عشق افلاطونی ؛ عشق از نظرگاه افلاطون در رسالهی فایدروس
افلاطون را از هر نگرگاهی که بنگریم، بزرگ است، چه از نگرگاه ادبی و چه از نگرگاه فلسفی. این درست است که نامِ افلاطون با «فلسفه» عجین است، این نیز درست است که رسالاتِ گهربار او در باب اندیشه و فلسفه هستند، اما آن کس که هر یک از این رسالات را از نظر گذرانده، محال است که جاذبهی ادبی آنها مسحور-اش نکرده باشد.
در عین آنکه افلاطون حدود 2500 سال پیش میزیسته، لیکن هنوز هم زنده است. او با آثار-اش زنده است، با آثاری که چون درصدد مطالعهشان برآییم بار نخست چنان از لحاظ ادبی مجذوبمان میسازند که برای درک مفاهیم فلسفی آنها، میبایست باری دیگر بخوانیمشان. از میان رسالات افلاطون یک رساله وجود دارد که از لحاظ عمق فلسفی در زمرهی برترین رسالات است و از لحاظ عمق ادبی نیز در زمرهی جذابترینها. این رساله، فایدروس یا فدروس نام دارد.
همواره بر حسب برخی معیارها، رسالات افلاطون را دسته بندی کرده و میکنند. اما فایدروس رسالهایست که دستهبندیکردناش بسی دشوارتر از دیگر رسالات است. برای درکی ملموستر میتوانم گفت که در قرنهای پیشین فایدروس را در زمرهی نخستین رسالات افلاطون میآوردند آن هم به سبب آن که این رساله چنان از شور عشق و شور تخیل سرشار است که نمیتوان آن را به افلاطونِ پیر نسبت داد. اما امروزه به سبب عمق فلسفی این رساله و نظریات مهم افلاطون در آن، آن را در زمرهی رسالات میانی و پایانی میآورند.
سخن دراز نکنم. آن چه که در این نوشتهی بسیار مختصر قرار است نیم نگاهی به آن اندازیم، «عشق» در رسالهی فایدروس است.
عشق در رسالهی فایدروس
عشق همچون یادآور ایدهی زیبایی
توضیح عشق در رسالهی فایدروس در نوشتهای مختصر ناممکن است، زیرا اندیشههای افلاطون در باب عشق در فایدروس پیچیدهاند و نمیتوان آنها را تماماً در این مختصر توضیح داد. اما میتوان نیم نگاهی گذرا به آن داشت.
سقراط، نقش اول اکثر رسالات افلاطون، با جوانی به نام فایدروس در کنار جویی نشستهاند و بحثی در باب عشق در گرفته. سقراط از برای توضیح عشق ابتدا گذری به ماهیت روح میاندازد. او بر آن است که روح سه جزء دارد که با تمثیلی انسانی میتوان آن را به دو اسب و یک ارابهران تشبیه کرد. یکی از اسبها خوب است و تابع استدلال و خرد، و دیگری بد است و به هیچ روی تابع خرد و استدلال نیست.
لیکن ارابهران همان عقل و خرد روح است که میبایست کنترل این دو اسب را در دست داشته باشد. پس از این سقراط ماجرای ارواح را پیش زندگی بر روی زمین شرح میدهد. بر طبق این داستان بخشی از ارواح به همراه خدایان به آسمانها رفته و در پشت گنبد آسمان درصدد تماشای «ایدهها» یا همان «مُثُل» برآمدهاند. ایدهها یا مثل در توضیحی بسیار ساده و البته تا حدی سطحی همان کلیات اند. یعنی تمامی جزئیات روی زمین، مانند درختان، انسانها، میزها و … یک «ایده» یا «مثال» در آن سوی آسمانها دارند. این «ایده» به واسطهی حواس قابل شناخت نیست، زیرا نه رنگ دارد، نه بو، نه قابل لمس است و نه حتی در مکان و زمان جای گرفته است، تنها با خرد و عقل است که میتوان آن را شناخت یا به آن نزدیک شد.
به هر حال در پشت گنبد آسمان برخی ارواح توانستهاند مدتی کوتاه به «ایدهها» نظر اندازند و برخی دیگر مدتی کوتاهتر و پس از آن به دلایلی به زمین آمدهاند و در تن هر یک از آدمیان جای گرفتهاند. آن ارواحی که بیش از دیگران به تماشای «ایدهها» نائل آمدهاند در تنِ فلاسفه جای میگزینند. یکی از اینان اگر به اندامی زیبا برخورد کند، به یاد «ایدهی زیبایی» در آسمان میافتد و از این رو دچار خارش و بیقراریای میشود که آن روز که «ایدهی زیبایی» را تماشا کرد به آن دچار شد. اما این شخص، که همان عاشق باشد، وقتی که در کنار معشوق است، اشعهی عشق از معشوق را دریافت میکند و آرام میشود اما همان دم که معشوق از او جدا گردد باز هم خارش و بیقراری آغاز میگردد.
عشق افلاطونی بدونِ شهوت و رابطهی جنسی
هر زمان که عاشق به معشوق نزدیک میشود، آن اسبِ بد که نمونهی شهوات است سربرمیآورد و از عاشق میخواهد که از معشوق کامی بگیرد. اما ارابهران روحِ عاشق، یعنی همان عقل، چون معشوق را میبیند به یاد «ایدهی زیبایی» میافتد و اسبِ بد را سرکوب میسازد. پس از این نیز اسب بد همواره به وسوسهی عاشق برای کام گرفتن از معشوق ادامه میدهد اما عقل عاشق زمام او را در دست گرفته و از معشوق کام نمیگیرد. به این ترتیب معشوق نیز درگیر عشق شده و به عبارتی او نیز عاشق میشود.
افلاطون بر این نظر است که اگر ارابهران روح بتواند اسبِ بد، یعنی همان شهوت، را کنترل کند و بدون رابطهی جنسی در کنار معشوق باشد هردوی آنها در این جهان و آن جهان نیکبخت و سعادتمند خواهند شد.
این است خلاصهای بسیار کوتاه از عشق از نگاه افلاطون در رسالهی فایدروس.
چند نکته در ارتباط با رساله فایدروس
1- عشق میتواند موجب تعالی انسان از زندگیِ این جهانی به جهان ایدهها شود.
2- معشوقی که در اینجا به آن اشاره شد، مؤنث نیست، بلکه مذکر است. یا بهتر بگویم «پسری جوان» است.
3- افلاطون بر این عقیده است که «زیبایی» موجود در این جهان، شباهت زیادی به «ایدهی زیبایی» دارد و از این رو تنها راهی است که میتواند در دنیای محسوسات ما را به دنیای ایدهها رهنمون سازد.
4- و آخر آنکه عاشق میباید رسم و راه چگونه زیستن را به معشوق بیاموزد.