ارتباط رساله اوتیفرون افلاطون با کتاب ترس و لرز کیرکهگور
بسیاری از بحثهایی که در تاریخ فلسفه وجود داشتهاند، مستقیم یا غیرمستقیم در رسالات افلاطون اشارهای به آنها شدهاست. یکی از بحثهای مهم در تاریخ فلسفهی اخلاق، بحث تقابل امر اخلاقی و فرمان خداوند است. این بحث در کلام اسلامی هم میان اشعریها و معتزلهها برقرار بوده و هست. اینکه – مثلاً – قتل بهخودیِ خود «بد» است یا چون خدا آن را «بد» خوانده بد شدهاست؟ در واقع خدا چون چیزی را خوب یا بد میبیند آن را امر یا نهی میکند یا چون او چیزی را امر یا نهی کرده آن چیز خوب یا بد شدهاست؟ در میان رسالات افلاطون، یکی از رسالات ابتدایی با نام رساله اوتیفرون به این مسئله اختصاص دارد. در میان کتابهای مهم تاریخ فلسفه نیز کتاب ترس و لرز از سورن کیرکهگور به این موضوع پرداختهاست.
در ادامه بهطور کامل به بحث سقراط در این مورد میپردازم و پس از آن اشارهای خواهم داشت به بحث کیرکهگور در این باب. برای دانستن بیشتر پیرامون کتاب ترس و لرز میتوانید دورهی کتاب ترس و لرز – که بهتازگی منتشر شده – را تهیه کنید.
خلاصه رساله اوتیفرون افلاطون
1- شَمای کلی رساله
رساله اوتیفرون از رسالات نخستین افلاطون است و زمانی را تصویر میکشد که سقراط در دادگاه به سر میبَرَد. در واقع این رساله با رسالات کریتون و آپولوژی همراستا است؛ اما داستان این رساله پیش از دو رسالهی آپولوژی و کریتون است، چرا که در آپولوژی سقراط در جلسهی دادگاه است و در رسالهی کریتون سقراط جلسهی دادگاه را پشت سر گذاشته و در زندان به سر میبرد – اما صحنهی رساله اوتیفرون محوطهی دادگاه است و هنوز جلسهی دادگاه سقراط آغاز نشده است. نام رساله اوتیفرون برگرفته از نام مردی با نام اوتیفرون است. او مردیست کاهن و سنتی که اعقادی سخت به اساطیر دارد و به دادگاه آمده تا از پدر خود شکایت کند. این مرد به دلیل آنکه پدرش بردهای را به جرم کشتن بردهای دیگر به چاهی انداخته و در اثر بیتوجهی پدرْ آن برده جان از کف داده، به دادگاه آمدهاست تا از پدر شکایت کند.
اوتیفرون بر این نظر است که اگر انسان با یک آدمکش در یک خانه زندگی کند، خواهناخواه آلوده میشود و البته این یک عقیدهی شخصی نیست که خاص اوتیفرون باشد، بلکه از دیرباز در میان مردم سنتی یونان رایج بوده است. به هر حال، اوتیفرون میگوید که خانواده از این عمل او خوششان نیامده و او دلیل آن را ناآشنایی خانواده با دینداری و بیدینی میداند. در همینجاست که اوتیفرون سوژه را به دست سقراط میدهد تا بحثی در مورد چیستی دینداری به راه اندازد. ادامهی رساله، صرف تحلیل و بررسی چیستی دینداری و بیدینی میشود.
قابلذکر است که همچون اغلب رسالات سقراطی، موضوع رساله اوتیفرون نیز یکی از اجزای آرته است. آرته یا فضیلت موضوع محبوب سقراط بوده و من در نوشتارهای دیگر پیرامون رسالات سقراطی در مورد آرته توضیح دادهام و اینجا تکرار-اش نمیکنم؛ همینقدر بگویم که دینداری، خویشتنداری، عدالت، شجاعت و دانش اجزای آرته از نگاه سقراط هستند که البته سقراط چهارتای آنها را به دانش تحویل میدهد.
2- آغاز بحث و پرسش اوتیفرون
رساله با پرسش اوتیفرون از سقراط آغاز میشود – مبنی بر اینکه سقراط در دادگاه چه میکند؟ پاسخ سقراط این است که جوانی جویای نام به نام ملتوس او را به اتهام فاسد ساختن جوانان و بیاعتقادی به خدایان کهن و اعتقاد به خدایان تازه به دادگاه فراخوانده است. در این هنگام، اوتیفرون میگوید که بهانهی این جوان، احتمالاً ندای الهی سقراط است. همان ندای الهی یا دایمونیون که در دادگاه هم ذکر آن میرود. از سخن اوتیفرون، که دوست نزدیک سقراط نیست، میتوان دریافت که ندای الهی سقراط در میان شهر معروف بوده و آگاهی از این ندا تنها به دوستان و نزدیکان سقراط محدود نمیشده است. پس از آن سقراط علت حضور اوتیفرون را میپرسد و اوتیفرون پاسخ میدهد که برای شکایت از پدر خود به دادگاه آمده.
او میگوید روزی یکی از بردگان در حال مستی
… یکی از بردگان ما را کشت و بدین سبب پدر-ام دست و پای او را بست و به گودالی افکند. سپس کسی را به نزد مفسر قوانین مذهبی فرستاد تا معلوم کند با او چه باید کرد و پس از آن اعتنایی به حال او ننمود زیرا معتقد بود که چون قاتل است، اگر هم بمیرد باک نیست. قضا را چنین شد و تا فرستادهی پدر-ام بازگردد، او از گرسنگی و سرما جان سپرد. [افلاطون، مجموعهرسالات، برگردان م.ح.لطفی، تهران، نشر خوارزمی، 1368، ص 240]
حال اوتیفرون آمده تا از پدر خود شکایت کند، زیرا بر این عقیده است که همخانهبودن با یک قاتل، باعث آلودگی میشود. نزدیکان اوتیفرون شکایت او را خوش نمیدارند، چرا که به نظر آنها پدر او، عامدانه آن فرد را نکشته است. با این حال، سخن اوتیفرون این است که مخالفان شکایت نمیدانند دینداری و بیدینی چیستند؟
اینجاست که اوتیفرون سوژهای به دست سقراط میدهد تا سقراط آن را مورد تحلیل و پرسش و پاسخ خود قرار دهد. سقراط بلافاصله از اوتیفرون میپرسد خود او میداند که دینداری و بیدینی چیستند؟ و پاسخ مثبت قاطعی میشنود. قاطعیت اوتیفرون در اوایل رساله و تردید و سرگشتگی او در طول رساله، از نکات جالب گفتوگوی او با سقراط است.
3- استدلال اوتیفرون برای دینداری
سقراط پس از شنیدن ادعاهای اوتیفرون در مورد دانستن دینداری و بیدینی، از او میپرسد که آیا دینداری همواره یکی است و بیدینی متضاد آن یا بسته به زمان و مکان، متغیر است؟ اوتیفرون پاسخ میدهد که دینداری همواره یکسان است و بیدینی هم که متضاد آن باشد نیز به همین شکل. پس از این سقراط از اوتیفرون تعریف دینداری و بیدینی را میطلبد و این پاسخ را میشنود که:
سقراط: دینداری همین است که من میکنم. یعنی کسی را که دست به گناه آلوده است تعقیب میکنم، خواه گناهاش قتل نفس باشد یا دزدی از پرستشگاه، و اعم از اینکه گناهکار پدر یا مادر من باشد یا بیگانهای، و بیدینی چشمپوشی از گناه تبهکاران است. [پیشین، ص 242]
استدلال اوتیفرون برای تعریفاش از دینداری و بیدینی، استدلالی اسطورهای است. او، به بند کشیدن پدر زئوس توسط زئوس به جرم خوردن فرزندان خود را بهمثابهی توجیهی برای تعریف خود به میان میآورد. سقراط در پاسخ میگوید که اتهاماش برای کشیدهشدن به دادگاه، همین ناباوری به قصههای اساطیری بودهاست، حال چگونه اوتیفرون توقع دارد که سقراط توجیه اساطیری او را بپذیرد.
اما اوتیفرون ادعا میکند که این قصهها را باور دارد. از این رو، سقراط میگوید حتماً جنگ و نزاع خدایان را هم باور دارد و اوتیفرون پاسخ مثبت میدهد و خبر ندارد که سقراط از پاسخ مثبت او علیه خود-اش استفاده خواهد کرد. پس از این سقراط به تحلیل تعریف اوتیفرون میپردازد و به او گوشزد میکند که تعریف او، تعریف نیست بل صرفاً ذکر یکی از نمونههای دینداری است. در حالیکه سقراط دنبال خود دینداری یا صورت آن است.
بهتر است اینجا بیشتر توضیح دهم. سقراط برای تعریف دینداری، به دنبال خود یا صورت آن است تا به قول خود-اش بتواند به واسطهی آن عمل دیندارانه را از عمل خلاف آن بازشناسد. در اینجا بحثهای زیادی صورت گرفته است که آیا منظور سقراط از صورت، همان صورت یا مثال افلاطونی است -که فارغ از زمان و مکان و حرکت در عالمی دیگر وجودی یکه دارد – یا خیر؟ به نظر من در این مورد نمیتوان نظر قطعی داشت، اما با قاطعیت میتوان گفت که سقراط به دنبال صورتی «عینی» از دینداری است. یعنی او به دنبال تعریفی از دینداری میگردد که فارغ از دیدگاه این و آن باشد. بنابراین میتوان گفت صورت در اینجا، در معنای حداقلی خود، قرابتی با صورت یا مثال افلاطونی که در دیگر رسالات – خاصه فایدون، فایدروس، جمهوری و پارمنیدس – مطرح میشود دارد. به هرحال پس از این اوتیفرون تعریفی دیگر، و شاید بهتر، به دست میدهد و آن این است که «آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند مخالف دین».
4- رد تعریف اوتیفرون توسط سقراط
سقراط با تکیه بر پیشفرض اساطیری اوتیفرون، تعریف او را رد میکند. او میگوید مگر به عقیدهی خود اوتیفرون، میان خدایان جنگ و نزاع برقرار نیست و مگر میشود در مورد چیزهایی که معیاری برای سنجیدن آنها وجود دارد، همچون بلندی و کوتاهی یا سبکی و سنگینی، جنگ و نزاع صورت گیرد؟ پس جنگ و نزاع خدایان در مورد ظلم و عدل و نیک و بد و زشت و زیباست. اوتیفرون همهی اینها را تأیید میکند. سقراط از اینجا نتیجه میگیرد که یک چیز ممکن است در نظر برخی خدایان عادلانه بنماید و در نظر برخی دیگر ظالمانه و سپس با این پیشفرض که خدایان هر چیز را عادلانه بدانند دوست دارند و هر چیز را ظالمانه بدانند دوست ندارند، به این نتیجه میرسد که برخی خدایان یک چیز را دوست دارند و برخی دیگر نه. بنابراین اگر تعریف اوتیفرون درست باشد، یعنی آنچه خدایان دوست دارند دیندارانه است، به این نتیجه میانجامد که دینداری یکه نیست و این در تضاد با آن فرضی است که هر دو در آن به توافق رسیده بودند، یعنی دینداری همواره یکسان است.
اوتیفرون در اینجا واکنش نشان میدهد و میگوید فکر نمیکنم در بین خدایان بر سر به کیفر رساندن یک قاتل، اختلافی وجود داشته باشد. اما سقراط این ادعا را اینگونه پاسخ میدهد که در میان انسانها هم بر سر این قاعده اختلافی نیست و هر گناهکاری اگر در دادگاه از خود دفاع میکند سعیاش بر آن است که خود را بیگناه نشان دهد و در صدد آن نیست که بگوید من گناهکار ام اما مرا مجازات نکنید!
پس از این سقراط پیشنهاد میدهد که آیا اوتیفرون راضی هست که تعریف او را بهتر کنند و بگویند آنچه همهی خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه همهی خدایان دوست ندارند مخالف دین؟ اوتیفرون میپذیرد. سپس سقراط ضربهای دیگر وارد میسازد و با پرسشی تاریخی، ادعای اوتیفرون را به چالش میکشد. پرسش از این قرار است که « عملی که موافق دین است، بدان جهت محبوب خدایان است که موافق دین است، یا چون محبوب خدایان است موافق دین شمرده میشود؟»
پاسخ این پرسش در شکلدهی به پی و بنیان جهانبینی اخلاقی آدمی بسیار مهم است. اگر طرف اول پذیرفته شود، ماهیت عینی اخلاقیات یا دین گرفته میشود و به این نتیجه میانجامد که اعمال نیک اند چون صرفاً محبوب خدا یا خدایان اند؛ و اگر طرف دوم پذیرفته شود، به این معنی است که هر عملی، به ذات خود، نیک یا بد است و از هر دیدگاهی، حتی دیدگاه خدا یا خدایان، فارغ است.
پس از پرسش سقراط، اوتیفرون اظهار میکند که پرسش را نفهمیده و اینجا سقراط استدلالی جالب میآورد. او میگوید کشیدهشده، چون کشیده شده است به کشیدهشده تبدیل شده و نه آن که چون کشیده شده است میتوان آن را کشید. از این رو، دوستداشتهشده نیز چون دوست داشته میشود به دوستداشتهشده تبدیل میگردد.
توضیح آنکه – فارغ از صحت یا عدم صحت استدلال – سقراط میگوید هر معلولی چون مورد عمل علت قرار گرفته به معلول تبدیل شده. به زبان خودش:
… هر متأثر بدان علت متأثر است که اثری بر او واقع میشود و درست نیست اگر بگوییم چون متأثر است بدان سبب اثری بر او واقع میشود. [پیشین، ص 249]
بنابراین، آنچیزی که دوست داشته شده به این علت به دوستداشتهشده تبدیل شده که آن را دوست داشتهاند از این روی، سقراط بر آن است که در جملهی «هر چه خدایان دوست دارند موافق دین است »، این دوستداشتهشدن است که معلول دوستداشتن خدایان است و نه موافقدینبودن. در واقع موافق دینبودن، خود علت دوستداشتن خدایان است. برای توضیح بیشتر باید بگویم که سقراط میگوید آنچیزی که دوست داشته شده، چون مورد دوستداشتن واقع شده، به دوستداشتهشده تبدیل شدهاست.
پس آنچه محبوب خدایان است، چون خدایان دوستاش دارند محبوب است؛ اما این امر برای موافقدینبودن صادق نیست، زیرا موافقدینبودن خود علت دوستداشتن خدایان است و نه معلول. از همهی اینها سقراط نتیجه میگیرد که:
… آنچه خدایان دوست دارند با دینداری یکی نیست. دینداری، چون دینداری است خدایان دوستاش دارند. اگر دینداری و محبوبخدایانبودن را یکی بدانیم ناچار خواهیم شد اولاً بگوییم خدایان چیزی را که محبوب خدایان است بدان علت دوست دارند که محبوب خدایان است و در ثانی ادعا کنیم که دینداری بدان علت دینداری است که خدایان دوستاش دارند. از این رو اگر نیک بنگری خواهی دید که دینداری و محبوبخدایانبودن دو چیز اند جدا از یکدیگر و به عکس یکدیگر: یکی محبوب است بدان علت که دوست داشته میشود، و دیگری دوست داشته میشود بدان علت که خود سزاوار دوستداشتن است. از این رو، اوتیفرون گرامی، گمان میکنم نخواستی به من بیاموزی دینداری چیست بلکه به ذکر یکی از صفات آن قناعت ورزیدی زیرا گفتی یکی از صفات دینداری این است که محبوب همهی خدایان است بی آنکه بگویی خدایان به چه علت آن را دوست دارند. [پیشین، ص 250]
4- مقایسهی دینداری و عدالت
سقراط در این قسمت از رساله اوتیفرون میخواهد با مقایسهی دینداری با عدالت، راهی دیگر برای تعریف دینداری بپیماید. او پس از گرفتن تأیید اینکه هر کاری که موافق دین است موافق عدالت هم است، میپرسد آیا هر کاری که موافق عدالت است نیز موافق دین است؟ اینجاست که ذهن اساطیری اوتیفرون، سخن منطقی سقراط را در نمییابد و اوتیفرون میگوید که پرسش را نمیفهمد، پس سقراط با توسل به تمثیلهای زوج و فرد و عدد و یا ترس و شرم، سعی در توضیح مطلب میکند و در آخر میگوید که عدالت اعم از دینداری است و دینداری جزئی از عدالت است یا به بیان منطق ارسطویی، دینداری نوعی از جنس عدالت است. حال سقراط میپرسد دینداری کدام جزء عدالت است؟ او با این کار راه را برای ارائهی تعریفی دیگر از سوی اوتیفرون هموار میسازد. اوتیفرون با تاثیرپذیری از بحث سقراط تعریفی دیگر ارائه میدهد و میگوید «به عقیدهی من دینداری آن جزء عدالت است که طرز رفتار ما را با خدایان معین میکند در حالیکه جزء دیگر آن به رفتار ما با آدمیان مربوط است».
سیاوش: سقراط درصدد مشخصساختن معنای «رفتار کردن» برمیآید و دوباره به حربهی زیرکانهی خود، یعنی استدلال از راه تمثیل، روی میآورد و پس از ذکر مثالهایی از رفتار انسان با اسب یا سگ یا گاو، نتیجه میگیرد که با توجه به آنکه هنر سوارکاری یعنی اینکه انسان بداند چگونه با اسب رفتار کند که به نیکوترین وجه باشد و برای اسب سودی دربر داشته باشد، از تعریف اوتیفرون معلوم میشود که دینداری هنر نیکرفتارکردن با خدایان است تا سودی برای آنها دربرداشتهباشد و باعث بهتر شدن آنها شود.
اما چیزی که سقراط پس از این میگوید و اوتیفرون هم آن را میپذیرد، باعث میشود که تعریف اوتیفرون دوباره لنگ بزند و آن این است که خدایان با چگونگی رفتار ما بهتر نمیشوند. از این رو، اوتیفرون میگوید رفتار ما با خدایان، همچون رفتار برده با ارباب است و سقراط نتیجه میگیرد که دینداری یعنی خدمتگزاری و اوتیفرون هم میپذیرد. اما دوباره، سقراط گریبان تعریف اوتیفرون را میگیرد و درصدد رد آن برمیآید. او دوباره به توسل به تمثیل فنها، میگوید خدمتگزاری پزشکیاران به پزشک به حصول تندرستی میانجامد و خدمتگزاری کارگران به کشتیسازان به حصول کشتی. اما خدمتگزاری ما به خدایان به حصول کدام نتیجه میانجامد؟ سقراط صراحتاً میپرسد که « … خدایان برای ساختن چه چیز ما را به خدمت خود میگمارند؟» و پاسخ اوتیفرون این است که خدایان کارهای نیک زیاد انجام میدهند. سپس سقراط میگوید خیلی کسان کارهای نیک انجام میدهند، اما کارهای نیک خدایان چیست؟ اوتیفرون مستقیماً پاسخ نمیدهد و میگوید:
سقراط، پیشتر گفتم که پیبردن به این نکتهها آسان نیست. همینقدر میگویم که بهدستآوردن دل خدایان از راه دعا و قربانی دینداری است و سبب میشود که خانهها سالم بمانند و گزندی به جامعه نرسد. خلاف آن بیدینی است که همه جا سبب ویرانی و تباهی میشود. [پیشین، ص 255]
5- رد تعریف جدید اوتیفرون از دینداری
سقراط از اوتیفرون میپرسد که بر طبق تعریف تازه، دینداری یعنی دانشِ دعا کردن و قربانینمودن و همچنین از آنجا که قربانی هدیهای است که به خدایان میدهیم و دعا خواهشی است که از خدایان میکنیم، بر طبق تعریف تازهی اوتیفرون، دینداری یعنی دانش هدیهدادن به خدایان و خواهشکردن از آنان. اوتیفرون سخنان سقراط میپذیرد. سپس سقراط با این پیشفرض که خواهشکردن یعنی خواستن و خواستن یعنی خواستن چیزی که نیازمند آن ایم و هدیهدادن یعنی دادن چیزی به خدایان که نیازمند آن اند، به تعریف تازهی اوتیفرون حمله میبرد. او از ذهنیت مذهبی اوتیفرون استفاده میکند و میگوید مگر خدایان به چه چیز نیاز دارند و از هدیهدادن ما چه سودی نصیبشان میشود؟ اینجا اوتیفرون درمییابد که چه سخنی را پذیرفته و میگوید «سقراط، گمان میکنی خدایان از هدیههای ما سودی میبرند؟». سپس سقراط میپرسد پس برای چه به آنها هدیه میدهیم و اوتیفرون پاسخ میدهد «برای اینکه از آنان تجلیل کنیم و دلشان را به دست آوریم».
در اینجاست که سقراط میگوید پس دینداری یعنی بهدستآوردن دل خدایان و نه چیزی که محبوب خدایان است یا میتواند سودی برای آنها داشته باشد. اما اوتیفرون، که هنوز بر عقیدهی اولیهی خود استوار است، میگوید بیتردید دینداری محبوب خدایان است. سقراط، چون میبیند اوتیفرون باز به اول بحث بازگشته و تا کنون صرفاً دور یک دایره میگشتهاند، میگوید « یا آنچه پیشتر گفتیم نادرست است یا ادعایی که اکنون میکنی … . پس باید بحث را از سر بگیریم تا معلوم شود دینداری چیست؟».
اما اوتیفرون، که در طول بحث عنان از کف داده و در پی فرصتی است که از چنگ سقراط بگریزد، میگوید کار دارد و باید برود. اینجاست که رساله اوتیفرون – بدون اثبات تعریفی از دینداری – پایان مییابد.
6- سخن آخر پیرامون رساله اوتیفرون
طنز سقراطی از عناصر کلیدی رساله اوتیفرون است. او چنان سخن آغاز میکند که گمان میکنی تعریف اوتیفرون را پذیرفته، اما ناگهان از کوچکترین نقطه، به تعریف اوتیفرون میتازد.
نکتهی دیگر آنکه سقراط در رساله اوتیفرون دین را به اخلاق و اخلاق را به دانش سوق میدهد. همچنین گویا سقراط و همچنین افلاطون، البته اگر بتوان در رسالههای افلاطون میان این دو تمیز داد، از هرگونه ذهنیگرایی فاصله میگیرند. در همین رساله، عینیدانستن دینداری از سوی سقراط، بسیار جالب است.
در آخر چیزی که نباید ناگفته بماند این است که افلاطون در این رساله، خواسته یا ناخواسته، پیش از ارسطو، برخی از نکتههای منطقی را ذکر میکند. مثلاً تفاوت میان ذات و عرض، آنجا که به اوتیفرون میگوید« … گمان میکنم نخواستی به من بیاموزی که دینداری چیست بلکه به ذکر یکی از صفات آن قناعت ورزیدی» یا تفاوت میان نوع و جنس یا جزء و کل، آنجا که میگوید « … هر عمل موافق دین مطابق عدل است ولی هر عمل مطابق عدل، موافق دین نیست، زیرا دینداری جزئی از عدالت است».
بحث سقراط و اوتیفرون در کتاب ترس و لرز
همین بحثی که سقراط و اوتیفرون در رساله اوتیفرون دارند را کیرکهگور هم در کتاب ترس و لرز دارد. کیرکهگور با نام مستعار یوهانس دو سیلنتیو کتابی با عنوان ترس و لرز در نیمهی نخست قرن نوزدهم منتشر ساخته و در آن به تبیین ایمان پرداختهاست. ماجرایی که او از برای بحث پیرامون ایمان برگزیده، ماجرای دستور خداوند به ابراهیم برای قربانیکردن اسحاق است – ماجرایی که در کتاب عهد عتیق روایت شدهاست. کیرکهگور برآن است که ابراهیم با پذیرفتن دستور خدا برای قربانیکردن اسحاق – پسر-اش – از امر اخلاقی فراتر رفته و به رابطهای مطلق با مطلق – خدا – دست یافتهاست. از نظرگاه نویسندهی کتاب ترس و لرز:
امر اخلاقی بهنفسه کُلی است و بهمثابهی کلی به هر کس اطلاقپذیر است، و این از دیدگاهی دیگر بدان معنا است که در هر زمان اطلاقپذیر است. امر اخلاقی ذاتاً درونماندگار است و غایتی بیرون از خود ندارد، بلکه هود غایتِ هر چیز بیرون از خویش است و اگر آن را در خود ادغام کند دیگر پیشتر نمیرود.
[سورن کیرکهگور، ترس و لرز، برگردان ع.رشیدیان، تهران، نشر نی، 1385، ص 81]
کیرکهگور بر این نظر است که ابراهیم با پذیرش خواست خدا و بُردن اسحاق به کوه موریه در راستای قربانیکردناش، کاری کردهاست که با هیچیک از معیارها و تبیینهای این «کُلی» توجیهاش نمیتوان کرد. او در واقع امر اخلاقی را برای غایتی دیگر تعلیق کردهاست، اما فیالواقع تعلیق امر اخلاقی از نگاه کیرکهگور یعنی انجام کاری که با مفاهیم کُلی یا اخلاقی توضیحاش نمیتوان داد. توضیحِ اخلاقی کار ابراهیم این است که او قاتل است، آن هم قاتل عزیزترین کساش، اما توضیح ایمانیاش این است که او مؤمن است و کاری انجام میدهد که خواست و رضایت خدا در آن است.
اینها این نتیجهی تلویحی را در پی دارند که فرمان خدا برتر از امر اخلاقی است. این البته به این معنی نیست که خدا همواره فرمانهایی غیراخلاقی صادر میکند، لیکن اگر فرمان خدا غیراخلاقی – غیرعقلانی – باشد، فرمان او است که ارجح است. این نظریه را در فلسفهی اخلاق، «نظریهی مبتنی بر فرمان الهی» میدانند. بنابراین در بحث سقراط و اوتیفرون، اگر کیرکهگور یا لااقل یوهانس دو سیلنتیو شرکت میکرد، طرفدار نظریهای بود که دلالت بر این داشت که امر اخلاقی چون خدا به آن حکم کرده اخلاقی است.
خود کیرکهگور در جایی در کتاب ترس و لرز این قضیه را اینگونه اظهار میدارد:
… وظیفهای مطلق در مقابل خدا وجود دارد؛ زیرا در این رابطهی تکلیف، فرد بهمثابهی فرد بهطور مطلق با مطلق رابطه پیدا میکند. اگر در این شرایط بگوییم عشق به خدا تکلیف است معنایی متفاوت از قبل را بیان کردهایم؛ زیرا اگر این تکلیف مطلق باشد اخلاق به نسبی تنزل یافتهاست. با این حال، نتیجه نمیشود که اخلاق باید ملغی شود بلکه باید بیانی کاملاً متفاوت، یعنی بیان پارادوکس را یدا کند، بهگونهایکه مثلاً عشق به خدا شهسوار ایمان را وادار کند به عشق خود به همسایه بیانی مخالف با بیانی که از دیدگاه اخلاق تکلیف است ببخشد. [پیشین، ص 97]
********
من در دورهی مربوط به کتاب ترس و لرز در چند جلسه پیرامون مباحث مهم این کتاب توضیح دادهام، از جمله همین «شهسوار ایمان». چنانچه خواهان دانستن بیشتر در مورد کتاب ترس و لرز هستید، میتوانید از آن دورهی 5 جلسهای استفاده کنید: