامی، این تمثیل را با مطالبی که پیشتر گفته‌ایم تطبیق ده: اگر زندان غار را با عالم دیدنی‌ها و پرتو آتشی را که به درون غار می‌تابد با نیروی خورشید تطبیق کنی، و بیرون‌شدن از غار و تماشای اشیاء گوناگون در روی زمین را سیر و صعود روح آدمی به عالم معقول بدانی، در این صورت عقیده‌ی من را که به شنیدن‌اش آن همه اشتیاق داشتی، درست دریافته‌ای. خدا می‌داند که عقیده‌ی من با حقیقت مطابق است یا نه. به هر حال، من برآن ام که آن‌چه آدمی در عالم معقول در پایان کار و پس از تحمل رنج‌های بی‌کران درمی‌یابد، ایده‌ی نیک است. ولی آدمی همین که به دیدار آن نائل شد، ناچار یقین حاصل می‌کند که در همه‌ی جهان، هر خوبی و زیبایی ناشی از اوست: در عالم محسوسات روشنایی و خدای روشنایی را آفریده‌است، و در عالم معقولات خود او مبدأ نخستین و حکمران مطلق است و حقیقت و خرد هر دو آثار او هستند. بنابراین کسی که بخواهد چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی سیاسی از روی خرد کار کند، باید بکوشد تا به دیدار او نائل آید [جمهوری، 517].

در اینجا افلاطون به‌طور واضح بیان می‌دارد که عالم معقول – که در آن ایده‌ی نیک قرار دارد – بالاترین هدف شناخت انسان است. اما رسیدن به این عالم مستلزم تحمل رنج‌ها و گذر از مراحل مختلفی است که هر کدام از آن‌ها نیازمند تلاش و تمرین است. این مراحل، همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، شامل دیدن سایه‌ها، تصاویر اشیاء در آب، خود اشیاء و سرانجام خورشید به عنوان نماد ایده‌ی نیک می‌شود.

یکی دیگر از نکات مهم در توضیح تمثیل غار اشاره به نقش فردی است که تیزبین‌تر از دیگران بود و سایه‌ها را بهتر از سایرین تشخیص می‌داد. این فرد در میان زندانیان به عنوان یک قهرمان شناخته می‌شد و مردم او را تشویق می‌کردند. اما از دیدگاه افلاطون، این عمل یعنی تشخیص سایه‌ها زودتر از دیگران، هرچند در عالم غار ممکن است ارزشمند به نظر برسد، اما در واقعیت، نوعی سرگرمی بی‌معنا و حتی مسخره است. سوال اینجاست که این فرد که تیزبین‌تر از بقیه است و سایه‌ها را بهتر از دیگران تشخیص می‌دهد، آیا دانشمند است یا سیاستمدار؟ افلاطون در این مورد مستقیماً صحبت نمی‌کند، اما بر اساس تفسیرهای موجود، به نظر می‌رسد که منظور افلاطون سیاستمداران پست و موفقی است که بدون داشتن استدلال عمیق و بدون رسیدن به عالم معقول، تنها با استفاده از مهارت‌های ظاهری و سطحی، به موفقیت‌هایی دست می‌یابند.

سخن پایانی

تمثیل غار افلاطون نه تنها به معرفت‌شناسی مرتبط است، بلکه به‌عنوان ابزاری برای توضیح ضرورت وجود فیلسوف در جامعه و نقش او در راهنمایی و هدایت جامعه نیز به کار می‌رود. افلاطون معتقد است که فیلسوفان باید به عنوان حاکمان جامعه قرار گیرند، زیرا تنها آن‌ها هستند که به ایده‌ی نیک دست یافته‌اند و می‌توانند جامعه را به سمت خیر و عدالت هدایت کنند. اما این موضوع نیز به‌خودی‌خود چالش‌برانگیز است، زیرا مردمی که در غار زندگی می‌کنند، ممکن است فیلسوف را نپذیرند و حتی او را مسخره کنند.

در پایان، باید تأکید کرد که تمثیل غار افلاطون نه تنها یکی از مشهورترین تمثیل‌های فلسفی است، بلکه یکی از عمیق‌ترین و پیچیده‌ترین تمثیل‌ها نیز به شمار می‌آید. این تمثیل نه تنها به معرفت‌شناسی مرتبط است، بلکه به مسائل اجتماعی، سیاسی و اخلاقی نیز می‌پردازد و به ما یادآوری می‌کند که باید همواره به‌دنبال دست‌یابی به حقایق بالاتر باشیم و از قضاوت‌های سطحی و ظاهری دوری کنیم.

همچنین ببینید: خلاصه‌ی رساله‌ی فایدون افلاطون

آرش شمسی

هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو | چو پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
عضو شدن
Notify of
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها

این‌ها را هم بخوانید

دکمه بازگشت به بالا