سینما

نگاهی به فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟ | ژست، ادا و نمایش

کاری با کشورهای غیر از ایران ندارم، اما در همین ایرانِ خودمان، نه همیشه ولی عمدتاً، آن‌ها که اندک‌دانشی پیرامون فلسفه و موضوعات فلسفی دارند، ساکت اند، به‌حاشیه‌رانده‌شده هستند و – یا خودشان نخواسته یا نگذاشته‌‌اند – چندان خودنمایی نمی‌کنند. این‌سان است که عمدتاً نزد بسیاری از کسانی که چندان با فلسفه آشنایی ندارند، تعداد کسانی که در ایران می‌فلسفند اندک است، این در حالی است که نسبت به جمعیت ایران، خیلی هم کم نیستند، بلکه صرفاً پنهان اند. اما آن روی قصه این است که – شوربختانه – آنان که چندان از فلسفه یا سایر علوم انسانی چیزی نمی‌دانند – یا اگر می‌دانند بسیار اندک است – بیشتر خودنمایی می‌کنند. این افراد در شبکه‌های اجتماعی، در کافه‌کتاب‌ها، در دانشگاه‌ها، در سینما، در موسیقی و موارد این قبیل، ژست می‌گیرند و خود را متفاوت نمایش می‌دهند. چنان رفتار می‌کنند که نزد آن‌ها که چندان نمی‌دانند، روشن‌فکر، اندیش‌مند، متفاوت و خاص جلوه می‌کنند، ولی آن‌کَس که تا حدودی با فلسفه و علوم انسانی آشناست، در همان دقایق نخستِ برخورد با این افراد می‌تواند دریابد که به‌اصطلاح «چیزی بارشان نیست» و صرفاً در حال شو و نمایش اند و از این کار به‌شدت لذت می‌برند، چرا که – احتمالاً – کمال‌گرا اند و متفاوت‌بودن و خاص‌بودن ارضای‌شان می‌کند. نویسنده، کارگردان و بازیگر نقش اول فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟ هم – احتمالاً – چنین فردی‌ست.

فیلمی که او نوشته و ساخته و در آن بازی کرده‌است، تماماً در حال نمایش ژست روشنفکری‌ست [احتمالاً می‌دانید که طی دهه‌های متمادی در ایران، غمگین‌بودن و تمایل به پس‌زدنِ جهان نوعی روشنفکری محسوب می‌شود]. اجازه دهید نفسی تازه کنیم و جزئی‌تر به فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟ نگاه کنیم.

روشنفکر ظاهری و عامی باطنی [نه استدلال بلکه جوگیری مهم است]

مرگ برادر برای نقش اصلی فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟ مهم‌ترین عامل است تا او از معنایی که برای زندگی ساخته‌بوده دل بگسلد و به ورطه‌ی آن‌چه که خود نام «پوچی» روی آن گذاشته بیفتد. او دیگر نمی‌تواند چندان شاد باشد، نمی‌تواند در جمع قرار گیرد، نمی‌تواند با همکاران‌اش فوتبال ببیند و نوعی دل‌زدگی در چنین مکان‌ها و زمان‌هایی گریبان‌اش را می‌گیرد و به او اجازه نمی‌دهد که «لذت ببرد» و «کیف کند». در عوض، او غمگین، سرخورده، تنها، ناامید و خسته است و عمدتاً به مرگ و در کل به نیستی فکر می‌کند. اما موردی که در این بین وجود دارد این است که در عین آن‌همه سرخوردگی و یأس، ناتوان از آن است که اشک بریزد و گریه کند و این را اطرافیان‌اش هم می‌دانند و مدام از او می‌پرسند که چرا گریه نمی‌کنی؟

نقد فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟
آغاز فیلم در بیابان است و می‌دانیم که بیابان نمادی‌ست از مکانی برای گم‌گشتی و آوارگی، آوارگیِ پوچی!

او که با همسر نخست‌اش به مشکل خورده و درصدد جدایی از او برآمده، چند وقتی است که با دختری جوان‌تر و از نسل جدید که خوش‌گذران‌تر هستند آشنا شده، اما چندان با او سازگار نیست و برخلاف او فکر می‌کند که بچه‌دارشدن درست نیست و نباید کسی را به این «دنیای پر از کثافت» وارد کرد.

این سخنان و این مدل فکر کردن جدید نیستند و از دیرباز، میلیون‌ها انسان این‌گونه فکر کرده‌اند، ولی پس پشت این مدل فکرکردن‌شان، استدلال درخوری نداشته‌اند و نوعی دل‌زدگی احساسی آن‌ها را به چنین شرایطی سوق داده‌است.

نقش اصلی فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟ هم چنین وضعیتی دارد و مشکل اصلی من با او همین است. واقعیت این است که در ایران روی چنین فیلم‌هایی برچسب فیلم‌های هنری یا روشن‌فکری می‌چسبانند و بسیاری با دیدن این فیلم‌ها گمان‌شان بر این می‌رود که فیلمی عمیق دیده‌اند و اکنون جزو جماعت متفاوت و روشن‌فکر و هنری محسوب می‌شوند. البته که به‌نسبت اکثر فیلم‌هایی که در ایران تولید می‌شوند، این فیلم چرا گریه نمی‌کنی فیلم عمیق‌‌تری محسوب می‌شود، اما عمیق‌تر بودن این فیلم نه ناشی از عمیق‌بودن آن بلکه ناشی از سطحی‌بودنِ شدید فیلم‌های دیگر است.

نقد فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟
واقعیت این است که دلایلی که او برای رسیدن به پوچی و بی‌معنایی زندگی ابراز می‌دارد، دلایلی سطحی و حاصلِ جوگیریِ شبه‌روشنفکری اند.

اغلب آن‌ها که روان و ذهنی سطحی دارند، ظرفیت‌شان اندک است و همچنین چون تمام و کمال دل در گرو انسان‌های دم‌دستی دارند، با کوچک‌ترین تغییر و تبدیل‌شدن به انسانی متفاوت نسبت به گذشته‌ی خودشان و البته وضع فعلی اطرافیان‌شان، رُخِ روشن‌فکر می‌گیرند و گمان می‌کنند که اکنون خاص اند و می‌اندیشند و به‌مانند اکثر انسان‌ها زندگی نمی‌کنند، لیکن این‌ها، درحالی‌که تا بیخ و بن همچون آنان اند و حتی بدتر، به‌واسطه‌ی شو و نمایشی که برای روشن‌فکری دارند، قی‌آور و مشمئزکننده اند. این مدل افراد – شوربختانه – بسیار زیاد اند و فضای مجازی هم در تکثیر آن‌ها نقشی مهم ایفا می‌کند. فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟ برای این افراد است!

فوتبال همچون زندگی در فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟

«فوتبال» در این فیلم نمادی از زندگی است. استعفایی که نقش اصلی فیلم می‌کند تا بتواند از فوتبال به‌دور باشد، استعاره‌ای‌ست از فاصله‌گرفتن‌اش از زندگی روزمره. دل‌زدگی‌اش هنگام مشاهده‌ی فوتبال در دفتر و خارج‌شدن از جمع و موارد این قبیل، همگی نشان از آن دارند که شخصیت اول فیلم به دلیل مرگ برادر و البته چند مورد جزئی دیگر، تمایلی به زیستن ندارند و دیگر قادر نیست که از آن لذت ببرد و همچون اطرافیان زندگی کند و «گریه کند».

گریه‌نکردن او هم به همین منوال است. او نمی‌تواند گریه کند، چرا که از احساسات انسانی، منظور انسانی‌ست که زندگی روزمره دارد، فاصله گرفته و به دنیای پوچی، روشنفکریِ سطحی و موارد این قبیل رفته‌است.

اما دست‌آخر نویسنده نشان‌مان می‌دهد که راه‌حل این پوچی، در خود عامل آن است. او نباید از زندگی – زندگی روزمره، فوتبال – فاصله گیرد، بلکه برای داشتن حسی بهتر، تجربه‌ی زندگی ناب و دور بودن از فضای انتزاعی زندگی فعلی‌اش، باید به فوتبال یا همان زندگی روزمره پناه ببرد.

نقد فیلم چرا گریه نمی‌ کنی؟

اما واقعیت این است که به همان اندازه که شخصیت اصلی بدون استدلال کافی و بر اثر جوگیری و احساس‌گرایی محض، به دامان پوچی و بدبینی فلسفی و موارد این قبیل رفته، بازگشت‌اش به زندگی و کشفِ دوباره‌ی معنای زندگی، دم‌دستی و سطحی است.

فیلم هیچ قرینه‌ای، هیچ زمینه‌ای، هیچ توجیهی، برای بازگشت ذهنی نقش اصلی‌اش به‌مان نشان نمی‌دهد و ما به‌یک‌باره است که این تحول را می‌بینیم و این می‌رساند که به همان شکل که به‌پوچی‌رسیدنِ بازیگر نقش اول فیلم ناشی از جوگیری بوده، تحول‌اش نیز چنین بوده و به این ترتیب می‌توان گفت که فیلم هیچ کمکی به آن‌ها که واقعاً و با استدلال به ورطه‌ی «بدبینی فلسفی» یا به قول برخی «پوچی» افتاده‌اند نمی‌کند.

مذهب، سبک زندگی نسل جدید، «مهندسی معکوس» – به‌قول مانی حقیقی – و خوابیدن در گور و چند مورد دیگر هیچ‌یک به کار نقش اصلی فیلم نمی‌آیند و نویسنده و کارگردان نشان‌مان می‌دهند که هیچ‌یک از آن‌ها در راستای فاصله‌گرفتن از بدبینی به کار نمی‌آیند، اما نشان‌مان نمی‌دهند که فوتبال – زندگی – چگونه می‌تواند حلال مشکل باشد، قرینه‌ای نیست. البته گویا سبک زندگی آن‌که قیافه‌ای مشابه نقش اول فیلم دارد، در افکار او تأثیرگذار است، چه آن‌که می‌بیند شخصی با ظاهر او زندگی متفاوتی دارد و این یعنی افکار اوست که مشکل دارد، اما همچنان نشان نمی‌دهد که کدام افکار.  ازگوربرخاستن و «به آدمی جدید تبدیل‌شدن» البته که می‌توانند راه‌حل باشند، اما فیلم نشان‌مان نمی‌دهند که چگونه می‌توانند راه‌حل باشند، و این‌سان فیلم با شعار آغاز می‌گردد و با شعار پایان می‌‌یابد، بی‌آن‌که چیز خاصی گفته‌باشد و نهایت یک شو است، خودنمایی است، ادا است و نمایش.

نقد فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟

علی‌رضا معتمدی، نویسنده و کارگردان فیلم، و البته نقش اول آن، گویا فردی خودشیفته است. فیلم چنان نشان‌مان می‌دهد که انگار او درصدد بوده یک ستایش‌نامه برای خود، هنر و دانش‌اش بنویسد، بسازد، و به مخاطبان میلیونی نمایش دهد، اما شاید مسیر-اش را اشتباه می‌رود و نشان می‌دهد که نه نویسنده‌ی قابلی‌ست، با سناریوی پر از حفره‌اش، نه کارگردان خوبی‌ست و نه بازیگری درخور، با بازی بسیار دم‌دستی‌اش!

همچنین ببینید: نقد فیلم عامه پسند

آرش شمسی

هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو | چو پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
عضو شدن
Notify of
guest
1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها

این‌ها را هم بخوانید

دکمه بازگشت به بالا