ورود و ثبت نام
0
سبد خرید خالی است.
0
سبد خرید خالی است.
ورود و ثبت نام

چگونه ذهن آرام داشته باشیم؟ | 8 نکته برای زندگی بی‌دغدغه

ذهن آرام و زندگی بی دغدغه

مطالعه‌ی این نوشتار تقریباً

13 دقیقه

طول می‌کشد. لطفاً تا انتها مطالعه کنید.

داشتن ذهن آرام در این جهان – در جهانی که رسانه‌ها هیاهوی‌اش را برای‌مان بیش‌تر جلوه می‌دهند، در جهانی که هیچ‌چیز-اش شبیهِ گذشته نیست – به خواست بسیاری از انسان‌ها تبدیل شده‌است. دراین‌بین، کم‌تر کسی‌ست که به این ذهن آرام برسد. ذهن آرام یعنی ذهنی فارغ از اضطراب و درگیری. همین ذهن آرام برای تصمیم‌گیری در موقعیت‌های مختلف زندگی بسیار به کارمان می‌آید. من در ادامه‌ی این نوشتار – ساده و مختصر – نکاتی را که فکر می‌کنم می‌توانند به برخی از انسان‌ها برای داشتن ذهن آرام کمک کنند فهرست می‌کنم. امیدِ این را دارم که با به‌کارگیریِ همه یا لااقل بخشی از نکات زیر، ذهنی آرام و زندگی‌ای بی‌دغدغه داشته‌باشید.

چگونه ذهن آرام داشته‌باشیم؟

1- جهان را خِرس نبینیم

چگونه ذهن آرام داشته باشیم؟
چگونه ذهن آرام داشته باشیم؟

شنیده‌اید که می‌گویند «یک مو از خرس بِکنی غنیمته»، شوربختانه بسیاری از انسان‌های امروزی این‌گونه به جهان نگاه می‌کنند. جهان از نگاهِ آن‌ها مکانی برای دادوستد است. آن‌ها زندگی را طوری نگاه می‌کنند که انگار همواره در حال معامله اند. همواره خواهانِ این اند که «سودی» به آن‌ها برسد. بدیهی است که اگر ببینند سود به آن‌ها نرسیده دچار اضطراب شوند و هر آن بیش‌تر تلاش کنند که چیزی از جهان عایدشان شود. این قضیه به‌خصوص برای جوان‌ها صادق است.

اغلب جوان‌ها این جهان را مکانی می‌بینند که قرار است رؤیاهای‌شان را در آن برآورده کنند. ازهمین‌رو اغلب‌شان سرخورده‌اند، اغلب‌شان مأیوس اند و مدام ذهنی ناآرام دارند. شوربختانه این کتاب‌های انگیزشی و موفقیت هم نقشی به‌سزا در این مورد ایفا کرده‌اند.

بهتر است برای داشتنِ ذهن آرام به جهان این‌گونه نگاه نکنیم، بل همواره به‌شکلی زندگی کنیم که از رنج گریزان باشیم تا آن‌که مدام به‌دنبال لذت باشیم. خیام هم می‌گوید:

کم کن طمع از جهان و میزی خرسند

از نیک و بدِ زمانه بگسل پیوند

این ماجرا را شوپنهاورِ فیلسوف، در کتاب اصلی‌اش یعنی جهان همچون اراده و تصور، به‌خوبی موردتوجه قرار داده‌است:

… خوش‌بینی نه‌تنها آموزه‌ای غلط که اصلاً آموزه‌ای زیان‌بار است، زیرا زندگی را به‌عنوان حالتی مطلوب و خوشبختیِ آدمی را به‌عنوان غایت و هدف آن نشان می‌دهد. وقتی که مبدأ عمل این باشد، هر کسی اعتقاد پیدا می‌کند که مشروع‌ترین حق را برای کسب خوشبختی و لذت دارد؛ و اگر – چنان‌که معمولاً رخ می‌دهد – این‌ها نصیب وی نشوند خود را در معرض بی‌عدالتی می‌بیند و در واقع مسیر هستی خود را گم می‌کند. [آرتور شوپنهاور، جهان همچون اراده و تصور، برگردان رضا ولی‌یاری، تهران، نشر مرکز، ۱۳۹۳، ص ۱۰۲۲]

2- گاو شویم

چگونه ذهن آرام داشته باشیم؟
گاو، فارغ از گذشته و آینده

در بخش چهارم کتاب سترگ نیچه، یعنی چنین گفت زرتشت، شخصیت اصلی کتاب یعنی زرتشت پس از آن‌که گفت‌وگوی‌اش با «زشت‌ترین انسان» تمام می‌شود، از کنار مرغزاری سبز گذر می‌کند که به‌یک‌باره گروهی گاو را می‌بیند که اطراف چیزی گرد آمده‌اند و با شوق با او صحبت می‌کنند. نزدیک می‌شود و مردی را می‌بیند که نیچه او را «گدای خودخواسته» معرفی می‌کند.

این گدای خودخواسته درسی به زرتشت می‌دهد که انگار از مهم‌ترین دُروس نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت برای نیک‌بختی در این جهان است، چراکه نیچه آن را در کتاب دیگر-اش یعنی «تأملات نابه‌هنگام» هم می‌آوَرَد. وقتی زرتشت به این مرد نزدیک می‌شود، از او می‌پرسد مرد حسابی این‌جا میان این گاوها در پی چه چیزی هستی؟ گدای خودخواسته این‌گونه پاسخ می‌دهد:

ای مزاحم! من این‌جا در پی همان ام که تو نیز هستی، یعنی نیک‌بختی روی زمین، و می‌خواهم آن را از این گاوان بیاموزم. بدان که به همین خاطر نیمی از روز را به سخن‌گفتن با آنان گذرانده‌بودم و آنان تازه می‌خواستند مرا راهنمایی کنند. چرا مزاحم‌شان شدی؟

تا بازنگردیم و گاو نشویم به ملکوت آسمان راه نخواهیم یافت و بدین خاطر باید یک چیز را از اینان بیاموزیم: نشخوارکردن را. [نیچه، چنین گفت زرتشت، برگردان داریوش آشوری، تهران، نشر آگه، 1387، صص 287-88]

اما مقصود گدای خودخواسته از نشخوارکردن چیست؟ ماجرا از این قرار است که از نگاه نیچه و البته خود بنده بسیاری از اضطراب‌های انسان و ناآرامی‌های ذهن‌اش ناشی از اندیشه‌ی او به آینده و گذشته و افکاری اند که چندان اهمیتی ندارند. یکی از ملزومات ذهن آرام نیندیشیدن به آینده و هراس‌نداشتن از اتفاقاتی است که در روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌های آینده قرار است برای‌مان رخ دهند.

گدای خودخواسته چند کلامی پس از آن‌چه که نَقل کردم با زرتشت صحبت می‌کند و دست‌آخر توضیحِ بیش‌تری می‌دهد:

… من عسل را دوست دارم و اهلِ گندم‌جویدن‌ ام. زیرا من در پی چیزی بوده‌ام که هم خوشمزه باشد و هم نفس را صاف کند. و نیز چیزی وقت‌گیر که کاهلان و بی‌کارگانِ بی‌آزار را مایه‌ی چانه‌جُنبانی و روزگذرانی باشد. بی‌گمان این گاوان این فن را از همه پیش‌تر برده‌اند، زیرا برای خود نشخوارکردن و در آفتاب دراز کشیدن را بنا کرده‌اند و از هر اندیشه‌ی دشوار که سبب ورم دل شود، می‌پرهیزند. [نیچه، چنین گفت زرتشت، ص 290]

خیام هم در این راستا می‌گوید:

چون نیست مقام ما در این دهر مقیم

پس بی می و معشوق خطایی‌ست عظیم

تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم

چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم

3- تاریخ بخوانیم

تاریخ بخوانیم
تاریخ بخوانیم

آه از این اصطلاح «نسل سوخته» که بارها در جای‌جای فضاهای مجازی و حقیقی می‌شنوم‌اش. بسیاری خود را نسل سوخته می‌دانند و انگار که دوست دارند مظلوم‌نمایی کنند و به‌این‌ترتیب غمی برای خود بسازند و اضطرابی افزون بر اضطراب‌های پیشین‌شان به ذهن راه دهند.

آقای من، خانم من، نسل سوخته تو نیستی. چه در دهه‌ی 50 متولد شده‌باشی، چه دهه‌ی 60، چه دهه‌ی 70 و چه دهه‌ی 80، آن هم در ایران فعلی، باز هم نسل سوخته نیستی.

نسل سوخته آن است که در ایران زندگی کرد و زندگی‌ای در ساده‌ترین حالت داشت، اما همان را هم چنگیز مغول برای‌اش نگذاشت و زندگی ساده‌اش را ویران کرد. نسل سوخته آن نسل است که اسکندر مقدونی به سرزمین‌اش حمله کرد. نسل سوخته آن نسل است که هیتلر به سرزمین‌اش حمله کرد و مدتی بعد درگیر «آنفلوانزای اسپانیایی» شد. نسل سوخته آن نسل است که در اثر بلاهتِ عده‌ای معدود «طاعون» گریبانِ سرزمین‌اش را گرفت و او نیز به مضحک‌ترین شکل مُرد. نسل سوخته آن نسل است که رؤسای قبیله زنده‌زنده بچه‌های‌اش را در گور گذاشتند، تا مثلاً خشم خورشید و زمین را فروکش کنند. نسل سوخته آن نسل است که در سوزِ سرما در غار زندگی می‌کرد و شب خوابید و صبح از سرما بیدار نشد. نسل سوخته آن است که در کامبوج شکنجه‌اش دادند و دست‌آخر از روی زمین محو-اش کردند. نسل سوخته آن است که در گولاگ کار کرد. نسل سوخته آن است که در زیر زمین زندگی کرد تا مبادا بمب‌افکن‌های آمریکایی بکشند-اش، آن هم به‌واسطه‌ی تقابل خمرهای سرخ با سرمایه‌داری. نسل سوخته آن است که بچه‌اش عفونت کرد، اما چون علم پزشکی وجود نداشت نتوانستند بیماری‌اش را تشخیص دهند و بچه‌اش چندروزه از دنیا رفت. نسل سوخته آن است که غذا پیدا نکرد و مُرد، اما عکاس از بچه‌اش در کنار «لاش‌خور» عکس گرفت! نسل سوخته یک نسل نیست، نسل سوخته اغلب تاریخ بشر را دربرمی‌گیرد، نه تو.

تو که همین الان می‌توانی از کنار کولر یا از کنار بخاری به آن طرف بروی، گوشی را روی میز بگذاری، لباس را درآوری و به حمام بروی و زیر دوش چشمان‌ات را ببندی و برای چند دقیقه فارغ شوی از زندگیِ مدرن. بله تو نسلِ سوخته نیستی، به‌شرطی‌که «تاریخ بخوانی»!

4- بَری لیندون ببینیم

فیلم بری لیندون
نمایی زیبا از فیلم بری لیندون

بَری لیندون نام فیلمی از کارگردان نام‌دار سینما “استنلی کوبریک” است. فیلم قصه‌ی پیچیده‌ای ندارد و ماجرای بری لیندون را از جوانی تا پیری نشان‌مان می‌دهد. آن‌ها که کتاب خوانده‌اند و فلسفیده‌اند و اندیشیده‌اند، شاید چندان به دیدن این فیلم نیازی نداشته‌باشند، اما آن‌ها که ندیده‌اند خوب است این فیلم را ببینند و این نکته را از آن در ذهن داشته‌باشند که:

دائماً یکسان نباشد کار دوران غم مخور

به‌تان قول می‌دهم که کم‌تر از 0.01 درصد انسان‌ها در طی تاریخ از ابتدا تا انتهای زندگی‌شان به‌شان خوش‌گذشته‌است. زندگی اغلب انسان‌ها غم‌بار بوده‌است. اگر امروز وضع‌مان مقداری خوب است باید این توقع را داشته‌باشیم که در آینده‌ای نزدیک یا آینده‌ای دور چالش‌هایی بزرگ سرراه‌مان قرار گیرند، از بیمارشدن گرفته تا فقیرشدن و حتی دچارِ قحطیِ کشور شدن!

از جهان برای خود بهشت نسازیم چراکه توقع‌مان بسیار بالا می‌رود و توقع‌بالارفتن همان و دردکشیدن همان!

این نکته را اضافه کنم که اگر امروز می‌خواهید به A برسید و تقلای‌تان رسیدن به A است، به‌احتمال بسیار قوی پس از رسیدن به A خواهان رسیدن به B می‌شوید و روز از نو و روزی از نو. زمانی خواهان بزرگ‌شدن بودید، امروز که بزرگ‌سال شده‌اید خواهان موفقیت در فلان رشته هستید و به همین ترتیب. «خواست» عنصر اساسی انسان است و تا زمانی که خواست وجود دارد، رضایت وجود ندارد. بسیار کم بوده و هستند انسان‌هایی که راضی اند، حتی آن‌ها که پادشاه بوده‌اند و هستند.

اسکندر را ببینید، کورش را ببینید و حتی حاکمان فعلی جهان را ببینید. هر یک سرزمینی پهناور را زیر سلطه داشته‌اند، اما باز هم درصدد بوده‌اند که این سرزمین را گسترده‌تر کنند و ازاین‌رو وارد جنگ و غارت شده‌اند. مطمئن باشید آن‌ها زمانی که حاکم کشورشان بودند «ناآرام» بودند، چراکه باز چیز بیش‌تری می‌خواستند!

خلاصه آن‌که حال خوبِ آدمی پایدار نیست و همواره چالشی جدید سرراه‌مان هست. انسان‌ها برای همیشه به‌خوبی زندگی نمی‌کنند و نباید این توقع را داشته‌باشیم.

خیام نیز گوید:

اکنون که گل سعادت‌ات پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است

می‌خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است

5- ضرورت را دریابیم

پندار آدمی از حدود 3 هزار سال پیش این بوده که او موجودی جدای از موجودات دیگر و در کل مجزا از جهان است. او می‌پنداشت که جهان برای او ساخته شده و اوست که بر جهان فرمان می‌رانَد. اما به‌تدریج این پندار از بین رفت و کار به جایی رسید که داروینیان گفتند آدمی نیز همچون میمون و خرس و اسب و الاغ و کلی حیوان دیگر ناشی از «فرگشت» است. امثال اسپینوزا آمدند و گفتند که آدمی «حالتی» از طبیعت است. ضرورتِ طبیعت نیز برای آدمی برقرار است.

عده‌ای دیگر گفتند چون «علیت» در جهان است، اراده‌ی انسان آزاد نیست. کارهای او ناشی از علت‌های مختلف اند. این‌سان عنصر «ضرورت» پدیدار شد. اگر انسان از پله‌هایی 100تایی هر روز بالا برود و بداند که «می‌شد» این پله‌ها برقی باشند، مدام بالارفتن‌اش از این پله‌های 100تایی برای‌اش رنج‌آور بود، اما اگر می‌دانست که بالارفتن از پله‌ها ضروری است، دیگر ناراحت نمی‌شد، چون می‌دانست تغییر-اش نمی‌تواند داد.

من نمی‌گویم که تک‌تک موقعیت‌های زندگی‌مان را ضروری ببینیم، اما لااقل برخی موقعیت‌ها را ضروری ببینیم و درصدد برنیاییم که به هر طریقی که شده تغییرشان دهیم. اسپینوزا در کتاب بسیار سترگ‌اش با نام اخلاق در تبصره‌ی قضیه‌ی 50 از بخش چهارم می‌گوید:

شخصی که به‌درستی می‌داند که همه‌ی امور از ضرورت طبیعت الهی نشأت می‌گیرند و طبق قوانین و قواعد ازلی پدیدار می‌شوند، هرگز چیزی نخواهید یافت که شایسته‌ی نفرت، استهزا، خندیدن یا بی‌اعتنایی باشد و همین‌طور درباره‌ی هیچ‌کس دلسوزی نمی‌کند، بلکه تا آن اندازه که فضیلت انسانی روا می‌دارد، همان‌طور که مردم می‌گویند می‌کوشد تا خوب رفتار کند و لذت ببرد. [باروخ اسپینوزا، اخلاق، برگردان محسن جهانگیری، تهران، نشر دانشگاهی، 1377، ص 262]

ضروری ببین و آن‌وقت درگیر چیزهای کوچکِ این‌جهانی نباش، این نکته بسیار برای داشتنِ ذهن آرام اهمیت دارد.

خیام هم به‌زیبایی این قضیه را گفته‌است:

در گوش دل‌ام فلک گفت پنهانی

حکمی که قضا بود ز من می‌دانی

در گردش خویش اگر مرا دست بدی

خود را برهاندمی ز سرگردانی

6- کیهانی ببینیم

چگونه ذهن آرام داشته باشیم؟

گفتم که اهمیت‌ندادن به چیزهای کوچک زندگی که ناشی از ضروری‌دیدن است، نکته‌ای مهم در داشتن ذهن آرام است؛ اما بهتر است از طریقی دیگر وارد شوم و بگویم که اگر کیهانی ببینیم این زندگی را، آن‌وقت حتی چیزهای بزرگ هم برای‌مان اهمیتی ندارند.

از بالا نگاه کنید. زمین سیاره‌ای از منظومه‌ی شمسی‌ست و منظومه‌ی شمسی جزء کوچکی از کهکشان راه شیری و کهکشان راه شیری جزء کوچکی از کل کهکشان‌ها. در میان خود زمین هم ما یک نفر از حدود 210 میلیارد انسانی هستیم که در طی تاریخ آمده‌اند و رفته‌اند و موجودی هستیم از هزاران میلیارد موجود – اعم از انسان و حیوان!

10 سالِ دیگر به مشکلی که اکنون کاملاً درنظرمان بزرگ جلوه می‌کند می‌خندیم. نیچه در یکی از مقالات‌اش که در دوران جوانی نگاشته در ردِ «حقیقت» چنین چیزی می‌گوید:

روزی روزگاری، در یکی از گوشه‌های پرت و دورافتاده‌ی عالَمی – که خود مجموعه‌ی پراکنده‌ای‌ست از منظومه‌های خورشیدیِ بی‌شمارِ چشمک‌زن – ستاره‌ی کوچکی وجود داشت که در یکی از سیاراتِ آن جانورانی زیرک، دانستن را اختراع کردند. این واقعه بی‌شک کبرآمیزترین و کاذب‌ترین لحظه‌ی «تاریخ جهانی» بود و بااین‌حال چیزی جز یک لحظه نبود. پس از آن‌که طبیعت چندباری نفس کشید، ستاره سرد و منجمد شد و جانورانِ زیرکِ ما نیز به‌ناچار تسلیم مرگ شدند. [نیچه، درباب حقیقت و دروع به مفهومی غیراخلاقی، برگردان مراد فرهادپور، در ارغنون: مبانی نظری مدرنیسم، ص 121]

7- مدرنیستِ فلسفی نباشیم

چگونه ذهن آرام داشته باشیم؟
لایب‌نیتس و نیوتن

دکارت در کتاب تأملات در فلسفه‌ی اولی، به همه‌چیز شک کرد تا دست‌آخر چیزی را پیدا کند که درباب آن شک نمی‌توان کرد. او رسید به قضیه‌ی می‌اندیشم پس هستم و گفت این قضیه اصلاً شک‌ناپذیر است. پس از کلی بحث نتیجه گرفت که او ذهنی جدا از بدن دارد. این ذهنِ جدا از بدن، جدا از تاریخ و جدا از جغرافیا «سوژه» نامیده شد و حدود 4 قرن بر کل غرب و حتی می‌توانم بگویم کل جهان سایه افکند. البته که برخی تلاش‌ها علیه آن صورت گرفت، از جمله تلاش‌هایی که برخی متفکران در قرن نوزدهم در آلمان انجام دادند. از جمله‌ی آن‌ها می‌توانم به هامان، هگل و شوپنهاور اشاره کنم. بااین‌حال ضربه‌ی کاری را نیچه و فروید وارد کردند و بعدها هایدگر و برخی هرمنوت‌ها و ساختارگرایان و پساساختارگرایان سوژه را لگدمال کردند. سوژه عقلی داشت که اصلاً در بند تاریخ نبود، در بندِ بدن نبود و فارغ از آن‌ها می‌اندیشید.

برای آن‌که ذهن آرام داشته‌باشیم نیاز است که اصلاً مدرنیستِ فلسفی یعنی مثل دکارت و بارکلی و لایب‌نیتس و ولتر نباشیم. مغز ما یا ذهن ما بسیار تحت‌تأثیر بدن ماست. هر حُکمی که می‌دهیم، مستقیم یا غیرمستقیم با بدن‌مان در ارتباط است. اگر خسته باشیم، اگر گرسنه باشیم، اگر تشنه باشیم یا اگر قندمان افتاده باشد، ممکن است جهان را طوری ببینیم که برای‌مان اضطراب‌آور به نظر رسد. بنابراین بهتر است همواره سعی کنیم از گرسنگی و تشنگی و بیماری رها باشیم.

سعی کنیم سلامت بدن‌مان را حفظ کنیم و کارهایی که در این راه کمک‌مان می‌کنند از جمله ورزش را انجام دهیم.

8- کتاب بخوانیم | بیندیشیم

انسان موجودی تأویل‌گر است، این را بارها گفته‌ام. البته منظور-ام از انسان، انسان امروزی است و نه آن کسی که در جنگل زندگی می‌کنند. ما همواره در حال واکنش‌نشان‌دادن هستیم، حال به هر چیزی. اما واکنش‌نشان‌دادن‌مان ناشی از پیش‌زمینه‌های‌مان است، یعنی واکنش‌مان «تأویل» است. باور بفرمایید که حتی ناخودآگاه‌ترین اعمالی که انجام می‌دهیم پیش‌زمینه‌هایی دارند. انسانِ ناآگاه پیش‌زمینه‌های‌اش بسیار سطحی اند و کارهایی انجام می‌دهد که مضرات بسیاری برای‌اش دارد، اما انسانی که کتاب خوانده و مدت‌ها اندیشیده‌است، پیش‌زمینه‌های فکری‌اش پخته‌تر اند.

کتاب بخوانیم تا حتی در سریع‌ترین واکنش‌های‌مان هم «تأمل» کنیم. [در این باب نمی‌خواهم بیش‌تر توضیح دهم، چون بحث پیچیده می‌شود.]

**********

این نوشتار در آینده‌ای نزدیک «به‌روزرسانی» خواهد شد و مواردی جدید به موارد-اش برای داشتنِ ذهن آرام اضافه خواهم کرد.

سعی‌ام بر این بود که ساده بنویسم و خیلی استدلال نکنم، بااین‌حال اگر عمری باشد کتابی را که در این راستا درحال نگاشتن‌اش هستم به‌اتمام می‌رسانم. در آن کتاب مستدل‌تر سخن گفته‌ام و مواردی مهم را پیرامون«بدبینی فلسفی» و رابطه‌ی آن با «نیهیلیسم» روی کاغذ آورده‌ام.

درباره‌ی نویسنــده
عضو شدن
Notify of
guest
20 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها