وضعیت طبیعی هابز | وضعیت جنگی توماس هابز چگونه وضعیتی است؟

در چند قرن اخیر نظریهپردازانی که در باب پیدایش دولت یا بهتر است بگویم حکومت به نظریهی وضعیت طبیعی [= State of nature] قائل بودهاند اندک نبوده، لیکن در میان این کَسان میباید هابز، لاک و روسو را سرآمدان و البته کلاسیکهایشان دانست. از میان این سه تَن، این هابز بود که ابتدا در باب این موضوع سخن راند و کتابی ماندگار در باب آن نوشت و بهتفصیل توضیح داد که از برای چه میباید یک گروه از مردم حاکمی را بالای سر خود گذارند و از فرمانهایاش فرمان برند. بعدها لاک – با درنظرداشتن بحثهای هابز در این باب و ازآنجاکه درصدد بود آن حاکم بلامنازعی که هابز آفریده بود و باور-اش این بود که حاکم او میباید بر گلههای آدمیان فرمان براند را از تخت پایین کشد – نظریهای در باب حکومت ابراز کرد که در طی آن اگر حکومت نتواند آنچنان که باید به وظایفی که بر گردناش نهادهاند عمل کند مردم شورش کنند و حکومت را زمین زنند. به هر صورت قصد من در این نوشتار آن نیست که در باب رئوس حکومت از نظرگاه هابز و لاک و روسو بحث کنم بل برآن ام که بحثی، ولو بسیار مختصر، در باب وضعیت طبیعی هابز که از نگاه او همان وضعیت جنگ است داشته باشم. این نوشتار درصدد نیست که بحثهای هابز در این باب را نقد کند، هرچند که جا از برای نقد بسیار است، لیکن به دنبال آن است که از برای نوآموزانی که آشنایی چندانی با وضعیتی طبیعی هابز ندارند نشان دهد که هابز در باب وضعیت طبیعی بهچهسان میاندیشیده. گمان کنم خیلی حاجت به گفتن نیست که منبع صحبتهایام در باب بحثهای او حول وضعیت طبیعی کتاب مشهور و ماندگار او یعنی لویاتان است.
وضعیت طبیعی از نظرگاه هابز
عمدهی عقاید هابز در باب وضعیت طبیعی را میتوان در کتاب اصلی او یعنی لویاتان یافت. البته که کتاب لویاتان از کتابهای ماندگار است در تاریخ فلسفه و به هیچرو نتوان نقش آن در شکلگیری فلسفهی سیاسی مدرن را انکار کرد – همانطور که کس نتواند جایگاه والای کتاب شهریار ماکیاولی را در فلسفهی سیاسی مدرن انکار نماید – یا کتاب نقد عقل محض کانت را در معرفتشناسی پس از خود به هیچ گیرد. به هر صورت، هابز در کتاب سترگ خود پس از آن که در باب بسیاری چیزها سخن میراند و بسیاری تعریف تازه و تکراری به دست میدهد، در همان بخش اول تحت عنوان «درباب انسان» و در فصل سیزدهم این بخش با نام «درباب وضع طبیعی آدمیان و سعادت و تیرهروزی آنها در آن وضع» سخن خود را بهجد در باب وضعیت طبیعی میآغازد.
پیشسخنی که هابز، به نیکی، آن را در آغاز بحث خود در باب وضعیت طبیعی میآورد و خواهان آن است که نتایج مطلوباش را از آن بهدر آورد این است که آدمیان برابر اند، نه صرفاً از حیث جسم بل نیز از حیث فکر. دلایلی که هابز از برای این عقیدهی خود به دست میدهد هیچ از برای نگارندهی این سطور قابل قبول نیستند، لیکن بههر حال یکی از آنها این است که [انسانها از لحاظ جسم برابر اند چراکه] «… ناتوانترین کس هم بهاندازهی کافی نیرومند است تا نیرومندترین کس را یا از طریق توطئهی نهانی و یا از طریق تبانی با کسان دیگری که همراه با او در معرض خطر واحدی قرار داشته باشند، بکُشد»؛ [هابز، لویاتان، برگردان حسین بشیریه، تهران، نشر نی، ۱۳۸۹، ص ۱۵۶] و همچنین یکی از دلایلی که او از برای برابری آدمیان از لحاظ فکر میآورد این است که
آنچه احتمالاً موجب میگردد تا آدمیان برابری خود را از این لحاظ نپذیرند تنها تصور خودپسندانهی آنها دربارهی دانایی و درایت خودشان است؛ و تقریباً همهی آدمیانی گمان میکنند که نسبت به عواملالناس دارای درجهی بالاتری از عقل و درایت هستند: یعنی نسبت به همهی آدمیان به استثنای خودشان و شمار اندکِ دیگری که بهواسطهی شهرتشان و یا به دلیل موافقتشان با نظر ایشان مورد تأیید باشند، زیرا طبیعت آدمیان چنان است که هر قدر هم دیگران را با زورتر، بلیغتر و داناتر از خود بدانند، باز هم اغلب مردم را بهاندازهی خود خردمند و دانا نمیشمارند؛ زیرا عقل و درایت خود را از نزدیک مشاهده میکنند و عقل و خردمندی دیگران را از دور. اما همین خود ثابت میکند که آدمیان از حیث عقل و درایت نه نابرابر که برابر اند، زیرا معمولاً در اثباث توزیع عادلانه و برابر هر چیزی هیچ دلیلی بهتر از این نیست که هرکس از سهم خویش خرسند باشد». [هابز، همان]
حال اینها بهچهسان میتوانند به بحث هابز در باب وضعیت طبیعی که هنوز کاملاً آن را نیاغازیده ربط پیدا کنند؟ هابز از برابر انگاشتن آدمیان این نتیجه را انتزاع میکند که این برابری آدمیان موجب میگردد که آدمیان در انتظار از برای حصول به مقصود با یکدیگر نیز برابر باشند و این برابری دومین است که موجب میشود دو کس بههنگام خواستن یک چیز مشترک، با فرض آن که آن دو کس نتوانند به طور همزمان از آن چیز مشترک بهرهمند شوند، دشمن یکدیگر گردند و به نزاع با هم برخیزند. هابز از سخنان خود در این باب نتیجه میگیرد که آن برابری اولیهی آدمیان که حاصلاش برابری دومین است موجب میگردد که در گلهی آدمیان، آنهنگام که آقابالاسری نباشد که بهشان دستور دهد و امرشان کند، اختلاف به وجود آید و اوضاع بهگونهای شود که هر فرد از دیگری بترسد و خلاصه هراس بر هریک از انسانها مستولی گردد. در چنین موقعیتی است که:
پیشدستی یا سبقتگرفتن معقولترین راه برای هر کس برای گریز از این حالت ترس متقابل و تأمین امنیت است. یعنی هر کس باید از طریق زور یا تزویر بر همهی آدمیان تا آنجا که میتواند سلطه و سروری بیابد، تا حدی که دیگر هیچ قدرتی بهاندازهی کافی نیرومند نباشد که وی را در خطر بیافکند. و این خود صرفاً لازمهی صیانت ذات آدمی است و عموماً مجاز است. [هابز، پیشین، ص ۱۵۷]
استدلال دیگری که هابز به بحث خود در این باب علاوه میکند این است که:
… وقتی قدرتی در کار نباشد که آنها را [یعنی انسانها را] در حال ترس و احترام کامل نسبت به یکدیگر نگاه دارد، از معاشرت و مصاحبت یکدیگر لذتی نمیبرند (بلکه برعکس بسیار ناراحت میشوند) زیرا هرکسی میخواهد که دوستاش برای او به همان میزان ارج و قدر قائل شود که او برای خویشتن قائل است: و اگر نشانهای از تحقیر یا اهانت نسبت به خود مشاهده کند طبیعتاً میکوشد تا جاییکه شهامت دارد از طریق آسیبرساندن به کسانی که او را خوار میشمارند، آنها را وادار کند که برای وی قدر و ارزش بیشتری قائل شوند؛ و ضمناً درس عبرتی هم به دیگران بدهد (و چنان شهامتی در بین کسانی که تابع هیچ قدرت عمومی نباشند تا آنها را در حالت صلح و آرامش نگه دارد تا بدان پایه است که میتوانند یکدیگر را نابود کنند). بنابراین در نهاد آدمی سه علت اصلی برای کشمکش و منازعه وجود دارد. نخست رقابت، دوم ترس، سوم طلب عزت و افتخار. [هابز، همان]
میبینیم که هابز در اینجا عقیدهای را به میان میآورد که بعدها هگل در کتاب پدیدارشناسی روح اهمیتی بسیار بدان میدهد، تاآنجا که نبرد ارباب و بردهی او، که از معروفترین قطعات یک کتاب فلسفی در طی تاریخ است، از دل همین شناخت آدمی توسط دیگری میزاید.
به هر صورت، شاهد آن هستیم که هابز در وضعیتی که هیچگونه قدرت متمرکزی در کار نیست چه چیزها متصور است. به گمان او، در چنین وضعیتی، به دلیل آن سه مورد همواره جنگ همه با همه برقرار است و هیچ «مال من و مال تویی» نیست بل هرآنچه که هست مال کسی است که از زور بیشتری از برای تصاحب و نگهداری آن چیز یا چیزها برخوردار است. علاوه بر این، هیچ ناعادلانهای وجود ندارد چه آن که هرآنجایی که عدالت بهواسطهی قانون تعریف نشده باشد ناعدالتیای هم وجود نمیتواند داشت. او این وضعیت را در عباراتی که بسیار شهره اند، اینچنین تشریح مینماید:
در چنین وضعی امکانی برای کار و فعالیت نیست، زیرا به حاصل چنین کار و کوششی اطمینانی نیست؛ و در نتیجه نه کشت و کار زمین، نه کشتیرانی، نه امتعه و کالاهای که بتوان از راه دریا وارد کرد، نه ساختمانهای راحت و جادار، نه وسایل نقل و انتقال اشیای ثقیل و سنگین، نه دانش و معرفتی دربارهی کرهی زمین، نه شرح و گزارشی دربارهی تاریخ، و نه هیچگونه دانش و هنر و ادبیاتی و یا جامعه و انجمنی [هیچیک ممکن نخواهد بود] و از همه برتر ترس دائمی و خطر مرگ خشونتبار [وجود دارد]؛ و زندگی آدمی گسیخته، مسکنتبار، زشت، ددمنشانه و کوتاه [است]. [هابز، پیشین، ص ۱۵۸]
هابز در ادامه، برای کسانی که ممکن است این نوع صحبتکردن را بدبینی بدانند و در طلب شاهد یا گواهی از برای اثبات این امر برآیند، یادآور میشود که هر کس که به سفر میرود اسلحهای با خود به همراه میبرد، یا همگان پیش از خواب دربها را قفل میکنند و از امنیت خانه اطمینان حاصل میکنند و بسیاری موارد این قبیل. آن کس که چنین کاری میکند از چه رو چنین میکند؟ جز آن است که بر این باور است که همشهریان و هموطناناش ممکن است به دارایی او و یا به جان او تعدی کنند؟
جالب آن که هابز از آمریکای دوران خود مثال میآورد و بر این باور است که مردمانی که در آمریکای آن زمان زندگی میکردهاند درست نوع زندگیشان به مانند وضعیت طبیعی است و با مصیبتهای این وضعیت طبیعی درگیر و دچار اند.
اما به هر صورت، وضعیت طبیعی ماندگار نمیتواند بود، چه آنکه در انسان امیالی وجود دارند – البته از نگاه هابز – که موجب میگردند آدمیان، یا بهتر است بگویم اکثرشان، تمایلی بسیار به صلح پیدا کنند و خواهان آن شوند که از چنین وضعی که جز مصیبت نمیآفریند رهایی یابند. یکی از این امیال ترس از مرگ است، دیگری خواهان زندگی راحت بودن و سومی امید به حصول پایههای زندگی راحت از طریق جهد و تلاش. از اینجاست که هابز بحثهای بعدیاش در باب قوانین طبیعی و پس از آن حق طبیعی و پس از آن واگذاری این حق طبیعی به یک شخصیت و متمرکز کردن قدرت را پیش میبَرد که امید است در آینده فرصتی از برای بحث در باب آنها پدیدار شود.
همچنین ببینید: دولت از نگاه هابز