ادموند گتیه از مشهورترین فلاسفهی تحلیلی قرن بیستم حدود ۱ ماه پیش درگذشت. او کسی بود که نشان داد با فراهمآوردنِ برخی مسائل ساده میتوان به جنگ مسائلی رفت که در توجیهشان کتابهای بسیارِ پیچیده نوشتهشدهاست. گتیه دو مسئله را مطرح کرد که به مسائل گتیه یا گاه به مسئله گتیه مشهور اند. این مسائل، درست تعریف سنتی از معرفت یا دانش را هدف گرفتند و اگر به تحولاتی که پس از مسائل گتیه در معرفتشناسی پدید آمد توجه کنیم، میتوانیم بگوییم که گتیه در کار-اش موفق بود. ادامهی این نوشتار به مسائل گتیه اختصاص داد.
بهجای مقدمه
معرفتشناسی بهمثابهی یکی از اصلیترین عناصر فلسفیدن، پس از دکارت بود که بسیار شکوفا شد، لیکن پیش از او و بهخصوص در دوران یونان باستان توجهی بسیار به آن میشد. اگر سوفسطاییان به معرفتشناسی توجه نمیکردند نسبیگرا یا شکاک نمیشدند، اگر توجهاتِ بسیار آنها به معرفتشناسی نبود، اگر پیامدهای نسبیانگاری یا شکاکیتشان نبود، شاید هیچزمان افلاطون با آن جدیت در رسالات سالخوردگیاش درگیر معرفت شناسی نمیشد. در رسالهی تهئهتهتوس، معرفتشناسی یا شناختشناسی از مباحث اصلی است و اتفاقاً همین رسالهی تهئهتهتوس و بحثهایی که پیرامون معرفتشناسی در آن درمیگیرند است که حدود ۲۵۰۰ سال سایه میافکَنَد روی فلسفهی غربی و البته فلسفهی اسلامی.
با کتابهای هگل و نیچه و هایدگر و سارتر و گادامر و دریدا و بسیاری از فلاسفهی قارهای دیگر، معرفتشناسیای که کانت بسیار بزرگاش کردهبود در قارهی اروپا مغفول شد و درعوض بحثهایی دیگر محوریت یافتند، اما در فلسفهی تحلیلی یا بهتر است بگویم در بریتانیا و آمریکا معرفتشناسی اتفاقاً پس از راسل و در کل در قرن بیستم و همین قرن بیستویکم بسیار بیشازپیش پی گرفتهشد و چالشهایی بسیار در آن به وجود آمد. یکی از چالشهای اساسی در معرفتشناسی تحلیلی چالشهایی بود که گتیه بر تعریف روتین و سنتی از معرفت پدید آورد. مسائل یا مشکلات گتیه را در این نوشتار خواهم گفت، لیکن پیش از آن باید بگویم که در فلسفهی تحلیلی تا پیش از بحثهای گتیه چه تعریفی از معرفت یا شناخت وجود داشت.
معرفت بهمثابهی باور صادق موجه
اینکه بخواهم بگویم معرفت از زمان افلاطون حتی تا زمان حاضر عمدتاً بهمثابهی باور صادق موجه شناخته شدهاست و همزمان بخواهم از دل کتابهای فلاسفهی بزرگ قطعاتی را در تأیید این مورد انتزاع کنم، کاریست که از حوصلهی این نوشتار خارج است، اما برای آنکه نشان دهم لااقل در قرن بیستم معرفت بهمثابهی باور صادق موجه بوده چندان زمان زیادی نیاز ندارم. برای بحث در باب معرفت نیاز است که چند نکته را بدانیم.
اول که معرفت در نگاه کلی میتواند مبهم جلوه کند. چهآنکه فلاسفهی معرفتشناس هم در قرن بیستم معرفت را بهطور کلی به سه دستهی معرفت مهارتی، معرفت از راه آشنایی و معرفت گزارهای یا قضیهای تقسیم کردهبودند. موردی که بحث اصلی معرفتشناسان را همراه دارد معرفت سوم یعنی معرفت قضیهای است.
معرفت مهارتی یعنی اینکه آقا یا خانم X به چگونهواشرعوضکردن علم دارد. این معرفت، شناخت، علم یا دانش در واقع به چگونگی انجام یک کار است و حتی شاید خود آن خانم یا آقای X نتواند توضیح دهد که چگونه به چگونهواشرعوضکردن علم دارد. مثلاً آقای Y بلد است که در کمتر از ۳۰ ثانیه مسافتی مشخص را بهصورت قورباغهای شنا کند، اما نمیتواند به من و شما یاد دهد که چگونه این کار را انجام میدهد. این نوع معرفت مدِنظر فلاسفهی معرفتشناس نیست.
معرفت نوع دوم یعنی همان شناختن فلان کشور، فلان انسان یا فلان گجت. مثلا میگوییم من سیامک را میشناسم، من کشور آمریکا را میشناسم. این نوع معرفت هم مدنظر نیست. اما معرفت نوع سوم یعنی علم به یک قضیه. اینکه قضیه چیست شاید بحثی طولانی بطلبد، اما بهطور نهچندان دقیق قضیه یعنی آنکه خبری باشد و قابل تأیید یا رد باشد. مثلاً من دیروز آمریکا بودهام یک قضیه است، یا زمین مسطح نیست بل گرد است یک قضیه است، یا خدا وجود دارد یک قضیه است. اینها را میتوان صادق یا کاذب دانست. نکتهی دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که آنها که به بحث در باب چیستی معرفت پرداختهاند، به «شهود» هم توجه داشتهاند. البته شهود در اینجا بهمعنای شهود عرفانی نیست، بل چیزیست که فارغ از استدلال است، اما در درون استدلالی است. مثلاً اینکه آن سگ عزب است، چندان با شهود ما موافق نیست.
نکتهی دیگر آنکه میباید میان شرط ضروری و شرط کافی تفاوت قائل شد. مثلاً عزببودن یکسری شرطها را دارد که اگر آنها در کسی نباشند نمیتوان او را عزب دانست. بهعنوان مثال، غیرمتأهلبودن یکی از شرطهای ضروری عزببودن است، اما آیا هر غیرمتأهلی عزب است، مشخص است که خیر. چرا خیر، اینجا تقریباً به شهود میدانیم که اینگونه نیست. مثلاً سگ را ما عزب نمیدانیم، بل عزب انسان است. خب حالا میتوانیم بگوییم هر انسان غیرمتأهلی عزب است، باز هم خیر. چراکه مثلاً ما نوزاد ۴ ماهه را عزب نمیدانیم. پس اینجا نشان داده میشود که غیرمتأهلبودن یکی از شروط ضروری عزببودن است، لیکن شرط کافی نیست. شرط کافی یعنی آنکه باوجود-اش مشروط، مشروط باشد. اما دیدیم که هر غیرمتأهلی لزوماً عزب نیست، لیکن هر عزبی لزوماً غیرمتأهل است. شرط انسانبودن یکی دیگر از شروط ضروری عزببودن است؛ یا مثلاً بزرگسال بودن یکی دیگر از شروط عزببودن است. حال میتوانیم بگوییم عزب یعنی انسانِ بزرگسالِ غیرمتأهل؟ پاسخ این پرسش خیر است، چراکه معمولاً عزب را برای مردِ بیزن اختیار میکنند.
پس باید به انسانِ بزرگسالِ غیرمتأهل، مرد را هم اضافه کنیم و بگوییم انسانِ مردِ بزرگسالِ غیرمتأهل. کلِ کاری که ادموند گتیه با باور صادق موجه میکند همین است و کل کاری هم که فلاسفه برای بهدستدادن تعریف معرفت بهمنزلهی باور صادق موجه کردهاند همین است.
آنها چگونه این کار را کردهاند؟
آنها بهطور شهودی، درکی پیشینی از معرفت داشتهاند و آمدهاند بررسی کردهاند که این معرفت چه ذاتیهایی دارد، یا در واقع چه شروط ضروریای دارد؟
نخستین چیز این است که صادق باشد. یعنی مثلاً قضیهی باران میبارد، باید حتماً با واقعیت صادق باشد. این که ما پردهی پنجرا را کنار بزنیم و ببینیم که در واقع باران در حالِ باریدن است. اما این کافی نیست. اینکه یک نفر بگوید «باران میبارد» و ما ببینیم که واقعاً باران میبارد، نمیتوانیم بگوییم که او حتماً به این قضیه علم یا معرفت داشت. جز این به مواردی دیگر نیاز است.
نیاز است که داننده یا دارندهی معرفت، به قضیه باور داشته باشد. البته برخی فلاسفه گفتهاند که بهجای باور داشتن نیاز است که مطمئن باشد. یعنی گویندهی «باران میبارد» زمانی میتواند به این قضیه معرفت داشته باشد که اولاً این قضیه صادق باشد و ثانیاً خود گوینده باور داشته باشد – یا مطمئن باشد یا بهعبارتِ بهتر بپذیرد –که باران در حال باریدن است. کسی بگوید باران میبارد و ما ببینیم که باران در حال بارش است، اما او در ذهناش بگوید البته چندان باور ندارم که اینگونه باشد، چنین کسی به «باران میبارد» علم ندارد. اما حتی اگر کسی به «باران میبارد» باور داشته باشد و واقعاً هم باران در حال بارش باشد، آیا آن کس به «باران میبارد» علم دارد؟ فلاسفه با شهودشان و البته مثالهای نقضِ مبتنی بر شهودشان دریافتهاند که اینگونه نیست و میباید رابطهای میان باورِ آن کَس و بارش باران وجود داشته باشد. این رابطه را «توجیه» نامیدهاند.
گفتهاند که فرد باید توجیهی محکم برای این قضیه داشته باشد. اینجاست که معرفت بهمثابهی باور صادق موجه تعریف شدهاست.
یعنی S میداند که P اگر:
P صادق باشد
S بپذیرد P را یا در واقع S باور کند که P
S توجیهی محکم برای P داشته باشد – نه آنکه روی هوا چیزی گفته باشد یا صرفاً احتمال داده باشد.
این تعریف معرفت تا پیش از ادموند گتیه است، اما گتیه آمد و با بهمیانآوردن دو مسئله که به مسائل گتیه مشهور اند، این درک از معرفت را زیر پرسش برد. بسیاری از معرفتشناسان پذیرفتند که مسائل گتیه واقعاً مسئله اند. اما واکنشها به مسائل بسیار متفاوت بودند. برخی آمدند و شرط چهارمی برای معرفت افزون بر صدق، باور و توجیه آوردند و برخی دیگر توجیه را پیچیدهتر کردند. من در این نوشتار بهدنبال فهرستکردن واکنشها به مسائل گتیه نیستم، اینها را در نوشتاری دیگر مورد بحث قرار میدهم، بل بهدنبال نشاندادن مسائل گتیه هستم.
مسائل گتیه
گتیه در مقالهای در نیمههای قرن بیستم به ذکر دو مثال میپردازد و ابراز میدارد که این دو مثال نشان میدهند که تعریف معرفت بهمثابهی باور صادق موجه اشکال دارد.
مثال نخست او این است که :
فرض کنیم که آقای اسمیت و جونز هر دو برای شغل واحدی تقاضای استخدام کرده باشند و فرض کنیم که اسمیت دلیل محکمی در تأیید گزارهی عطفی زیر داشته باشد:
(د) آقای جونز کسی است که کار را خواهد گفت و آقای جونز ده سکه در جیب خود دارد.
دلایل اسمیت در تأیید (د) ممکن است از این دست باشند که رییس شرکت به او اطمینان دادهاست که در نهایت آقای جونز برگزیده خواهد شد، و دیگر اینکه آقای اسمیت تعداد سکههای توی جیب آقای جونز را ده دقیقه قبل شمرده باشد. گزارهی (د) مستلزم این است که:
(ه) کسی که کار را خواهد گرفت ده سکه در جیب خود دارد.
فرض کنیم که آقای اسمیت دلالت (د) را بر (ه) درک کند و (ه) را به دلیل (د) که برای آن شواهد محکمی در دست دارد بپذیرد. در این حالت، آقای اسمیت بهروشنی در این امر موجه است که باور کند که (ه) صادق است.
ولی حال تصور کنید که آقای اسمیت، بدون اطلاع قبلی، بهجای جونز خود-اش کار را بگیرد و نیز خود آقای اسمیت – باز بدون هیچ اطلاعی – ده سکه در جیب داشته باشد. در نتیجه گزارهی (ه) صادق است، با آنکه گزارهی (د) که آقای اسمیت از آن (ه) را نتیجه گرفت کاذب است. به این ترتیب، در مثال ما همهی امور زیر صادق اند:
(۱) (ه) صادق است،
(۲) آقای اسمیت باور دارد که (ه) صادق است، و
(۳) آقای اسمیت در این امر که باور دارد (ه) صادق است موجه است. ولی درعینحال روشن است که آقای اسمیت نمیداند که (ه) صادق است، چون (ه) به اعتبار تعداد سکههایی که در جیب خود اوست صادق است، درحالیکه آقای اسمیت نمیداند که چند سکه در جیب خود دارد، و باور خود او را به (ه) بر شمارشِ سکههای توی جیبِ آقای جونز استوار کردهاست، و بهغلط باور دارد که آقای جونز کسی است که کار را خواهد گرفت.
[ادموند گتیه، آیا معرفت باور صادق موجه است؟، برگردان شاپور اعتماد، در ارغنون، زمستان ۷۴، ص ۳۲۳٫]
گتیه چنان شفاف توضیح داد که فکر میکنم نیازی به توضیح من نیست. میبینیم که در این مثال گتیه، آقای اسمیت باور دارد، باور-اش صادق است و همچنین برای باور-اش توجیه محکم هم دارد، اما «معرفت» ندارد.
مثال دیگر گتیه را اجازه بدهید مستقیم از او نقل نکنم بل نسخهی جرحوتعدیلشدهاش را که در کتابهای شارح معرفتشناسی میآورند ذکر کنم.
فرض کنید آقای X از دختر-اش میشنود که ماشین خریدهاست. او تا کنون هیچ دروغی از دختر-اش نشنیدهاست و او و همسر-اش سالهاست میدانند که دخترشان بسیار راستگو است. همچنین آقای X هیچ دلیلی نمیبیند که دختر راستگویاش این بار به او دروغ بگوید. چرا باید آن دختر بهیکباره به او بگوید که ماشین خریدهاست اما دروغ بگوید؟ مگر کسی مجبور-اش کرده، آن هم دختری را که همواره حتی در سختترین شرایط هم راست گفتهاست؟
آقای X همان روز حین بازگشت به خانه همسایهشان را میبیند. همسایهاش میگوید آقای X، شنیدهام یکی از اعضای خانوادهات ماشین خریدهاست. آقای X میگوید بله خود-ام میدانم.
اینجا آقای X ادعای معرفت به قضیهی «یکی از اعضای خانوادهی آقای X ماشین خریدهاست» میکند، اما آقای X از دو مورد خبر ندارد. نخست آنکه اتفاقاً این بار دختر-اش به او دروغ گفتهاست و دوم آنکه نه دختر بلکه همسر-اش دور از چشم او ماشین خریدهاست.
آقای X باور دارد که یکی از اعضای خانوادهاش ماشین خریدهاست. قضیهی خریدِ ماشین توسط یکی از اعضای خانوادهاش هم قضیهای صادق است، یعنی با واقعیت تطابق دارد، چراکه همسر-اش ماشین خریدهاست، آقای ایکس همچنین توجیهی محکم دارد که یکی از اعضای خانوادهاش ماشین خریدهاست چراکه هیچ دلیلی نمیبیند دخترِ همیشه راستگویاش بهیکباره به او زنگ بزند و دروغ بگوید. اما میبینیم که آقای ایکس معرفت ندارد به این قضیه، درحالیکه هر سه شرط ضروری معرفت – باور، صدق و توجیه محکم – را دارد.
سخن پایانی
مسائل گتیه یا مشکلات گتیه بحثهای فراوانی به همراه داشتند. البته که بودند کسانی که مسائل گتیه را نپذیرفتند، اما تعدادشان بسیار کم بود. اغلب معرفتشناسان پذیرفتند، اما چنانکه در بالا هم اشاره کردم واکنشها بسیار متفاوت بود. برخی شرط ضروری دیگر اضافه کردند و برخی دیگر شرط «توجیه» را تغییر دادند. مثلاً گفتند توجیه میباید نقضناپذیر باشد، یعنی واقعیتی در کار نباشد که توجیه را نقض کند.
بحث در مورد واکنشها به مسائل گتیه را در فرصتی دیگر پی خواهم گرفت.
همچنین ببینید: فایدهگرایی از نگاه جان استوارت میل