معرفی کتاب قدرت بی قدرتان از واتسلاف هاول
در مجلهی فلسفه، ادبیات و هنر «بخش کتاب» را به دو قسمت تقسیم کردهام: نخست شرح کتاب و دوم معرفی کتاب. قسمت شرح کتاب از برای آنان است که کتابی را خواندهاند و قسمت دوم از برای آنان که کتابی را نخواندهاند. در قسمت نخست به توضیح کتب پرداختهام و میپردازم و در قسمت دوم به معرفی کتابهایی میپردازم که گمان میکنم ارزش مطالعه دارند. بدیهی است که در قسمت دوم، فقط اشاراتی کوتاه به کتابها میکنم تا ترغیبکنندهی کاربران از برای مطالعهشان باشم، نه آنکه محتوای کتاب را لو دهم. در این راستا این بار به معرفی یکی از سادهترین کتابها و درعینحال مفیدترینها میپردازم: کتاب قدرت بی قدرتان از واتسلاف هاول با برگردان احسان کیانیخواه.
شمای کلی کتاب قدرت بی قدرتان
واتسلاف هاول [Václav Havel] نویسندهی کتاب قدرت بی قدرتان است، اما او 10 سال رییسجمهور چک و حدود 3 سال رییسجمهور چکسلواکی نیز بود. هاول بعد از سال 1968 که بهار پراگ روبهافول گذاشت بهشدت سرخورده شد، اما هیچزمان امید-اش را از برای رهایی از آن وضعیت از دست نداد و دستآخر نقشی اساسی در انقلاب مخملی ایفا کرد و سرانجام پس از جدایی جمهوری چک و اسلواکی، بهمثابهی رییسجمهور منتخب چک بر سر کار آمد و از سال 1993 تا 2003 روی کار بود.
هاول در کتاب قدرت بی قدرتان نشان میدهد جامعهی پساتوتالیتر را. او میگوید وضعی که در آن هستیم دیگر شکلوشمایل دیکتاتوریهای سنتی را ندارد، بل ظاهری نو به خود گرفتهاست:
بیشترِ اوقات برای توصیف نظام حام بر ما از لفظ «دیکتاتوری» استفاده میشود؛ بهعبارت دقیقتر، دیکتاتوریِ یک بوروکراسی سیاسی بر جامعهای که سعی کردهاند آن را از نظر اقتصادی و اجتماعی یکدست و همسان کنند. ولی متأسفانه لفظ «دیکتاتوری»، صرفنظر از اینکه چقدر در موقعیتهای دیگر میتواند مفهوم و قابلدرک باشد، بهجای اینکه ماهیت واقعی قدرت را در نظام فعلی روشنتر کند به ابهام و نامفهومیاش دامن میزند. با این واژه معمولاً گروه کوچکی از افراد در ذهنمان تداعی میشود که حکومت و زمامداری یک کشور را با توسل به زور قبضه کردهاند و کاملاً علنی و با استفاده از ابزارهای بلاواسطهای که در اختیارشان هست اعمالقدرت میکنند و به لحاظ اجتماعی از اکثریت مردم تحت حکمرانیشان بهراحتی قابلتشخیص هستند. یکی از اساسیترین جنبههای این دریافت سنتی یا کلاسیک از دیکتاتوری این فرض است که دیکتاتوری امری است موقتی و گذرا و فاقد ریشههای تاریخی؛ تو گویی وجود-اش فقط وابسته به حیات بنیانگذاراناش است و گستره و اهمیتاش به یک محل مشخص منحصر میشود؛ فارغ از ایدئولوژی خاصی که برای مشروعیتدادن به خود-اش به کار میگیرد و قدرتاش در نهایتت از تعداد و توان تسلیحاتی سربازان و نیروهای پلیس نشأت میگیرد. مهمترین خطر برای وجود-اش هم احتمال سربرآوردن کسی است که قدرت و تجهیزاتِ بیشتری از همین نوع در اختیار دارد و این نظام را ساقط میکند. [واستلاف هاول، قدرت بی قدرتان، برگردان احسان کیانیخواه، تهران، نشر گمان، 1397، بند 2.]
این نقلقول طولانیای که از کتاب قدرت بی قدرتان آوردم، تعریف هاول از دیکتاتوری کلاسیک بود، اما او برآن است که وضعیت کشور-اش همچون وضعیت دیکتاتوری کلاسیک نیست، بل حکومت فعلی – مربوط به اواخر دههی 70 میلادی – نه دیکتاتوری که پساتوتالیتر است. حکومت پساتوتالیترِ چکسلواکیِ آن زمان 5 تفاوت اصلی با حکومت دیکتاتور کلاسیک دارد:
نخست آن که محدود به جغرافیایی مشخص نیست بل قسمت از بلوک قدرتی بزرگ است – قدرتی که یکی از ابرقدرتهای جهان است: شوروی؛ همان شورویای که بهشدت به بهار پراگ ورود کرد و فرونشاند-اش.
دومین تفاوت این است که عمدتاً دیکتاتوریهای کلاسیک تاریخی نیستند و معمولاً ناگهانی بهوجودمیآیند، اما از نظرگاه هاول سیستم حکومتیِ آن زمان تاریخمند است و خاستگاههای تاریخی دارد. سوم آنکه نظام پساتوتالیتر ایدئولوژیاش منطقیتر از ایدئولوژی دیکتاتوریهای کلاسیک است. همچنین این ایدئولوژی جدیدتر منعطفتر است. او در این باره اضافه میکند:
این ایدئولوژی برای همه نوع پرسشی یک جواب حاضر و آماده در آستین دارد؛ بعید است بشود نصفهونیمه به آن رو آورد و از طرفی هم روآوردن به آن عواقبی جدی برای زندگی انسان دارد. در زمانهای که قطعیتهای متافیزیکی و وجودی در وضعی بحرانی هستند و انسانها با آوارگی و بیگانگی دستوپنجه نرم میکنند و معنی دنیا کمکم در نظرشان رنگ میبازد، این ایدئولوژی قطعاً جذابیت افسونکنندهای پیدا میکند، چراکه به انسانِ آواره مأمنی را عرضه میکند که سهل و سریع و آسان به دست میآید: کافیست دل به آن بسپاری تا ناگهان همهچیز دوباره مثل روز برایات روشن شود، زندگی معنای تازهای به خود-اش بگیرد و همهی رمز و رازها و پرسشهای بیپاسخ و اضطراب و تنهایی از میان برخیزد. البته این مأمن موقتیِ تقریباً مفتومجانی، بهای گزافی هم دارد: بابتاش باید از عقل و وجدان و مسئولیت شخصی دست کشید، چون یکی از جنبههای ضروری و اصلی این ایدئولوژی وانهادن عقل و وجدان خویش به مقام و مرجعی بالاتر است. اصل اساسی در اینجا این است که صاحب قدرت صاحب حقیقت هم هست. [هاول، همان]
هاول جز این 3 تفاوت، 2 تفاوت دیگر نیز در کتاب قدرت بی قدرتان نام میبرد که ترجیح میدهم خودتان بههنگام مطالعهی این کتاب، این 2 تفاوت دیگر را هم بخوانید.
پس از توضیحی اولیه در باب حکومت و در واقع قدرتی که هاول در نظر دارد، او بحث در باب بیقدرتان ظاهری را میآغازد، بیقدرتانی که از نظرگاه او اگر آگاهی داشته باشند دیگر بیقدرت نیستند. بیقدرتِ مدنظر او یک سبزیفروش است که بدونآگاهی، شعار قدرتِ حاکم یعنی «کارگران جهان متحد شوید» را در مغازهاش زدهاست. او البته تنها کسی نیست که این کار را کردهاست، بل دیگران نیز چنین کاری کردهاند. پس از این است که هاول بحث میکند که حکومت پساتوتالیتر سرتاپا دروغ است و دگراندیشی و صادقبودن سلاحیست که بیقدرتان در دست دارند تا علیه این قدرت حاکم بشورند.
او در همان جملات نخستینِ کتاباش نشانمان میدهد که سلاحِ بیقدرتان چیست:
کابوسی به جان اروپای شرقی افتاده: کابوسی که در غرب به آن «دگراندیشی» نام دادهاند. البته این کابوس از باد هوا نیامدهاست. کابوسی که اکنون گریبان نظام را گرفته نتیجهی طبیعی و ناگزیرِ مرحلهی فعلی تاریخی آن است. این کابوس از زمانی پدید آمده که این نظام، به هزار و یک دلیل، دیگر نمیتواند به اعمال بیقیدوشرط و ظالمانه و دلبخواهیِ قدرت بپردازد و همهی جلوههای ناهمسانی را از میان بردارد. گذشته از اینها، نظام آنقدر به لحاظ سیاسی متصلب شده که عملاً بههیچروی نمیتواند این ناهمسانیها را در دل ساختارهای رسمیاش جای دهد. حالا این بهاصطلاح «دگراندیشان» چه کسانی هستند؟
دیدگاههایشان از کجا آب میخورد و چه اهمیتی دارد؟ «ابتکارات تازهای» که «دگراندیشان» در آن همداستان شدهاند چه معنا و مفهومی دارد و اصلاً احتمال موفقیت و بهثمرنشستن چنین ابتکاراتی چقدر است؟ آیا درست است «دگراندیشان» را نوعی اپوزیسیون بدانیم؟ بهفرض که اینطور باشد، نقش چنین اپوزیسیونی در چارچوب نظام فعلی دقیقاً چیست؟ چهکار میخواهد بکند؟ چه نقشی در جامعه ایفا میکند؟ …
برای بررسی هر کدام از این پرسشها – یعنی برای بررسی نیروی بالقوهی «بیقدرتان» – اول از همه باید به بررسی ماهیت قدرت در شرایطی بپردازیم که این آدمهای بیقدرت در آن عمل میکنند. «هاول، پیشین، بند 1]
اینجاست که هاول بحث در باب پساتوتالیتر و ویژگیهایاش را میآغازد. ایدئولوژی در رژیم پساتوتالیتر چنان حاکم است که بر خودِ حاکم نیز حکومت میکند. در چنین وضعیتی – چنانکه در بالا نیز گفتم – دروغ و ریا تسلط دارد و هر اقدام صادقانه و همراه با حقیقتی نوعی مقابله با ایدئولوژی محسوب میشود.
هاول حکومت پساتوتالیتر و المانهای مربوط به آن را تماماً دروغ و دگراندیشان را حقیقت معرفی میکند و البته که باور دارد دستآخر این حقیقت است که بر دروغ چیره میشود. او ایدئولوژی را تضمینی از برای حکومت پساتوتالیتر میداند و بنابراین چنانچه با ایدئولوژی مخالفت شود، با کل حکومت مخالفت شدهاست. پس نقش آن سبزیفروشی که شعار ایدئولوژی را در مغازهاش میچسباند کمرنگ نیست چراکه میتواند با استفادهنکردن از آن شعار در برابر ایدئولوژی بایستد. اما حکومت چه نیازی دارد که آن سبزیفروش شعار ایدئولوژیاش را بچسباند؟
به مردم یادآوری میکند که کجا زندگی میکنند و چه توقعی از آنها میرود. با همین زبان به آنها میگوید آن دیگران چهکار میکنند و بهطور ضمنی به آنها میفهماند که اگر میخواهند طرد نشوند، تنها نمانند، از جامعه بیگانه نشوند، قواعد بازی را بههم نزنند، و آسایش و آرامش و امنیت زندگیشان را به خطر نیندازند چهکار باید بکنند. [هاول، پیشین، بند 6]
سخن پایانی
پیشنهاد میکنم کتاب قدرت بی قدرتان از هاول را بخوانید، حتی اگر همچون من با تمامی چیزهایی که میگوید موافق نباشید – خصوصاً دوبخشیکردنِ دروغ و حقیقت.
مشخصات کتاب قدرت بی قدرتان
- نام کتاب: قدرت بی قدرتان
- نویسنده: واتسلاف هاول
- برگردان: احسان کیانیخواه
- ناشر: گمان
- تاریخ انتشار: 1397
- تعداد صفحات: 136
همچنین بخوانید: معرفی کتاب روانسیاست: لیبرالیسم و تکنولوژیهای جدید قدرت