نگاهی به رساله آپولوژی افلاطون | دفاعیهی تاریخی سقراط
در نوشتارهای پیشین در باب رسالات افلاطون گفتهام که رسالات این بزرگمرد دنیای فلسفه، هم از نظرگاه فلسفی و هم از نظرگاه ادبی در اوج قرار دارند. این قضیه البته از برای رساله آپولولوژی یا دفاعیه نیز برقرار است. این رساله را از نخستین رسالات افلاطون میدانند، از آنها که افلاطون بههنگام نگارششان سن زیادی نداشته و بسیار تحت سیطرهی افکار سقراط قرار داشتهاست. با هم در ادامهی این نوشتار از مجلهی فلسفه، ادبیات و هنر نگاهی به رساله آپولوژی افلاطون خواهیم داشت.
شمایی کلی از رساله آپولوژی افلاطون
رساله دفاعیه ژرفای فلسفی آنچنانی ندارد، اما از مشهورترین رسالات افلاطون است. این از آن روست که رساله آپولوژی افلاطون بیانگر سخنانیست که سقراط بههنگام حضور-اش در دادگاه در راستای دفاع از خود در برابر اتهاماتی که به او زدهاند گفتهاست؛ اما همین سخنان چنان بهزیبایی نگارش شدهاند و البته نکاتی خاص در آنهاست که بدونتردید ارزش آنکه هر علاقهمندی به دنیای فلسفه برای یک بار هم که شده آنها را بخواند دارند.
در باب تاریخ نگارش این رساله و همچنین اصالت آن، سخنها فراوان اند. عدهی بسیاری بر این عقیدهاند که رسالهی دفاعیه اولین نوشتهی افلاطون بوده و متن آن مطابق واقعیت است. برخی دیگر – که البته تعدادشان کمتر است – این رساله را اولین نوشتهی افلاطون نمیدانند و حتی بعضی دیگر متن رساله را زادهی ذهن، یا بهتر است بگوییم شوق، افلاطون میدانند که بهنوعی ارادت خود را به استاد نشان داده است؛ اما فارغ از اینها – به گمانام – چون هیچ عقیدهای در مورد رسالات افلاطون یقینی نیست، بهتر است این رساله را اولین نوشتهی افلاطون بدانیم که اندکی پس از مرگ سقراط نوشته شده است. همچنین چون افلاطون به این نکته اذعان دارد که خود در جلسهی دادگاه حضور داشته و از آنجا که این رساله در همان زمان افلاطون منتشر شده است، بعید به نظر میرسد که افلاطون محتوای جلسه را از ضمیر ذهن خود درآورده باشد. در کل بهتر است در مورد اصالت آن نیز شک زیادی نداشته باشیم.
حتی اگر محتوای رساله همان محتوای جلسهی دادگاه نباشد، یا بخشی از رساله با واقع مطابق باشد و بخشی دیگر نه، این اثر را میتوان بهمثابهی یک اثر ادبی پخته مد نظر قرار داد. اثری که در آن، افلاطون ارادت خود را به استاد بهواسطهی نقل بخشهایی از زندگی و جریانات دادگاه او ابراز داشته است.
رساله با خطابکردن مردم توسط سقراط آغاز میشود. در ابتدا سقراط درصدد رفع اتهامات قدیمی و سپس رفع اتهامات تازه برمیآید. پس از آنکه استدلالات خود را میگوید، جدلی با یکی از شاکیان – ملتوس – راه میاندازد تا خود را از اتهامات تبرئه و حتی ملتوس را متهم کند. اما پس از سخنرانی و جدل سقراط و ملتوس، رای به مرگ سقراط میدهند و سقراط به مرگ محکوم میشود. نکتهی دیگری که پیش از ورود به متن رساله باید گفته شود این است که سبک مکالمهای رسالههای افلاطون تقریباً در این رساله وجود ندارد و جز جدلی کوتاه بین سقراط و ملتوس، که ذکر آن رفت، باقی رساله آپولوژی افلاطون خطابهی خود سقراط است.
خلاصه رساله آپولوژی افلاطون
1- آغاز رساله آپولوژی
رساله با گفتار سقراط اغاز میشود. او آتنیان را مخاطب قرار داده و بر این عقیده است که کسانی که پیش از او سخن گفتهاند، با آبوتاب سخنوری کرده لیکن حقیقت را نگفتهاند. یکی از دروغهای آنان این بوده که سقراط را سخنوری توانا معرفی کردهاند – اما سقراط منکر این قضیه است.
او میگوید:
من در سخنوری هیچ توانایی ندارم، مگر آن که سخنور در نظر ایشان کسی باشد که جز راست نگوید. اگر مرادشان این باشد تصدیق میکنم که سخنوری توانا هستم… . [افلاطون، دوره آثار، برگردان م.ح.لطفی، تهران، نشر خوارزمی، 1368، ص 11]
سپس بیان میدارد که جز سخن راست هیچ نخواهد گفت و به عکس کسانی که صحبت کردند، پرآبوتاب صحبت نخواهد کرد. پس از این مقدمه، سقراط مدعیان و شاکیان خود را به دو گروه قدیمی و جدید تقسیم میکند.
2- پاسخ مدعیان دیرین
او پس از تقسیم مدعیان خود به دو گروه دیرین و نوین درصدد برمیآید که ابتدا پاسخ مدعیان دیرین را دهد؛ زیرا به نظر او خطر آنان بیشتر از خطر مدعیان نوین است، چون هر کس که سخنان آنها را شنیده باور کرده است. تهمت و افترای مدعیان دیرین این است که «سقراط رفتاری خلاف دین پیش گرفته و در پی آن است که به اسرار آسمان و زیر زمین پی ببرد. باطل را حق جلوه میدهد و این کار را به دیگران نیز میآموزد». از همین روست که سقراط با نقل خاطرهی خود و کرفون یا خایرفون درصدد پاسخ برمیآید.
سقراط میگوید روزی فردی به نام کرفون – که از جوانی دوست او بوده است – از خداوند دلفی پرسیده که آیا داناتر از سقراط کسی هست یا نه؟ و پاسخ منفی شنیده است. او میگوید پس از شنیدن این ماجرا سخت شگفتزده شده که چگونه داناتر از او کسی وجود ندارد؟ اویی که خود میداند هیچگونه دانایی ندارد؟
به همین دلیل است که تصمیم میگیرد به نزد کسانی برود که گمان میکند بسیار از او داناتر هستند. نخستین کس از این کسان، یکی از مردان سیاسی شهر است. سقراط میگوید:
چون با او گفتوگویی کردم و او را نیک آزمودم دریافتم که او به نظر بیشتر مردمان و بیش از همه به نظر خود بسیار دانا مینماید و حال آنکه در حقیقت بویی از دانایی به مشاماش نرسیده است. آنگاه کوشیدم بر او روشن کنم که پنداری که دربارهی خود دارد نادرست است. این کار سبب شد که هم او از من آزرده شود و هم کسانی که در محضر-اش بودند. هنگامی که از خانهی او بیرون آمدم، دریافتم که من بهراستی داناتر از او هستم؛ زیرا من و او در نادانی برابر بودیم ولی او با اینکه هیچ نمیدانست گمان میبرد که داناست. [پیشین، ص 16]
آنگاه سقراط ادامه میدهد که به نزد مردی دیگر از سیاسیون شهر رفته و گمان میبرده این یکی از مرد پیشین داناتر است، اما نتیجهای خلاف این دیده است. پس برآن شده که به نزد شاعران برود و در بین آنان فردی دانا را جویا شود.
چون سقراط به سراغ شاعران میرود، میبیند که آنها حتی قدرت توضیح اشعار خود را نیز ندارند. به همین دلیل نتیجه میگیرد که اشعار آنها نه حاصل دانش بل حاصل الهام است. لذا شاعران چون در شعر خبره هستند گمان میکنند در همه چیز دانا هستند که این پنداری بیش نیست. پس سقراط تصمیم میگیرد به سراغ صنعتگران برود، زیرا آنان از فن و صنعتی بهرهمند اند که سقراط فاقد آن است. به همین دلیل آنها از سقراط داناتر هستند. اما گفتوگو با صنعتگران نیز روشن میسازد که آنها هم تنها در فن خود خبره هستند و گمان میکنند همه چیز را میدانند. پس از این پژوهشهاست که سقراط میفهمد پاسخ خدای دلفی پاسخی صحیح بوده، زیرا دانا کسی است که میداند که نمیداند.
از پسِ این گفتوگوهاست که گروه بزرگی از مردم او را بهمنزلهی دشمنی بزرگ مینگرند و با او به ستیز برمیخیزند، زیرا گمان میکنند چون سقراط آنها را دانا نمیداند، حتماً خود را دانا میداند. سقراط از بیانات خود نتیجه میگیرد که
…کسانی که در معرض آزمایش قرار میگیرند به جای آنکه به نادانی خود پی ببرند بر من خشم میگیرند و میگویند سقراط جوانان را گمراه میسازد. اگر کسی بپرسد سقراط به جوانان چه میآموزد و چگونه آنان را از راه به در میبرد، پاسخ درستی نمیتوانند داد، زیرا چیزی در این باره نمیدانند. [پیشین، ص 18]
بدینسان سقراط، به گمان خود، پاسخ افترای مدعیان قدیمی را میدهد و به سروقت مدعیان جدید، که یکیشان ملتوس باشد، میرود.
3- پاسخ مدعیان نوین
سقراط ادعای آنان را چنین معرفی میکند:
سقراط گناهکار است زیرا جوانان را فاسد میسازد و منکر خدایان کشور است و خدایانی دیگر، یعنی خدایان دایمونی، به جای آنان میگذارد. [پیشین، ص 19]
سقراط برای پاسخگفتن به این اتهام، آن را به دوبخش تقسیم کرده و در مرحلهی اول پاسخ بخش اول و در مرحلهی دوم پاسخ بخش دوم را میدهد. بخش اول، این اتهام است که سقراط جوانان را فاسد میسازد. در این راستا سقراط از ملتوس میپرسد اگر من جوانان را فاسد میسازم چه کسی آنان را تربیت میکند و پاسخ میشنود قانون. اما سقراط به این پاسخ قانع نمیشود، زیرا او از چه کس پرسیده بود و نه از چه چیز. پس از چندبار پرسش و پاسخ، سرانجام به این نتیجه میرسند که از نظر ملتوس، همهی آتنیان جوانان را تربیت میکنند و تنها سقراط است که باعث تباهی آنها میشود.
پاسخ سقراط دولبه است. او ابتدا میگوید همانطور که فقط عدهی معدودی میتوانند اسبها را تربیت کنند، تنها عدهی معدودی نیز میتوانند جوانان را تربیت کنند و ملتوس با گفتن اینکه همهی مردم آتن جز من میتوانند جوانان را تربیت کنند نشان میدهد که چیزی از تربیت جوانان نمیداند. در پاسخی دیگر، سقراط بیان میدارد که اگر من جوانان را فاسد میسازم به خودم زیان رساندهام، زیرا اگر یکی از افراد کشور خود را فاسد سازم از او بدی خواهم دید. در اینجا سقراط میگوید که آنقدر نادان نیست که به اطرافیان خود بدی رساند تا از آنها بدی ببیند. از این رو نتیجه میگیرد که «….یا من هیچگاه جوانی را فاسد نساختهام و یا اگر چنین کاری از من سر زده است بی عمد و از روی اشتباه بوده »، بنابراین گناهی برای او محسوب نمیشود.
در این قسمت از رساله آپولوژی افلاطون و پس از آنکه سقراط به ملتوس نشان میدهد که او درکی روشن از تربیت جوانان ندارد، از او میخواهد روشن سازد که آیا به عقیدهی ملتوس، او خدایانی دیگر میپرستد یا کلاً منکر خدایان است؟ ملتوس پاسخ میدهد که به نظر او سقراط تماماً منکر خدایان است. سقراط در مقام پاسخ میگوید که ملتوس در ادعانامهاش اذعان کرده که من به وجود نیروی دایمونی، یعنی موجودات فوق طبیعی، اعتقاد دارم. پس چگونه است منی که به نیروی دایمون اعتقاد دارم به خدای دایمون اعتقاد ندارم؟ به این ترتیب سقراط، به زعم خود، پاسخ بخش دوم اتهام را نیز میدهد. او در آخر میگوید که
اگر در این دادگاه محکوم شوم، سبب آن ملتوس یا آنیتوس نیستند، بلکه کینه و دشمنی تودهی مردم است که از دیرباز مردان بسیاری را از پای درآورده است و در آینده نیز از پای درخواهد آورد و من آخرین قربانی آن نخواهم بود. [پیشین ص 25]
در ادامهی رساله آپولوژی افلاطون این بار سقراط میگوید حتی اگر به او حکم برائت دهند، به یک زندگی معمولی نمیپردازد، بل همان راه و روش زندگی پیشین را پی میگیرد. یعنی سعی میکند که، به قول خود-اش، به پیران و جوانان ثابت کند که قبل از آنکه در فکر تن و مال و جاه باشند، «باید به روح خود بپردازند و در تربیت آن بکوشند». پس از این است که او برهانی دیگر برای دفاع از خود میآورد و آن اینکه اگر او را به مرگ محکوم کنند، دستانشان را به گناه آلودهاند، زیرا مردی را که از جانب خدا به سوی آنان آمده، نابود ساختهاند. برهان او برای آنکه از جانب خدا آمده را از زبان خود-اش بخوانید:
… چگونه ممکن است آدمیزادهای سالهای دراز به خانه و زندگی شخصی خود پشت کند و شب و روز در اندیشهی رهایی هموطنان خود باشد و بدین منظور، سردر پی یکایک شما بگذارد و چون پدر یا برادری مهتر با شما گفتوگو کند و همواره به شما اندرز دهد که در کسب قابلیت انسانی بکوشید؟ اگر من از این کوشش سودی میبردم یا در ازای آن مزدی به دست میآوردم، کارم توجیهپذیر بود. [پیشین، ص 28]
پس از این سقراط بحث کوتاهی در باب علت شرکتکردناش در امور سیاسی دارد و بعد از آن، دلیلی دیگر در دفاع از خود ابراز میدارد. او میگوید اگر مراد-اش فاسد ساختن جوانان بود، خود جوانان هنگامی که به بلوغ میرسیدند میتوانستند تشخیص دهند که او قصد فاسدساختنشان را داشته یا حتی اگر خود تشخیص نمیدادند، لااقل برادر یا پدرشان این امر را میتوانست تشخیص دهد، اما موردی اینگونه یافت نشده است.
در آخر میگوید او میتوانست مانند بسیاری دیگر با تهییج عاطفی و گریهوزاری، سعی در جلب رای حضار به سوی خود داشته باشد؛ اما این کار را نکرد به دو دلیل: نخست آنکه از فرد بزرگی چون او بعید است دست به این کار زند و دیگر اینکه
… از نظر عدالت و احقاق حق نیز شایسته نیست که متهم زاری کند و از دادرسان بخواهد که به حال او رحم آورند و آزاد-اش کنند، بلکه باید بکوشد تا حقیقت امر را بر آنان روشن سازد و بیگناهی خود را مبرهن نماید … . [پیشین، ص 33]
4- سخنان سقراط پس از گناهکارشناختهشدناش
در ادامهی رساله آپولوژی افلاطون حکم به گناهکار بودن سقراط میدهند و از آنجا که در یونان آن زمان، پس از اعلام رای توسط دادگاه متهم این حق را داشته که از سر سخن گوید و در برابر مجازاتی که مدعیان طلب کردهاند، خود مجازاتی را که شایسته میداند پیشنهاد دهد، سقراط میتواند پیشنهاد مجازاتی غیر از مجازات مرگ، که ملتوس آن را پیشنهاد کرده است، دهد. اما در این مرحله سقراط میگوید هیچ پیشنهادی برای مجازات ندارد، زیرا اصلاً خود را گناهکار نمیداند. به زعم او، مجازات مرگ را با جزای نقدی عوضکردن، یک راه است که او از عهدهی آن برنمیآید زیرا مالی ندارد. همچنین راه دیگر، تبعید است که سقراط آن را هم پیشنهاد نمیدهد. دلیل او این است که
… دلبستگی به حیات مرا چنان دیوانه نکردهاست که گمان کنم با اینکه شما همشهریان من نتوانستید سخنان مرا تحمل کنید، بیگانکان تاب شنیدن آنها را خواهند داشت. بنابراین، چنین پیشنهادی را از من چشم مدارید. محال است من این اندیشه را به خود راه دهم و برای چندروز زندگی در این سالخوردگی سرگردان شوم و هرروز، راه شهری دیگر پیش گیرم. زیرا اینک میدانم که به هر شهر روی آوَرَم، جوانان آنجا مرا حلقهوار در میان خواهند گرفت و به سخنان من گوش فراخواهند داد. اگر آنان را از خود برانم، خود آنان به تبعید من کمر خواهند بست و اگر نرانم، پدران و خویشانشان مرا از شهر خود خواهند راند. [پیشین، ص 35]
البته پس از این سقراط کمی نرم میشود و به پیشنهاد دوستاناش، یعنی افلاطون و کریتون و کریتوبولوس و آپولودوروس، پیشنهاد جزای نقدی میدهد تا این پول را نه خود، بل افرادی که نامشان رفت بپردازند.
شاید بهتر است بگوین سقراط «نرم نمیشود» بل با پیشنهاد دادن جزای نقدی، صرفاً خواهان آن است که از رسم و سنت پیروی کند. به هر صورت، حکم به مرگ سقراط میدهند و پس از صدور حکم، سقراط دفاعی ندارد؛ لذا مخاطباناش را دو دسته میکند: یکی آنان که حکم به مرگاش دادهاند و دیگر آنان که حکم به مرگاش ندادهاند.
با آنان که به مرگ او حکم دادهاند میگوید که سزای کار خود را خواهند دید، زیرا پس از مرگ او بسیاری گریبان آنها را خواهند گرفت که چرا مرد دانایی چون سقراط را کشتید. اما به مخاطبان دستهی دوم میگوید که نگران نباشند، زیرا آن ندای الهی که همواره با سقراط همراه بوده از آن هنگام که سقراط به قصد آمدن به دادگاه از خانه بیرون آمده سکوت کرده است و سقراط این را نشانهی خیر بودن آنچه که امروز اتفاق افتاده است میداند. مقصود از ندای الهیی یا دایمونیون ندایی درونی است و سقراط در چند رسالهی دیگر از افلاطون به آن اشارهکردهاست.
سقراط هنگام انجام کاری یا حتی سخنگفتن از چیزی، گاه ندایی درونی او را از انجام آن عمل منع میکرده است. این ندا به دایمونیون مشهور بوده، یعنی ندای دایمونی. گویا سقراط بر این عقیده بوده که این ندا از سوی خدایان دایمونی به او نازل میشده است.
فارغ از این، به زعم سقراط مرگ بد نیست، زیرا از دو حال خارج نیست: یا خوابی است ابدی و یا آغاز یک زندگی دیگر در جهانی غیر از این جهان. اگر مرگ را بهمثابهی یک خواب ابدی بنگریم که «… هیچ رویایی آن را آشفته نسازد، پس باید مرگ را نعمتی بزرگ بشماریم»؛ اما اگر مرگ انتقال به جهانی غیر از این جهان است، باز هم مرگ بد نیست، سهل است، خوب نیز هست. مگر گذشتگانی که از این جهان رفتهاند نیز آنجا نیستند؟ پس سقراط هم به جمع آنها میپیوندد. در میان گذشتگان انسان والا کم نیست. سقراط خود نام هومر، اورفئوس، هزیود، موزایوس، اودیسه، سیزیفوس و همچنین پالامدس و آیاس، یعنی کسانی که مانند سقراط به مرگ محکوم شدهاند، را میبرد. همنشینی با این افراد در جهان دیگر بد نیست، بنابراین اگر مرگ به مثابهی زندگی ابدی در جهانی دیگر هم نگریسته شود، بد نیست و کسی نباید از مرگ بهراسد.
رساله با جملهای زیبا به پایان میرسد:
اکنون وقت آن است که من به استقبال مرگ بشتابم و شما در پی زندگی بروید. ولی کدامیک از ما راهی بهتر در پیش دارد، جز خدا هیچکس نمیداند.
سخن پایانی
رساله آپولوژی افلاطون بحث فلسفی خاصی ندارد و از این رو من صرفاً به خلاصهی این نوشتار اکتفا کردم؛ با این حال چند نکته هستند که حیف است اشارهای به آنها نکنم.
نخست آنکه سقراط در جایی در رساله آپولوژی بیان میدارد که 70 سال سن دارد. دوم آنکه بیاعتنایی او به شعر همچون چند رسالهی دیگر در رساله دفاعیه هم دیده میشود. او در اینجا شعرگفتنهای شاعران را ناشی از الهام میداند و دقیقاً عین همین جمله را در رسالهی ایون نیز بیان میدارد.
سوم آنکه سقراط ندایِ وجدان خود را ندایی الهی و خود را فرستاده از طرفِ خدا میداند و چهارم آنکه این رساله به سبک پرسشوپاسخ دیگر رسالهها نیست اما از لحاظِ ادبی، همچنان یک شاهکار است. واقعاً مهارت افلاطون در نگارش تعجببرانگیز است. پنجم آنکه در ابتدای این نوشتار سقراط مزدگرفتن سوفسطاییان را به تمسخر میگیرد و این دقیقاً نکتهای است که در رسالات دیگر افلاطون هم دیده میشود. در رسالهی پروتاگوراس دقیقاً چنین قضیهای وجود دارد.
در آخر آنکه سقراط آنهنگام که درحال گفتن «میدانم که نمیدانم» است، به مشکلی دچار است که شکاکان دیگر نیز به آن دچار اند و آن اینکه او بسیار در اشتباه بوده اگر گمان میکرده که جز این که هیچ نمیداند، دیگر چیزی نمیداند. او در همین یک رساله، خیلی چیزها میداند. در مَثَل، او میداند که وظیفهیِ سخنگو جز راستگویی چیزی نیست، یا اینکه پرورشِ نفس از پرورشِ مال و جاه و شهرت بهتر است و یا اینکه انسان از چیزی که نمیشناسد، نباید بترسد.
- همچنین بخوانید: بحثی در باب رساله جمهوری افلاطون